هیجان نقش مهمی در جنبه های مختلف زندگی نظیر سازگاری با تغییرات زندگی و رویدادهای تنیدگی زا ایفا می کند.
هیجان نقش مهمی در جنبه های مختلف زندگی نظیر سازگاری با تغییرات زندگی و رویدادهای تنیدگی زا ایفا می کند. اصولاً، هیجان را می توان واکنش های زیست شناختی به موقعیت هایی دانست که آن را یک فرصت مهم یا چالش برانگیز ارزیابی می کنیم و این واکنش های زیستی با پاسخی که به آن رویدادهای محیطی می دهیم، همراه می شوند (گرانفسکی و همکاران، 2001).
هر چند هیجان ها مبنای زیستی دارند، اما افراد قادرند بر شیوه هایی که این هیجان ها را ابراز می-کنند، اثر بگذارند. این توانایی که نظم جویی هیجان نامیده می شود، فرآیندهای درونی و بیرونی ای است که مسئولیت کنترل، ارزیابی و تغییر واکنش های عاطفی فرد را در مسیر تحقق یافتن اهداف بر عهده دارد (تامپسون، 1994، به نقل از مشهدی، میردورقی و حسنی، 1390). بنابراین نظم جویی هیجان، یک اصل اساسی در شروع، ارزیابی و سازماندهی رفتار سازگارانه و هم چنین جلوگیری از هیجان های منفی و رفتارهای ناسازگارانه محسوب می شود (گرانفسکی و همکاران، 2001). این سازه یک مفهوم پیچیده است که طیف گسترده ای از فرآیندهای زیستی، اجتماعی، رفتاری و هم-چنین فرآیندهای شناختی هشیار و ناهشیار را در بر می گیرد (گرانفسکی و همکاران، 2001). به عبارت دیگر، واژه ی نظم جویی هیجان مشتمل بر راهبردهایی است که باعث کاهش، حفظ و یا افزایش یک هیجان می شوند و به فرآیندهایی اشاره دارد که بر هیجان های کنونی فرد و چگونگی تجربه و ابراز آنها اثر می گذارد (جرمن، وان- در- لیندن، داکرمونت و زرماتن ، 2006).
از آنجایی که نظم جویی هیجان نقشی محوری در تحول بهنجار داشته و ضعف در آن، عاملی مهم در ایجاد اختلال های روانی به شمار می رود، نظریه پردازان بر این باورند، افرادی که قادر به مدیریت صحیح هیجاناتشان در برابر رویدادهای روزمره نیستند، بیشتر نشانه های تشخیصی، اختلال های درونی سازی از قبیل افسردگی و اضطراب را نشان می دهند (نولن- هاکسما، ویسکو، لیبومیرسکی ، 2008). بنابراین می توان گفت، نظم دهی هیجان عاملی کلیدی و تعیین کننده در بهزیستی روانی و کارکرد اثربخش است (گرانفسکی و همکاران، 2001). که در سازگاری با رویدادهای تنیدگی زای زندگی نقش اساسی ایفا می کند (نولن- هاکسما و همکاران، 2008).
به طور اجمالی می توان اذعان نمود که افراد از روش های مختلفی جهت نظم جویی هیجاناتشان استفاده می کنند و یکی از متداو ل ترین این روش ها استفاده از راهبردهای شناختی است. راهبردهای نظم دهی شناختی هیجان، فرآیندهای شناختی هستند که افراد برای مدیریت اطلاعات هیجان آور و برانگیزاننده به کار می گیرند و بر جنبه شناختی مقابله تأکید دارند؛ بنابراین، افکار و شناخت ها در توانایی مدیریت، نظم جویی و کنترل احساس ها و هیجان ها بعد از تجربه ی یک رویداد تنیدگی زا نقش بسیار مهمی دارند (گرانفسکی و همکاران، 2001). سال ها پژوهش به نقش مهم تنظیم هیجان در سازش با وقایع تنیدگی زای زندگی وضوح بخشیده است (گرنفسکی و همکاران، 2001). تنظیم هیجان دلالت دارد بر به کار گماشتن افکار و رفتارهایی که در هیجان های آدمی تأثیر می-گذارند. هنگامی که انسان ها تنظیم هیجان را به کار می گیرند، چگونگی تجارب و تظاهر هیجان های خود را هم تحت اختیار می گیرند. گمان می شود توانایی تنظیم هیجان خصیصه ای از خصوصیات هوش هیجانی است (بارون و پارکر ، 2000، به نقل از امین آبادی، دهقانی و خداپناهی، 1390).
