از دیدگاه فروید، روان یا شخصیت انسان به مثابه تکه یخ قطبی بسیار بزرگی است که تنها قسمت کوچکی از آن آشکار است؛ این قسمت، سطح آگاه را تشکیل می دهد.
نظریه های شخصیت
دیدگاه روان پویایی از دیدگاه فروید، روان یا شخصیت انسان به مثابه تکه یخ قطبی بسیار بزرگی است که تنها قسمت کوچکی از آن آشکار است؛ این قسمت، سطح آگاه را تشکیل می دهد. بخش عمده دیگر آن زیر آب است که ناخودآگاه را تشکیل می دهد. بخش ناخودآگاه، جهان گسترده ای از خواسته ها، تمایلات، انگیزه ها و عقاید سرکوب شده است که انسان از آن ها آگاهی ندارد. در حقیقت، تعیین کننده اصلی رفتاره ای بشر، همین عوامل ناخودآگاه او هستند که از سه قسمت عمده تشکیل می شوند: نهاد، خود و فرا خود. این سه عنصر اساسی شخصیت همواره و به صورتی متقابل بر یکدیگر تأثیر می گذارند؛ اما از لحاظ ساختار، کنش، عناصر تشکیل دهنده و پویایی، به طرز مشخصی با یکدیگر تفاوت دارند. از نظر فروید، رفتار یا روان یا شخصیت انسان، همیشه محصول ارتباط متقابل متداول وی ا متعارض این سه عامل است (شاملو، 1388).
نهاد. فروید اعتقاد داشت که نهاد بخشی از شخصیت انسان است که با خود انسان زاده می شود. اساس ذاتی ساختار فوق در غرایزی است که منشأ زیستی دارد. دو بخش دیگر شخصیت سرانجام از نهاد ناشی می شوند. نهاد دربردارنده همه انرژی های زیست مایه ای و روان شناختی است؛ بنابراین نهاد منبع و منشأ تمام انگیزه ها محسوب می شود و کاملاً ناهشیارنه است (راس،1992؛ جمالفر، 1386).
نهاد بر اساس اصل لذت عمل می کند، یعنی دریافت لذت و دوری از رنج. به این طریق، نهاد در پی ارضای کامل و فوری است. نهاد نمی تواند نومیدی را تحمل کند و از معنیات آزاد است. به واقعیت وقعی نمی نهد و می تواند از طریق عمل یا از طریق تخیلات به ارضاء برسد و آنچه را که خواسته است به دست آورد (پروین و جان، 2001؛ ترجمه جوادی و کدیور، 1386). خود. فرآیند نخستین نهاد، به تنهایی نمی تواند تنش موجود را کاهش دهد؛ به عبارت دیگر، فقط با تصور و تخیل نمی توان نیازها را برطرف کرد. به همین علت، قسمتی از نهاد از آن منشعب می شود و به صورت پاره دوم شخصیت که «خود» نام دارد، در می آید. «خود» به انسان کمک می کند تا از تنش درونی را بکاهد و نیازهایش را بر اساس واقعیت در ارتباط با آن و با استفاده از امکانات واقعی برآورده سازد (شاملو، 1388).
خود بر اساس اصل واقعیت عمل می کند. در سازمان بندی و کنترل اعمال خود از فرایندهای ثانویه استفاده می شود. این اعمال شناختی از قبیل ادراک، حافظه، واقعیت آزمایی، جهت گیری زمانی، توجه، یادگیری کنترل فعالیت حرکتی، کسب تصور ذهنی از خویشتن و تشخیص و تمیز ما بین واقعیت و خیال را در بر می گیرد، بخشی از خود هوشیارانه است (راس،1992؛ جمالفر، 1386).
