تشخیص رفتار بهنجار از نابهنجار اغلب مشکل است. هرچند برای تعریف رفتار بهنجار چندین مدل ارائه شده است اما هیچ یک از تعاریف ارائه شده آنقدر جامع نیست که همه موارد نابهنجار یا اختلالات روانی یا رفتاری را در بر گیرد.
تعریف اختلالات رفتاری کودکان با توجه به مفهوم بهنجاری
: تشخیص رفتار بهنجار از نابهنجار اغلب مشکل است. هرچند برای تعریف رفتار بهنجار چندین مدل ارائه شده است اما هیچ یک از تعاریف ارائه شده آنقدر جامع نیست که همه موارد نابهنجار یا اختلالات روانی یا رفتاری را در بر گیرد. بنابراین در این مورد اتفاق نظر کلی وجود ندارد (اتکینسون و همکاران، 2006).
در آسیبشناسی روانی کودکان و نوجوانان نیز بحث از بهنجار و نابهنجار و تعیین مرز مشخص بین این دو کار آسانی نیست. قرار گرفتن کودک در فرایند رشد، رسش و تغییرات قابل مشاهده در رفتارهای عاطفی، شناختی و هیجانی این مشکل را دو چندان میکند و ناتوانی کودک در قضاوت بین درست و نادرست و عدم کنترل برخی رفتارهای خود، تصمیمگیری در مورد رفتارهای او را دشوار میسازد. در اکثر موارد تفاوت بین رفتار بهنجار و نابهنجار در کودکان بوضوحی که در مورد بزرگسالان تعیین میشود قابل تعیین نیست. تمام کودکان گاهگاهی رفتار غیر انطباقی مانند شب ادراری یا حملات قشقرق نشان میدهند.
چنین رفتاری ممکن است نتیجه استرس خاص بوده و پاسخی بهنجار در مرحله خاصی از رشد باشد. پیت (1998) کودک با اختلال رفتاری را کودکی میداند که رفتارهایش به اندازهای نا مناسب است که شرکت او در کلاس باعث از هم گسیختن حواس یا آشفتگی ذهنی سایر همسالان باشد و نیز فشاری بیش از حد به معلم وارد کند. بر طبق نظر هرینگ (1993) کودکی که به علت جسمی یا تاثیرات محیطی به طور مزمن دارای یکی از ویژگیهای زیر باشد، کودکی با اختلال رفتاری است
1- ناتوانی در یادگیری متناسب با بهره هوشی، توانایی حسی- حرکتی و رشد فیزیکی 2- ناتوانی در پاسخگویی به شرایط زندگی روزمره 3- ناتوانی در ایجاد و حفظ روابط اجتماعی مناسب 4- رفتارهای افراطی (فعالیت بیش از اندازه، بیشفعالی و یا رفتارهای افسردهگونه و گوشهگیرانه). کرک (2001) رفتاری را انحرافی و واجد اختلال تلقی میکند که ضمن نامتناسب بودن با سن فرد، شدید، مزمن یا مداوم بوده و گستره آن شامل رفتارهای بیشفعالی و پرخاشگرانه تا رفتارهای گوشهگیرانه است. ویژگی این رفتارها این است که اولا تاثیر منفی بر فرایند رشد و انطباق مناسب با محیط کودک دارد ثانیا مزاحمت برای زندگی دیگران را بوجود میآورد(سیف نراقی و همکاران،1384).
