مبتکر اصلی فکر درمان مبتنی بر تحلیل رفتار متقابل فردی به نام گرینکر بود که به سال 1900 میلادی متولد شد و در سال 1921 دکترای طب خود را از کالج طب راش اخذ کرد. اریک برن، که نامش بیشتر با این نظریه متداعی و همراه است، در واقع تعقیب کننده و توسعه دهنده افکار گرینکر است (شفیع آبادی و ناصری، 1389).
تحلیل رفتار متقابل
2-2-1 تاریخچه تحول فکر
برن مبتکر اصلی فکر درمان مبتنی بر تحلیل رفتار متقابل فردی به نام گرینکر بود که به سال 1900 میلادی متولد شد و در سال 1921 دکترای طب خود را از کالج طب راش اخذ کرد. اریک برن، که نامش بیشتر با این نظریه متداعی و همراه است، در واقع تعقیب کننده و توسعه دهنده افکار گرینکر است (شفیع آبادی و ناصری، 1389).
تحلیل ساختی-محاوره ای، نظریه ای منظم و هماهنگ درباره شخصیت و پویاییهای اجتماعی ارائه می دهد که از تجربه بالینی و شکلی از درمان عقلانی و عمل گرا استنتاج شده است. این نوع درمان به کار اکثریت عظیمی از بیماران روانی می آید. به سهولت به وسیله آنان درک می شود و به طور طبیعی با وضع آنان تطبیق می کند. شیوه ساختی-محاوره ای تلاشی بود در جهت از بین بردن معایبی که بر بسیاری از شیوه های قبلی درمان (مستقیم و غیر مستقیم) مترتب بود. زیرا این روش می تواند توانایی بیمار را در تحمل و کنترل اضطراب هایش به سرعت افزایش دهد و روند عملکرد مرضی او را محدود کند (شفیع آبادی و ناصری، 1389).
اریک برن هنگامی که تصمیم گرفت به درمانجویان نه به آموزگاران خود گوش کند، به طور تصادفی برای اولین بار به این پدیده پی برد که ارفاد به صورت والد، کودک،یا بالغ با هم ارتباط برقراررمی کنند. او به مدت 10 سال روان کاوی را اجرا می کرد و یاد گرفته بود هر چیزی را که درمانجویان می گفتند به زبان نظری که از معلمان خود کسب کرده بود برگرداند. بنابراین، وقتی درمانجویی اظهار می داشت: «احساس می کنم که انگار پسر بچه ای درون من است» برن مانند اوتو فنیکل معمولا پسر بچه را به معنی آلت مردی درون فکنی شده تعبیر می کرد و این احساس مهم ترین واقعیت بالینی در تعیین روند زندگی درمانجو بود. هنگامی که درمان پیش رفت برن در موقع مناسبی پرسید: « اکنون کدام قسمت شما صحبت می کند، پسر بچه یا مرد بالغ؟». در همان لحظه با پرسیدن این سئوال، تحیل تبادلی متولد شد(پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی ،1392).
نظریه تحلیل تبادلی، که در آن بر چگونگی روابط متقابل و حالت های مختلف شخصیت-حالت های من- تاکید می شود، فکر جدیدی نیست، بلکه در گذشته های بسیار دور ریشه دارد. انسان همواره می خواسته است که به چگونگی روابطش با خود و دیگران پی ببرد و پویایهای آن را شناسایی کند. اعتقاد به دو بعد خوب و بد در انسان و کشمکش بین انها از آغاز پیدایش انسان رایج بوده است ورد سر تاسر تاریخ و فلسفه ادیان از آن یاد شده است. این اعتقاد به ماهیت دو بعدی انسان و آثار مربوط به تعلیم و تربیت و روان شناسی تاثیر گذاشته است و حتی به صورت های متنوع و گسترده تر تبیین شده است. از این رو، دیدگاه اجزانگرانه برن را شاید بتوان تداوم و توسعه اعتقادات اولیه دانست (شفیع آبادی و ناصری، 1389).
