از دیدگاه یادگیری، آنچه نیازهای بیولوژیکی کودک را ارضا می کند، یعنی سائق را کاهش می دهد« تقویت کننده نخستین »نامیده می شود
پیشینه داخلی و خارجی:
دارد
منابع فارسی:
دارد
منابع لاتین:
دارد
نوع فایل:
Word قابل ویرایش
تعداد صفحه:
59
از دیدگاه یادگیری، آنچه نیازهای بیولوژیکی کودک را ارضا می کند، یعنی سائق را کاهش می دهد« تقویت کننده نخستین »نامیده می شود. مثلاً غذا برای کودک گرسنه تقویت کننده نخستین محسوب می شود. افراد و اشیائی که هنگام کاهش سائقی حضور دارند از طریق تداعی با تقویت کننده نخستین « تقویت کننده ثانوی » می شوند (ماسن و همکاران، 1380).
ازدیدگاه یادگیری مراقب از طریق تداعی با ارضاء و کاهش گرسنگی که سائق اولیه است ارزش مثبتی پیدا می کند، مادر در پیوند یافتن با تغذیه که سائق را کاهش می دهد ویژگی های تقویت کننده ثانوی به خود می گیرد و در نتیجه اصالت ارزش پیدا می کند. به اعتبار دیگر سرانجام صرفاً وجود مادر ارضاء کننده می شود و در کودک نیازی اکتسابی جهت تماس با مادر تحول مییابد که به عنوان دلبستگی مورد اشاره قرار گرفته است (گلی نژاد، 1380).
باتوجه به نظر فوق مادر به عنوان منبع تأمین غذا و آسایش تقویت کننده ثانویه مهمی محسوب می شود. بنابراین کودک نه تنها در هنگام گرسنگی و درد به دنبال اوست، بلکه در سایر مواقع نیز وابستگی خود را نسبت به او نشان می دهد. نظریه پردازان اجتماعی فرض را بر این دارند که شدت وابستگی کودک به مادر به اینکه مادر تا چه اندازه نیازهای کودک را تأمین کند بستگی دارد. این نکته به آن معناست که وجود مادر تا چه اندازه می تواند با لذت یا ناراحتی همراه باشد (ماسن و همکاران، 1380).
البته پژوهشگران دریافتند که تغیراتی که در اعمال مراقبتی عادی صورت می گیرد، در پیش بینی دلبستگی نوزاد از توان کمی برخوردار است، به عنوان مثال در برخی مطالعات نشان داده شده است که نوزادان به افرادی مثل پدر و یا بستگان دیگر که در مراقبت روزانه مثل تغذیه، لاستیکی کردن کودک نقش نداشته یا نقش بسیار کمی دارند نیز دلبستگی پیدا می کنند.
این پژوهش ها موجب شدند تا این نظریه که مادر یک تقویت کننده ثانویه است مورد تأمل قرارگیرد (هترینگتون و پارک ، 1373؛ به نقل از وفائیان، 1385). بنابراین می توان نتیجه گرفت که نظریه های یادگیری، دلبستگی را غریزی و فطری نمی دانند، بلکه معتقدند که دلبستگی در نتیجه تعامل ارضاء کننده با افراد مهم محیط کودک اکتسابی می شود (خانجانی، 1379).