ملاکهای اختلال رفتاری
با توجه به تعاریف فوقالذکر، اختلال رفتاری نیز نوعی رفتار نابهنجار میباشد که در اینجا ملاکهای آن مورد بررسی قرار میگیرد. بر اساس نظریات مختلف، برای تفکیک رفتار بهنجار از اختلال رفتاری چندین ملاک وجود دارد که در ادامه به برخی از آنها اشاره میشود:
تناسب با سن کودکان در سنین گوناگون به گونههای متفاوت رفتار میکنند. بنابراین کسانی که با کودکان کار میکنند باید با دامنه رفتار در سنین مختلف آشنا باشند تا بتوانند رفتار بهنجار را از نابهنجار تفکیک کنند. به عبارت دیگر از جایی که کودکان به سرعت و غیرمنتظره تغییر میکنند، نمیتوان کارکرد آنان را بدون در نظر گرفتن هنچارهای سنی . رشدی ارزیابی کرد(نلسون و همکاران،2003).
تداوم هنگام بررسی درباره اختلالات رفتاری کودکان همواره باید دقت کرد که رفتار دشوار از چه زمانی شروع شده، چه نوسانی داشته و به چه صورت ادامه داشته است. با توجه به اینکه بعضی از رفتارهای دشوار کودکان در مراحل خاصی از رشد بروز میکند، از اینرو زمانی میتوان آنها را اختلال نامید که بعد از این دوره رشد نیز ادامه داشته باشد. برای مثال مکیدن انگشت در دوره شیرخوارگی یک عمل طبیعی محسوب میشود، ولی اگر این عمل در مراحل بعدی رشد به شدت ادامه یابد و منجر به بروز مشکلات دیگر از جمله گوشهگیری، پرخاشگری و غیره شود، اختلال محسوب میشود(نلسون و همکاران،2003).
هنجارهای اجتماعی- فرهنگی شاید جامعترین ملاک برای قضاوت در مورد اختلالات رفتاری کودکان نقش هنجارهای اجتماعی- فرهنگی باشد که سالها قبل توسط انسان شناسی به نام بندیکت (1934) به صورتی موثر شرح داده شده است. وی پس از مطالعه وسیعی که در مورد فرهنگهای مختلف به عمل آورد ابراز داشت که هر جامعه رفتارهای معینی را انتخاب میکند که مناسب آن است و افراد خود را به گونهای پرورش میدهند که طبق آن عمل کنند. افرادی که بر اثر موضعگیریهای قبلی، سرشت، خلق و خو و یا تجربههای اکتسابی این رفتارها را از خود بروز ندهند، اجتماع آنها را افرادی کجرو و منحرف میشناسد. انحراف این افراد همیشه نسبت به معیارهای اجتماع سنجیده میشود. هنجارهای فرهنگی، در مورد کودکان و بزرگسالان هر دو مصداق دارد (نوابینژاد،1387).
دامنه اختلال مشکلات محدود، نگرانی کمتری را ایجاد میکنند، در حالیکه مشکل هرچه فراگیر تر باشد، موجب نگرانی بیشتر میشود. علائم منحصر به فرد ممکن است جای نگرانی زیادی نداشتهباشد، در حالی که هرچه علائم شدیدتر و متنوعتر و بیشتر میشوند، مشکلات و در نتیجه نگرانیها و ناتوانیهای بیشتری را بوجود میآورند و در نتیجه قضاوت در مورد نابهنجار بودن رفتار آسانتر خواهد بود(نلسون و همکاران،2003).
تناسب با جنس یکی از یافتههای بارز در زمینه اختلالهای رفتاری کودکان این است که در پسران، اختلالهای رفتاری از تنوع و گستردگی بیشتری در مقایسه با دختران برخوردار است. این گستردگی شامل اختلال شدید روانی، تحرک بیش از حد، خیس کردن رخت خواب، رفتارهای ضد اجتماعی و مشکلات یادگیری است. در دختران اختلالهای روانی بیشتر شامل مساله کمرویی شدید، ترس و اضطراب و گلایه از وضعیت جسمانی و مشابه آن است (نوابینژاد،1387).
