کیفیت روابط زناشویی
مفهوم ازدواج
ازدواج مقدس ترین و پیچیده ترین رابطه میان دو انسان از دو جنس مخالف است که ابعاد وسیع و عمیق و هدف های متعددی دارد. ازدواج پیمان و پیوند مقدسی است میان دو جنس مخالف بر پایه روابط پایای جنسی، عاطفی و معنوی و بر اساس انعقاد قرارداد شرعی، اجتماعی و قانونی که تعهداتی را برای زوجین به وجود می آورد. بنابراین ازدواج یک تصمیم گیری ظریف و پیچیده است که قبل از هر گونه اقدامی باید تمام جوانب را در نظر گرفت (به پژوه، 1394).
به طور کلی ازدواج، پیوند دو شخصیت است با حفظ نسبت نسبی استقلال هر یک از زن و شوهر، برای همکاری متقابل، نه از بین بردن یک شخصیت به خاطر تکمیل خواسته های دیگری. به عبارت دیگر ازدواج، قراردادی است رسمی، برای پذیرش یک تعهد متقابل جهت زندگی خانوادگی، که آدمی در خط سیر معین و مشخصی از زندگی قرار می گیرد. این قرار داد با رضایت و خواسته طرفین، بر مبنای آزادی کامل دو طرف منعقد شده و در سایه آن روابطی بس نزدیک بین آن دو پدید می آید (دژکام، 1388).
ازدواج ارتباطی است که دارای ویژگی های بی نظیر و گسترده ای می باشد. ازدواج ارتباطی که دارای ابعاد زیستی، عاطفی، روانی، اقتصادی و اجتماعی است. به عبارت دیگر، همزیستی زوجین در درون خانواده، موجب چنان ارتباط عمیق و همه جانبه ای می شود که بی هیچ شک و تردیدی قابل مقایسه با هیچ یک از دیگر ارتباطات انسانی نمی باشد به نحوی که قرارداد ناشی از آن دارای نوعی تقدس است(دژکام، 1388).
کارلسون ازدواج را چنین تعریف می کند: «ازدواج فرایندی است از کنش متقابل بین یک مرد و یک زن که با تحقق بخشیدن به برخی شرایط قانونی و بر پا داشتن مراسمی برگزاری زناشویی انجام می گیرد(دژکام، 1388). کلودی استروس، ازدواج را برخوردی دراماتیک بین فرهنگ و طبیعت یا میان قواعد اجتماعی و کشش جنسی می داند(دژکام، 1388).
مفهوم خانواده
خانواده صرفا حضور تعدادی از افراد که در یک فضای فیزیکی و روان شناختی در کنار هم قرار دارند، نیست. خانواده به عنوان یک سیستم اجتماعی-فرهنگی تلقی می شود که در کنار همه ی خصوصیات دیگرش، دارای مجموعه ای از قواعد است و هر یک از اعضایش نیز نقش خاصی دارند. این سیستم دارای یک ساختار قدرت است که ه وسیله ی آن، اشکال مختلفی از ارتباط را بروز می کند. هر خانواده روش خاصی برای مواجهه با مشکلات دارد. اعضای این سیستم با هم رابطه ای عمیق و چند لایه ای دارند. همچنین اعضای خانواده تا حدود زیادی پیشینه ی مشترک، ادراکات درونی شده ی مشترک، مفروضات و دیدگاههای درباره ی دنیا و برداشت مشترکی از اهداف زندگی دارند (نظری، 1393).
در چنین نظامی، افراد به وسیله علایق و دلبستگی های عاطفی نیرومند، دیر پا، و متقابل به یکدیگر متصل شده اند. ممکن است از شدت و حدت این علایق و دلبستگی ها در طی زمان کاسته شود، لیکن باز هم علایق مزبور در سراسر زندگی خانوادگی به بقای خود ادامه خواهد داد (گلدنبرگ و گلدنبرگ، 2000؛ ترجمه شاهی برواتی و نقشبندی، 1392). ورود به چنین نظام سازمان یافته ای صرفا از طریق تولد، فرزند خواندگی، یا ازدواج صورت می گیرد(گلدنبرگ و گلدنبرگ، 2000؛ ترجمه شاهی برواتی و نقشبندی، 1392).
در داخل این سیستم، حلقه های عاطفی قدرتمند، پایدار و متقابلی افراد را به هم گره زده است. بنا به گفته ی کی (1985) خانواده ها صاحب اعضای جدیدی می شوند و به مرور آنها را از دست می دهند، اما روابط خانوادگی همچنان پابرجا باقی می ماند. نفوذ خانواده باعث می شود، حتی زمانی که اعضاء در اثر فاصله های فیزیکی و یا گاهی مرگ از هم جدا می شوند، حلقه های عاطفی و ارتباطی اعضاء باقی بماند. به عبارتی عضو یک خانواده هرگز نمی تواند به طور کامل و واقعی، عضویت در آن خانواده را از دست بدهد (نظری، 1393).
بر خلاف اعضای متعلق به نظام های غیر خانوادگی که عمدتا می توان در غیاب آنها عضو جدیدی را جایگزین ساخت،اعضای خانواده تعویض ناپذیر هستند. این امر در وهله نخست به خاطر آن است که ارزش اصلی خانواده حاصل شبکه روابطی است که توسط اعضای آن به وجود آمده است (گلدنبرگ و گلدنبرگ، 2000؛ ترجمه شاهی برواتی و نقشبندی، 1392). خانواده ها از نطر سازمانی، سیستم عاطفی پیچیده ای دارند که ممکن است حداقل مرکب از سه نسل باشند. البته امروز به دلیل افزایش طول عمر، خانواده ها مرکب از چهار نسل هم وجود دارند (نظری، 1393).
هر خانواده به صورت اجتناب ناپذیری تلاش می کند تا به خودش به عنوان یک گروه نظم دهد. این تلاش برای نظم دادن به خود می تواند به صورت سنتی یا نو گرایانه، سازگارانه یا ناسازگارانه و منظم یا نا منظم باشد(نظری، 1393). اعضای خانواده در حین رشد به هویت اختصاصی و یکتای خود دست می یابند. اما باز هم به گروه خانوادگی دلبستگی دارند و لذا هویت یا تصویر جمعی خاص خود را حفظ خواهد کرد. این اعضا در انزوا زندگی نمی کنند، بلکه به یکدیگر وابسته اند آن هم نه فقط به خاطر پول، غذا، و سر پناه بلکه به خاطر نیاز به عشق و محبت، همکاری و همیاری، جامعه پذیری و سایر نیاز های ملموس. این افراد برای دستیابی به کارکرد موفق باید خود را با نیاز های و خواسته های متغیر سایر اعضا و همچنین انتظارات متغیر شبکه خویشاوندی بزرگتر، محله، ودر نهایت کل جامعه منطبق سازد (گلدنبرگ و گلدنبرگ، 2000؛ ترجمه شاهی برواتی و نقشبندی، 1392).
کیفیت روابط زناشویی ارتباط نقش مرکزی در ازدواج ایفا میکند (بورلسون و دنتون ، 1997).به گونهای که از لحاظ ویژگیهای زناشویی مشخّص شده است که ارتباط مؤثر و کارآمد(کیفیت روابط زنـاشویی) میان شـوهر وهـمسر مهمترین جنبه خانوادههای دارای عملکرد مطلوب میباشد(گریف و مـایهرب ، 2000).
بک و جـونز(1972) به نقل از ساپینگتون(2001،ترجمه حسین شاهی،1382) متوجه شدند که رایجترین مشکل درازدواجهای ناآرام و پردردسر همانا کیفیت روابط زناشویی ضعیف است. به عـبارت دیـگر مـوضوعات ارتباطی ممکن است نگرانیها و دلمشغولیهای اولیه برخی زوجهای مراجعهکننده برای درمـان باشد(کار ، 2000).