فرا خود. «فراخود» آخرین قسمت از شخصیت انسان است که از نهاد منشعب می شود. در واقع نماینده درونی ارزش های فرهنگی، اجتماعی و اخلاقی است که توسط خانواده به کودک منتقل می شود و جایگزینی و پایداری آن از طریق پاداش و تنیه صورت می گیرد. «فراخود» بخش اخلاقی شخصیت انسان است و از دو قسمت وجدان و خود ایده آل تشکیل می شود. وجدان بر اساس رفتاری که خانواده آن را ناپسند می داند و شخص را به خاطر آن تنبیه می کند، شکل می گیرد. خود ایده آل، آن نوع اعمال، افکار و عواطفی را شامل می شود که مورد پذیرش خانواده است، آن ها این موارد را تأیید می کنند و برای انجام آن ها به فرد پاداش می دهند. کودک به وسیله مکانیسم و تشکیلاتی به نام مکانیسم درون فکنی این ارزش ها را در درون خود پی می ریزد؛ به عبارت دیگر، معیارهای اخلاقی اولیای خود را درون ریزی یا درون فکنی می کند. در صورتی که عمل خلاف اخلاقی از شخص سر بزند، وجدان او را تنبیه می کند و اگر دست به عمل پسندیده ای بزند، خود ایده آل به او احساس غرور و سربلندی می دهد (شاملو، 1388).
دیدگاه رفتاری دیدگاه رفتارگرایی بر اهمیت متغیرهای محیطی یا موقعیتی رفتار تاکید می کند. در این دیدگاه، رفتار عبارت است از تعامل مستمر بین متغیرهای شخصی و محیطی. شرایط محیطی، رفتار را از طریق یادگیری شکل می دهد و رفتار به نوبه خود به محیط شکل می دهد. آدمی و محیط بر یکدیگر تأثیر دارند. برای اینکه بتوان دست به پیش بینی رفتار زد باید نحوه تعامل ویژگی های شخص با خصوصیات محیط را شناخت (اتکینسون و همکاران،1983، ترجمه براهنی و همکاران، 1386).
این دیدگاه معتقد است که همسانی در رفتار افراد به دلیل شباهتی است که در شای محیطی موجود است و موجب برانگیختن این رفتارها می شود (پروین و جان، 2001؛ ترجمه جوادی و کدیور، 1386). روان شناسان یادگیری-رفتاری به جای صحبت از روان درمانی، از اصلاح رفتار و رفتاردرمانی سخن می گویند و به جای حل تضادهای درونی و یا تجدید سازمان در شخصیت، رفتارهای خاصی را تغییر می دهند و یا اصلاح می کنند. چون اکثر رفتارهای مساله ساز، یاد گرفته می شوند، می توان آن ها را از طریق کاربرد شیوه هایی که بر یادگیری مبتنی است فراموش کرد و یا تغییر داد (پروین و جان، 2001؛ ترجمه جوادی و کدیور، 1386).
برخی از نظریه پردازان مثل واتسون رفتارگرایی صرف را مطرح نموده اند؛ که اصرار داشتند روان شناسی فقط می تواند رفتارهای آشکار و قابل مشاهده را مورد مطالعه قرار دهد. در بین آن ها کسانی روش شناختی رفتارگرایی را تجویز کردند که آن ها فرایندهای هیجانی و شناختی به عنوان موضوع های مناسب برای مطالعه شخصیت تشخیص داده شده اند (راس،1992؛ جمالفر، 1386). 2-3-2-3. دیدگاه شناختی روان شناختی در سال های اخیر بر اساس این حقیقت نضج گرفته و رشد کرده است که انسان موجودی برخوردار از قابلیت تفکر است. در سال های اخیر تعدادی از نظریه پردازان شخصیت به آن توجه کرده اند و محور و مرکز اصلی نظریه خود در زمینه شخصیت قرار داده اند. مهم ترین و مشهورترین آن ها جورج کلی روان شناس آمریکایی است که نظریه ای به نام «روانشناسی سازه های شخصی » عرضه کرد (شاملو، 1388).
نظریه جورج کلی حول وحوش تصوری از انسان، همچون دانشمندی که فرضیه هایی در مورد ماهیت و طبیعت انسان ارائه می دهد و اقدام به آزمایش آن ها می کند، بنا شده است. کلی این فرضیه ها را به عنوان سازه های شخصی در نظر می گیرد که مردم برای معنی دادن به تجاربشان آن ها را شکل می دهند. نظریه کلی یک نظریه کلی یک نظریه شناختی است؛ چون سازه های شخصی با افکار و عقاید مردم در رابطه است. سازه های شخصی دارای سه نوع ویژگی هستند:
1- ویژگی دو مقوله ای؛ 2- ویژگی کاربرد پذیری؛ 3- ویژگی انعطاف پذیری. کلی معتقد است زمانی که یک سازه از ارائه معنی و مفهوم برای یک تجربه شخصی عاجز می ماند، هیجان های خاصی چون اضطراب و احساس گناه و تهدید در فرد به وجود می آید. کلی برای ارزیابی سازه های شخصی افراد، آزمون نقش خزانه سازه را تهیه کرده است؛ و برای کمک به آن هایی که سازه هایشان آن ها را به سوی مشکلات و ناراحتی ها سوق داده، روش درمان نقش ثابت را ارائه داده است (راس،1992؛ جمالفر، 1386).