هرچند که تعریف عملیاتی مفهوم تنظیم هیجان دشوار است بسیاری از محققین روانشناسی رشد سعی در مطالعة آن دارند. تحت سیطره درآوردن مفهوم تنظیم هیجان دشوار است، چرا که تظاهرات و تجارب هیجانی نیز حقیقتا حل نشده اند و هیجان ها در محور فهم مفهوم هیجان ها درجات متفاوتی دارند. بر این اساس به تعریفی عملیاتی از خود هیجان که تلاش در وضوح بخشیدن به تعریف تنظیم هیجان دارد نیاز داریم. هیجان چیست؟ هیجان ها از دیدی کارکردی تلاش هایی همگرا توسط فرد محسوب می شوند، به منظور ابقاء، تغییر و یا خاتمه دادن به روابط میان فرد و محیط تأثیرگذار، گروهی ادعا دارند تنظیم هیجان وابسته به دو سطح است: فرایند تنظیم هیجان و بازده آن (گراس ، 1999).
تنظیم هیجان این گونه تعریف می شود: تنظیم هیجان مبتنی است بر فرایندهای درونی و بیرونی پاسخ دهی در برابر مهار و نظارت، ارزیابی و تعدیل تعاملات هیجانی به خصوص خصایص زودگذر و تند آنها برای به تحقق رسیدن اهداف (تامپسون، 1994، به نقل از امین آبادی، دهقانی و خداپناهی، 1390). تنظیم هیجان می تواند آگاهانه یا ناآگاهانه، زودگذر یا دائمی و رفتاری و یا شناختی باشد، تنظیم هیجان رفتاری، نوعی از تنظیم هیجان است که در رفتار آشکار فرد دیده می شود نسبت به تنظیم هیجان شناختی که قابلیت مشاهده ندارد و زودگذر است (گراس، 1999).
تنظیم هیجان موفق همراه با دستاوردهای مثبت می باشد، دستاوردهایی چون رشد صلاحیت های اجتماعی (آیزنیرگ ، 2000)، و در مقابل، هیجان تنظیم نشده با اشکال برجسته آسیب های روانی همراه است، مثلاً گفته شده است که عدم تنظیم هیجان می تواند منادی رفتارهای مشکل آفرینی هم-چون خشونت باشد (دیلون، ریچی، جانسون و لا- بار ، 2007). پژوهش ها نشان داده اند که طبقه ی قدرتمندی از تنظیم هیجان شامل راه های شناختی اداره ی اطلاعات هیجانی تحریک کننده است (آکنر و گراس، 2005).
تنظیم هیجان همراه همیشگی آدمی است که به مدیریت یا تنظیم عواطف و هیجان ها کمک می-کند؛ به انسان توان سازگاری بیشتر به خصوص بعد از تجارب هیجانی منفی را می دهد (موریس، سیلک، استینبرگ، کایور و رابینسون ، 2007). در بیشتر مطالعات تنظیم هیجان همسان با مقابله ی شناختی فرض می شود و در کل به راه های شناختی مدیریت عواطف با استفاده از اطلاعات برانگیخته ی هیجانی گفته می شود. فرآیندهای شناختی می توانند به ما کمک کنند تا بتوانیم مدیریت یا تنظیم هیجان ها و یا عواطف را بر عهده بگیریم تا از این طریق بر مهار هیجان ها بعد از وقایع اضطراب آور و تنیدگی زا توانا باشیم (گرنفسکی و کراجی و اسپینهاون، 2002).
مدل های نظری و انواع راهبردهای تنظیم شناختی هیجان در طی سال ها، مدل های نظری متفاوتی راهبردهای خاص متفاوتی را به عنوان راهبردهای سازگارانه یا راهبردهای ناسازگارانه در نظرگرفته اند (بیلینگ و موس ، 1981، فالکمن و لازاروس ، 1986، هر دو به نقل از آلداو و همکاران، 2010).