موقعیت رفتارهای نامطلوب در هر جامعه و در همه موارد تکرار میشود. به عبارت دیگر، معمولا این گونه رفتارها در هر موقعیتی از کودک سر میزند. برای مثال ترسیدن کودک غیر عادی نیست، اما اگر این ترس در موارد و موقعیتهای زیادی وجود داشته باشد، غیر عادی است. همچنین افسردگی و انزوای کودکان زمانی اختلال محسوب میشود که کودک در هر موقعیتی این حالت را داشتهباشد. اما چنانچه کودکی به خاطر از دست دادن یکی از عزیزان افسرده و غمگین باشد، اختلال محسوب نمیشود.
به طور کلی برای اینکه بتوانیم بگوییم یک رفتار کودک اختلال است یا نه بایستی معلوم کنیم که آیا رفتار مورد نظر در رشد و گسترش سازگاری و بهزیستی کودک تولید اشکال خواهد کرد یا نه؟ این پیشبینی مستلزم مدنظر قرار دادن فراوانی، شدت و تداوم رفتار مورد نظر است. همانطور که ذکر شد بسیاری از موارد که بعنوان مشکل رفتاری در کودکان توصیف میشوند، را میتوان به عوان مشکلی گذرا در نظر گرفت، اما آن دسته از مشکلات رفتاری که از نظر شدت، فراوانی و تداوم از سن خاص کودک انتظار نمیرود میتواند اختلال رفتاری و پیشبینی کننده آسیبهای روانی بعدی باشد(نلسون و همکاران،2003).
شیوع اختلالات رفتاری در کودکان
تعداد و یا درصد کودکان مبتلا به اختلال رفتاری در جوامع مختلف و به طور متوسط طبق آمار سازمان بهداشت جهانی عبارت است از : یک درصد از کل کودکان. ریچمن (2001) در تحقیقات خود نشان داد که 22 درصد از کودکان پیشدبستانی دچار مشکلات حاد رفتاری هستند و در بین کودکان سنین بالاتر، آنهایی که در شهرهای بزرگ زندگی میکنند 25 درصد و کسانی که در شهرهای کوچک زندگی میکنند، تا نصف این رقم دارای مشکلات رفتاری هستند. در عین حال 20 درصد از نوجوانان و مخصوصا دختران نوجوان دچار مشکلات اساسی روانشناسی هستند. به عبارت بهتر، 20 درصد از کودکان و نوجوانان در هر سال مشکلات اساسی روانشناختی و ناراحتیهای روانی از خود نشان میدهند(نوابینژاد، 1387).
سببشناسی اختلالات رفتاری در کودکان
روابط سببی مستقیم بین عوامل زمینه ساز و مسائل آتی در کودکان وجود ندارد و ندرتا علت واحدی مسئول پیدایش اختلالات رفتاری کودکان است. آنچه میتوان گفت این است که انواعی از عوامل زیستی، روانی و اجتماعی در پیدایش اختلالات رفتاری به گونهای متداخل درگیر و سهیم هستند. باتلر و گولدینگ دریافتند که تعداد سیگارهایی که مادر میکشد با میزان شیوع حملات قشقرق در کودکان رابطه دارد. این رابطه را نمیتوان سببی تلقی کرد، اما ممکن است مکانیزمی که هنوز شناخته نشده است، این رویدادها را به هم ربط دهد. شاید مادران تنیده بیشتر سیگار میکشند یا انجام وظیفه مادری برای این مادران دشوارتر است.عواملی را که با مسائل رفتاری کودکان مرتبط هستند میتوان در سه طبقه عمده جای داد:
- عوامل سرشتی، ژنتیکی، مزاجی، بیماریها یا آسیبهای داخل رحمی و نارساییهای بدو تولد. 2- بیماری یا آسیب جسمی 3- عوامل محیطی شامل عوامل خانوادگی. البته این تقسیم بندی معادل تجزیه عوامل نیست، بلکه امروزه اکثر مردم بر این عقیدهاند که تعامل پیچیدهای بین این عوامل وجود دارد(نوابینژاد، 1387).