2-2-2 نظریه شخصیت در تحلیل رفتار متقابل
دیدگاه برن درباره شخصیت یک دیدگاه اجزانگرانه و چندگانه است. برن بر سه نوع حالات نفسانی اعتقاد دارد که عبارتند از روان بیرونی ، روان نو ، و روان باستانی . روان بیرونی به شیوه ای تقلیدی و قضاوتی شکل می گیرد و در صدد است که مجموعه هایی از معیارها و ملاک های اکتسابی را به اجرا در آورد. روان نو عمدتا به تبدیل محرکها به مجموعه اطلاعات تمایل دارد و نیز به پردازش و بایگانی این اطلاعات براساس تجربیات قبلی علاقمند است. روان باستانی تمایل دارد که براساس تفکر مبرا از منطق و ادراکهایی که به طور ضعیفی از هم متمایز و یا تحریف شده اند، به طور ناگهانی و ناآگاهانه تری، واکنش نشان دهد. برن تجلیات این سه حالت نفسانی را تحت عنوان «حالت های من» را معرفی می کند. حالت های من سه گانه او عبارتند از: «حالت من والدینی»، «حالت من بالغ» و «حالت من کودکی». «حالت من والدینی» از روان بیرونی، «حالت من بالغ» از روان نو و «حالت من کودکی» از روان باستانی نشات می گیرد. از دید پدیده شناختی، سه حالت «من» را به ترتیب حالتهای برون روحی، نو روحی و کهنه روحی می نامند(شفیع آبادی و ناصری، 1389).
بنابران، در تحلیل تبادلی، همه چیز از این اصل ناشی می شود که شخصیت انسان به صورت سه حالت خود سازمان یافته است: والد، بالغ، و کودک. این حالت های خود ساه های نظری نیستند؛ آنها واقعیت های پدیدار شناختی هستند که می توان مستقیما آنها را مشاهده کرد(پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی ،1392).
نظام های مختلف شخصیت، درست همانند اعضای مختلف مغز وبدن به محرکهای گوناگون واکنش های متفاوت نشان می دهند. در حقیقت، هر یک از این نظام ها محیط را، به تبع وظیفه شان، به نحو متفاوتی درک می کنند و سپس به این محرک ها واکنش مناسبی نشان می دهند. همچنین این سه جنبه شخصیت نسبت به یکدیگر می گذارند. رشد روانی از همان سالهای اولیه زندگی کودک شروع می شود؛ کودک به شدت تاحت تاثیر محیط اجتماعی است و شخصیت او به نحو خاصی سازمان می یابد. چگونگی تشکیل و تکامل حالات مختلف شخصیت کودک بدن شرح است(شفیع آبادی و ناصری، 1389).
حالت «من کودکی»: حالت «من کودکی» مجموعه ای از احساسات، نگرش ها و طرحهای رفتاری است که بقایایی از دوران کودکی خود فرد هستند (شفیع آبادی و ناصری، 1389). حالت کودک خود اصولا از دوران کودکی به بعد محفوظ می ماند. انگار که کودک روی نواری پاک نشدنی در مغز ضبط شده و هر لحظه می تواند به کار افتد. کودک حداکثر 8 ساله است و می تواند به اندازه یک نوزاد کوچک باشد (پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی ،1392).
حوادث درونی، یعنی پاسخ های کودک به آنچه که می بیند و می شنود، و نیز تاثیرات کودک ار والدینش، در حالت «من کودکی» او ثبت و ضبط می شوند(شفیع آبادی و ناصری، 1389). برای مثال، وقتی که افراد در حالت کودک خود قرار دارند، به همان صورتی که در کودکی انجام می دادند، می نشینند، می ایستند، حرف می زنند، فکر، درک، و احساس می کنند. رفتار کودک به جای اینکه توسط عقل میانجی شود و به تاخیر افتد، تکانشی و وابسته به محرک است. قشقرق راه انداختن، غیر مسئول بودن، و پرداختن به تفکر آرزومندانه یا رویای روز، مواردی از جلوه های کودک هستند. در عین حال، کودک، منبع خود انگیختگی، خلاقیت و شوخی، و تفریح است(پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی ،1392).
حالت «من والدینی»: حالت «من والدینی» مجموعه ای از احساسات و نگرش ها و طرح های رفتاری است که ویژگیهای مشابه همین در والدین هم وجود دارد(شفیع آبادی و ناصری، 1389). حالت والد نیز اصولا سالم و دست نخورده از کودکی به بزرگسالی انتقال می یابد. والد اصولا از رفتارها و نگرش هایی تشکیل شده است که رونوشت والدین یا مظاهر قدرت هستند. گرچه بخش عمده ای از والد براساس ضبط های شبه ویدیویی از دوران کودکی استوار است، ولی هنگامی که فرد از صاحبان قدرت جدید تقلید می کند یا در اثر تجربیات واقعی تربیت کردن فرزندان تغییر می کند، والد می تواند در طول زندگی تغییر کند. هنگامی که والد کنترل را در اختیار دارد، افراد به زبان والدین کنترل کننده حرف می زنند: «باید»، «حتما»، «بهتر است این کار را نکنی»، و «پشیمان خواهی شد» حاکم هستند. ژست هایی مانند اشاره کردن با انگشت یا ایستادن با بی قراری همراه با دست ها بر کمر، جلوه های رایج والد هستند(پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی ،1392).
