تعدادی رویکردهای نظری وجود دارد که در فهم کاملترتعارض والد - فرزند به ما کمک میکند که در ادامه به بررسی آنهامیپردازیم:
رویکرد اریک اریکسون
از دیدگاه روان شناسان من (مانند اریکسون)، نوجوانان از 12 تا 19 سالگی در وضعیت دستیابی به هویت در مقابل سرگشتگی قرار دارد. در این دوره معنای خود، از محدوده والدین به دنیای دوستی گسترش مییابد و این امر بهنوبه خود بر تعامل والد و نوجوان تأثیر میگزارد. بنابراین موضوعاتی چون خودمختاری و استقلال باید در تمام سطوح مجدداًً موردگفتگو قرار گیرند و مسئله اساسی در دوره نوجوانی سازماندهی مجدد رابطه والد – فرزندی است (لطفآبادی، 1380؛ به نقل از محسنی، 1392).
نظریه روانشناسی فردی
آلفرد آدلر (1870-1937) بر بینظیری انسان، درماندگی و وابستگی طفل به بزرگسالان و بهویژه والدین تأکید میکند. عقده حقارت ناشی از جبران حقارتها است و میتواند در کودکی و در اثر شیوههای تربیتی والدین نیز به وجود آید. آدلر عقیده دارد سبک زندگی که فرد برای خود میسازد به تعاملات اجتماعی فرد و بهویژه ترتیب تولد فرد در خانواده و ماهیت رابطه والد - فرزند بستگی دارد. آدلر به اهمیت نقش مادر بهعنوان اولین شخصی که کودک با او در تماس قرار میگیرداشارهکرده است. رفتار مادر میتواند پرورشدهنده یا مانعی برای رشد علاقه اجتماعی در کودک باشد. مادر باید همکاری، مصاحبت وجرأت را به کودک بیاموزد تا کودک بتواند در تلاش برای کنار آمدن با درخواستهای زندگی جرأتمندانه عمل نماید (شولتز و شولتز ، 2005؛ ترجمه سید محمدی، 1392).
نظریه سیستمی
برخلاف صورتبندیهای اولیه خانوادهدرمانی سیستمی که عقیده داشت خانواده در برابر تغییر مقاومت میکند و میکوشد که به حالت قبل بازگردد، در حال حاضر خانواده نظامی درنظر گرفته میشود که به خاطر حفظ تداوم خویش میتواند تغییرات مربوطه را تحمل کند. در حقیقت استواری خانواده وابسته به تغییر آن است. یعنی خانواده تا زمانی که کارکرد خود را بهدرستی انجام میدهد، میتواند نظم وتوازن کافی را برای حفظ انطباقپذیری خویش به دست آورد و درعینحال، احساس نظم و یکسانی محیط را حفظ نماید (گلدنبرگ و گلدنبرگ ، 2000؛ ترجمه شاهی براوتی، نقش بندی و ارجمند، 1389).
تعارضات والدین و نوجوان غالباً هنگامی پدیدار میشود که در خانواده کشمکش درگرفته است بر سر اینکه تا چه حد میتوان تغییر قواعد را تحمل کرد، که در عین ثبات، تداوم هم حفظ شود. توافق مسالمتآمیز درباره تغییرات باعث میشود تا نظام خانواده از استواری و نیرومندی بیشتری برخوردار شود (گلدنبرگ و گلدنبرگ، 2000؛ ترجمه شاهی براوتی و همکاران، 1389). تعارضات در روابط بین اعضای خانواده اجتنابناپذیر است و شیوههایی که برای حل آن انتخاب میشود، میتواند تعیین کند که روابط افراد درست است و یا اینکه ارتباط با مشکل مواجه است (کرآلپ، دینسیورک و بیدوقلو ،2009).
رویکرد چرخه زندگی
به نظر هیلی (1973) وقتی کودکان به سن نوجوانی میرسند، خانواده با چالشهای سازمانی جدیدی دستبهگریبانمیشوند، بهویژه راجع به موضوعاتی چون خودپیروی و استقلال. امکان دارد والدین دیگر نتوانند اقتدار کامل خود را حفظ کنند، اما درعینحال نمیخواهند اقتدار خود را از دست بدهند. لذا مواردی مثل تغییر مقررات، محدودسازی و بازنگری در نقشها که همگی ضروری نیز هستند، غالباً روابط بین دو یا چند نسل را بهشدت دگرگون میسازند. نوجوانان باید بدون کمک دیگران به تعادل دست یابند، هویت خود را شکل دهند و از خانواده مستقل شوند (گلدنبرگ و گلدنبرگ، 2000؛ ترجمه شاهی براوتی و همکاران، 1389).
دیدگاه هال
از دیگر دیدگاههای مطرح در خصوص تعارضات والدین با نوجوانان میتوان به نظریه هال اشاره نمود. او از دوران نوجوانی به دوران طوفان و تنش یاد میکند. بر اساس این دیدگاه نوجوانی توأم با یک سری تغییر و تحولات هورمونی و زیستشناختی است که نتیجه تغییرات بلوغ است که زمینهساز برخورد و تضاد نوجوان با محیط اطراف ازجمله والدین است. بسیاری از متخصصان سلامت روان به این دیدگاه معتقدند و آشفتگی دوران نوجوانی را پدیدهای همگانی میدانند.
این باور که آشوب روانشناختی نوجوانی را پدیدهای بهنجار میداند؛ به پیامدی دردناک منجر شده است و آن این است که اغلب تصور میشود نوجوانانی که به مشکلات روانشناختی گرفتارند با افزایش تدریجی سن، خودبهخود بهبود مییابند. در حال حاضر شواهد گواهی میدهد که مشکلات روانشناختی در نوجوانی معمولاً پایدار بوده و به درمان نیاز دارد و بهندرت ممکن است خودبهخود برطرف شود (پترسون،کومپاس، بروکس گان، استملر و گرانت ، 1993).