افلاطون 2000 سال پیش گفته است؛ تمام یادگیری ها دارای یك زیربنایی هیجانی و عاطفی هستند. بر اساس گفته افلاطون از آن زمان تاكنون دانشمندان، پژوهشگران و فیلسوفان زیادی در جهت اثبات یا نفی نقش احساسات در یادگیری، مطالعات زیادی انجام داده اند
هوش هیجانی
تاریخچه هوش هیجانی افلاطون 2000 سال پیش گفته است؛ تمام یادگیری ها دارای یك زیربنایی هیجانی و عاطفی هستند. بر اساس گفته افلاطون از آن زمان تاكنون دانشمندان، پژوهشگران و فیلسوفان زیادی در جهت اثبات یا نفی نقش احساسات در یادگیری، مطالعات زیادی انجام داده اند. متأسفانه تفكر حاكم در این 2000 سال این بود كه هیجان ها مانع انجام كار و تصمیم گیری صحیح می شوند و تمركز حواس را مختل می سازند. در سه دهه گذشته حجم رو به رشد تحقیقات، خلاف این مطلب را ثابت كرد. در سال 1950 آبراهام مازلو مقاله ای در زمینه ارتقاء نیازهای هیجانی– جسمی، معنوی و روانی نوشت كه از دوره رنسانس، انقلاب و تحول عظیمی در زمینه تحلیل از مكتب انسان گرایی به وجود آرود. بین سال های 1970 تا 1980 نظریه مازلو موجب رشد و تحول علوم مربوط به توان و استعداد انسان ها گردید.
تحقیقات مستمر باعث شد تعاریف زیادی از هوش و هیجان مطرح شود. سابقه پژوهش و تحقیق در زمینه هوش غیر شناختی و هوش اجتماعی به سال 1940 بر می گردد. گاردنر استاد روان شناسی دانشگاه هاروارد در سال 1993 هوش چند گانه را مشتمل بر ابعاد گوناگونی مطرح كرد كه مورد توجه علم روان شناسی قرار گرفت و به عنوان یكی از زیر شاخه های هوش شناخته شد. پینی در سال 1986 در رساله دكترایش مفهوم هوش هیجانی را به زبان انگلیسی با عنوان بررسی هیجان، توسعه هوش هیجانی، خود یكپارچگی (در ارتباط با ترس، درد و امیال) مطرح كرد. او توصیه كرد برای تقویت و هوش هیجانی باید به آزاد سازی هیجانی كودكان در مدارس با روش روان درمانی مبادرت كرد
موضوع هوش هیجانی نخستین بار توسط پیترسالووی و جان مایر در سال 1990 مطرح شد. پیتر سالووی از بخش روان شناسی دانشگاه یل می گوید: «در طول چند دهه گذشته باورها در مورد هوش هیجانی دچار تغییر شده اند» زمانی هوش را كمال انسانی می دانستند و معتقد بودند افراد باهوش باید دارای زندگی بهتری باشند. سالووی و مایر در سال 1990 تعریف قابل قبولی از هوش هیجانی را در مقاله ای تحت عنوان هوش هیجای مطرح كردند. در آن مقاله آنها هوش هیجانی را از نظر علمی– هوشی آزمون پذیر و قابل اندازه گیری می دانستند. دیوید كارسو از همكاران پیتر سالووی می گوید: مهم است بدانید هوش هیجانی ضد هوش نیست به عبارتی نشانه برتری احساس (دل) به عقل (سر) نیست بلكه هوش، نقطه تلاقی احساس و عقل است.
دانیل گلمن از نتیجه تحقیقات سالووی و مایر و سایدین در پر فروش ترین كتابش به نام هوش هیجانی در سال 1995 استفاده كرد و در این زمینه دو برنامه شناخت خود و رشد اجتماعی برای مدرسه نیوهاون نوشت. لئونل اولین بار مفهوم هوش هیجانی را به زبان آلمانی در سال 1966 به كاربرد نتایج تحقیقات او در مورد خانم هایی كه به خوبی نمی توانستند از عهده نقش ها و وظایف اجتماعی خود برآیند حاكی از این بود كه این خانم ها در سنین كودكی جدا از مادران خود زندگی می كردند. او برای درمان افرادی كه از سطح پایین هوش هیجانی برخوردار بودند داروی LSD را تجویز كرد (این موضوع مربوط به دهه 1960 بود).
