دیدگاه نظری در این مورد دیدگاه راهبردی است در این دیدگاه بر راه حل های مورد استفاده خانواده متمركز می شود در واقع علائم یا مسائل خانواده ناشی از استفاده مكرر از راه حل های اشتباه است راه حل هایی كه به منظور حل مشكلی در ابتدا مورد استفاده قرار گرفته بودند
دیدگاه راهبردی
دیدگاه نظری در این مورد دیدگاه راهبردی است در این دیدگاه بر راه حل های مورد استفاده خانواده متمركز می شود در واقع علائم یا مسائل خانواده ناشی از استفاده مكرر از راه حل های اشتباه است راه حل هایی كه به منظور حل مشكلی در ابتدا مورد استفاده قرار گرفته بودند اكنون خود به مشكلی بدل شده اند. زمانی كه مقررات بر قراری رابطه مبهم می شود عملكرد خانواده به هم می ریزد مقررات روابط ساختار با ثباتی را برای عملكرد خانواده تأمین می كند.
اگر این مقررات گنگ شوند سیستم به هم می ریزد و نشانه ها برای بر گرداندن نظم به خانواده پدیدار می شوند .خانواده ای حفظ تعادل خود در مقابل تغییر، چه در جهت مثبت چه در جهت منفی مقابله می كند اگر فرزند سر به راه خانواده شب دیر به منزل بیاید خانواده در مقابلش می ایستد اگر بچه نا اهل خانواده هم سر به راه شود خانواده فشار خود را برای تداوم نا بهنجاری او افزایش می دهد رفتار نا هنجار معمول رفتار متقابل و رقص تراجعی اعضای روانی مثل اسكیزو فرنی، پارانوئید، افسردگی و غیره در خانواده درمانی معنای دیگری پیدا می كند، از نظر خانواده در مانگر فردی كه خانواده او را به عنوان بیمار معرفی می كند فقط بیمار شناخته شده یا بیمار معلوم است ( مینو چین، 1380).
کارکردهای اساسی خانواده
به دلیل گسترده بودن بحث درباره همه کارکردهای خانواده، در این نوشتار تنها به سه کارکرد اساسی خانواده که مرتبط با فرزندان هستند، اشاره میشود: الف) نقش حمایتی مراقبت ب) نقش جامعه پذیری ج) نقش عاطفه و همراهی
حمایت و مراقبت
انسانها از آغازین لحظههای پیدایش و وجود، نیاز به مراقبت و حمایت را با خود به همراه میآورند. از یکسو، نوزاد انسان بر خلاف جانداران دیگر، به علت ضعف و ناتوانی بسیار، تا مدت زیادی پس از تولد، توانایی مراقبت و محافظت از خود را ندارد، و از سوی دیگر، در مراحل گوناگون زندگی، لحظاتی پیش میآیند که انسانها به هر دلیل ـ مانند نقص عضو و یا بیماری ـ ممکن است تواناییشان را در مراقبت از خود از دست بدهند. همچنین ضعف و ناتوانی در مرحله آخر عمر، دیگر بار به سراغ انسان میآید و این بار نیز نیازمند حمایت و مراقبت است. وجود این ناتوانی موضوع حمایت و مراقبت فیزیکی از نوزاد انسانی را به یک ضرورت انکارناپذیر تبدیل میکند. خانواده از دیرباز و در جوامع گوناگون، نقش مهم حمایت و مراقبت از نوزادان، بیماران و افراد سالخورده را ایفا کرده است.
کارکردگرایانی همچون پارسونز، تقسیم کار بر مبنای جنس در خانواده را، به نام «شایستگی زیستی بیشتر زنان برای مراقبت از دیگران»، «مادری کردن یا ایفای نقش پر احساس» و یا به قول مرداک «عملی بودن صرف» توجیه کردهاند. از نظر این جامعهشناسان، تقسیم کار جنسی در خانواده، که نمونه روشن آن مراقبت زنان از کودکان است، متضمن خرسندی افراد و وجودِ خانوادهای کارا و باثبات است، و این تقسیمبندی به نفع هر دو جنس و جامعه است و البته آنها این نوع تقسیمبندی را طبیعی و ناگزیر میدانند ( گرت ،2012).
سیمون دوبووار نیز همچون فایرستون عقیده دارد: چیزی به نام «غریزه مادری» وجود ندارد. وی با ذکر نمونههایی از مادرانی که هیچ علاقهای به فرزند خود ندارند و آن را پایه و مایه تباهی روح و جسم خود میدانند، کوشش میکند تا چنین القا کند که بزرگترین خطری که یک کودک را تهدید میکند وجود زنی است به نام «مادر» که همیشه ناراضی است و از کمبودهای روانی بسیاری رنج میبرد.