این حالت «من» را بدان دلیل «والدینی» می گویند که بر اثر مشاهده رفتار و اعمال والدین و منعکس کردن آنها در شخصیت حاصل می آید. آنچه که والدین بگویند و انجام دهند، در حالت «من والدینی» ثبت و ضبط می شود. هرکس یک حالت «من والدینی» دارد که نشان دهنده محرک های خارجی تجربه شده در پنج سال اولیه زندگیش است. وقایع و حوادث در حالت «من والدینی» بی کم و کاست و عینا ثبت می شوند (شفیع آبادی و ناصری، 1389). والد کنترل کننده، محدود کننده، و قانون گذار انعطاف ناپذیر شخصیت است، و در عین حال، قسمت با محبت و آرامش بخش شخصیت نیز هست. در ضمن، والد مخزن سنت ها و ارزش هاست و بنابراین برای بقای تمدن حیاتی است. در موقعیت های مبهم و ناشناخته، که اطلاعات کافی در اختیار بالغ قرار ندارد، والد بهترین مبنا برای تصمیم گیری است(پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی،1392).
حالت «من بالغ»: حالت «من بالغ» به وسیله مجموعه ای از احساسات، نگرش ها، و طرح های رفتاری خود مختار و مستقل توصیف می شود که با واقعیت موجود تطبیق و هماهنگی دارند. حالت «من بالغ» برای بقا لازم است(شفیع آبادی و ناصری، 1389). حالت بالغ خود اصولا یک کامپیوتر است، قسمت بی احساسی که اطلاعات را برای پیش بینی ها و تصمیم گیری ها گرد آوری و پردازش می کند. بالغ حالتی از خود است که وقتی فرد طی سال ها با محیط مادی و اجتماعی تعامل می کند. بالغ براساس عقل و منطق عمل می کند و بهترین ارزیاب واقعیت است زیرا تحت تاثیر هیجان ها قرار ندارد. بالغ می تواند نه تنها محیط بلکه همچنین هیجان ها و در خواست های کودک و والد را به صورت واقع بینانه ارزیابی کند(پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی،1392).
هریک از حالت های خود وقتی که در موقعیت مناسبی مورد استفاده قرار گیرد، سازگارانه هستند. برای مثال، در صورتی که کنترل ضروری باشد، مانند کنترل فرزندان، ترس ها، امور ناشناخته، و تکانه های ناخوشایند، والد بسیار مناسب است. چنانچه آفرینش مطلوب باشد، مانند افریدن افکار یا زندگی تازه، و در موقعیت های تفریحی، مانند میهمانی ها یا جشن ها، کودک سازگارانه است. زمانی که پیش بینی دقیق ضروری باشد، مانند تصمیم گیری درباره ازدواج، شغل یا حساب دخل و خرجف بالغ بسیار مناسب است. بنابراین شخصیتی که خوب سازگار شده باشد، بسته به ضروریات موقعیت جاری، به راحتی از یک حالت خود به حالت دیگر جابه جا می شود (پروچاسکا و نورکراس،2007؛ ترجمه سید محمدی،1392).
2-2-3 مواضع زندگی در شیوه تحلیل تبادلی
اعتقاد بر آن است که فرد در ارتباط با خود و دیگران به چهار نوع نتیجه گیری دست می یابد که موقعیت زندگی او را مشخص می کنند و رفتار او را تحت الشعاع قرار می دهند(شفیع آبادی و ناصری، 1389). موضع زندگی خلاصه ای از اعتقاد به اینکه من چگونه هستم و دیگران چگونه هستند را شامل می شود. چهار موضع زندگی عبارتند از: (1) من خوب نیستم- تو خوبی؛ (2) من خوب نیستم- تو خوب نیستی ؛ (3) من خوبم-تو خوب نیستی؛ و (4) من خوبم-تو خوبی. موضع اول و همگانی کودکان، خوب بودن است مگر اینکه فرایند تربیت کردن آنها را متقاعد ساخته باشد که خوب نیستند. یا آنگونه که برن معتقد است، کودکان به صورت شاهزاده و شاهزاده خانم به دنیا می آیند تا اینکه والدین آنها را به قورباغه تبدیل می کنند (پروچاسکا و نورکراس، 2007؛ ترجمه سید محمدی،1392).