رویکردهای ارتباطی اغلب با سه فرض اساسی به بررسی ازدواج و روابط زناشویی میپردازند:
1-تعارضهای زناشویی غیر قابل اجتنابند، هدف درمانهای ارتباطی حـذف کـامل ایـن تعارضها نیست بلکه تلاش میکنند تا به آنها جهت دهند و آنها را در مـسیرهایی سـازنده به کار اندازند وکیفیت روابط را بالا ببرد؛
2-ارتباط در دو سطح کلامی و غیر کلامی روی میدهد و یکی از دلایل اصلی بروز اخـتلافهای زنـاشویی، ناهماهنگی پیـامهایی است که به طور همزمان توسط این دو سطح منتقل میشوند که منجر بـه کـیفیت روابـط زناشویی ضعیف میشود؛
3-همسران در شیوههای برقراری ارتباط وکیفیت زناشویی با یکدیگر تفاوت دارند(سهرابی،1382).
در کل، یک فـرض عـمومی ایـن بوده است که علّت بسیاری از مشکلات ارتباطی زناشویی، مهارتهای ارتباطی ناکارآمد از طرف همسران میباشد و مطابق با ایـن دیـدگاه آموزش ارتباط و افزایش کیفیت روابط زناشویی به عنوان کوششی جهت ترمیم رابطه مسئلهدار، مولّفهای مـهم در بـسیاری از رویـکردهای درمان زناشویی است.(بورلسون و دنتون،1997).
مطالعه روابط زوجین به روشن شدن چهارچوبهای ساختاری که روابط زوجین در آن شـکل میگیرد کـمک میکند. کیفیت روابط زناشویی نقش اساسی در ارزیابی کیفیت کلی ارتباطات خانوادگی دارد (برادبوری، فینچام و بیچ ، 2000).
کیفیت روابط زناشویی مـفهومی چـند بـعدی است و شامل ابعادگوناگون ارتباط زوجین مانند سازگاری، رضایت، شادمانی، انسجام و تعهد میشود(تروکسل ، 2006). کل و اسپانیر (1976)کیفیت زناشویی را بعنوان موفقیت و عـملکرد یـک ازدواج توصیف کردهاند (هارپر و همکاران،2000).
لارسون و هولمان (1994) بیان کردند کیفیت زناشویی یـک مـفهوم پویا است زیرا ماهیت و کیفیت روابط میان افراد در خلال زمان تغییر مییابد که این مطلب امکان شناسایی عوامل تأثیرگذار بر کـیفیت یـک رابـطه را فراهم مینماید. هر چند ممکن است که این قبیل روابط پیچیده بـوده و حاوی تعاملات میان متغیرهای بسیار باشند. سه رویکرد عمده برای مفهومسازی کیفیت روابط زنـاشویی وجـود دارد. رویکرد اول مربوط به لیوئس و اسپانیر(1979؛ به نقل از ادیتال و لاو ، 2005) است که کیفیت روابط زناشویی را تـرکیبی از سـازگاری و شـادمانی میداند. رویکرد دوم مربوط به فینچام و برادبوری(1987؛ به نقل از کرولی ، 2006)است.
براساس این رویکرد کیفیت روابط زناشویی منعکسکننده ارزیـابی کـلی فـرد از رابطه زناشویی است. رویکرد سوم مربوط به مارکس(1989؛ به نقل از تروکسل، 2006)که تلفیقی از رویکرد لیوئیس واسپانیر و رویـکرد سـیستمی بوئن (1978)است. مارکس نسبت به فرد، رابطه فرد با همسرش و رابطه فرد با دیگران نگرش سیستمی دارد. از این دیدگاه یک فـرد مـتأهل دارای سه زوایه شامل زاویه درونی، زوایه همسری و زاویه بیرونی است. اولین زاویه، خوددرونی فرد اسـت کـه دربرگیرنده بعد درونی فرد وتلاشها، انگیزهها و انرژیهای گـوناگون اسـت کـه به وسیله پیشینه طولانی از تمامی تجربیات زنـدگی فـردشکل میگیرد. زوایه دوم رابطه با همسر است. آن بخش از خود که به طور مداوم به هـمسر تـوجه میکند، با او هماهنگ میشود و از او مراقبت مـیکند.
زاویه دوم پل اسـتقلال-همبستگی است، به هـمین دلیـل اسـتکه همسر به عنوان نیمه دوم شخص تـصور مـیشود. زاویه سوم هر نقطه تمرکز خارج از خود، بجز همسر را نشان میدهد. به عبارتی اینجا نـیز مـثلثها بحث میشود. منتها برخلاف نظر بوئن کـه دیگری مهم را صرفاً یـک شـخص میداند، مارکس معتقد است که دیـگری مـهم میتواند، شغل، سرگرمی و غیره، نیز باشد. بر این اساس، مارکس کیفیت روابط زناشویی را چنین تعریف میکند:«کیفیت روابط زنـاشویی نـتیجه شیوههایی است که افراد متأهل بـه طـور نـظاممند خود را در این مـثلث(سه زوایـه)سازماندهی میکنند» (تروکسل، 2006).
براساس نظریه فینچام و بـرادبوری(1987؛ به نـقل از ادیتال و لاو، 2005)، کیفیت روابط زناشویی و میزان شادمانی تابع نحوه تعامل زن و شوهر و شیوههای مقابله آنها با موقعیتهای تـنشزای زندگی اسـت(برادبوری و همکاران،2000؛ کرولی، 2006).
عوامل موثر بر کیفیت روابط زناشویی از عوامل موثر در کیفیت زناشویی میتوان به عوامل فردی، عوامل ارتباطی و عوامل خارجی اشـاره کـرد. اول عـوامل فردی عبارتند از:
1. جنسیت: بین دیدگاه مردان و زنان نسبت به کیفیت زناشویی چند تـفاوت نـسیتی مشاهده شده است. مثلاً لاکسلی (1980) گزارش کرده است که خانمها نارضایتی و ناکامی بیشتری را در قبال رابطه گزارش میکنند، و معتقدند کـه بـیش از هـمسرانشان مورد سوء تفاهم واقع میشوند (الیس ،2004) هیتوناو بلیک (1999) معتقدند که از آنجایی که مردان و زنان از نقشهای مـتفاوت بـرخوردارند و دیـد متفاوتی نسبت به ابعاد گوناگون رابطه(از قبیل تقسیم وظایف، فرزندپروری و جمعیت جنسی) دارند به شکل تفاوتی به ارزیـابی رابـطه مـیپردازند.
آنها همچنین معتقدند که ارزیابی زنان از رابطه دقیقتر از مردان است چون آنها بر رابطه تـأکید بـیشتری میورزند. این تفاوتها برخی از پژوهشگران را بر آن داشته است تا بیان کنند که به الگـوهای رضـایت زنـاشویی مجزا برای مردان و زنان به دلیل تفاوت در دیدگاهشان نسبت به رابطه نیاز میباشد.
2. سلامتی: ممکن است نقصان در سـلامتی بـا کاهش کیفیت زناشویی رابطه داشته باشد که تحت تأثیر عواملی همچون کاهش درآمد، تغییر در بـازار کـار، فعالیتهای مـشترک اندک یا رفتار مشکلزا قرار میگیرد(بوثو جانسون،1994؛ به نقل از الیس، 2004).
همچنین ممکن است اثرات کیفیت زناشویی برای همسری کـه سـالم است قویتر باشد و کیفیت زناشویی زنان ممکن است نسبت به بیماری مـزمن هـمسر حـساستر باشد(الیس، 2004). بررسی تحقیقات مختلف نشان میدهد که کیفیت پایین زندگی زناشیوئی، آشفتگی زناشویی و طلاق، با افزایش آشفتگی روانـشناختی و کـاهش سـلامتی کلی همبستگی دارد و تأثیرات بسیار مخربی بر بهزیستی کلی ایجاد میکند(هاوکینز و بوث ، 2005).
3. نحوه فرزندپروری: فرزندپروری ضعیف مـیتواند از طـریق میانجیگری عوامل دیگر نظیر تعارض زناشویی بر کارکرد رابطه تأثیر بنهد. اثرات فرزندپروری ضعیف ظاهراً به جنسیت، شدت سوء اسـتفاده و بـعد خاص کیفیت زناشویی بستگی پیدا میکند(بلت و آبیدین ،1996). به عنوان مثال کلی و کونلی (1987)گزارش کردهاند کـه ابـعاد محیط اجتماعی اولیه همانند عدم ثبات روانی-اجتماعی و نـزدیکی هـیجانی پیـشبینیهای قویتری برای کیفیت زناشویی زنان محسوب میشوند.(الیس،2004).