به طور اولیه، رویکرد شناختی- رفتاری در آسیب شناسی روانی، دو راهبرد تنظیم شناختی هیجان (بازارزیابی و حل مسئله) را به عنوان راهبردهای سازگارانه در نظر گرفتند بازارزیابی شامل تفسیرها یا چشم اندازهای مثبت داشتن به موقعیت استرس-زا به عنوان شیوه ای برای کاهش دادن استرس در نظر گرفتند (گراس، 1988).
از طرف دیگر، مدل تاثیرگذار تنظیم هیجان گراس (1998) بازارزیابی را به عنوان راهبردی که منجر به پاسخ های هیجانی و فیزیکی مثبتی به محرک برانگیزاننده ی هیجان می شود، مدنظر قرار داد. هم چنین، پاسخ های حل مسئله تلاش های هشیارانه ای در جهت تغییر یک موقعیت استرس زا می باشد. حل مسئله اغلب به عنوان یک فعالیت هدفمند و خاص در حل یک مشکل در نظر گرفته می شود (شامل راه حل های بارش ذهنی و برنامه ریزی کردن برای یک فعالیت)، اگرچه پاسخ های حل مسئله به طور جهت دار و مستقیمی، هیجانات را تنظیم نمی کنند ولی می توانند تاثیر مفیدی بر هیجانات با تعدیل و حذف کردن استرسورها، داشته باشند. جهت گیری ضعیف حل مسئله پایین یا مهارت های ضعیف حل مسئله، فرض شده اند که به افسردگی و اضطراب سوءمصرف الکل و اختلالات خوردن منجر می شود و در مقابل، سرکوب و اجتناب، به عنوان پاسخ های ناسازگارانه به استرس های گوناگون، عوامل خطری برای رفتارهای ناسازگارانه (سوءمصرف مواد و اختلالات خوردن) می باشند (آلداو و همکاران، 2010).
هم چنین، برخی افراد، به طور فراوانی متمرکز بر تجربه ی هیجانی، علل و پیامدهایش می باشند، این افراد اغلب می گویند که درگیر نشخوار فکری اند از آنجایی که می خواهند مشکلشان را بفهمند و آنرا حل کنند، اما نشخوار فکری، با حل مسئله ی درست تعارض و تداخل پیدا می کند و به طور منفی مرتبط با حل مسئله می باشد (آلداو و همکاران، 2010).
تنظیم هیجان را می توان به عنوان فرایندی در نظر گرفت که به واسطه ی آن فرد بر شکلی از هیجانی که در حال حاضر دارد تأثیر می گذارد و مشخص می کند فرد چگونه هیجانات خود را تجربه و ابراز می کند (روویز-آراندا، سالگوئرو و فرناندز-بروکال ، 2009).
گراس (1999)، تنظیم هیجان را عاملی در نظر می گیرد که در سرتاسر فرایند تولید یک هیجان رخ می دهد. وی افراد مختلف را در به کارگیری تدابیر تنظیم هیجان به دو گروه عمده تقسیم می کند: افرادی که بر حوادث قبل از رخ دادن یک هیجان تمرکز می کنند و افرادی که بر پاسخ های هیجانی متمرکز می شوند. گراس (1998) همچنین، ارزیابی دوباره شناختی را به عنوان یک راهبرد خاص تنظیم هیجان در نظر می گیرد. این راهبرد عبارت است از تغییر دادن معنای یک موقعیت، به طوری که فرد با استفاده از آن موقعیتی که هیجان را برمی انگیزد را به عنوان موقعیتی خنثی تفسیر می کند (گراس، 1998). در مدل تنظیم هیجان گراس، ارزیابی دوباره راهبرد درنظر گرفته می شود که پاسخ های هیجانی و جسمانی مثبت به محرک-هایی را دربردارد که هیجانات را برمی انگیزند (گراس، 1998).