دیدگاه انسان گرا دیدگاه های انسان گرا بر ظرفیت به کمال رسیدن، حق انتخاب سرنوشت و خصوصیات مثبت انسانی تاکید دارند. روان شناسان انسان گرا معتقدند ما می توانیم با فشار روانی کنار بیاییم، زندگی خود را کنترل کنیم و به خواسته هایمان برسیم (سانتراک،2004؛ ترجمه فیروز بخت، 1383).
بر اساس این دیدگاه، شخصیت هر فرد بر مبنای شیوه بی همتای او از ادراک و تفسیر جهان شکل می گیرد. رفتار به وسیله ادراک فرد از واقعیت کنترل می شود و نه به وسیله صفت ها، تکانه های ناهشیار یا پاداش ها و تنبیه ها (هافمن و همکاران،1997، ترجمه بحیرایی و همکاران، 1386). کارل راجرز به عنوان پیشگام و سردمدار در مطالعه شخصیت، رویکرد انسان گرایی را به کار می بندد (راس،1992؛ جمالفر، 1386).
در نظریه راجرز، دو مفهوم ثبات خویشتن و هماهنگی خویشتن بیشتر از مفهوم خود شکوفایی مورد توجه امور شخصیت قرارگرفته است. ثبات خویشتن عبارت است از نبود تعارض بین ادراکات مختلف از خویشتن. هماهنگی خویشتن هم یعنی تجانس؛ به عبارت دیگر، ثبات خویشتن یعنی فقدان تعارض بین ادراکات خویش و تجربه های واقعی زندگی. راجرز معتقد است که موجود زنده رفتارهایی را اختیار می کند که با ادراک او از خویشتن خود با ناهماهنگی مواجه می شود. اضطراب نتیجه ناهماهنگی و تعارض بین تجربه های واقعی و ادراک و پندار شخص از خویشتن است. موجود انسان همواره برای نگهداری و تداوم خود پنداره خویش در تلاش است و اگر بین تجربه های زندگی و مفهومی که او از خویشتن دارد تضادی احساس کند، از خود واکنش دفاعی نشان می دهد (شاملو، 1388).
دیدگاه های صفات فرض اساسی دیدگاه صفات این است که انسان دارای آمادگی های گسترده ای است که صفات نام دارد و به طرق خاصی به محرک ها پاسخ می دهد؛ به عبارت دیگر انسان را می توان از نظر احتمال رفتار، احساسات و تفکر آن ها به طریقی خاص توصیف کرد. اگرچه نظریه پردازان صفات در مورد نحوه ایجاد صفاتی که شخصیت انسان را می سازد از یکدیگر متفاوت اند، همه آن ها در این امر توافق دارند که صفات، عنصر اصلی شخصیت انسان را تشکیل می دهد. به علاوه نظریه پردازان صفات توافق دارند که رفتار انسان و شخصیت وی را می توان در یک سلسله مراتب سازمان دهی کرد (پروین، 2001، ترجمه جوادی و کدیور، 1386).
در ادامه توصیفی از نظریه های صفات در شخصیت مانند نظریه آلپورت، آیزنک، کتل و مدل پنج عاملی شخصیت رابرت مک کری و پل کاستا داده شده است:
نظریه گوردن آلپورت آلپورت شخصیت را آمادگی هایی برای پاسخ دادن به شیوه یکسان یا مشابه به محرک های مختلف در نظر داشت؛ به عبارت دیگر، صفات شیوه های باثبات و بادوام واکنش نشان دادن به محیط هستند (شولتز، شولتز، 2005، ترجمه، سید محمدی، 1392). آلپورت در فرهنگ کامل صفات خود، بیش از 4500 صفت شخصیتی را بر می شمرد. او برای سامان دادن اصطلاحات مختلفی که برای توصیف شخصیت می شد، صفات شخصیتی را به سه دسته اصلی تقسیم کرد:
• صفات اصلی: صفات اصلی از صفات دیگر قویی تر و غالب ترند. این صفات بر شخصیت آدم ها سایه می افکنند؛ اما به نظر الپورت، عده کمی از آدم ها عملاً واجد صفات اصلی هستند.