4. وضعیت اقتصادی-اجتماعی و اسـتخدام: احتمالاً شـرایط اقتصادی-اجتماعی مطلق از اهمیت کمتری در پیشبینی کیفیت زناشویی برخود دارند تا انتظارات و اداراکات مربوطه. از اینرو رضـایت از سـبک زندگی و وضعیت شغلی و اقتصادی-اجتماعی مـی تواند بـه سطوح بـالای رضـایت زنـاشویی بینجامد(لویس و اسپانیر،1979؛ به نقل از الیس، 2004).
لارسون و همکارانش(1994) دریافتند کـه اسـترس عدم امنیت شغلی از رابطهای منفی با تعدادی از کارکردهای زناشویی برخوردار است.آنها پیشنهاد کـردند کـه اضطراب مرتبط با کار به زندگی خـانوادگی سرایت پیدا میکند (الیس،2004) بیکاری از رابـطهء قوی بـا رضایت زناشویی برخوردار نیست امـا بـا افسردگی و روابط استرسآور که پیش بینی کیفیت زناشوی ضعیف هستند رابطه دارد(کینون و پولکین،1998؛ به نـقل از الیس، 2004).
همچنین مـمکن است اثرات استرس شغلی از یـکی از هـمسران بـه دیگری تسرّی پیـدا کند. به عـنوان مثال، بولگر و همکاران(1989) دریافتن که بـین اسـترسهای کاری(همانند سرریز نقش یا مشاجرات) یکی از زوجین و استرسهای خانگی همسر دیگر رابطه وجود دارد.(الیس، 2004).
5. نگرشهای مربوط به ازدواج و طلاق: آماتو و راجـرز (1999) به بـررسی رابطهء بین نگرشهای مربوط به طلاق و کـیفیت زنـاشویی پرداختهاند. آنها پیـشنهاد کـردهاند کـه ممکن است تحمل طلاق بـاعث تضعیف موانع موجود بر سر ترک یک ازدواج گردد و نگرشهای مربوط به ازدواج بر انگیزهء سـرمایهگذاری در آن تـأثیر بنهد.(الیس،2004).
دوم عوامل ارتباطی:
1-مدت ازدواج: این یافته که کـیفیت زنـاشویی بـا گـذشت زمـان کاهش مییابد یافتهای مـتداول مـحسوب میشود(استتس،1993؛ به نقل از الیس،2004). اکثر پژوهشها بر سالهای اولیهء ازدواج تمرکز حاصل کردهاند. به عنوان مثال کارنی و برادبوری (1997) دریافتند که نمرات رضـایت زنـاشویی در خـلال چهار سال اول ازدواج کاهش یافته و سپس افزایش مـییابند تـوسط پژوهـشهای اخـیر تـأیید نـشدهاند. مقایسهء میان مطالعات پیشنهادگر آن است که کیفیت زناشویی در وهلهء اول به سرعت کاهش یافته و سپس افزایش مییابد(گلن،1998؛ به نقل از الیس، 2004).
6. تعاملات: ممکن است ویژگی تعاملات میان زوجین برای کیفیت زناشویی مهمتر از صفات اجتماعی یـا فردی باشد(جانسون و بوث،1998؛ به نقل از الیس،2004) مثلاً لویس و اسپانیر(1979) گزارش کردهاند که احترام مثبت، ارتباطات اثربخش، غیاب تعارض نقش و رضایتمندی به کیفیت زناشویی بالاتر میانجامند. برادبوری و همکارانش(2000) به گزارش مطالعاتی پرداختهاند که پیشنهادگر یک الگوی چرخهای از تقاضاهای بسیار از یک همسر و احـتراز بـسیار از جانب دیگری می باشد که در نهایت به کاهش رضایت زناشویی میانجامد.
7. روابط قبل از ازدواج: روابط قبل از ازدواج با فردی بجز همسر فعلی از رابطه ای منفی با رضایت و ثبات زناشویی برخوردار است. (استتس،1993؛ به نقل از الیس 2004). و همچنین کـیفیت زنـاشویی در ازدواجهای اول بالاتر از ازدواجهای بعدی است (گلن،1990؛ به نقل از الیس 2004). روابط قبل از ازدواج از رابطهء منفی با کیفیت زناشویی برخوردار است(گلن،1990؛ به نقل از الیس 2004). اما با این حال مشخص نمیباشد که آیـا واقـعیت زندگی کردن با هم یـا نـوع افرادی که قبل از ازدواج با هم زندگی میکنند در این اثر دخیل میباشد(الیس 2004).
8. حضور کودکان: افراد با فرزند رضایت زناشویی بیشتری را در قیاس با افراد بدون فرزند گزارش میکنند(گلن و مک لانـاهان،1982؛ به نـقل از الیس، 2004). و کاهش کیفیت زناشویی در آنـها کـمتر است(کوردک،1991؛ به نقل از الیس، 2004). اینکه فرزندان چگونه در طی دوران بارداری و طفولیت برکیفیت زناشویی تأثیر بنهند در بین زوجین متفاوت است و ممکن است در این بین سبکهای تعاملی و فرزند پروری در تعیین اثرات تولد فرزندان بر کیفیت زنـاشویی حـائز اهمیتتر باشند (برادبوری و همکاران،2000). همچنین به نظر میرسد پس از تولد فرزندان رابطه زناشویی بیشتر بر کارکردهای ابزاری و کمتر بر ابراز هیجان متمرکز میشود بویژه برای زنان(بلسکی و همکاران،1985؛ به نقل از الیس، 2004).
9. تقسیم وظایف: عدم توافق بر سر تقسیم وظـایف در مـنزل یک مـنبع نارضایتی محسوب میشود. ویلکیو همکارانش(1998) دریافتهاند که شوهران داری نگرشهای سنتی در هنگامی که همسرانشان شاغل هستند از سطوح رضایت زناشویی پایینتری برخوردار هستند ( الیس، 2004). ظاهراً ادارک از عـدالت، اثرات ترجیحات تقسیم وظایف و ترجیحات نقش بر رضایت زناشویی را متعادل میکند (الیس، 2004) رضایت زنـاشویی همچنین مـتأثر از انـتظارات نقش دریافت طبقهء اجتماعی میگردد، مثلاً در طبقات پایینتر ممکن است زنان به خاطر احتیاج روی به کار بیاورند و از زنان دارای تـحصیلات بـالا انتظار کار کردن برود.بنابر این در اینجا دیگر این خود استخدام نخواهد بود که بـرای کیفیت زنـاشویی حـائز اهمیت است بلکه مسئله مهم میزان تطابق تجارب خانواده با استخدام خواهد بود(هاسکن چت و ماکی،1981؛ به نـقل از الیس، 2004).
10. کیفیت زناشویی همسر: نشان داده شده است که کیفیت زناشویی زنان و شوهران از رابطهای معنادار و مثبت در هـر یک از مقاطع سنجش بـرخوردار اسـت(نیوتن و کی ولت، گلاسر،1995؛ به نقل از الیس، 2004). راسل و ولز (1994)دریافتند که کیفیت زناشویی همسر حائز بیشترین تأثیر بر کیفیت زناشویی است. با پیشنهاد به اینکه عوامل مؤثر بر کیفیت زناشویی یکی از زوجین از تأثیر قابل ملاحظه بر کیفیت زناشویی دیگری برخوردار است.( الیس، 2004).
سوم عـوامل خارجی شامل:
1-ویژگیهای والدین: نشان داده شده است که غالبا کیفیت زناشویی از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود(لارسون و هولمان ،1994). یک تبیین به عمل آمده برای این مطلب آن است که کودکانی که در معرض ازدواجهای دارای کیفیت پایین قرار مـیگیرند از الگـوهای نقش مناسب کارکرد ارتباطی محروم مانده و از مهارتهای اجتماعی مناسب برخوردار نمیشوند(آماتو و بوث،1997؛به نقل از الیس، 2004) و یا اینکه پاسخهای ناسازگارانهای را در قبال تعارضات اکتساب میکنند(فینی، 1995؛ به نقل از الیس، 2004).