گراس و تامسون (2007) تنظیم هیجان را به عنوان فرایندی درنظر می گیرند که از طریق 5 دسته راهبرد عمل می کند. این پژوهشگران بر اساس این 5 دسته راهبرد و با الهام گرفتن از مدل کیفی هیجانات مدل فرایندی تنظیم هیجان را ارائه کرده اند. نمودار 1 این مدل را نشان می دهد. نمودار1 مدل فرایندی نظم بخشی هیجان (اقتباس از گراس و تامسون، 2007). با این وجود، پژوهشگران متعددی تعاریف گوناگونی برای تنظیم هیجان ارائه داده اند. از نظر کول، مارتین و دنیس (2004) تنظیم هیجان به تغییراتی اطلاق می شود که همراه با هیجانات فعال-شده هستند. این تغییرات شامل تغییراتی است که در خود هیجان یا دیگر فرایندهای روان شناختی (مانند حافظه، توجه یا تعاملات اجتماعی) رخ می دهد.
می توان اصطلاح تنظیم هیجان را به دو پدیده تنظیم کننده مجزا تفکیک کرد: هیجان به عنوان یک عامل تنظیم کننده (تغییراتی که ناشی از هیجان فعال-شده هستند)، و هیجان به عنوان عاملی که تنظیم می شود (تغییرات در هیجان فعال شده). گراتز و روئمر (2004) تنظیم هیجان را دربرگیرنده 4 مؤلفه می دانند: 1. آگاهی از هیجانات و فهمیدن آنها؛ 2. پذیرش هیجانات؛ 3. توانایی کنترل رفتارهای تکانشی و رفتارکردن مطابق با اهداف مطلوب در زمانی که هیجان منفی تجربه می شود؛ 4. توانایی به کارگیری انعطاف پذیر تدابیر تنظیم هیجان متناسب با موقعیت به منظور تنظیم کردن مطلوب پاسخ های هیجانی برای دستیابی به اهداف شخصی و احترام به خواست های محیطی. از نظر کامپوس، فرانکل و کمراس (2004) نیز تنظیم هیجان اصلاح و تعدیل تمامی فرایندهای موجود در نظامی است که هیجان را تولید می کند و یا به نمود رفتاری می انجامد. فرایندهایی که هیجانات را اصلاح و تعدیل می کنند، خود از همان فرایندهایی ریشه می گیرند که در گام نخست تولید هیجان درگیرند. نظم بخشی در تمامی سطوح فرایند هیجان، در تمام دفعاتی که هیجان فعال می شود، اتفاق می افتد و حتی قبل از بروز یک هیجان آشکارند. همان گونه که در تعاریف فوق مشهود است اکثر این تعاریف، تنظیم هیجان را نوعی فرایند در نظر گرفته اند.
بر همین اساس، گرنفسکی و همکاران (2006) تنظیم هیجان را همسان با مقابله ی شناختی فرض می کنند و در کل، آنرا مرتبط با راه های شناختی مدیریت عواطف با استفاده از اطلاعات برانگیخته ی هیجانی در نظر می گیرند. فرآیندهای شناختی می توانند به ما کمک کنند تا بتوانیم مدیریت یا تنظیم هیجان ها و یا عواطف را بر عهده بگیریم تا از این طریق بر مهار هیجان ها بعد از وقایع اضطراب آور و تنیدگی زا توانا باشیم و بر اساس مدل نظری گرانفسکی و همکاران (2002)، راهبردهای شناختی تنظیم هیجان مشتمل بر 9 راهبرد می باشند که به دو نوع راهبرد شناختی مثبت و منفی تنظیم هیجان تقسیم می شوند: راهبردهای شناختی تنظیم هیجان عبارت اند از: راهبردهای شناختی منفی تنظیم هیجان سرزنش خود: خود را مسئول و مقصر دانستن در تجربیات تلخ. کسی که در وقایع پیش آمده به سرزنش خود می پردازد به این معنی است که شخص به شدت گرفتار احساس گناه است. احساس گناه بالا ممکن است منجر به بیماری های روانی چون افسردگی باشد گفته می شود سبک های اسنادی در سرزنش خود دخیل هستند و با افسردگی و دیگر بیماری های روانی نیز مرتبط می باشند (گرانفسکی و همکاران، 2002).