1. نگرش «من خوب نیستم، تو خوب هستی»: این نگرش اولین تصمیم موقتی است که کودک بر مبنای تجارب اولیه ندگیش بدان معتقد می شود. اواخر دو سالگی یا این نگرش در کودک تثبیت می شود یا کودک نگرش های دوم و سوم را کمی پذیرد(شفیع آبادی و ناصری، 1381). افرادی که نتیجه گرفته اند «من خوب نیستم-تو خوبی»، در حضور کسانی که بنظر آنها خوب هستند،همواره از احساس های حقارت رنج می برند. این موضع زندگی می تواند به کناره گیری از دیگران منجر شود زیرا ماندن در حضور آنها و مرتبا یاد آور شدن به خود که خوب نیستم بسیار عذاب آور است. کناره گیری، موضع خوب نبودن را دوباره تایید می کند (پروچاسکا و نورکراس، 2007؛ ترجمه سید محمدی،1392).
2. نگرش «من خوب نیستم –تو خوب نیستی»: در پایان یک سالگی در زندگی کودک اتفاق مهمی به وقوع می پیوندد و آن این است که راه رفتن را آغاز می کند و دیگر نیاز به این ندارد که دیگران او را بغل کنند و از جایی به جایی ببرند. به عبارت دیگر، پیدایش این رفتار وابستگی کودک را به مادرش کاهش می دهد. از سوی دیگر، آسایش موجود در سال اول زندگی به سر می رسد، و چنانچه این دشواری و سختی ادامه یابد، کودک نتیجه می گیرد که «من خوب نیستم- تو خوب نیستی». در این مرحله رشد حالت «من بالغ» متوفق می شود، زیرا از دیگران تحریک و نوازشی دریافت نمی دارد. پس فرد در این موقعیت تسلیم می شود و امیدش را از دست می دهد و صرفا در زندگی به سازشکاری می پردازد(شفیع آبادی و ناصری، 1389).
برقرار کردن تماس با افرادی که نتیجه گرفته اند «من خوب نیستم و تو هم خوب نیستی» از همه دشوارتر است. چرا آنها باید به کسانی پاسخ دهند که خوب نیستند؟ اگر این افراد دست به خودکشی نزنند یا دیگران و خودشان را نابود نکنند، فقط زنده می مانند. سرنوشت آنها انزوای شدید اسکیزو فرنیک یا افسردگی اساسی است (پروچاسکا و نورکراس، 2007؛ ترجمه سید محمدی،1392).
3. نگرش «من خوب هستم، تو خوب نیستی»: کودکی که دائما توسط والدینش تنبیه می شود، ممکن است به چنین نگرشی تغییر حالت دهد. این موقعیت در سنین دو و یا سه سالگی پیش می آید. چنین نگرشی برای کودک تصمیم نجات بخش زندگی است. این نوع کودک از عینی بودن در برخورد با وقایع زندگیش ناتوان است و همواره گناهان را به گردن دیگران می اندازد و علل شکستهایش را در دیگران جستجو می کند. چنین افرادی فاقد وجدان اجتماعی هستند (شفیع آبادی و ناصری، 1389). استمار کردن دیگران، دستبرد زدن به دیگران، کلک زدن به دیگران، یا موفق شدن به قیمت بدبختی دیگران مهر تاییدی است بر اینکه این فرد کاملا در مورد اینکه «من خوبم و تو خوب نیستی» به نتیجه درستی رسیده است (پروچاسکا و نورکراس، 2007؛ ترجمه سید محمدی،1392).
4. نگرش من خوب هستم- تو خوبی»: در این نگرش امیدواری وجود دارد، و از نظر کمی این حالت با حالات قبل تفاوت دارد. سه حالت اولیه به طور ناگاهانه و در سنین اولیه زندگی اتفاق می افتد. از آنجا که این نگرش یک تصمیم شفاهی و آگاهانه است، اطلاعات زیادی را درباره فرد و دیگران می توان در ان یافت. سه حالت اولیه اصولا بر احساسات متکی هستند، در حالی که حالت چهارم بر افکار و ایمان و عمل استوار است(شفیع آبادی و ناصری، 1389).