لویس و اسپانیر(1979) گزارش کردهاند که هر چه مواجهه فـرد بـا الگوهای نقش مناسب برای کارکرد زناشویی بیشتر باشد کیفیت زناشویی بالاتر خواهد بود.( الیس، 2004). طلاق با کیفیت زناشویی پایینتر در بین فرزندان متأهل رابطه دارد(آماتو و بوث،1997؛ به نقل از الیس، 2004).
اثرات قویتر طلاق والدین بیشتر در سنین پایینتر و بـرای مـردان مشاهده شده است(کیرنان و چرلین ،1999؛به نقل از الیس، 2004) که بسیاری از این عوامل با کیفیت زناشویی ضعیف نیز رابطه دارند (الیس، 2004). آماتو و بوث(1997) همچنین دریافتهاند که سطح تحصیلات والدین و درآمد از رابطهای مثبت با کیفیت و کمیت روابـط زنـاشویی فـرزندان برخوردار است. آنها پیشنهاد کردهاند والدینی کـه از مـنابع بـیشتری بهرهمند هستند بهتر قادر به برطرف ساختن فشارهای اقتصادی فرزندان و تسهیل رفاه اجتماعی-اقتصادی آنها خواهند بود(مثلاً از طریق تسهیل ورود آنان به تحصیلات عـالی) (الیس، 2004).
با ایـن حـال برنز و دانلوپ (2000) پیشنهاد کردهاند که اثرات طلاق والدینی از تأثیر قـویتر بـه نسبت اثرات ویژگی های فردی برخوردار نیستند و این ویژگیها حائز تأثیر قویتری بر روابط فردی هستند. بنابراین ممکن است یـک مـؤلفهء تـوارث ویژگیهای روانی و شخصیتی در تأثیرات والدینی دخیل باشد.
2. افراد مهم دیگر: لویس و اسپانیر(1976)با مرور شـواهد مربوطه پیشنهاد کردهاند که تأیید یا مخالفت با یک رابطه از سوی خانواده و دوستان میتواند بر کیفیت زناشویی تأثیر معنادار بـگذارد. در حـالیکه یـک شبکهء اجتماعی قوی میتواند منجر به افزایش کیفیت زناشویی شود، مقاومت مستمر مـیتواند حـائز تأثیری منفی بر کیفیت یک رابطه باشد. (الیس،2004). 3. رویدادهای استرسآور: ویلیامز (1995)یک رابطهء معنادار را بین رویدادهای استرسآور زندگی و کیفیت زناشویی گزارش کـرده اسـت.( الیس، 2004).
رویدادهای استرسآور زنـدگی از قببل رویدادهای ضربهزا و فشارهای شغل یا اقتصادی نیز می توانند باعث افزایش فـشارهای خـانوادگی و اسـترسهای ارتباطی از طریق پاسخهای انزجاری و نامؤثر به تعارضات گردند(برادبوری و همکاران، 2000). با این حال زوجینی که قادر به مـقابله هـستند مـمکن است در این بین به تقویت رابطهء خود بپردازند.( الیس، 2004). رویکردهای نظری کیفیت روابط زناشویی دیدگاه اسپاینر و لوئیس اسپاینر و لوئیس (1976) معتقد هستند که کیفیت روابط زناشویی یک پدیده چند بعدی است که در پژوهش های سالهای اخیر توجه زیادی را به خود جلب کرده است.
کیفیت روابط زناشویی یک تصویر ثابت از طبقه بندی های پیوسته را شامل نمی شود، بلکه طیفی را منعکس می کند که ویژگی های مهمی از تعاملات و عملکردهای زناشویی را در بر می گیرد. مثلاً یک کیفیت بالا مقابل یک کیفیت پایین زناشویی. اصطلاحاتی مانند سازگاری، رضایت، شادی، انسجام و تعهد برای توصیف کیفیت زناشویی به کار برده می شود (لوئیس و اسپانیر، 1976؛ به نقل از خجسته مهر و همکاران، 1391).
نظریه مبادله اجتماعی نظریه مبادله اجتماعی که در پژوهش های مربوط به ازدواج و روابط بسیار نزدیک عنوان شده است از نظریه وابستگی میان فردی تایبوت و کلی (1959؛ به نقل از خجسته مهر و همکاران، 1391) گرفته شده است و بیان می کند روابط رشد می کنند، توسعه می یابند، محو می شوند و به عنوان پیامد یک فرایند تبادل اجتماعی آشکار منحل می شوند که ممکن است به عنوان دادوستد پاداش ها و هزینه ها میان زوجین و میان دیگران تلقی شود (هوستن و برگسن، 1979؛ به نقل از خجسته مهر و همکاران، 1391).
مطابق با نظریه مبادله اجتماعی حفظ یا انحلال یک رابطه مبتنی بر نحوه تبادل پاداش ها و هزینه های بین اعضای رابطه است. به عبارت دیگر، حفظ یا انحلال یک رابطه به این بستگی دارد که اعضای یک رابطه چگونه هزینه ها یا پاداش های مربوط به ادامه یا خاتمه رابطه را ارزیابی می کنند. بنابراین، حاصل مصاحبه آگاهانه و ناخودآگاه هزینه ها در مقایسه با پاداش ها می کنند. روشن است که یک شخص در یک رابطه می ماند اگر جازبه های درونی آن ازدواج قوی تر از جاذبه های بیرونی آن باشد. برعکس، آگر هزینه ها طلاق بالا باشند حتی با وجود بسیار جذاب بودن گزینه های دیگر، احتمالاً طلاق رخ نخواهد داد (پرز و اسپرنکل، 1996؛ به نقل از خجسته مهر و همکاران، 1391).
نظریه انصاف نظریه انصاف یک مدل کلی برای درک روابط میان فردی ارائه می دهد که تواماً براساس اصول تقویت و نیز مضمون اقتصادی است. این نظریه رضایت افراد از یک رابطه را بر حسب ارزیابی ادراک آنها از توزیع منصفانه یا غیر منصفانه منابع در طی روابط میان فردی بررسی می کند. بهترین تعریف برای انصاف این است که آن را حالتی از یک موازنه بدانیم که زمانی بدست می آید که برای شرکت کنندگان در یک تعامل نتایجی مناسب با درون دادهای آنها اختصاص یابد. به بیان ساده انصاف آن زمانی در تعاملات بین شخصی شایع است که برون داده هایی (نتایج و پیامدها) که یک شخص از تعامل بین فردی به دست می آورد برابر باشند با درون دادهایی که او در آن تعامل سرمایه گذاری کرده است (اسپرچر ، 1986).
ایده انصاف با قاعده عدالت توزیعی، که هومنز آن را توصیف کرده است، شباهت زیادی دارد. این قاعده بیان می دارد که زمانی که دروندادهای افراد در ارتباط به بروندادهای آنها از ارتباط نزدیکتر باشد رضایت بیشتری دارند. در واقع نظریه انصاف اصل عدالت میان فردی را در بر می گیرد که به طور ضمنی در هر قرارداد و تعامل اجتماعی به چشم می خورد. نظریه انصاف علاوه بر قاعده عدالت توزیعی از چهارچوب نظریه تبادل اجتماعی نیز استفاده می کند. انصاف را می توان یک اصلی تصور کرد که در اثر تعارض تمایلات میان فردی برای به حداکثر رساندن پاداش های شخصی و نیز نیازهای واحدهای اجتماعی برای توزیع مناسب و عادلانه منابع پدیدار می شود (شاو و کستانزو ، 1982).
براساس این نظریه یکی ازعواملی که بر کیفیت و بقای رابطه زناشوی تاثیر می گذارد این مساله است که زوجین انصاف را در رابطه با یکدیگر احساس کنند. افراد به تعادل پیامدهای مثبت و منفی در رابطه تمایل دارند. با این تعادل به اصطلاح انصاف گفته می شود. انصاف یک عامل مهم در روابط سالم است و اهمیت آن در ازدواج به اندازه ای است که در سازگاری زناشویی و احساس حمایت اجتماعی در زوجین و تقویت احساس صمیمیت و کاهش خیانت زناشویی اثر می گذارد (پری ، 2004). یافته های پژوهشی نشان داده اند که نظریه انصاف چارچوب مفیدی برای درک روابط صمیمانه قراردادی مانند ازدواج فراهم می کند (والستر و همکاران، 1978).