سرزنش خود در سطح رفتاری با بازده مثبت در عملکرد همراه می-شود . سرزنش دیگران: نحوه تفکری مبتنی بر اینکه دیگران مسئول و مقصر اتفاق بدی که برای شما رخ داده هستند. مطالعات نشان داده اند که تمام نمونه هایی که تجارب منفی دارند شخص دیگری را در این رویداد مقصر می دانند و به سرزنش او می پردازند، چنانچه گفته می شود که سرزنش و مقصر دانستن دیگران با بهزیستی هیجانی ضعیف همراه می باشد و در سطح عملکردی با مشکلات رفتاری همراه می-شود.سرزنش خود و دیگران سبک های اسنادی هر فردی هستند، طرز تفکری درونی، باثبات و کلی بودن علیت تجارب و وقایع بخصوص وقایع منفی (گرانفسکی و همکاران، 2002).
فاجعه آمیزپنداری: فکر کردن به اینکه اتفاق رخ داده چقدر وحشتناک بوده و این اتفاق بدترین چیزی است که در زندگی هر کسی رخ می دهد. کاربرد زیاد این راهبرد به مشکلات هیجانی و بیماری های روانی منجر می شود در کل این راهبرد به نظر می رسد که با غیر انطباقی بودن، پریشانی هیجانی و افسردگی مرتبط باشد . نشخوار فکری: تفکر مداوم به احساسات و تفکرات همراه با اتفاق ناخوشایند بدون اقدام به اصلاح محیط بلاواسطة مؤثر. اثبات شده است که شیوه مقابله ای نشخوار فکری با سطوح بالای افسردگی همراه می باشد و البته این نحوة تفکر تا حدی هم به مقابله مؤثر با شرایط تنیدگی زا کمک می کند (گرانفسکی و همکاران، 2002).
راهبردهای شناختی مثبت تنظیم هیجان پذیرش: دلالت دارد بر پذیرش رویداد و تجربه تلخ و کناره گیری از آنچه روی داده است. پذیرش یک راهبرد مقابله ای است که رابطه مثبت و تعدیل کننده ای با میزانی از خوش بینی و عزت نفس و رابطه منفی با میزانی از اضطراب دارد. اگرچه خود فرآیند پذیرش، خوب است اما برای بسیاری از وقایع، سطوح خیلی بالای پذیرش می تواند نشانگر نوعی از کناره گیری حسی شود و به احساس عدم توانایی در تأثیرگذاری روی وقایع منجر گردد. تمرکز مثبت مجدد: فکر کردن درباره وقایع مثبت به جای وقایع منفی، تحقیقات نشان داده اند که این راهبرد به خودی خود تأثیر مثبت روی سلامت روانی انسان ها دارد؛ اما به کارگیری این راهبرد در سطوح بالا می تواند به عنوان ترک رابطه روانی محسوب می گردد.گمان بر این است که این راهبرد در کوتاه مدت یاری دهنده ولی در بلند مدت مانع از مقابله سازنده با رویداد منفی می گردد (گرانفسکی و همکاران، 2002).
برنامه ریزی: تفکر درباره برنامه هایی که برای مداخله در اتفاقات طرح ریزی می شود، یا تفکر روی طرحی که موقعیت ها را تغییر می دهد. این راهبرد لزوماً یک راهبرد مقابله شناختی مثبت است. این راهبرد مقابله شناختی متمرکز بر عمل است یعنی صرفاً شناختی نیست بلکه همراه با عمل می گردد و رفتاری حقیقی به دنبال دارد . بازارزیابی مثبت: معنای مثبت بخشیدن به وقایع و اتفاقات دوران رشد و فکر کردن به اینکه این اتفاقات می توانند فرد را قوی تر کنند و یا جستجوی جنبه های مثبت یک اتفاق؛ این راهبرد نیز با خوش بینی و عزت نفس رابطه مثبت و با اضطراب رابطه منفی دارد. اتخاذ دیدگاه: اتخاذ دیدگاه یا نحوه تفکر که وقتی یک سری از عوامل با هم همراه شوند و یا نقش یک سری عوامل دیگر اگر تضعیف شود اتفاقی خواهد افتاد. این راهبرد با انواع گوناگونی از بیماری های روانی همبستگی نشان می دهد (گرانفسکی و همکاران، 2002).
