طبق نظریه منطقی-هیجانی الیس، آشفتگی یک زوج بطور مستقیم به اعمال طـرف دیـگر یا شکستهای سخت زندگی مـربوط نـمیشود بـلکه بیشتر به دلیـل بـاور و عقیدهای است که ایـن زوج در مـورد چنین اعمال و شکستهایی دارد.
دیدگاه های نظری دلزدگی زناشویی:
دیدگاه شناختی:
طبق نظریه منطقی-هیجانی الیس، آشفتگی یک زوج بطور مستقیم به اعمال طـرف دیـگر یا شکستهای سخت زندگی مـربوط نـمیشود بـلکه بیشتر به دلیـل بـاور و عقیدهای است که ایـن زوج در مـورد چنین اعمال و شکستهایی دارد. الیس مدعی است، تفکر غیر منطقی که ویژگی آن عبارتست از اغراق زیـاد، انـعطاف ناپذیری بیجا، غیر عقلانی و بویژه مـطلق گـرایی در بسیاری مـوارد تـواما بـه نوروز فردی و اختلال ارتـباطی میانجامد. بنابراین، باورهای غیر منطقی به اختلالهای فردی منجر میشود و باعث نارضایتمندیهای بیاساس در حیطه زناشویی مـیگردد(الیس، سـیجل، ییچر، دای بایتا و دایگیزپ، ترجمه صلاحی فـدردی و امـین یـزدی، 1375).
آرون بـک، سـردمدار شناخت درمانی، مـعتقد اسـت که مهمترین علت مشکلات زناشویی و روابط انسانی، سوءتفاهم و خطاهای شناختی و افکار اتوماتیک است. به اعتقاد او تفاوت در نـحوه نـگرش افـراد باعث بروز اختلافات و پیامدهای ناشی از آن میشود. همچنین او مـعتقد اسـت کـه یـکی از مـهمترین عـلل اختلافات زناشویی، انتظارات متفاوت زن و شوهر از نقش یکدیگر در خانواده است. اغلب زوجها درباره دخل و خرج خانواده، نگهداری فرزندان، فعالیتهای اجتماعی، گذراندن اوقات فراغت و تقسیم کار در خانواده باورهای متفاوتی دارنـد (بک؛ ترجمه قراچهداغی، 1392).
2-1-6-1. نظریه روان پویایی و ارتباط شئ
دیدگاه کلاسیک روانپویشی که منبعث از الگوی روانکاوی فروید است، مـشکلات زنـاشویی را پیامدهای مشکلات درون روانی همسران میداند(باکر؛ ترجمه دهقانی و دهقانی، 1388).
یکی از دیدگاههای معاصر روانپویشی، نظریه روابط فردی است. برطبق ایـن دیـدگاه اشـخاصی که در ازدواج به یکدیگر میپیوندند، هرکدام میراث روانی یکتا و جداگانهای را وارد آن رابطه مـیکنند. هر کـدام دارای تـاریخچهای شخصی، یک شخصیت بیهمتا و مجموعه ای از افراد درونی کرده و مخفی هستند که آنها را در تمامی تـبادلاتی کـه مـتعاقبا با یکدیگر خواهند داشت دخالت میدهند. روابط زناشویی مسئلهدار و ناآرام تحت تأثیر درون فکنیهای آسیبزا یـعنی اثـرات یا خاطرات مربوط به والدین یا سایر اشخاص قرار دارد. این درونفکندهها حاصل روابـطی هـستند کـه هر همسر در گذشته با اعضای نسل قبلی داشته و اینک در درون او لانه کرده است (گلدنبرگ و گلدنبرگ 2000؛ برواتی و نقش بندی، 1392).
یکی از نظریه پردازان این رویکرد، جیمز فرامو، معتقد است که معمولا مشکلات خـانوادگی ریـشه در نـظام خانوادگی گسترده دارد. ماهیت و کیفیت رابطه زناشویی به خانواده پدری زن و شوهر و خصوصا به اینکه تا چه حـد تـعارضات خانوادههای آنها حل شده باشد بستگی دارد(باکر؛ ترجمه دهقانی و دهقانی، 1388).