2-2-4 مفهوم اضطراب و بیماری روانی
براساس نظریه تحلیل تبادلی، فرد سعادتمند و شاد کسی است که در او سه ساخت شخصیت، یعنی حالتهای «من کودکی»، «من بالغ» و «من والدینی» همگی با یکدیگرهماهنگ و دمساز باشند. به عبارت دیگر شخص بهنجار کسی است که به خوبی سازمان و تشکل یافته باشد و مرزهای شخصیتش مشخص و نفوذ پذیر باشد. ممکن است در معرض کشمکش های درونی شدید قرار گیرد، ولی قادر است که ارگانهای سه گانه فوق را طوری از یکدیگر تفکیک کند که هریک از آنها قادر باشند، به شیوه ای نسبتا پایدار، ایفای نقش کنند(شفیع آبادی و ناصری، 1389).
مادامی که محاورات مکمل هم هستند، گفتگو به طور یکنواخت پیش می رود و مشکلی پیش نمی آید. این اولین قاعده محاورات است. قاعده عکس آن، آن است که گفتگو از هم گسیخته می شود، و ان وقتی است که محاوره های متقاطع رخ می دهد. هنگامی که دو فرد با هم تعامل سالم ندارند و پشت به هم می کنند و یا بر سر یکدیگر فریاد می کشند، محاوره آنها متقاطع اس. محاوره متقاطع زمانی رخ می دهد که پاسخ ارائه شده، با محرک محاوره ای همخوانی ندارد و گوینده انتظار آن پاسخ را نداشته باشد(شفیع آبادی و ناصری، 1389).
آسیب شناسی ساختی و تحلیلی امور خلاف قاعده را در ساخت روانی مورد بررسی قرار می دهد، که دو تا از معمولی ترین آنها طرد و آلودگی هستند. طرد به وسیله یک نگرش قالبی و قابل پیش بینی تجلی می کند و به طور همیشگی، تا جایی که امکان داشته باشد، دوام می یابد. آلودگی، از طرفی، به وسیله تعصبات و، از سوی دیگر، به وسیله توهمات و خیال های باطل به وجود می آید. در این صورت بین دو «حالت من» نزدیک به هم تداخلی ایجاد می شود. به عبارت دیگر، حالت «من بالغ» با حالت «من والدینی» یا حالت «من کودکی» الوده می شود. چنانچه تداخل بین حالت «من بالغ» با حالت «من والدینی» باشد، رفتار تعصب آمیز به وجود می آید و اگر این تداخل بین حالت «من بالغ» با حالت «من کودکی» باشد، رفتارهای توهم آمیز حاصل می شود(شفیع آبادی و ناصری، 1389).
2-4-6 فر آیند درمان
جریانی که در آن سعی می شود ابعاد مختلف شخصیت و ساخت روان و چگونگی ایفای نقش آنها در روابط متقابل مورد بررسی قرار گیرد و مشکلات و نارسایی های رفتار های متقابل شناسایی و اصلاح شوند، فرایند درمان نامیده می شود(شفیع آبادی و ناصری، 1389).
تحلیل تبادلی معمولا با تحلیل ساختاری شروع می شود، که بیماران از طریق آن از حالت های از خود که قبلا سردرگم شده، آلوده شده، یا کنار گذاشته شده اند کاملا آگاه می شوند(پروچاسکا و نورکراس، 2007؛ ترجمه سید محمدی،1392). و همچنین در تحلیل ساختی تقسیم بندی و تحلیل حالت های «من» تشریح می شود تا مراجع درک روشنی از ساخت و ابعاد شخصیت خود به دست آورد(شفیع آبادی و ناصری، 1389).
بعدا درمان به سمت تحلیل تبادلی واقعی پیش می رود که به موجب آن تبادل های خود شکن هشیار می شوند که با بازی های تباه کننده خود شروع شده و به آگاهی کامل از مواضع زندگی ناسالمی که بیماران را گرفتار کرده اند ختم می شود (پروچاسکا و نورکراس، 2007؛ ترجمه سید محمدی،1392).