عوامل سرشتی، ژنتیکی، مزاجی و قبل از تولد الف- عوامل سرشتی و مزاجی طبیعت و مزاج همه کودکان به یک شکل نمیباشد و تفاوتهای گسترده ای بین آنها وجود دارد. در این میان هر ترکیب واحد از خصوصیات سرشتی به سهم خود در تعیین این که کودک طی شرایط ویژهای، چه اختلال رفتاری را رشد خواهد داد، نقش مهمی ایفا میکند(لوی و جاکبسون، 1996). ب- عوامل ژنتیکی این عوامل هنگام تولد وجود دارد. تاکنون عوامل ژنتیکی خاصی برای بسیاری از اختلالات رفتاری کودکان شناخته نشده است. معهذا قرائن واضحی از مطالعه بر روی دوقلوها و مطالعات فرزندخواندگی بدست آمده است که عوامل ژنتیک، احتمالا پلی ژنتیک، از جمله عوامل مهم هوش و مزاج هستند، لذا جای تعجب نخواهد بود که بر جنبههای دیگر رفتار نابهنجار، یعنی اختلالهای رفتاری نیز تاثیر بگذارند.
وراثتهای ژنتیکی نه تنها خصیصههای فیزیکی مثل جنسیت بلکه ویژگیهای رفتاری را نیز تعیین میکند. ولی چیزی که در این بین ناشناخته مانده است، حد و حدود این تعیین بخشی است. یک مدل پیشنهادی بنام مدل دیاتز- استرس، معرف این موضوع است که ژنهای خاص، یک دیاتز یا آسیبپذیری را نسبت به یک اختلال ایجاد میکنند و اگر این آسیبپذیری در معرض شرایط مساعد قرار گیرد، یک اختلال را به وجود میآورد (لوی و جاکبسون، 1996).
بیماریها یا آسیبهای داخل رحمی و نارساییهای بدو تولد پیامدهای ضایعات و صدمات داخل رحمی و زمان تولد جنین در دوران بارداری ممکن است از راههای متعددی نظیر سیفلیس، سندرم نقص ایمنی اکتسابی (ایدز)، سرخجه و همانند آنها، عدم کفایت جفت و نارسایی اکسیژن، اعتیاد، الکلی بودن مادر و یا صدمهها و مشکلات حین تولد، کودک را دچار آسیب سازند و در اکثر موارد به خاطر تحت تاثیر قرار دادن سیستم عصبی و خاصیت آسیبزایشان، رشد کودک را تحت تاثیر قرار میدهند و در رفتار او به عنوان عامل آسیبزا مداخله میکنند(لوی و جاکبسون، 1996).
بیماری یا آسیب جسمی برخی از بیماریها به خصوص آنهایی که احتمال آسیب مغزی دارند، ممکن است نقص هوشی، فقدان عملکردهای حسی یا حرکتی ویژه، صرع یا اشکال خاصی از رفتار نابهنجار نظیر بیشفعالی را ایجاد کنند. راتر و گراهام (1970) اعلام کردند کودکانی که شواهد مشخصی از آسیب مغزی نشان میدادند، 5 برابر بیشتر از جمعیت کلی کودکان و 3 برابر آنچه در کودکان مبتلا به نقایص جسمانی غیر مرتبط با مغز شایع است، اختلالات رفتاری نشان میدهند. مشخص شدهاست که بسیاری از کودکانی که آسیب مغزی دارند، بعدها مشکلات رفتاری و هیجانی نشان میدهند و این امر در کودکانی که عملکردهای خانوادگی ضعیفی دارند و در حفظ آنها از صدمات، کوشش کمتری نشان داده میشد، شایعتر است. هرچند با وجود این کوشش نیز ضربههای شدید به سر، اغلب با بیماریهای روانشناختی همراه است. بیماریهای جسمانی نیز میتوانند پیامدهای ناخوشایند روانشناختی به صورت اختلالات رفتاری داشته باشند. این بیماریها میتوانند به علت نقائصی که ایجاد میکنند، اضطراب و گناه کودک، والدین و یا کل خانواده را دامن بزنند.به طور کلی معلولیت یا ناتوانی جسمی میتواند علت مستقیم یا غیر مستقیم اختلال رفتاری باشد (میلانیفر،1386).