ریون بارون پس از 20 سال تحقیق، پرسشنامه هوش هیجانی را ابداع كرد. تأكید بارون بیشتر بر قابلیت های غیر شناختی بوده و پرسشنامه او میزان خود سنجی افراد در زمینه قابلیت های غیر شناختی را اندازه گیری می كند كه به نام پرسشنامه هوش هیجانی (EQI) معروف است. بارون هوش هیجانی را آرایشی از استعدادهای غیرشناختی، قابلیت ها و مهارت هایی می داند كه توانایی فرد در سازگاری با شرایط و فشارهای محیطی را افزایش می دهد. بعدها سالووی نیز نتیجه گیری مشابهی كرد و گفت: من با دكتر بارون موافقم. فكر می كنم در ده سال آینده تحقیقات ثابت می كند كه مهارت ها و قابلیت های هیجانی و عاطفی عامل پیش بینی كننده موفقیت ها، نتایج، پیامدهای مثبت در محیط كار، خانواده و مدرسه محسوب می شود و آثاری قابل مشاهده دارد (آقایار، 1386).
هوش هیجانی چیست؟
هوش هیجانی، تركیب عاطفه با شناخت و هیجان با هوش است. بنابراین می تواند در توانایی به كارگیری هیجان ها به منظور كمك به حل مشكلات و داشتن زندگی اثر بخش باشد. شناخت احساسات و توانایی ها را می توان در برانگیختن خودمان و دیگران استفاده كنیم و بدانیم آیا این هیجان ها و عواطف موجب تسهیل یا مانع برقراری تعامل با دیگران می شود. بارون می گوید 2 نوع هوش داریم: هوش هیجانی و عقل كه هر كدام با فعالیت بخشی از مغز ارتباط دارند. لایه های فوقانی مغز (قشر تازه مخ ) از بافت های پیچیده ای تشكیل شده كه مغز متفكر در آن بخش فعالیت می كند. مركز هیجان ها و عواطف در لایه های زیر ین قشر مخ یا كورتكس قرار دارد. هوش هیجانی یك توانایی مجرد و جدا از سایر توانایی ها نیست. بلكه داشتن مهارت هایی تا بدانید چه كسی هستید. چه افكار، عواطف، احساسات و پیوستگی رفتاری دارید. به عبارتی می توان گفت شخصیت افراد تركیب درستی از عقل و دل است و معمولاً سمبل عقل، بهره هوشی (IQ) و دل، هوش هیجانی (EQ) است.
هوش هیجانی در برقراری ارتباط موفق با همكاران، اعضاء خانواده و آشنایان به ما كمك می كند و درهای صمیمیت، دوستی و محبت را به رویمان می گشاید به این حالت در روان شناسی، بلوغ فكری یا پختگی می گویند. هوش هیجانی محصول دو مهارت اصلی است: قابلیت فردی و قابلیت اجتماعی . قابلیت فردی محصول توانایی در دو مهارت مهم، خود آگاهی و خود مدیریتی است این مهارت ها بیشتر روی خود فرد تمركز می كنند تا تعامل ها با دیگران. خودآگاهی عبارت است از توانایی در درك صحیح و دقیق هیجان ها در همان لحظه ای كه روی می دهند و فهمیدن این كه در رابطه با وضعیت های متفاوت چه تمایلاتی وجود دارد. خود مدیریتی یعنی توانایی استفاده از آگاهی از هیجان ها برای انعطاف پذیر ماندن و رفتار خود را به طور مثبت رهبری كردن.