بعد از بالا رفتن آگاهی، درمانجویان می توانند حالت های خود خویش را انتخاب کنند. در ضمن، با بالا رفتن آگاهی، آنها می توانند تصمیم بگیرند آیا به بازی ها، مواضع، و سناریو های مصیبت بار ادامه دهند یا اینکه الگوهای سازنده تر برآورده کردن تمایلات اساسی انسان را انتخاب کنند. به عبارت دیگر، فرایند های تغییر اساسی تحلیل تبادلی، بالا بردن آگاهی و انتخاب کردن است(پروچاسکا و نورکراس، 2007؛ ترجمه سید محمدی،1392).
درمانگر برای اینکه درمانجویان را ترغیب کند تا سردرگمی خود را کاهش دهند، بارها از آنها سوال هایی از این قبیل می پرسد: «اکنون کدام قسمت شما حرف می زند؟»، «کدام قسمت شما این ژست را گرفت؟». درمانجویان سپس بر حسب آگاهی ذهنی خود پاسخ می دهند که می توانند آن را بازخوردی که از درمانگر یا سایر اعضای گروه درمان می گیرند، مقایسه کنند(پروچاسکا و نورکراس، 2007؛ ترجمه سید محمدی،1392).
در جریان درمان، مراجع و ردرمانگر تجارب روزمره خود را بیکدیگر مبادله می کنند. رفتارها و تجارب نامطلوب مراجع توسط درمانگر مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرد، بی معنی بودن پاره ای از آنها برای مراجع روشن می شود، و سعی می شود تا مراجع به واقعیت اعمال خویش پی ببرد. گرچه در اغاز کار ممکن است گفتگو های ناقص و بی هدفی بین طرفین انجام گیرد، ولی به مرو زمان بین آنها هماهنگی به وجود می آید و رابطه درمانی جهت مشخصی پیدا می کند و بحث بر روی موضوع خاصی متمرکز می شود(شفیع آبادی و ناصری، 1389).
درمانجویان در جریان کسب آگاهی بیشتر از حالت های خود، بازی هاف و مواضع زندگی، از افزایش اراده خود نیز آگاه می شوند. برای مثال با کاهش یافتن سردرگمی یا آلودگی، درمانجویان به طور فزاینده ای این قدرت را پیدا می کنند که تصمیم بگیرند در هر لحظه روی کدام حالت خود نیرو گذاری روانی کنند. درمانجویان بعد از ابراز کردن حالت خودی که قبلا در جلسه درمان کنار گذاشته شده بود، می توانند تصمیم بگیرند که همان حالت خود را بیرون از جلسه ابراز کنند. وقتی درمانجویان بدانند که مواضع زندگی خودشکن انها در اصل تصمیماتی بودند که براساس اطلاعات نامناسب در کودکی گرفته شده اند، می توانند در مقام بالغ، برای اداره کردن یک زندگی ساده و خشنود کننده، تصمیمات آگاهانه تری بگیرند(پروچاسکا و نورکراس، 2007؛ ترجمه سید محمدی،1392). برن، درمان را براساس چهار سطح مختلف طبقه بندی کرده است (موسوی، 1392):
کنترل اجتماعی:
اولین گام در بهبود مراجع، کنترل رفتارهای ناسالم در بافت اجتماعی است، حتی اگر او هنوز احساس بدی در مورد مشکلات خود داشته باشد (برک، 2007؛ ترجمه سید محمدی، 1387). بهبود علائم: نه تنها مربوط به کنترل رفتار فرد می باشد، بلکه احساس رهایی از سردرگمی و اضطراب را نیز در بر دارد (پورشریفی، پیروی، طارمیان، زرانی، و وقار، 1384).
درمان انتقالی:
در این مرحله، مراجع از حمایت درمانگر برخوردار است و او را به عنوان والدی حمایتگر کنار خود می بیند، و با تکیه بر این انتقال می تواند خودش را از نمایش نامه ای که در مسیر تحول به دست خویش نوشته است، آزاد سازد (روسی ، 1999). درمان نمایش نامه: در پایان درمان، مراجع دارای یک «بالغ» یکپارچه می شود که می تواند درمانگر درونی خود را بر درمان انتقالی، غالب سازد. او هم اکنون می تواند به طور دائم به دور از نمایش نامه خود حرکت کند و در نتیجه خود را فردی مسئول و ماهری درک می کند که می تواند در رابطه با واقعیت جاری به طور مستقل احساس، فکر و عمل کند. برای رسیدن به این هدف، رایج ترین تکنیک های TA عبارتند از: رفع آلودگی، باز تصمیم گیری، و از بین بردن اشفتگی ها. آلودگی زدایی مبتنی است بر نوعی امیختگی ناسالم حالات شخصیت «کودک و والد» مراجع با وضعیت «بالغ» در اینجا و اکنون. هدف این است که با کمک روشن سازی و رویارویی، باورهای نامناسب ناشی از برداشت های گذشته و حال از واقعیت را شناسایی کنیم. این ممکن است آگاهی مراجع را از تفاوت ها و مرز های میان حالات شخصیت افزایش دهد، نفوذ و کنترل «بالغ» را تقویت کند و منابع موجود برای حل مساله را در زندگی روزمره گسترش دهد.