• صفات مرکزی: این صفات نیز کم هستند. آلپورت معتقد بود مردم 6 تا 12 صفت مرکزی دارند. مثلاً شخص می تواند آدم مهربان، شوخ طبع، شلخته یا حسرت خوری باشد.
• صفات ثانویه: صفات ثانویه هم تعداد معینی دارند ولی در شناخت شخصیت، از همه کم اهمیت ترند. این صفات، نگرش ها و ترجیحات خاصی مثل سلایق غذایی یا موسیقایی را پوشش می دهند (سانتراک، 2004، ترجمه فیروز بخت، 1383).
نظریه ریموند کتل کتل صفات را به صورت گرایش های نسبتاً دایمی واکنش نشان دادن که واحدهای ساختاری بنیادی شخصیت هستند، تعریف کرد. او صفات را به چند طریق طبقه بندی کرد: صفات مشترک و صفات منحصربه فرد؛ صفات توانشی، خلقی و پویشی؛ صفات سطحی و عمقی؛ صفات سرشتی و صفات محیط ساخته (شولتز، شولتز، 2005، ترجمه سید محمدی، 1392).
صفات مشترک و منحصر به فرد: صفت مشترک ، صفتی است که هر کس تا اندازه ای از آن برخوردار است. هوش، برون گرایی و معاشرتی بودن نمونه هایی از صفات مشترک هستند. هرکسی از این صفات برخوردار است ولی برخی افراد بیشتر از دیگران از آن ها برخوردارند. صفات منحصربه فرد یعنی آن جنبه های شخصیت که تعداد معدودی از افراد دیگر در آن سهیم هستند (شولتز، شولتز، 2005، ترجمه سید محمدی، 1392).
صفات توانشی، خلقی و پویشی: صفات توانشی به مهار توانایی هایی مربوط است که موجب کنش موثر فرد می شود. هوش می تواند نمونه ای از صفت توانشی باشد. صفات خلقی به زندگی هیجانی فرد و سبک رفتاری او مربوط است. صفات پویشی به کوشش و انگیزش زندگی فرد و نوع اهدافی که برای فرد مهم است، مربوط می شود. صفات توانشی، خلقی و پویشی به عنوان پایدارترین عناصر شخصیت شناخته شده اند (پروین، 2001، ترجمه جوادی و کدیور، 1386).
صفات سطحی و عمقی: صفات سطحی ویژگی های شخصیتی هستند که با یکدیگر همبستگی دارند ولی یک عامل را تشکیل نمی دهند زیرا منبع واحدی آن ها را تأمین نمی کند. برای مثال، چند تا عنصر رفتاری مانند اضطراب، تردید و ترس غیرمنطقی باهم ترکیب می شوند تا صفت سطحی به نام روان رنجور خویی را تشکیل دهند (شولتز، شولتز، 2005، ترجمه سید محمدی، 1392). صفات عمقی ، بیانگر ارتباط و پیوند بین رفتارهایی است که باهم تغییر می کنند تا یک بعد واحد و مستقل شخصیت را به وجود آورند (پروین، 2001، ترجمه جوادی و کدیور، 1386).
صفات سرشتی و صفات محیط ساخته: صفات عمقی بر اساس منشأ آن ها به صورت صفات سرشتی یا صفات محیط ساخته طبقه بندی می شوند. صفات سرشتی از شرایط زیستی ناشی می شوند ولی لزوماً فطری نیستند. صفات محیط ساخته از تأثیرات موجود در محیط اجتماعی و مادی حاصل می شوند. این صفات ویژگی ها و رفتارهای آموخته شده ای هستند که به شخصیت حالت می دهند (شولتز، شولتز، 2005، ترجمه سید محمدی، 1392).
نظریه سه عاملی هانس آیزنک آیزنک معتقد است که شخصیت به صورت سلسله مرتبه ای سازمان دهی شده است. یک سلسله مراتب شبیه یک هرم است. این هرم یک قاعده پهن و یک راس باریک دارد (راس، 1992؛ ترجمه جمالفر، 1386). آیزنک بر این باور است که رفتار، در ساده ترین سطح خود، از نظر پاسخ های خاص می تواند مورد بررسی قرار گیرد. البته بعضی از این پاسخ ها با یکدیگر ترکیب شده و عادات کلی تری را به وجود می آورند. همچنین در می یابیم که گروه هایی از عادات تمایل دارند که به اتفاق روی دهند و صفات را به وجود آورند (پروین و جان 2001؛ ترجمه جوادی و کدیور، 1386).
