روان شناسان نظریه پرداز، نشاط را نوعی «هیجان مثبت» میدانند که تأثیر ژرفی برساز و کارهای جسمانی، شناختی و روانی در مکانیزم دارد و عملکرد آدمی را درزمـینههای مـختلف بـهبود میبخشد.
تعاریف شادکامی: نشاط از جـمله پدیـدههای روان شناختی است که تحقیقات، مطالعات و بررسیهای مختلفی را معطوف خود ساخته است. روان شناسان نظریه پرداز، نشاط را نوعی «هیجان مثبت» میدانند که تأثیر ژرفی برساز و کارهای جسمانی، شناختی و روانی در مکانیزم دارد و عملکرد آدمی را درزمـینههای مـختلف بـهبود میبخشد (گلدبرگ ، 1997؛ آندروز ، 1989).
شادمانی، از جمله موضوعاتی است که از دیرباز اندیشمندانی نظیر ارسطو، زنون و اپیکور به آن پرداختهاند. ارسطو، دستکم به سه نوع شادمانی معتقد است؛ در پایینترین سطح، عقیدهی مردم عادی است که شـادمانی را معادل موفقیت و کامیابی میدانند و در سطح بالاتر از آن، شادمانی مورد نظر ارسطو یا شادمانی ناشی از معنویت قرار میگیرد. روانشناسان، در سالهای آخر قرن بیستم توجه به احساسات مثبت را آغاز کردهاند و روزبهروز به این توجه افزودهاند (آرگیل، 2001).
در این فـرایند، سه جـهتگیری قابل تشخیص وجود دارد که به سنجش میزان شادمانی، بررسی عوامل موثر بر شادمانی و شیوههای افزایش شادمانی مربوط میشود (کشاورزافشار، وخوش کنش، 1387).
از آنجا کـه شـادی یـکی از هیجانات اساسی بشر است، لذا هر کس به فراخور خود آن را تجربه مینماید. اما تـعریف شـادی بـه سادگی تجربه آن نیست. افلاطون در کتاب جمهوری به سه عنصر در وجود انسان اشاره میکند که عـبارتند از: قـوه عـقل یا استدلال، احساسات و امیال. افلاطون شادی را حالتی از انسان میداند که بین این سه عـنصر تـعادل و هماهنگی وجود داشته باشد(دیکی،1999).
ارسطو شادی را زندگی معنوی میداند. جان لاک و جرمی بنتام مـعتقدند کـه شـادی مبتنی بر تعداد وقایع لذتبخش است. آرگیل و همکاران(1995) شادی را ترکیبی از وجود عاطفه مـثبت، فقدان عـاطفه منفی و رضایت از زندگی میدانند (به نقل از شاه جعفری، عابدی، دریکوندی، 1381).
روانشناسان و پژوهشگران جدید نیز به اشکال گوناگون، به تعریف مفهوم شادکامی پرداختهاند به عنوان مثال، دینر و دیـنر (1995) و آرگـیل(2001) در تعریف شادکامی، به بررسی زمینهیابی که بر روی نمونههای فراوانی انجام شده، اشاره کرده و معتقدند که شادکامی، شامل حالت خوشحالی یا سرور(هیجانات مثبت)، راضی بودن از زندگی و فقدان افسردگی و اضطراب(عواطف منفی) است.
این تعریف، شاید جامعتر از سایر تعاریف باشد زیـرا، مجموعهی عـواطف مثبت و منفی که امری درونی هستند را درنظر گرفته و در بعد بیرونی نیز، به رضایت از زندگی اشاره دارد. آرگیل و هـمکاران(1990) بر این باورند که، هنگامی که،از مردم پرسیده میشود منظور از شادکامی چیست؟ آنان دو نوع پاسخ را ارایه میدهند: الف)ممکن است حالتهای هیجانی مثبتی مانند لذت را مـطرح کنند.