قابلیت اجتماعی بر توانایی در درك كردن دیگران و مدیریت كردن روابط تمركز می كند. قابلیت اجتماعی محصول مهارت های هوش هیجانی است، مهارت هایی كه در حضور دیگران به دست می آیند: آگاهی اجتماعی و مدیریت رابطه. آگاهی اجتماعی عبارت است از توانایی در حدس زدن دقیق هیجان های دیگران و فهمیدن اینكه واقعاً آنها چه احساسی دارند. مدیریت رابطه محصول سه مهارت هیجانی اول است: خودآگاهی– خود مدیریتی و آگاهی اجتماعی. مدیریت رابطه عبارت است از توانایی به كارگیری آگاهی از هیجان های خود و نیز از هیجان های دیگران برای مدیریت كردن تعامل ها، این كار باعث می شود تا تبادل اطلاعات شفاف باشد و شخص به طور مؤثر بتواند از عهده تعارض ها و برخوردها برآید (گلمن، 2009).
نظریه هایی در باب هوش
تا دهه 1960 پژوهش در باب هوش در استیلای رویكرد «عاملی» قرار داشت. لیكن همگام با رشد و گسترش روان شناسی شناختی و تأكید آن بر الگوهای پردازش اطلاعات رویكرد تازه ای در این زمینه سر بر زد
نظریه هوش چندگانه گاردنر
گاردنر تلاش می كند برای نقش های گوناگون مردمان در فرهنگ های گوناگون تبیینی به دست دهد. او معتقد است كه این گوناگونی را با فقط یك هوش زیر بنایی نمی توان تبیین كرد بلكه حداقل هفت نوع هوش می تواند وجود داشته باشد كه عبارتند از
1 – هوش زبانی: استعداد سخن گفتن در كنار ساز و كارهای آواشناسی (صدای سخن)، نحو (دستور زبان)، معنا شناسی (معنا) و منظور شناسی (تلویحات و كاربردهای زبان در موقعیت های گوناگون). 2 – هوش موسیقیایی: توان آفرینش، انتقال و درك معانی حاصل از اصوات همراه با ساز و كارهای مختص زیر و بمی، ضرب آهنگ و طنین. 3 – هوش منطقی- ریاضیاتی: توان كاربرد و دریافت روابط فارغ از اشیا و اعمال به معنای اشتغال به تفكر انتزاعی. 4 – هوش فضایی: توان دریافت اطلاعات دیداری یا فضایی، تغییر آن ها، و بازآفرینی تصویرهای دیداری بدون ارجاع به محرك اصلی. شامل توان تصویر سازی سه بعدی و حركت دادن و چرخاندن آن تصویر. 5 – هوش تنی- حركتی: توان به كاربردن همه بخش های بدن برای حل مسأله یا گره گشایی موقعیتی. 6 – هوش درون فردی: توان تمییز احساسات، منظورها و انگیزه های خویش. 7 – هوش میان فردی: توان بازشناسی و تمییز احساسات و باورها و منظورهای مردم.
نظریه هوش و رشد شناختی آندرسن
آندرسن درصدد تبیین جنبه های گوناگون هوش است، نه فقط موضوع تفاوت های فردی بلكه چگونگی افزایش توان های شناختی بر اثر رشد، عملكرد توان های اختصاصی و همچنین وجود توان های همگانی و یكسان در بین مردم، نظیر دیدن اشیا در سه بعد، بنابراین برای تبیین این جنبه ها به وجود ساز و كار پردازشی زیر بنایی معادل هوشی عمومی (g) اسپیرمن، همراه با پردازشگرهای ویژه ای كه با تفكر گزارهیی و عملكردهای دیداری و فضایی سر و كار دارند قائل می شود. وجود توان های همگانی همسان را با مفهوم «دستگاه های مستقل» كه عملكردشان در گرو پدیده رسش است تبیین می كنند
نظریه سه وجهی اشترنبرگ
نظریه سه وجهی اشترنبرگ براین باور بنا شده كه نظریه های پیشین نه نادرست بلكه ناقص و ناكامل است. همه خرده نظریه در آن مطرح می شود؛ نظریه مؤلفه ای (ناظر به ساز و كارهای پردازشگری درونی). خرده نظریه تجربه نگر (تجربه شخص با هر تكلیف و موقعیت) و خرده نظریه بافت نگر (رابطه بین محیط خارجی و هوش شخص).