دیدگاههای نظری مشکلات زناشویی دیدگاه شناختی براساس نظریههای شناختی بک (1976) و آلیس (1962) در مورد رفتار سازش نایافته، 5 طبقه از پدیـدههای شـناختی، نقش مهمی در پدیدآیی و تداوم نابهنجاری زناشویی دارند. در همین راستا، برای دستیابی به یک رویآورد نـظامدار پنـج نوع مؤلفه شناختی را در زوجها، بررسی کردهاند(بوکام ، اپستین ، سییرز و شر ، 1989)، این دستهبندی مبتنی بر مرور ادبیات پژوهش تجربی، الینی و نـظری شـناختی اجـتماعی است(نقل از فیسک و تایلور ، 1991).
این پنج مؤلفه عبارتند از:
توجه انتخابی: تمرکز بر برخی از جـنبههای ارتـباطی و رفتار همسر. اسنادها: تفسیر و سبک اسنادی معین برای وقایع زناشویی و رفتار همسر.
انتظارها: پیشبینی دربارهء آینده و حیطههای خاص رابطه زناشویی. مفروضهها: باورهایی در مـورد واقـعیت و کارکرد رابطه(برای مثال زوجها چگونه رفتار میکنند؟
معیارهای ذهنی: باورهایی در مورد اینکه روابط فـرد و هـمسرش چگونه باید باشد. نیسبت و راس (1980)و سیلر (1984)مؤلفههای شناختی را «سـاختهای شـناختی » و ساختهای دانـش » یا«روانبنهها »نامیدهاند که تجسمهای درونیسازی شدهء اصول و قـواعد زنـدگی در افرادند. از طریق این اصول و قواعد است که افراد میتوانند اشخاص و رویدادها را طبقهبندی کـرده، مشکلات را حـل نموده، میزان جایز و مناسب بـودن هـر واقعه را ارزیـابی کـنند (نـقل از بوکام، اپستین، سییرز و شر،1989).
پژوهشگران متعددی شواهدی را در تـأیید پنج مؤلفه شناختی که توسط بوکام(1998)شناسایی شدهاند و بر سطح رضایتمندی همسران از روابـطشان و بـر میزان ارتباط و گفتگوی زوجها با یـکدیگر، چه به شکل مثبت و چـه مـنفی، تأثیر میگذارند، فراهم کردهاند(نقل از اپستین ، چن و بـی در-کـامچو ،2005).
طبق نظریه منطقی-هیجانی الیس، آشفتگی یک زوج بطور مستقیم به اعمال طـرف دیـگر یا شکستهای سخت زندگی مـربوط نـمیشود بـلکه بیشتر به دلیـل بـاور و عقیدهای است که ایـن زوج در مـورد چنین اعمال و شکستهایی دارد. الیس مدعی است، تفکر غیر منطقی که ویژگی آن عبارتست از اغراق زیـاد، انـعطاف ناپذیری بیجا، غیر عقلانی و بویژه مـطلق گـرایی در بسیاری مـوارد تـواما بـه نوروز فردی و اختلال ارتـباطی میانجامد. بنابراین، باورهای غیر منطقی به اختلالهای فردی منجر میشود و باعث نارضایتمندیهای بیاساس در حیطه زناشویی مـیگردد(الیس، سـیجل، ییچر، دای بایتا و دایگیزپ، ترجمه صلاحی فـدردی و امـین یـزدی، 1375).
آرون بـک، سـردمدار شناخت درمانی، مـعتقد اسـت که مهمترین علت مشکلات زناشویی و روابط انسانی، سوءتفاهم و خطاهای شناختی و افکار اتوماتیک است. به اعتقاد او تفاوت در نـحوه نـگرش افـراد باعث بروز اختلافات و پیامدهای ناشی از آن میشود. همچنین او مـعتقد اسـت کـه یـکی از مـهمترین عـلل اختلافات زناشویی، انتظارات متفاوت زن و شوهر از نقش یکدیگر در خانواده است. اغلب زوجها درباره دخل و خرج خانواده، نگهداری فرزندان، فعالیتهای اجتماعی، گذراندن اوقات فراغت و تقسیم کار در خانواده باورهای متفاوتی دارنـد (بک؛ ترجمه قراچهداغی، 1392).
نظریه روان پویایی و ارتباط شئ
دیدگاه کلاسیک روانپویشی که منبعث از الگوی روانکاوی فروید است، مـشکلات زنـاشویی را پیامدهای مشکلات درون روانی همسران میداند(باکر؛ ترجمه دهقانی و دهقانی، 1388).
یکی از دیدگاههای معاصر روانپویشی، نظریه روابط فردی است. برطبق ایـن دیـدگاه اشـخاصی که در ازدواج به یکدیگر میپیوندند، هرکدام میراث روانی یکتا و جداگانهای را وارد آن رابطه مـیکنند. هر کـدام دارای تـاریخچهای شخصی، یک شخصیت بیهمتا و مجموعه ای از افراد درونی کرده و مخفی هستند که آنها را در تمامی تـبادلاتی کـه مـتعاقبا با یکدیگر خواهند داشت دخالت میدهند. روابط زناشویی مسئلهدار و ناآرام تحت تأثیر درون فکنیهای آسیبزا یـعنی اثـرات یا خاطرات مربوط به والدین یا سایر اشخاص قرار دارد. این درونفکندهها حاصل روابـطی هـستند کـه هر همسر در گذشته با اعضای نسل قبلی داشته و اینک در درون او لانه کرده است (گلدنبرگ و گلدنبرگ 2000؛ برواتی و نقش بندی، 1392).
یکی از نظریه پردازان این رویکرد، جیمز فرامو، معتقد است که معمولا مشکلات خـانوادگی ریـشه در نـظام خانوادگی گسترده دارد. ماهیت و کیفیت رابطه زناشویی به خانواده پدری زن و شوهر و خصوصا به اینکه تا چه حـد تـعارضات خانوادههای آنها حل شده باشد بستگی دارد(باکر؛ ترجمه دهقانی و دهقانی، 1388).
نظریههای رفتاری
بر طبق مدل تـبادل رفـتار، اخـتلافهای زناشویی تا حد زیادی پیآیند میزان تقویت و یا تنبیه اعمال شده ا زطرف زوجین نسبت بـه هـم و هـر رابطه تقویت و تنبیهی که هر زوج از خود نشان میدهد در نظر گرفته میشود(باکر؛ ترجمه دهقانی و دهقانی، 1388).
در درمان زناشویی رفتاری که بر اساس ترکیبی از نظریه یادگیری اجتماعی و نظریه مبادله اجتماعی است، فرض میشود کـه افـراد با یک سری نیازها یا انتظارات برای تقویت کنندهها(فواید)وارد ازدواج می شـوند کـه این انتظارات در سنین کودکی در آنها شکل گـرفته اسـت. هنگام انـتخاب همسر فرد سعی دارد رابطهای ایجاد کند کـه حـداکثر فایده و حداقل هزینه را در برداشته باشد. هنگامی که فواید رابطه انتظارات را برآورده نکنند یا نـسبت هـزینه به سود بالا باشد اخـتلاف رخ مـیدهد. در مراحل اولیـه رابـطه، تـضادها معمولا با پذیرش یا اجتناب پوشـانده مـیشوند ولی اگر زوجین مهارتهای ارتباطی خوب یا مهارتهای حل اختلاف نداشته بـاشند، اخـتلافات بالا رفته و بصورت پیچیده درمیآیند. با زیـاد شدن تعداد دفعات اخـتلافات، سـازگاری زناشویی مختل شده و رضایت کـمتری از رابـطه خواهند داشت(داگلاس و داگلاس، 1995؛ به نقل از احمدی، رحمت الهی، فاتحی زاده، 1385).