عوامل خانوادگی، محیطی، اجتماعی و اقتصادی الف- عوامل خانوادگی این دسته از عوامل شایعترین علل اختلالات رفتاری کودکان است و با توجه به نظریات روانکاوان و رفتارگرایان و سایر نظریه های روانشناسی، چگونگی رابطه کودک با اعضای خانواده و بخصوص مادر در سالهای اول زندگی از اساسی ترین عوامل رشد . سازگاری کودک شناخته میشوند. هرگاه اختلالی در این روابط عاطفی ایجاد شود، بالطبع امنیت عاطفی کودک مختل میشود که آثار آن در رفتار کودک منعکس میگردد. تحقیقات نشان میدهد کیفیت رابطه والدین وکودک، باید از عوامل مهمی در الگوهای بعدی رفتار کودک باشد. نحوه ارتباط بین والدین و کودک و شیوههای تربیتی والدین، در اختلالات رفتاری کودکان نقش عمدهای دارد و حد نهایی هر یک از دو روش اداره کودک، یعنی آزادگذاری و محدودسازی، خصومت و محبت میتواند مشکل آفرین باشد.
برای مثال والدینی که با فرزندان خود صمیمی نیستند و رابطه نزدیکی ندارند و نیز آنانی که با فرزندان خود بیش از حد صمیمی هستند و آنها را بسیار آزاد میگذارند، هر دو ممکن است فرزندانی نافرمان و پرخاشگر بپرورند که کنترل ضعیفی دارند. از سوی دیگر والدین با محبت و محدود کننده نیز فرزندانی پرورش میدهند که معمولا حالت اتکایی و خصومت بیشتری دارند.از طرف دیگر وقایع ترسناک و دردناک و حوادث ناگوار خانوادگی غالبا موجب اختلالات عاطفی و رفتاری در کودک میشود. بعنوان مثال منازعات و کشمکشهای خانوادگی، طلاق و جدایی والدین نیز نقش عمدهای در بروز و ایجاد اختلالات رفتاری ایفا میکند و تحقیقات انجام شده در این زمینه بیانگر این مساله است که کودکانی که در چنین خانوادههایی به سر میبرند، در معرض مشاجرات فراوان، انتقاد، فقدان محبت و انضباط بی ثبات قرار دارند(نوابی نژاد،1387
در همین رابطه، ریچمن (1998) واکنشهای گوناگونی را نسبت به طلاق والدین در کودکان پیشدبستانی توصیف کردهاست مانند غم و اندوه، نافرمانی، بد اخلاقی، قشقرق، اضطراب شدید نسبت به جدایی از والد باقیمانده، ترس از جدایی، کابوس، مشکلات تغذیه و خواب. کودکی که مراقبت کمتری دریافت کرده، ممکن است برای به دست آوردن توجه والدین، رفتار اخلالگرانه بیشتری داشته باشد و ممکن است با نافرمانی نسبت به تقاضا و درخواستهای والدین، به جلب نظر آنها پرداخته و محبت بیشتری کسب کند (شاو و بل ، 1997). چنین الگوهای تعاملی میتوانند آغاز الگوهای تحمیلی را تشویق کنند که این سبک در بعضی از خانوادههای دارای مشکلات رفتاری یافت شده است. حالات روحی- روانی مادر نیز از جمله عوامل مهمی است که رابطه نزدیکی با مشکلات رفتاری کودکان دارد. پژوهشگران معیار شیوع افسردگی اساسی را در فرزندان مادران مبتلا به افسردگی اساسی، رقم ناراحت کننده 30 درصد گزارش کردهاند. آنها با بررسی رفتار متقابل بین مادران افسرده و کودکانشان دریافتند که رابطه بسیار قوی بین افسردگی مادر و مشکلات رفتاری کودک وجود دارد (سادوک و سادوک،2008).