ب)یا ایـنکه، آن را راضـی بودن از زندگی بهطور کلی و یا بیشتر جنبههای آن بدانند. پس به نظر میرسد که، شادکامی دسـت کـم دو جز اساسی عاطفی و شناختی دارد. باوجوداین شادکامی متضاد افسردگی نیست، اما، نبود افسردگی دلیل لازم برای رسیدن با شادکامی است و این نـکته را بـه زیـبایی در نظریهی آرجیل میبینیم که معتقد است: اگر شادکامی فقط ـافسردگی باشد، نیازی به اندازهگیری و بررسی آن نـیست، زیرا، افسردگی بـه خـوبی شناخته شده است. وی باور دارد که، شادکامی دارای سه جزء اساسی است: هیجان مثبت، رضایت از زندگی و نبود هیجانهای منفی از جمله افـسردگی و اضطرب(خانزاده و همکاران، 1384).
از نظر هاکمن و همکاران(1998) نیزنشاط دارای سـه بـعداساسی اسـتکه عبارتند از: بعد جنسی؛ بعد هیجانی(عاطفی)؛ بعد شناختی(ذهنی). فرد دارای نشاط به ندرت از نشانههایی نظیر سردرد مـزمن، احـساس تـنیدگی و فشار جسمانی (نظیر گرفتگی عضلانی)، بینظمی در کارکرد سیستم تنفسی و قلبی و جز آن رنج میبرد. چـنین فـردی از نـظر هیجانی نیز به ندرت در دام اختلالات روانی، به ویژه اضطراب و افسردگی، گرفتار میآید. افـزون بـر آن، فرد با نشاط از حداکثر مهارتهای ذهنی خویش در جهت رشد بهره میگیرد. از هـمین رو در ابـراز ایـدههای نو، مسئله سیاسی، تمرکز و یادسپاری و یادآوری اطلاعات از دیگران پیشی میگیرد. گویی «فراغ خاطری» کـه نـشاط پدید میآورد، قابلیت ذهنی و توانایی مغزی را برای عرضة عملکرد مثبت فزونی میبخشد(روسل ، 1994).
جامعترین و در عین حال عملیاتیترین تعریف شادمانی را وینهوون(1988) ارائه میدهد. به نظر او شـادمانی بـه قـضاوت فرد از درجه یا میزان مطلوبیت کیفیت کل در زندگیش اطلاق میگردد. به عبارت دیگر شادمانی بـه ایـن معناست که فرد چقدر زندگی خود را دوست دارد. در تعریف وینهوون از شادمانی چند عـنصر وجـود دارد کـه به اختصار توضیح داده میشود(به نقل از شاه جعفری و همکاران، 1381).
1) ميزان و درجه: واژه شادي نشان دهنده درك كمال مطلوب زندگي نيست بلكه نشان دهنده مقدار و ميزان كيفي است. هنگامي كه میگوییم فردي شاد است، اين بدين معني است كه وي زندگي خود را بيش از آنكه نامطلوب بداند، مطلوب میپندارد.
2) فردي بودن: واژه شادي تنها براي تشريح حالت يك نفر قابل استفاده است و نمیتوان آن را درباره جمع به كار گرفت.
3) ارزيابي يا قضاوت كردن: واژه شادي هنگامي استفاده میشود كه انسان درباره كيفيت زندگي خويش دست به يك ارزيابي كلي بزند، اين قضاوت خود نشانگر يك فعاليت عقلاني است. پس شادي صرفاً مجموعه اي از لذتها نيست بلكه نوعي ساخت و ساز شناختي نيز محسوب میشود كه افراد با كنار هم قرار دادن تجربه ها به آن میرسند. وين هوون از اين مفهوم سازي نتيجه میگیرد كه واژه شادي براي افرادي كه ذهن آنها از پويايي و استدلال كافي برخوردار نباشد، قابل استفاده نيست.
4) زندگي به عنوان يك كل : شادي به رضايت از كل زندگي اشاره دارد.
5) مطلوب بودن: مطلوب بودن احساس خوشايندي است كه از يك تجربه عاطفي مستقيم ناشي میشود و در حقيقت جزء عاطفي شادي را تشكيل میدهد(شهيدي، 1389).
قیمت این سه فایل :