تنظیم هیجان و آسیب شناسی روانی نظریه های متعددی این موضوع را مطرح کرده اند که افرادی که نمی توانند به طور مؤثر پاسخ های هیجانی خود نسبت به رویدادهای روزمره را مدیریت کنند، دوره های شدیدتر و طولانی تر رنج روانی را تجربه می کنند (برای مثال، منین، هالووی، فرسکو، مور و هیمبرگ ، 2007). به طور کلی، می توان تنظیم هیجان را به عنوان فرایندی درنظر گرفت که ازطریق آن فرد هیجانات خود را برای پاسخ متناسب به خواسته های محیطی به طور هشیار یا ناهشیار تعدیل و تنظیم می کند (آلدائو، نولن-هوکسما و شوایزر ، 2010). به نظر می رسد تنظیم هیجان فرایندی مجزا از فرایند ایجاد و تولید هیجانات داشته باشد (گراس و تامسون، 2007).
پژوهش های متعددی ارتباط بین تنظیم هیجان و اختلالات روانی گوناگونی را نشان داده اند، به-گونه ای که اشکال در تنظیم هیجان به عنوان یک مؤلفه کلیدی در چندین مدل آسیب شناسی روانی برای اختلالات خاص، مانند اختلال شخصیت مرزی، اختلال افسردگی عمده، اختلال دوقطبی، اختلال اضطراب تعمیم یافته، اختلال اضطراب اجتماعی، اختلالات خوردن و اختلالات مرتبط با سوءمصرف مواد و الکل ارائه شده است (برای مرور نگاه کنید به آلدائو و همکاران، 2010).
در تحقیق آلداو و همکاران (2010) برخی راهبردهای تنظیم شناختی هیجان به طور نیرومندتری نسبت به برخی دیگر از راهبردهای تنظیم شناختی هیجان مرتبط با آسیب های روانی بودند. در واقع نتایج به دست آمده نشان داد که میزان تاثیر نشخوار فکری (بسیار زیاد)، میزان تاثیر اجتناب و سرکوب (متوسط) و میزان تاثیر بازارزیابی و پذیرش (کم) بودند (که در پذیرش، تاثیر معناداری وجود نداشت)؛ بنابراین به عنوان یک نتیجه گیری، راهبردهای ناسازگارانه تنظیم شناختی هیجان به طور نیرومندتری نسبت به راهبردهای سازگارانه تنظیم شناختی هیجان با آسیب های روانی مرتبط شدند. این ممکن است نشان بدهد که وجود راهبردهای ناسازگارانه تنظیم شناختی هیجان، آسیب زننده تر و مخرب تر از نبود راهبردهای سازگارانه تنظیم شناختی هیجان باشد، از طرف دیگر ممکن است نبود راهبردهای سازگارانه تنظیم شناختی هیجان تاثیر منفی بر بهزیستی روانشناختی داشته باشد و مسیر را یرای تحول راهبردهای ناسازگارانه تنظیم شناختی هیجان از قبیل نشخوار فکری هموار کند (نولن-هاکسما و همکاران، 2008).
در تحقیق آلداو و همکاران (2010) راهبردهای ناسازگارانه از قبیل نشخوار فکری، اجتناب و سرکوب هیجانات، مرتبط با سطوح بالاتری از افسردگی، اضطراب، سوءمصرف مواد و آسیب شناسی خوردن بود و استفاده از راهبردهای سازگارانه ای مثل پذیرش، بازارزیابی و حل مسئله، مرتبط با سطوح پایین تری از این آسیب ها بود. با این حال، برخلاف راهبردهای سازگارانه ی تنظیم شناختی هیجان، راهبردهای ناسازگارانه ی تنظیم شناختی هیجان، به طور نیرومندتری مرتبط با آسیب شناسی-روانی می شوند. در تحقیق آلداو و نولن- هاکسما (2010) در یافتند که ارتباط بین راهبردهای سازگارانه ی تنظیم شناختی هیجان و آسیب های روانی (اضطراب، افسردگی، سوءمصرف الکل و خوردن) توسط سطوح راهبردهای ناسازگارانه ی تنظیم شناختی هیجان، تنظیم می شوند.