نظریه زیست بوم شناختی سوسی
استفن سوسی (1990) تلاش كرده ضمن بنا كردن نظریه خود بر پایه نظریه اشترنبرگ و نشان دادن نارسایی های آن، از طریق تكیه بیشتر بر بافت و تأثیر آن بر حل مسأله، نارسایی ها را از بین ببرد. پیشنهاد سوسی این است كه به جای فقط یك هوش زیر بنایی یا g، «استعداد های شناختی چند گانه» دست اندركار هستند كه بنیاد زیستی دارند و برای فرایندهای ذهنی حد و مرز تعیین می كنند. سوسی بافت را برای تحقق توان های شناختی ضروری می داند. منظورش از «بافت»، زمینه های اطلاعات و همچنین عواملی از قبیل شخصیت، انگیزش و آموزش است. بافت ها ممكن است ذهنی، اجتماعی یا جسمانی و فیزیكی باشند. خلاصه اینكه در نظریه او دانش و اطلاعات نقش حساسی در هوش پیدا می كند (اکبرزاده، 1388).
هیجان چیست؟
واژه ای كه تحت عنوان هیجان به آن اشاره می كنیم، اصطلاحی است كه روان شناسان و فلاسفه بیش از یك قرن درباره معنای دقیق آن به بحث وجدل پرداخته اند. در فرهنگ لغات انگلیسی آكسفورد، معنای لغوی هیجان چنین ذكر شده است: «هر تحریك یا اغتشاش در ذهن، احساس، عاطفه؛ هر حالت ذهنی قدرتمند یا تهییج شده». دانیل گلمن لغت هیجان را برای اشاره به یك احساس، افكار، حالت های روانی و بیولوژیكی مختص آن و دامنه ای از تمایلات شخص برای عمل كردن براساس آن به كار می برد. تعداد هیجان های شناخته شده با در نظر گرفتن تركیبات، گوناگونی ها، تحولات و اختلالات جزیی میان آن ها به صدها نوع میرسد. در واقع، هیجان های ظرفیت بی شماری وجود دارند كه برای بیان آنها واژه ای نداریم. به طور كلی هیجان سه مؤلفه اساسی دارد:
1– مؤلفه شناختی: افكار، باورها و انتظاراتی كه نوع و شدت هیجان را تعیین می كند، ممكن است برای یك فرد لذت بخش و برای فردی دیگر آزار دهنده یا كسل كننده باشد. 2– مؤلفه فیزیولوژیكی: هیجان می تواند با تظاهرات و تغییرات جسمانی همراه باشد، مثلاً هنگامی كه بدن به واسطه ترس یا خشم برانگیخته می شود ضربان قلب بالا می رود، مردمك چشم ها گشادتر می شود و نفس به شمارش می افتد. 3– مؤلفه رفتاری: این مؤلفه به حالت های مختلف تظاهرات هیجان ها اشاره می كند. حالت اندام های بدن و آهنگ صدا از این جمله است (چامرو و همکاران ، 2007).
انواع هیجان های اصلی
ترس: ترس واكنش هیجانی است و از تعبیر انسان كه موقعیت، خطرناك و تهدیدی برای سلامتی اوست، ناشی می شود. درك مخاطرات تهدیدها می تواند روانی یا جسمانی باشد. رایج ترین موقعیت های ترس آور مربوط به پیش بینی صدمه جسمانی یا روانی، آسیب پذیری در برابر خطر، یا انتظار فرد از اینكه توانایی مقابله كردن را با موقعیت های قریب الوقوع ندارد. پیش بینی فرد كه نمی تواند با تهدید یا خطر محیطی مقابله كند، به اندازه هر ویژگی واقعی خود تهدید یا خطر، به عنوان منبع ترس، اهمیت دارد (گنجعلی بنجاور، 1388).