وقتی درمان بر درگیری هیجانی «کودک» تمرکز می کند، درمانگر تلاش می کند تا مراجع را به صورت یک کل یکپارچه سازد (رفع آشفتگی ها). «کودک» به دلیل افکار و احساسات، افکار و رفتارهایی بپردازد که در دوران کودکی از ابرازآنها ممانعت به عمل امده است و همچنین به او اجازه دهیم که این آشفتگی را که در ارتباط با این سرکوب به وجود آمده است، بشناسد. با استفاده از روش های تخلیه هیجانی و تکنیک دو صندلی، «کودک» می تواند با کلمات و عبارات بدن، احساسات خود را از الودگی با «بالغ» رها سازد، به این معنی که مراجع می تواند دوباره احساسات واقعی از دست رفته خود را کشف کند و دریابد که چگونه این تعارض درونی رخ داده و منجر به احساسات غیر اصیل (خشم، اضطراب، افسردگی، نشخوار فکری و ...) گردیده است. باز تصمصم گیری های اولیه کودک ناشی از ظرفیت محدود بقا و نفوذ قدرتمند پدر و مادر است. نیازها و احساسات ارضا نشده، از زندگی اگاهانه «بالغ» واپس رانده شده اند. در باز تصمیم گیری، در حالی که فرد در حالت «کودک» قرار دارد، «بالغ» به طور کامل از سایر فرصت ها و منابع موجود برای رسیدن به نیازهای خود اگاه است و سپس می تواند بر اساس فکرو احساس خود تصمیم به تغییر تصمیم اولیه بگیرد (جانسون ، 2011).
تحلیل گران تبادلی می توانند با بستن قرارداد، نیروی اراده بیماران را از همان لحظه شروع درمان تقویت کنند. در این قرار داد، بیمار هدف هایی را برای دنبال کردن انتخاب می کنند و درمانگر درباره اینکه آیا این هدف ها با نظام ارزشی او مطابقت دارند یا نه تصمیم می گیرند. درمانگر به اطلاع درمانجویان می رساند که آزادند تا در هر زمانی در قرارداد تجدید نظر کرده یا وقتی قرارداد موجود به سرانجام رسید، درمان را خاتمه دهند(پروچاسکا و نورکراس، 2007؛ ترجمه سید محمدی،1392).
در شیوه درمان مبتنی بر تحلیل روابط محاوره ای، درمانگر فردی فعال است و بحث را بر موضوع خاصی متمرکز می کند و، چنانچه ضرورت ایجاب کند موضوع را تغییر می دهد. تمرکز بر موضوع خاص، ولو اینکه مراجع نخواهد بحث درباره ان را ادامه دهد، از وظایف اساسی درمانگر محسوب می شود(شفیع آبادی و ناصری، 1389). برای اینکه درمانگران تبادلی تاثیر گذار باشند باید در درمان صادق باشند، زیرا تظاهر کردن به بالغ موثر، کودک شوخ طبع، یا والد دلسوز غیر ممکن است.
درمانگران تبادلی همچنین به برقرار کردن رابطه برابر با درمانجویان اعتقاد دارند. تاکید بر قرارداد درمان از این عقیده حکایت دارد که درمانگر و درمانجو می توانند به صورت دو فرد برابر ارتباط برقرار کنند. فرض بر این است که بالغ هر کسی در ارتباط برقرار کردن با دنیا به طور برابر کارآمد است، و یکی از هدف های درمان این است که درمانجو را ترغیب کند که هرچه سریعتر در سطح بالغ با بالغ ارتباط برقرار کند (پروچاسکا و نورکراس، 2007؛ ترجمه سید محمدی،1392).