2-1-6-2. نظریههای رفتاری
بر طبق مدل تـبادل رفـتار، اخـتلافهای زناشویی تا حد زیادی پیآیند میزان تقویت و یا تنبیه اعمال شده ا زطرف زوجین نسبت بـه هـم و هـر رابطه تقویت و تنبیهی که هر زوج از خود نشان میدهد در نظر گرفته میشود(باکر؛ ترجمه دهقانی و دهقانی، 1388).
در درمان زناشویی رفتاری که بر اساس ترکیبی از نظریه یادگیری اجتماعی و نظریه مبادله اجتماعی است، فرض میشود کـه افـراد با یک سری نیازها یا انتظارات برای تقویت کنندهها(فواید)وارد ازدواج می شـوند کـه این انتظارات در سنین کودکی در آنها شکل گـرفته اسـت. هنگام انـتخاب همسر فرد سعی دارد رابطهای ایجاد کند کـه حـداکثر فایده و حداقل هزینه را در برداشته باشد. هنگامی که فواید رابطه انتظارات را برآورده نکنند یا نـسبت هـزینه به سود بالا باشد اخـتلاف رخ مـیدهد. در مراحل اولیـه رابـطه، تـضادها معمولا با پذیرش یا اجتناب پوشـانده مـیشوند ولی اگر زوجین مهارتهای ارتباطی خوب یا مهارتهای حل اختلاف نداشته بـاشند، اخـتلافات بالا رفته و بصورت پیچیده درمیآیند. با زیـاد شدن تعداد دفعات اخـتلافات، سـازگاری زناشویی مختل شده و رضایت کـمتری از رابـطه خواهند داشت(داگلاس و داگلاس، 1995؛ به نقل از احمدی، رحمت الهی، فاتحی زاده، 1385).
2-1-6-3. نظریههای سیستمی
در نظریه ساختی، مینوچین معتقد است، خانواده وقتی معیوب میشود که قواعدش اجرا نشود. وقتی مرزها خیلی سفت و سخت یا نفوذپذیر میشوند، عملکرد خانواده به عنوان یک نظام مـختل مـیشود. اگر سلسله مراتب خانواده رعایت نشود. یعنی والدین تصمیم گیران اصلی نباشند و کودکان بزرگتر بیش از کودکان کوچکتر مسئولیت نداشته باشند، آشفتگی و مشکل پیش میآید.گاهی صفبندیهای درون خانواده مخرب و به مثلثسازی مـنجر مـی شوند. در یک خانواده آشفته قدرت روشن و صریح نیست(شارف؛ ترجمه فیروز بخت، 1390).
در نظریه تجربهنگر، ویتاکر، معتقد است که اختلال خانواده هم از جنبه ساختاری و هـم از بـعد فرآیندی مورد توجه قرار مـیگیرد. ازلحاظ سـاختاری امکان دارد که مرزهای خانوادگی درهم ریخته یا نفوذ ناپذیر باعث عملکرد ناکارساز خرده نظامها، تبانیهای مخرب انعطاف ناپذیری نقشها و جدایی نسلها از هم گردند. مشکلات مـربوط بـه فرآیند می توانند مـوجب فـروپاشی امکام مذاکره و توافق اعضا برای حل تعارض شوند و شاید باعث گردند تا صمیمت، دلبستگی یا اعتماد از میان برود. در مجموع ویتاکر چنین فرض میکند که نشانههای اختلال هنگامی ظهور میکنند کـه فـرآیندها و ساختهای مختل به مدت طولانی تداوم مییابند و مانع توان خانواده برای اجرای تکالیف زندگی میشوند (گلدنبرگ و گلدنبرگ، 2000؛ برواتی و نقش بندی، 1392).
2-1-6-4. نظریههای بین نسلی
در نظریه بین نسلی، بوون، تصور میکرد در بسیاری از خانوادههای مشکلدار غالبا اعـضای خـانواده فاقد هـویت مستقل و مجزا هستند و بسیاری از مشکلات خانوادگی بخاطر این روی میدهد که اعضای خانواده خود را از لحاظ روان شناختی از خانوده پدری مـجزا نساختهاند(باکر؛ ترجمه دهقانی و دهقانی، 1388).