جامعه پذیری
«جامعهپذیری» یکی دیگر از کارکردهای مهم خانواده است. جامعهشناسان در تعریف «جامعهپذیری»، آن را فراگردی دانستهاند که انسانها از طریق آن، شیوههای زندگی جامعهشان را یاد میگیرند، شخصیتی کسب میکنند و آمادگی عملکرد به عنوان عضو یک جامعه را پیدا میکنند. هرچند جامعهپذیری غالباً درباره کودکان به کار برده میشود، اما این فرایند مخصوص آنها نیست، بلکه همه اعضای خانواده در مسیر زندگی در حال جامعهپذیری هستند.
در همه فرهنگها، خانواده عامل اصلی اجتماعی شدن کودک در دوران طفولیت شمرده میشود. هرچند در مراحل بعدی زندگی فرد، عواملی همچون مدرسه، گروه همسالان و رسانههای همگانی در اجتماعی شدن سهم دارند ( کوئن ، 2009). این کارکرد نیز از زاویهای خاص مورد توجهها فمینیستها قرار گرفته است. مسئلهای که آنها به طور جدی مورد بحث قرار دادهاند، مسئله جامعهپذیری نقشهای جنسیتی در خانواده است. آنها از شیوههای متفاوت جامعهپذیری دختران و پسران انتقاد کرده و آن را یکی از علل اصلی نابرابریهای جنسی در سطح خانواده و جامعه دانستهاند.
«نقشهای جنسیتی» به نقشهایی اطلاق میشود که بر اساس جنس زیستشناختی به مردان و زنان محول میشوند. از نظر فمینیستها، جامعه رفتار مرتبط با جنسیت را به شیوهای بیقاعده به هریک از دو جنس زیستشناختی پیوند میدهد. آنها با تأکید بر این اندیشه دوبووار، که انسان زن زاده نمیشود، بلکه زن میشود، به این مسئله پرداختند که نقشهای جنسی ویژگیهایی کسب شده، موقعیتهایی مقرّر شده و بخشی از یک ایدئولوژی هستند که نقشهای زنان را ناشی از طبیعت آنها میداند ( هام ، 1997).
عاطفه و همراهی
به اعتقاد بسیاری از جامعهشناسان « ارضای نیازهای عاطفی» یکی از مهمترین کارکردهای خانواده است که میتواند بقا و استمرار این نهاد را ـ به ویژه در جوامع صنعتی ـ تضمین کند. هرچند ممکن است در محیطهای گوناگون، مثلاً، در محیطهای شغلی و یا آموزشی و یا همراهی با یک دوست و مانند آن، بخشی از نیازهای عاطفیاش برطرف شود، اما بیشتر افراد رضایتبخشترین روابط شخصی خود را با همسران، والدین، فرزندان و دیگر بستگان، احساس میکنند.
افراد غالباً امنیت جسمی و روحی خود را در خانواده جستوجو میکنند و خانه برای آنها همانند پناهگاه امنی است که آنان را به دور از کشمکشها و زد و خوردها و تنشهای طاقتفرسای دنیای بیرون، به آرامش روحی پیوند میدهد. اهمیت این کارکرد در جوامع صنعتی امروزی به حدی است که آن را به مهمترین عامل مؤثر در ازدواج تبدیل نموده است. فردگرایی عاطفی امروزه به عنوان جزئی از ازدواج، به صورت امری طبیعی درآمده است و به نظر میرسد بیشتر یک جزء طبیعی هستی انسان باشد تا یک ویژگی مشخص فرهنگ امروزی.
پارسونز از میان کارکردهای خانواده، دو کارکرد را از همه مهمتر میدانست: یکی کارکرد «جامعهپذیری» و دیگری نقشی که خانواده در تثبیت شخصیت بزرگسالان دارد؛ زیرا از نظر او، فرایند توسعه صنعتی به بروز انشقاق در خانواده منجر شده و در نتیجه، تمام عملکردهای اقتصادی و آموزشی خانواده بین خانواده و دیگر نهادها تقسیم شده است. تنها کارکرد مهمی که باقیمانده، فراهم آوردن عوامل جامعه پذیری کودکان و بالاتر از همه، شرایط کسب تعادل روانی برای بزرگسالان است (سگالین ، 2013).
این نقش مهم، که پارسونز با بهره گیری از اصول روانکاوی، آن را یکی از دو کارکرد اساسی خانواده در جوامع صنعتی میدانست، در واقع، جنبه مهمی از کارکرد عاطفه و همراهی است. در نظر پارسونز، تثبیت شخصیت بزرگسالان اشاره دارد به نقشی که خانواده در مواجهه با فشارهای روانشناختی زندگی روزمره ایفا میکند؛ فشارهایی که بالقوه میتواند شخصیت بزرگسالان را بیثبات کند. تثبیت شخصیت از حمایت عاطفی متقابلی که زوج ازدواج کرده به یکدیگر عرضه میکنند و نیز از نقش پدر و مادری ناشی میشود. در خلال فرایند تثبیت شخصیت، والدین میتوانند از راه بازی با فرزندان خود، به (دوران) کودکی بازگردند و به این ترتیب، تنشها را رفع نمایند( بستان، 1385).