خشم: خشم هیجانی فراگیر است. هنگامی كه افراد جدیدترین تجربه هیجانی خود را توصیف می كنند، خشم هیجانی است كه بیشتر به ذهن می آید. خشم از مانع به جود می آید مثل زمانی كه فرد برداشت می كند كه نیروهای بیرونی، در برنامه ها، هدف ها، یا سلامتی او اختلال ایجاد می كنند. خشم همچنین از خیانت در امانت، مورد بی اعتنایی قرار گرفتن، مورد انتقاد ناموجه قرار گرفتن، بی ملاحظه گی دیگران و رنجش انباشته شده ناشی می شود. اساس خشم این عقیده است كه اوضاع آن گونه كه باید باشد، نیست. مانع، اختلال، یا انتقاد ناموجه هستند.
نفرت: نفرت عبارت است از خلاص شدن از شر چیزی آلوده، فاسد، یا گندیده. اینكه آن چیز چیست، به رشد و فرهنگ بستگی دارد. در زمان طفولیت، علت نفرت به مزه های ترش و تلخ محدود است. در كودكی، واكنش های نفرت از بیزاری به تنفری كه به صورت روان شناختی اكتساب می شود و به طور كلی از چیزی كه تهوع آور باشد، گسترش می یابد. در بزرگسالی، نفرت از برخوردهای ما با هر چیزی كه معتقدیم به طریقی آلوده است ایجاد می شود، مثل آلودگی های بدن (بهداشت نامناسب، لخته خون، مرگ)، آلودگی های میان فردی (تماس بدنی با افراد نامطلوب)، و آلودگی های اخلاقی (سوء استفاده از كودك، زنا با محارم، خیانت). وظیفه نفرت رد كردن است. افراد از طریق نفرت، فعالانه برخی از جنبه های مادی یا روانی محیط را پس می زنند و دور می اندازند (گنجعلی بنجاور، 1388).
غم: غم منفی ترین و آزارنده ترین هیجان است. غم اصولاً از تجربیات جدایی یا شكست ناشی می شود. جدایی از دست دادن فردی عزیز از طریق مرگ، طلاق، شرایط (مثل مسافرت)، یا مشاجره ناراحت كننده است. شكست نیز به غم می انجامد مثل رد شدن در امتحان، نپذیرفته شدن برای عضویت در گروه. حتی شكست خارج از كنترل ارادی فرد، مثلاً در جنگ، بیماری، ركود اقتصادی. یكی از جنبه های مثبت غم این است كه به صورت غیر مستقیم به انسجام گروههای اجتماعی كمك می كند. چون جدایی از افراد عزیز موجب غم می شود و به خاطر اینكه غم هیجان ناراحت كننده ای است، پیش بینی آن، افراد را با انگیزه می كند تا با عزیزانشان منسجم بمانند.
شادی: رویدادهای شادی آور، پیامدهای خوشایند را شامل می شوند مانند موفقیت در كار، پیشرفت شخصی، پیش روی به سمت هدف، به دست آوردن چیزی كه می خواهیم، جلب احترام، مورد محبت و لطف قرار گرفتن، دریافت خبری خوشحال كننده، یا تجربه كردن احساس های لذت بخش. شادی وظیفه ای دو گانه دارد. اولاً، به ما كمك می كند كه برای انجام دادن فعالیت های اجتماعی اشتیاق داشته باشیم. ثانیاً، شادی «وظیفه آرامش بخش»دارد.
علاقه: علاقه شایع ترین هیجان در عملكرد روزمره است. مقداری علاقه همیشه وجود دارد، معمولاً علاقه ما متوقف یا شروع نمی شود، بلكه آن را از یك موضوع یا رویداد به دیگری هدایت می كنیم. رویدادهای زندگی كه توجه ما را هدایت می كنند آنهایی هستند كه نیازها یا سلامتی ما را در بردارند (گنجعلی بنجاور، 1388).