در واقع، راهبردهای سازگارانه ی تنظیم شناختی هیجان، تنها زمانی به طور منفی با علایم آسیب شناسی روانی مرتبط شدند که راهبردهای ناسازگارانه ی تنظیم شناختی هیجان، در سطوح بالایی قرار داشتند، به علاوه، راهبردهای ناسازگارانه ی تنظیم شناختی هیجان –اما نه راهبردهای سازگارانه ی تنظیم شناختی هیجان- با علایم آسیب شناسی روانی (اضطراب، افسردگی، سوءمصرف الکل و خوردن) مرتبط شدند؛ همچنین، راهبردهای ناسازگارانه ی تنظیم شناختی هیجان، به طور مثبتی مرتبط با نشانه های اختلال خوردن بودند و میزان تاثیرشان متوسط بود، درحالی که، راهبردهای سازگارانه ی تنظیم شناختی هیجان، به طور منفی مرتبط با نشانه های اختلال خوردن بودند و میزان تاثیرشان کم و فاقد معناداری بود. تنظیم هیجان به طور زیادی با مدل های آسیب شناختی روانی مرتبط است، چنان که، اختلال های اضطرابی و اختلالات افسردگی به طور گسترده ای به خاطر مشکلاتی در تنظیم شناختی هیجان، مرتبط می شوند (منین، هالوی، فرسو، مورف و هیمبرگ ، 2007).
نظریه پردازان متعددی استدلال می-کنند افرادی که نمی توانند به طور موثری پاسخ های هیجانیشان را به رویدادهایی که همه روزه اتفاق می افتد مدیریت کنند، دوره های طولانی و شدیدتری از درماندگی را تجربه می کنند که ممکن است افسردگی یا اضطراب تشخیص داده شده ای را دریافت کنند (منین و همکاران، 2007؛ نولن-هاکسما و همکاران ، 2008). مدل های نظری، تنظیم شناختی هیجان کارآمد را مرتبط با پیامدهای خوب سلامتی، ارتباطات موثر و عملکرد بهتر تحصیلی و کاری می دانند (براکت و سالووی ، 2004)؛ در مقابل، مشکلات در تنظیم شناختی هیجان را مرتبط با اختلالات روانی و شخصیتی، مانند اختلال شخصیت مرزی (لینهان ، 1993)، اختلال افسردگی عمده (نولن-هاکسما و همکاران، 2008)، اختلال دو قطبی (جانسون ، 2005)، اختلال اضطراب فراگیر (منین و همکاران، 2007)، اختلال خوردن (آلداو و همکاران، 2010)، اختلالات مرتبط با سوءمصرف الکل (پولیو و هرمان ، 2002) و اختلالات مرتبط با سوءمصرف مواد (شر و گرکین ، 2007) می دانند.
به علاوه، مدل های اختلالات خوردن (پولیو و هرمان، 2002) و سوء مصرف الکل (شر و گرکین، 2007) نشان می دهند افرادی که به طور ضعیفی هیجاناتشان را تنظیم می کنند، اغلب به غذا و الکل روی می آورند تا از کژتنظیمی هیجاناتشان فرار کنند که این خود خطری برای مشکلات تشخیص داده شده در ارتباط با خوردن یا الکل را به وجود می آورد. همچنین، اگرچه نشخوار فکری به طور فراوانی در ارتباط با افسردگی و اضطراب مطالعه شده است، اخیراً نیز، در ارتباط با مصرف مواد و اختلالات خوردن مطالعه شده است (نولن-هاکسما، استایس، وید و بان ، 2007). نوشیدن افراطی و خوردن افراطی ممکن است، اقدامات و روش هایی برای فرار از خودآگاهی آزاردهنده باشد که توسط نشخوار فکری ادامه پیدا می کند (نولن-هاکسما و همکاران، 2007).
21