نظریههای سیستمی در نظریه ساختی، مینوچین معتقد است، خانواده وقتی معیوب میشود که قواعدش اجرا نشود. وقتی مرزها خیلی سفت و سخت یا نفوذپذیر میشوند، عملکرد خانواده به عنوان یک نظام مـختل مـیشود. اگر سلسله مراتب خانواده رعایت نشود. یعنی والدین تصمیم گیران اصلی نباشند و کودکان بزرگتر بیش از کودکان کوچکتر مسئولیت نداشته باشند، آشفتگی و مشکل پیش میآید.گاهی صفبندیهای درون خانواده مخرب و به مثلثسازی مـنجر مـی شوند. در یک خانواده آشفته قدرت روشن و صریح نیست(شارف؛ ترجمه فیروز بخت، 1390).
در نظریه تجربهنگر، ویتاکر، معتقد است که اختلال خانواده هم از جنبه ساختاری و هـم از بـعد فرآیندی مورد توجه قرار مـیگیرد. ازلحاظ سـاختاری امکان دارد که مرزهای خانوادگی درهم ریخته یا نفوذ ناپذیر باعث عملکرد ناکارساز خرده نظامها، تبانیهای مخرب انعطاف ناپذیری نقشها و جدایی نسلها از هم گردند. مشکلات مـربوط بـه فرآیند می توانند مـوجب فـروپاشی امکام مذاکره و توافق اعضا برای حل تعارض شوند و شاید باعث گردند تا صمیمت، دلبستگی یا اعتماد از میان برود. در مجموع ویتاکر چنین فرض میکند که نشانههای اختلال هنگامی ظهور میکنند کـه فـرآیندها و ساختهای مختل به مدت طولانی تداوم مییابند و مانع توان خانواده برای اجرای تکالیف زندگی میشوند (گلدنبرگ و گلدنبرگ، 2000؛ برواتی و نقش بندی، 1392).
نظریههای بین نسلی در نظریه بین نسلی، بوون، تصور میکرد در بسیاری از خانوادههای مشکلدار غالبا اعـضای خـانواده فاقد هـویت مستقل و مجزا هستند و بسیاری از مشکلات خانوادگی بخاطر این روی میدهد که اعضای خانواده خود را از لحاظ روان شناختی از خانوده پدری مـجزا نساختهاند(باکر؛ ترجمه دهقانی و دهقانی، 1388).
هرچه درجه عدم تفکیک یعنی فقدان مفهوم خـویشتن یـا بـرعکس، وجود یک هویت شخصی ضعیف یا نااستوار بیشتر باشد امتزاج عاطفی بیشتری میان خویشتن بادیگران وجود خـواهد داشـت.افرادی که بیشترین امتزاج را بین افکار و احساساتشان دارند چون قادر به تفکیک افکار از احـساسات نـیستند در تـفکیک خویش از سایرین نیز مشکل دارند و بسادگی در عواطف حاکم یا جاری خانواده حل میشوند و ضعیفترین کـارکرد را دارند. هرچه امتزاج خانواده هستهای بیشتر باشد احتمال اضطراب و بیثباتی بیشتر خواهد بـود و تمایل خانواده برای یـافتن راه حـل از طریق جنگ و نزاع، فاصله گیری، کارکرد مختل یا ضعیف شده یکی از همسران یا احساس نگرانی کل خانواده راجع به یکی از فرزندان بیشتر خواهد شد.
سه الگوی بیمارگون محتمل در خانوده هستهای کـه محصول امتزاج شدید بین زوجین است عبارتند از: بیماری جسمی یا عاطفی در یکی از همسران، تعارض زناشویی آشکار، مزمن و حل نشدهای که در طی آن دورههایی ازفاصله گیری مفرط و صمیمیت عاطفی مفرط رخ می دهد، آشـفتگی روانـی در یکی از فرزندان و فرافکنی مشکل به آنها. هرچه سطح امتزاج زوجین بیشتر باشد، احتمال وقوع این الگو بیشتر خواهد بود (گلدنبرگ و گلدنبرگ 2000؛ برواتی و نقش بندی، 1392).
نظریه دلبستگی
طبق نظریه دلبستگی، افراد هنگام برقراری رابطه نزدیک و صمیمانه یـکی از ایـن سه سبک دلبستگی را میپذیرند: ایمن، اجتنابی، و مضطرب دو سوگرا. سبک دلبستگی ایمن با میل به قدردانی، توجه و فدا کردن خود بخاطر افراد نزدیک و مهم ارتباط دارد. سبک دلبستگی اجتنابی با فقدان دلبـستگی و عـلاقه نسبت به افراد مهم و نزدیک همراه است. افراد با دلبستگی مضطرب دو سواگرا در روابط صمیمانه خود احساس نا امنی و حسادت میکنند(کلینکه، ترجمه محمدخانی، 1392).
بر اساس این نظریه، تنش در روابط با عـدم امـنیت دلبـستگی ارتباط دارد هنگامی که امنیت دلبـستگی مـورد تـهدید قرار میگیرد، عصبانیت اولین پاسخ است. این عصبانیت اعتراضی در مقابل از دست دادن دلبستگی ایمن است. اگر چنین اعتراضی منجر به پاسخدهی نـشود مـمکن اسـت با ناامیدی و فشار توأم شود و بصورت یک اسـتراتژی مـزمن برای کسب و حفظ الگو دلبستگی درآید. قدم بعدی، کندوکاو و جستجو است که بعدا منجر به افسردگی و ناامیدی میشود. اگر همه ایـن اقـدامات شـکست بخورد، رابطه دچار مشکل می شود، غمانگیز شده و جدایی رخ مـیدهد.
پاسخهای خشن در روابط با وحشت از دلبستگی مرتبطاند که در آن زوجها عدم امنیت خود را با اعمال کنترل و بدرفتاری نسبت بـه هـمسر خود تـنظیم میکند. رخدادهای تروماتیک یا آسیبزایی که به پیوند بین زوجین صدمه مـی زنـند و اگر برطرف نشوند باعث نگهداری چرخههای منفی و ناامنی در دلبستگی میشوند، از جمله آسیبهای دلبستگیاند. این رخدادها هنگامی اتـفاق مـیافتند کـه یک زوج نمیتواند در لحظه نیاز فوری به دیگری پاسخ دهد. رخدادهای منفی مـربوط بـه دلبـستگی، مخصوصا ترک کردنها و خیانتها، اغلب باعث وارد آمدن آسیب همیشگی به روابط نزدیک میشوند (جـانسون و دنـتون، 2002؛ به نقل از احمدی و همکاران، 1385).
مدلهای ارزیـابی آسیبشناسی زندگی زناشویی
در مورد ارزیابی و بررسی آسیبهای زندگی زناشویی، مدلهای مختلفی وجود دارد که عبادتند از:
مدل مـک مـستر
الگوی مک مستر در مورد ارزیابی عملکرد خانواده، بر رویکرد سیستمی استوار است که در آن ساختار، چگونگی سازمان دهی و الگوهای تبادلی خانواده مورد بررسی قرار می گیرد. اصول بنیادین این الگو عبارتست از: ارتباط بین بخش ها و اجزای خانواده با یکدیگر، قابل درک نبودن یک جز جدای از سایر اجزای خانواده، نقش مهم ساختار و الگوهای تعاملی خانواده در تعیین و شکل دهی رفتار اعضای خانواده و این که کارکرد خانواده چیزی است بیش از از کارکرد مجموع اجزای آن.
الگوی مک مستر، عملکرد خانواده را در سه دسته وظایف بنیادی (شامل موارد فطری و ذاتی چون تدارک غذا و سرپناه، مهرورزی، عاطفه و ...)، وظایف رشدی (شامل مسائل مربوط به رشد فردی چون نوزادی، کودکی و ... و مسائل مربوط به مراحل خانواده چون ازدواج اول، اولین بارداری، تولد اولین فرزند) و رویدادهای مخاطره آمیز (شامل بحران های مربوط به بیماری، تصادف ، بیکاری و ...) دسته بندی می نماید(اپشتاین ، بیشاپ و لوین ، 1978).
طبق الگوی مک مستر، ابعاد مهم عملکرد خانواده، عبارتند از (اپشتاین و همکاران، 2003؛ به نقل از یوسفی، 1391):
حل مسئله : مشکل خانوادگي بستگي به عنوان يک امر مهم تـوانايي عـملکردي و تـماميت خانواده را تهديد ميکند که در آن صورت خانواده در حل مشکل ناتوان ميشوند. خـانواده گـاهي مـشکلاتشان مداوم است که در اين صورت آنها احساس تهديد نميکنند، در اين موارد ميزان مشکلات به حدي اسـت کـه خـانواده براي حل مشکلات اقدام نميکنند.