حالت های روحی در حلقه های بیرونی جای دارند و به زبان فنی، خموش ترند و نسبت به یك هیجان خاص، دوام بسیار بیشتری دارند (برای مثال اگر چه بسیار نادر است فرد یك روز تمام در اوج خشم قرار داشته باشد، اما داشتن حالت روحی گرفته و تحریك پذیر در تمام مدت روز، چندان نادر نیست كه در این میان، وهله های كوتاه مدتی از خشم هم به آسانی پیش می آیند). در مرتبه بعد از حالات روحی، باید از خلق و خو صحبت كنیم كه آمادگی ابراز یك هیجان یا حالت روحی مشخص است كه افراد را مالیخولیایی، ترسو یا شادمان می سازد و ورای این حالت های هیجانی باید از اختلالات هیجانی آشكار مانند افسردگی بالینی یا اضطراب مداوم نام برد كه بر اثر آن فرد احساس میكند به صورتی مستمر، در یك حالت روحی مسموم كننده گرفتار شده است (گنجعلی بنجاور، 1388).
فواید هیجان
بقا: در طول میلیون ها سال با تكامل طبیعت، هیجان ها دستخوش رشد شده اند. هیجان های ما بالقوه این توانایی را دارند كه در خدمت ما به عنوان یك نظام درونی هدایت كننده عمل نمایند. وقتی نیازها ارضاء می شوند، هیجان ها به ما هشدار می دهند؛ مثلاً وقتی احساس تنهایی می كنیم كه نیازهای اجتماعی و ارتباطی ما برآورده نشوند، وقتی احساس ترس می كنیم كه نیاز ایمنی ارضاء نشود و وقتی احساس طرد میكنیم كه نیاز پذیرش ما از سوی دیگران محقق نشود.
تصمیم گیری: هیجان ها منبع ارزشمندی از اطلاعات هستند و در تصمیم گیری به ما كمك میكنند. مطالعات نشان می دهد وقتی رابطه هیجان با مغز قطع می شود فرد نمی تواند تصمیم بگیرد چرا؟ زیرا او نمی تواند بداند كه او چه احساسی درباره انتخابش خواهد داشت.
تعیین حد و مرز: وقتی از رفتار فردی دلخور می شویم، هیجان ها به ما هشدار می دهند. ما آموخته ایم به هیجان های خودمان اعتماد كنیم و از آن ها خاطر جمع باشیم و به خودمان اجازه می دهیم كه فرد مورد نظر بداند كه از رفتارش احساس ناراحتی می كنیم. این مطلب به ما كمك می كند تا محدوده ای را مشخص كنیم كه در آن سلامت جسمی و روانی ما تضمین می شود.
ارتباطات: هیجانها در برقراری ارتباط با دیگران به ما كمك می كنند. برای مثال حركات چهره ای می تواند طیف وسیعی از هیجان ها را منتقل نماید؛ مثلاً اگر صدمه دیده باشیم به دیگران این علایم را می فرستیم كه نیاز به كمك و یاری داریم، مهارت در ارتباطات كلامی باعث ابراز نیازهای هیجانی می شود، در نتیجه احتمال ارضاء آن وجود دارد
وحدت: شاید هیجان ها بزرگ ترین منبع بالقوه برای اعتماد سازی میان همه افراد باشند. گرایشهای سیاسی، فرهنگی و ارزش های مختلف نمی تواند زمینه ساز اعتماد میان افراد شوند، بلكه به طور جدی و دردناكی موجب تفرقه و جدایی انسان ها از یكدیگر می شوند به عبارتی هیجان ها جهانی هستند (پارسا، 1390).