رنکن و همکارانش (1998) نشان دادند خصومت مادر و سوء استفاده وی از کودک، زمانی که کودکان 42 ماهه بودند، میتوانست پرخاشگری کودکان را در دوران پیشدبستانی پیشبینی کند (هالاهان و کافمن،2008). در همین رابطه اشتغال مادران نیز از جمله عوامل خانوادگی مرتبط با مشکلات رفتاری کودکان میباشد. در این زمینه تحقیقات متعددی صورت گرفتهاست. برخی از این تحقیقات بیانگر این مسئله است که اشتغال مادران بیرون از خانه باعث میشود که کودک از نظر سازگاری اجتماعی به مشکل برخورد کند اما برخی دیگر به این نتیجه رسیدهاند که اشتغال مادر در بیرون از خانه اثرات منفی روی کودک ندارد.
هافمن (1996) در تحقیقات خود دریافت دختران مادران شاغل بسیار مستقل، فعال و برانگیخته هستند و از سازگاری اجتماعی در حد مطلوبی برخوردارند. از سوی دیگر کوهن و همکاران (1990) اثرات منفی اشتغال را بر رشد و سازگاری کودک گوشزد کردهاند. بنابراین در مورد نتایج سازنده و یا زیان بخش کار مادران در خارج از خانه، نتیجه کلی نمیتوان گرفت و به نظر میرسد این تاثیرات با ویژگیها و نگرشهای اعضای خانواده، با شرایط موجود در خانه و اجتماع، و با جنسیت کودک ارتباط نزدیکی داشته باشد. از واضحترین تاثیرات کار مادر در خارج از خانه بر روی رشد فرزند، رشد استقلال فرزند را میتوان نام برد (نوابی نژاد،1387).
عوامل محیطی، اجتماعی و اقتصادی مسائل مربوط به مسکن و فقر اقتصادی عوامل اختصاصی هستند که با پیدایش مسائل رفتاری ارتباط دارند. ریچمن (1998) بر این باور بود که مسکن نامطلوب خطر مسائل رفتاری را در کودکان پیشدبستانی بالا میبرد. ابعاد بزرگ خانوادههای بی خانمان که فرزندان کوچک دارند و فقدان حمایت برای مادرانی که با کودکان دبستانی در منزلهای تکاتاقی زندگی میکنند، زمینههای بسیار مهم برای محرومیت و رنج هستند. آثار این نوع استرس به نظر میرسد از طریق واکنشهای هیجانی والدین به کودک انتقال مییابد.
ریچمن و همکاران (2003) اشاره میکنند که معلوم نیست برداشت والدین از محرومیت مهمتر است یا سطح واقعی محرومیت. والدین فاقد روحیه که خود را درمانده و متهور دام بیکاری و شرایط مسکن احساس میکنند، دچار خشم و افسردگی خواهند بود که بر نحوه مراقبت از فرزندانشان تاثیر خواهد گذاشت. با این حال بعضی از خانوادههایی که در خانههای کوچک و با درآمد ناکافی زندگی میکنند، فرزندان خود را بسیار خوب تربیت میکنند. تفاوت ممکن ایت در نگرش روانی والدین نسبت به نقش خود و کودکانشان باشد. در همین رابطه راتر و همکاران (1995) پیبردند کودکانی که در نواحی شهری زندگی میکنند، دو بار بیشتر احتمال دارد دچار آشفتگی شوند تا کودکان مناطق روستایی. به عقیده این پژوهشگران این تفاوت ناشی از تاثیر عوامل سببی مختلف در دو ناحیه نیست، بلکه به وفور عوامل سببی در شهرها در مقایسه با روستاها مربوط است(نوابی نژاد،1387).