مشکلات خانوادگي ميتواند به دو دسته تقسيم شود: ابزاري و عـاطفي. مـشکلات ابزاري جدي و مانيکي هستند، مثل مشکلات پول، غذا، پوشاک، خانه و حمل و نقل ميباشد. مـشکلات عـاطفي مـثل نگراني، عصبانيت يا افسردگي ميباشد. خانوادهها با مشکلات ابزاري نسبتاً بهتر از مشکلات عاطفي برخورد مـيکنند و مـشکلات عاطفي اساساً ماهيت و ريشه در مشکلات ابزاري دارند. به هر صورت خانوادهها با مـشکلات عـاطفي مـمکن است با مشکلات ابزاري مواجه شوند.
ارتباطات : ارتباط به عنوان تغيير و تبادل اطلاعات ميان اعـضاء خـانواده تعريف شده است. در مورد ارتباط دو حيطه عمده وجود دارد که شامل: ارتباط عـاطفي و غـير کـلامي ميباشد. ارتباط عاطفي به طور ويژه شامل رفتار کلامي ميباشد، ما خود را در ارتباط کلامي تقريباً در مـواردي کـه ابـهام وجود دارد، محدود ميکنيم. در هر دو حيطه ما کيفيت و دوام هر دو ارتباط را ارزيابي ميکنيم. ارتـباط يک پيوستار از وضوح و روشني تا ابهام و تاريکي را در بر ميگيرد. معمولاً پيام از حالت روشن به حالت غير روشن، نـقابدار، گـنگ و نامفهوم حرکت ميکند، يک پيام روشن داراي وضوح، انسجام است و همسان با اطلاعات مـخاطب اسـت. طبق این مدل چهار سبک ارتباط روشـن و مـستقيم، روشـن و غير مستقيم، مبهم و مستقيم و مبهم و غير مـستقيم وجـود دارد.
نقشها : نقشهاي خانوادگي شامل الگوهاي تکراري رفتار و عملکرد اعضاء يا کل خانواده ميباشد. ارزيابـي خـانواده از لحاظ ابعاد نقشي شامل ارزيابـي چـگونگي عملکرد اعـضاءخانوادگي مـيباشد کـه تکميلکننده يکديگر هستند.
اين نقشها شامل پنـج گـروه
الف: بخش منابع: مثل پول، غذا، لباس و سرپناه،
ب: پرورش و حمايت مثل راحتي، گرمي، اعتماد و حـمايت،
ج: رشـد شخصي: مثل رشد فيزيکي، عاطفي، آمـوزشي، رشد اجتماعي کودکان، حـرفه، شـغل، روانشناسي و رشد اجتماعي،
د: نگهداري و مـديريت سـيستم خانوادگي: مثل عملکردهاي تصميمگيري، مرزها و عضويت، عملکردهاي کنترل رفتار، امور مالي،
ن: خشنودي جـنسي بـزرگسالان: مثل رضايت زناشويي در واکنشهاي زوجـين مـيباشد.
واکـنشهاي عاطفي :
واکنشهاي عـاطفي عـبارت است از: توانايي پاسخ بـه مـجموعهاي يا دامنهاي از محرکها با کيفيت و فراواني مناسب ميباشد، دو دسته از عواطف قابل شناسايي هستند:
یکی هـيجانات آرام: مـثل عواطف، گرمي، تمايل، عشق، شادي، لذت، دلداري. دیـگری هـيجانات ناخوشايند (فـوري): عـصبانيت، تـرس، اضطراب، نگراني، نااميدي و افـسردگي. براي ارزيابي واکنشهاي عاطفي خانواده، ضروريست ظرفيت فردي هر يك از اعضاء خانواده در زمينهي تجربهشان در چارچوب اين عـواطف ارزيابـي شود و عواطفي که آنها در موقعيتهاي مـختلف تـجربه نـمودهاند، ارزيابـي شـود.
آميزش (درگيري) عـاطفی : آمـيزش عاطفي را به عنوان مجموعهاي از فعاليتهاي اعضاء خانواده تعريف ميکنند که آن را در علائق، ارزشها و ديگر فعاليتها و اقدامات نـشان مـيدهند، مـا میبینیم که افراد چگونه و به چه طـريقي، عـلائق و خـواستههايشان را بـا ديگـران در مـيان ميگذارند، آميزش عاطفي داراي دامنهاي از عدم وجود آميزش عاطفي(هيچ علاقه يا مراودهاي نشان داده نميشود يا تجربه نميشود) تا بينهايت آميزش عاطفي ميباشد که سلامتي در وسط اين طيف قرار دارد. کنترل رفـتار : کنترل رفتار را ميتوان به عنوان روشي از معيارهاي خانواده تلقي كرد كه براي مهار رفتار اعضايش به كار ميرود. مثل خطر فيزيکي، نيازهاي بيولوژيکي و انگيزشي مثل خوردن، خوابيدن، غريزه، امور جنسي و پرخاشگري، رفتار اجـتماعي کـه رفتار درون و بيرون خانواده را شامل ميشود.
چهار سبک براي کنترل رفتار وجود دارد: کنترل سختگيرانه، کنترل منعطف، کنترل با عدم مداخله و کنترل بينظم و هرج و مرج. تمام خانواده های دارای عملکرد ضعیف ، در زمینه ی موضوعات عاطفی مشکل داشته و اغلب از طی فرایند حل مساله عاجزند، در این خانواده ها، ارتباطات نادیده گرفته شده و یا فاقد صلاحیت است، تخصیص و پاسخدهی نقش، مشخص و واضح نیست، گستره ی واکنش های هیجانی، محدود بوده، کمیت و کیفیت این واکنش ها، متناسب با بافت و محیط، غیر عادی است، در عین حال، اعضای خانواده به یکدیگر علاقه ای نداشته و در مورد یکدیگر، اقدام به سرمایه گذاری عاطفی نمی کنند، آنچه مینوچین از آن تحت عنوان خانواده های گسسته نام می برد ( زهرا کار و جعفری، 1389).
مدل فرآیند کارکرد خانواده این مدل نیز کارکرد خانواده را در طول شـش بـعد بررسی میکند که همه آنها جز یکی، شبیه طبقات مدل فوق است.این ابـعاد عـبارتند از:
1-انـجام وظیفه 2 -ایفای نقش 3-ارتباط (ابزار عاطفی)4-دخالت عاطفی 5-کنترل 6-ارزشها و هنجارها.
بر اساس این رو مدل، چند مشکل شـایع خـانودگی مطرح میشود که عبارتند از: مشکلات انجام وظیفه، مشکلات ارتباط، مشکلات نقش، مـشکلات کـنترل رفـتار، مشکلات ساختاری شامل مشکلات مرزبندی و کنش ضعیف نظامهای فرعی و مشکلات نظامهای خارجی (باکر؛ ترجمه دهقانی و دهقانی، 1388).
مدل بـرادبوری
مدلی از عـملکرد زنـاشویی ارائه شده است که بصورت یک پژوهش طولی در مورد ازدواج است. در این پژوهش 200 مـتغیر مـختلف تعیین کننده کیفیت ازدواج و ثبات زناشویی و حدود 900 نتیجه بررسی شدهاند که همگی را میتوان به 3 دسته کـه در بـردارنده چهار زمینه بنیادی ازدواج هستند تقسیم نمود. 1. یک دسته از متغیرها در بردارنده فرایندهای تطابقی، یا روشـهایی کـه افراد و زوج ها با اختلاف عقاید و مشکلات فـردی یـا زنـاشویی کنار میآیند.
در پژوهشهای این زمینه بر رفـتارهای قـابل مشاهدهای تأکید شده است که همسران هنگام حل مشکلات زناشویی نسبت بهم دارنـد و نـیز شناختهایی که پس از این رفتارها ایـجاد مـیشوند. اکثر این پژوهـشها تـوسط مـدل رفتاری یا مدل یادگیری اجتماعی هـدایت مـیشوند. یعنی اینکه زوجها چگونه باهم رفتار میکنند و چگونه به یکدیگر پاسخ میدهند و واکـنشهای آنـها به این پاسخها، همگی بر کـیفیت و ثبات ازدواج اثر میگذارند.