زیان های هیجان
1- موجب بروز اعمال ناپسند و در نهایت پشیمانی می شود: در روزنامه ها حوادث ناگواری را زیاد مطالعه كرده ایم كه منشاء آن هیجان های منفی است. 2– موجب اغفال می شود: اگر نتوانید كسی را با دلایل منطقی وادار به انجام كاری كنید با تأثیر گذاشتن بر او به وسیله كلمات می توانید حالت هیجانی منفی در او ایجاد كنید تا او را به انجام كاری وادار كنیم كه دلخواه ماست. 3 – عقل و منطق را تحت تأثیر قرار می دهد: این حالت وقتی به وجود می آید كه هیجان به صورت شدید و ناگهانی ظاهر شود. 4 – انرژی را از بین می برد: وقتی هیجان های شدیدی مانند ترس یا خشم به ما غلبه می كنند، مقدار زیادی گلیكوژن وارد خون می شود تا سوخت زیادی را به عضلات بدن برساند (پارسا، 1390
نقش هیجان ها در هوش
با این كه جنبش IQ در مجموع هیجان ها را شامل نمی شد، چنین نبود كه همه روان شناسان هیجانها را نادیده بگیرند. در واقع، به مدت بیش از یك قرن، محققان و نظریه پردازان سعی كرده اند هیجان ها را درك كنند این كه چه چیزی باعث به وجود آمدن آن ها می شود، معنی، مفهوم و عواقب (نتایج) آنها چیست؟ با این حال، نظریه غالب در مورد هیجان ها، سال های بسیار، چنین بود كه آنها تقریباً به طور كامل جدا از هوش، یا حتی متضاد و دشمن آن، هستند.
تفكر عمده در مورد هیجان ها این بود كه آنها معمولاً باعث می شوند تا مردم حواسشان پرت شود و نتوانند به طور منطقی و در آرامش روی اطلاعات انتزاعی فكر كنند، یعنی نتوانند هوش خود را به كار ببرند. فقط از اوایل دهه 1980 بود كه مفهوم متفاوتی از هیجان ها ایجاد شد و شروع به رشد كرد. عقیده جدید این بود كه هیجان ها الزاماً در تفكر و رفتار هوشمندانه تداخل ایجاد نمی كنند، بلكه به هوش انسان كمك می كنند. در واقع، یكی از تفكر های مهمی كه در این سال ها به وجود آمد این بود كه هیجان ها نوعی اطلاعات است که از آن استفاده می كنند تا درباره دنیا و محیط اطراف خود قضاوت كنند (سیاروچی ، 2009).
هیجان ها درباره ارزش، اطلاعاتی ارایه می دهند. آنها نوعی علایم اختصاری و سریع هستند كه به ما اطلاع می دهند، چه چیزی را در محیط خود ارزیابی و قضاوت كرده ایم و آن را مثبت یا منفی یافته ایم. برای مثال، اگر یك روز صبح پشت فرمان اتومبیل خود بنشینید و ناگهان متوجه شوید كه تعدادی زنبور خشمگین در صندلی عقب هستند، به احتمال بسیار زیاد احساس ترس به شما دست خواهد داد. این احساس نوعی اطلاعات ساده و قوی است كه براساس ارزیابی شما از این كه «نزدیك بودن به زنبورهای عصبانی باعث به وجود آمدن درد شدیدی خواهد شد، و نتایج منفی خواهد داشت» فراهم می شود. این پیام هیجانی ساده و شدید، این ارزش را دارد كه باعث می شود یك واكنش سریع و مؤثر انجام دهید، یعنی هر چه سریع تر از اتومبیل خارج شوید.
نكته مهم این است كه هیجان خود را احساس می كنید، هیجانی كه شانسی و تصادفی نیست، بلكه نتیجه منطقی و صحیح دیدن یك خطر در محیط اطرافتان است. بنابراین، هیجانی كه احساس می كنید نوعی اطلاع درباره دنیای اطرافتان است و به جای آن كه در واكنش عقلانی شما تداخل ایجاد كند، در درك صحیح آن به شما كمك می كند. مسلماً، اكثر هیجان های ما سادگی یا شدت هیجان بالا را ندارند. احساسات ها اغلب ملایم ترند و بسیاری از آنها پیچیده تر از هیجان مثال بالا هستند، اما نوع اطلاعاتی كه ارایه می دهند می تواند در تفسیر از دنیا مفید واقع شود (سیاروچی، 2009).