هرچه درجه عدم تفکیک یعنی فقدان مفهوم خـویشتن یـا بـرعکس، وجود یک هویت شخصی ضعیف یا نااستوار بیشتر باشد امتزاج عاطفی بیشتری میان خویشتن بادیگران وجود خـواهد داشـت.افرادی که بیشترین امتزاج را بین افکار و احساساتشان دارند چون قادر به تفکیک افکار از احـساسات نـیستند در تـفکیک خویش از سایرین نیز مشکل دارند و بسادگی در عواطف حاکم یا جاری خانواده حل میشوند و ضعیفترین کـارکرد را دارند. هرچه امتزاج خانواده هستهای بیشتر باشد احتمال اضطراب و بیثباتی بیشتر خواهد بـود و تمایل خانواده برای یـافتن راه حـل از طریق جنگ و نزاع، فاصله گیری، کارکرد مختل یا ضعیف شده یکی از همسران یا احساس نگرانی کل خانواده راجع به یکی از فرزندان بیشتر خواهد شد. سه الگوی بیمارگون محتمل در خانوده هستهای کـه محصول امتزاج شدید بین زوجین است عبارتند از: بیماری جسمی یا عاطفی در یکی از همسران، تعارض زناشویی آشکار، مزمن و حل نشدهای که در طی آن دورههایی ازفاصله گیری مفرط و صمیمیت عاطفی مفرط رخ می دهد، آشـفتگی روانـی در یکی از فرزندان و فرافکنی مشکل به آنها. هرچه سطح امتزاج زوجین بیشتر باشد، احتمال وقوع این الگو بیشتر خواهد بود (گلدنبرگ و گلدنبرگ 2000؛ برواتی و نقش بندی، 1392).
2-1-6-5. نظریه دلبستگی
طبق نظریه دلبستگی، افراد هنگام برقراری رابطه نزدیک و صمیمانه یـکی از ایـن سه سبک دلبستگی را میپذیرند: ایمن، اجتنابی، و مضطرب دو سوگرا. سبک دلبستگی ایمن با میل به قدردانی، توجه و فدا کردن خود بخاطر افراد نزدیک و مهم ارتباط دارد. سبک دلبستگی اجتنابی با فقدان دلبـستگی و عـلاقه نسبت به افراد مهم و نزدیک همراه است. افراد با دلبستگی مضطرب دو سواگرا در روابط صمیمانه خود احساس نا امنی و حسادت میکنند(کلینکه، ترجمه محمدخانی، 1392).
بر اساس این نظریه، تنش در روابط با عـدم امـنیت دلبـستگی ارتباط دارد هنگامی که امنیت دلبـستگی مـورد تـهدید قرار میگیرد، عصبانیت اولین پاسخ است. این عصبانیت اعتراضی در مقابل از دست دادن دلبستگی ایمن است. اگر چنین اعتراضی منجر به پاسخدهی نـشود مـمکن اسـت با ناامیدی و فشار توأم شود و بصورت یک اسـتراتژی مـزمن برای کسب و حفظ الگو دلبستگی درآید.
قدم بعدی، کندوکاو و جستجو است که بعدا منجر به افسردگی و ناامیدی میشود. اگر همه ایـن اقـدامات شـکست بخورد، رابطه دچار مشکل می شود، غمانگیز شده و جدایی رخ مـیدهد. پاسخهای خشن در روابط با وحشت از دلبستگی مرتبطاند که در آن زوجها عدم امنیت خود را با اعمال کنترل و بدرفتاری نسبت بـه هـمسر خود تـنظیم میکند. رخدادهای تروماتیک یا آسیبزایی که به پیوند بین زوجین صدمه مـی زنـند و اگر برطرف نشوند باعث نگهداری چرخههای منفی و ناامنی در دلبستگی میشوند، از جمله آسیبهای دلبستگیاند. این رخدادها هنگامی اتـفاق مـیافتند کـه یک زوج نمیتواند در لحظه نیاز فوری به دیگری پاسخ دهد. رخدادهای منفی مـربوط بـه دلبـستگی، مخصوصا ترک کردنها و خیانتها، اغلب باعث وارد آمدن آسیب همیشگی به روابط نزدیک میشوند (جـانسون و دنـتون، 2002؛ به نقل از احمدی و همکاران، 1385).