2. مجموعه دوم متغیرها مـربوط بـه رخدادهای تنش زایا گذرهای تـحولی، شـرایط، حوادث و موقعیتهای مزمن یا حاد میشود که زوجها با آنها روبرو میشوند. مطالعات مـربوط بـه این متغیرها بر این مـوضوع تـأکید مـیکند که چطور حـوادث و شـرایط محیطی که زوج هـا بـا آن روبرو میشوند بر کیفیت و ثبات ازدواج تأثیر میگذارد. ریشه بررسی این دسته از متغیرها در نظریه بحران اسـت کـه چگونگی اثر بحرانها بر ثبات زنـاشویی میپردازد.
3. دسته سـوم عبارتند از آسـیبپذیریهای پایـدار یـا عوامل جمعیتی، تاریخی، شـخصیتی یا تجربی پایدار که افراد با خود وارد ازدواج میکنند تحقیقات در این زمینه مشخص کرده است کـه کـیفیت و ثبات ازدواج ممکن است تحت تـأثیر طـیفی از مـتغیرهایی قـرار گـیرد که در طول ازدواج زیـاد تـغییر نمیکند. بعنوان نمونه، یک ویژگی پایداری که ازدواج را تحت تأثیر قرار میدهد شامل سبک صمیمیت همسران در روابط بـزرگسالی اسـت. با ایـن فرض که تجربیات اولیه افراد در روابط نـزدیک، مـاهیت و چـگونگی روابـط بـعدی آنـها در بزرگسالی را تشکیل میدهد.
متغیرهای دیگر در این مورد عبارتند از: تجربات آموزشی، موفقیتها، تعاملات با همکلاسیها، سابقه زناشویی، نمو جنسی، سابقه پزشکی، تجربیات خانواده اصلی یعنی جدایی و طلاق والدین، تـعارض خانواده، روابط همشیرها تنگناهای مالی و نیز نوروتیک بودن که به معنای گزارش کردن تنش، ناراحتی و نارضایتی در طول زمان صرف نظر از شرایط، حتی بدون وجود یک منبع آشکار تنشزا است. بر اساس ایـن مـدل میتوان گفت فرآیندهای تطابقی احتمالا بیشترین تأثیر مستقیم را بر کیفیت زناشویی دارند، به نوبه خود باعث ثبات یا عدم ثبات ازدواج میشوند. این فرایندها، بعنوان متغیری که در کیفیت زنـاشویی نـقش اصلی دارد، ممکن است عملکرد رخدادهای تنشزایی باشد که زوجین با آن روبرو میشوند.
در واقع با فرض مساوی بودن همه شرایط، کیفیت تطابق برای تـنشهای شـدید ضعیفتر عمل میکند و اثر کـمتری دارد و حـوادث تنشرا احتمالا تشدید میشوند، آنچه در اینجا چالش برانگیز است، چگونگی سازگاری زوجین است، چون توانایی افراد با پیشینهها و شخصیتهای مختلف برای کنار آمدن بـا اخـتلاف عقاید و مشکلات زناشویی یـا انـتقالی با هم متفاوت است. بطور کلی ازدواج به سطح بالایی از تطابق یا مدارا نیاز دارد. زوجین باید علیرغم هر گونه انتظاراتی که از گذشته با خود حمل کرده اند با تفاوتهای فردی یـکدیگر خـوگرفته و محدودیتهای یکدیگر رابپذیرند. افرادی که در خانواده اصلیشان مورد آسیب یا بد رفتاری قرار گرفتهاند، در زندگی زناشویی خود به الگوهای مخرب رفتاری روی میآورند. چناچه میزان تطابق زوجین به حد کافی نباشد، هیچ یـک از زوجـین در بیان احـساسات خود احساس امنیت نکرده و اعتمادی در بین نخواهد ماند(فورمن، 2002؛ به نقل از احمدی و همکاران، 1385)
طرح سه محوری تسنگ و مک درموت
طرح سه محوری تسنگ ومک درمـوت، یک طبقهبندی سه محوری از خانوادههای مشکلدار ارائه داده است. محور این طرح تعیین سـه طـبقه از مـشکلات بود: مشکلات رشدی خانواده، مشکلات نظام خانواده، مشکلات گروه خانواده. مشکلات رشدی خانواده مسائلی از قبیل اشکال در تحقق رابطه زناشویی رضـایتآمیز، اشـکال در فرزندآوری و فرزندپروری، مشکلات تفرد و جدایی و اشکال در گردهمایی خانواده و نیز مشکلات مربوط به خـانواده گـسیخته، خـانواده والد، خانواده باز ساخته و بیثبات مزمن را در بر میگیرد. مشکلات نظام خانواده، اشکلاتی در مورد نظامهای فرعی زن و شوهری، والد-کـودک و فرزندان را شامل میشود. مشکلات گروه خانواده اختلالات کنشی-ساختاری و مشکلات سازگاری اجتماعی را در برمیگیرد(باکر؛ ترجمه دهقانی و دهقانی، 1388).
مدل السون
در مـدل چند مختصاتی السون و هـمکارانش، ابـعاد همبستگی و انطباقپذیری مشخص شدهاند. بعد انطباقپذیری از پایین به بالا در مقولههایی بصورت الف)خشک، ب)با ساختار، ج)انعطافپذیر، د)هرج و مرج گونه مشخص میشوند. مقولههای با ساختار و انعطافپذیر دو سطح ملایم عملکرد هستند.
بعد همبستگی در چهار سطح
الف)گسسته،
ب)جدا شده،
ج) متصل
د)بهم تنیده مشخص میشوند.
فرض بر آن است که سطوح بالای بهم تنیدگی یا سطوح پایین همبستگی در شکل گسستگی ممکن است برای خانوادههایی که آشکارا در هر دو بعد، همبستگی و انطباقپذیری خیلی بـالا یـا خیلی پایین دارند ناکارساز به نظر میرسند(مینارد و السون، 1987؛ به نقل از گلادینگ، ترجمه بهاری و همکاران، 1390).
مدل بیورز
مدل بیورز دارای دو محور است: یکی مربوط به کیفیت سبک تعامل خانواده که تحت عنوان گرایشی به مـرکز، آمـیخته و گریز از مرکز طبقهبندی میشود و دیگری پیوستار گرمسیری (انعطاف و انطباق) نامیده میشود که ساختار، اطلاعات موجود و انعطافپذیری انطباقی نظام خانواده را در بر میگیرد و مربوط به میزان کارآیی خانواده است. و بر همین اساس خـانوادهها بـه پنج دسته تقسیم میشوند: خانوادههای با عملکرد شدیدا مختل، خانواده های مرزی، خانوادههای متوسط، خانوادههای باکفایت یا مناسب و خانوادههای باعملکرد بهینه(باکر؛ ترجمه دهقانی و دهقانی، 1388).
از طرف دیگر کرانهها در سبک نامرکزگرا یا مرکزگرا تـعامل خـانوده بـعنوان سبک زندگی احتمال دارد که مـوجب عـملکرد خـانوادگی ضعیف شوند. خانوادههای دارای سبک مرکزگرا اعضایی دارند که رضایت از رابطهشان را بصورت آمدن به درون خانواده میبیند. آنها تمایل دارند بچههایی را پرورش دهند که خـانواده از آنـها سـفت و سخت مراقبت میکند بطوری که مستعد رفتار ضـد اجـتماعی، غیر مسئولانه و خودمحورانه هستند و انواع خاص نشانههای مرضی را در نوجوانی نشان می دهند.
مشخصه خانوادههای دارای سبک گریز از مرکز، تمایل به بـیرون رانـدن اعـضا و دیدن رضایت از رابطهشان بصورت بیرون آمدن از خانواده میباشد. احتمال دارد آنها بـچههایی را تربیت کنند که از نظر اجتماعی منزوی، درهم ریخته یا کنارهگیر باشند (گلادینگ، ترجمه بهاری و همکاران، 1390).