آیزنک در نتیجه تلاش هایش نظریه شخصیت که مبتنی بر سه بعد است و به صورت ترکیبات صفات یا عوامل توصیف می شوند را ارائه داد.
این سه بعد شخصیت به قرار زیر هستند:
E- برون گرایی در برابر درون گرایی : به نظر آیزنک فرد برون گرا فردی است اجتماعی، علاقمند به مهمانی، دارای دوستان فراوان و طالب هیجان که بدون تفکر و اندیشه به صورت تکانشی عمل می کند. فرد درون گرا، برخلاف خصوصیات بالا، فردی است آرام، در خود فرو رفته، خوددار و تأملی که به احساسات آنی اعتماد نمی کند و زندگی با نظم و قائده را بر زندگی بر مبنای شانس و خطر ترجیح می دهد (پروین و جان 2001؛ ترجمه جوادی و کدیور، 1386).
N- بی ثباتی (روان رنجور خویی) در برابر ثبات هیجانی : افراد روان رنجور به صورت مضطرب، افسرده، تنیده، غیرمنطقی و دمدمی توصیف می شوند. امکان دارد که آن ها عزت نفس پایین داشته و مستعد احساس گناه باشند (شولتز، شولتز، 2005، ترجمه سید محمدی، 1392).
P-روان پریش خویی در برابر کنترل تکانه : کسانی که از لحاظ روان پریش خویی بالا هستند پرخاشگر، ضد اجتماعی، مصمم، سرد و خودمحور می باشند و همچنین آن ها بی رحم، متخاصم و بی اعتنا به نیازها و احساس های دیگران هستند (پروین و جان 2001؛ ترجمه جوادی و کدیور، 1386).
جدول 2-8. صفات ابعاد شخصیت آیزنک (شولتز، شولتز، 2005، ترجمه سید محمدی، 1392) برون گرایی / درون گرایی روان رنجور خویی/ثبات هیجانی روان پریش خویی/کنترل تکانه معاشرتی مضطرب پرخاشگر سرزنده افسرده سرد فعال احساس های گناه خودمحور جسور عزت نفس پایین بی روح هیجان خواه تنیده تکانشی آسوده خاطر غیرمنطقی ضد اجتماعی سلطه جو خجالتی خلاق مخاطره جو دمدمی مصمم آیزنک متوجه شد که ابعاد برون گرایی و روان رنجور خویی از دوران فلاسفه یونان باستان به عنوان عناصر بنیادی شخصیت شناخته شده بودند. او همچنین معتقد بود که صورت بندی های همین ابعاد را می توان تقریباً در هر وسیله ارزیابی شخصیت که تاکنون ساخته شده است پیدا کرد (آیزنک، 1997؛ به نقل از شولتز، شولتز، 2005، ترجمه سید محمدی، 1386). فهرست صفات شخصیت مرتبط با سه بعد در جدول زیر آمده است.
نظریه رابرت مک کری و پل کاستا: مدل پنج عاملی رابرت مک کری و پل کاستا (1985، 1992، 1995) از تحلیل عوامل برای دستیابی به نظریه پنج عاملی استفاده کردند. این پژوهشگران با ترکیب تمام یافته های پژوهشی پیشین و فهرست طولانی صفت های شخصیت احتمالی دریافتند که حتی اگر آزمون های مختلفی مورد استفاده قرار گیرند، غالباً صفت های مشخصی به دست می آیند این پنج بعد عمده شخصیت که اغلب «پنج عامل عمده» نامیده می شوند در زیر توصیف شده است (به نقل از هافمن و همکاران،1997، ترجمه بحیرایی و همکاران، 1386).
1. (N) روان رنجور خویی : افرادی که در سطح بالای روان رنجور خویی قرار می گیرند، از نظر هیجانی نااستوار و مستعد ناامنی، اضطراب، احساس گناه، نگرانی و نوسان خلق هستند. افرادی که در انتهای دیگر این عامل قرار می گیرند، از نظر هیجانی استوار، آرام، یکنواخت، آسان گیر و آسوده هستند.
2. (E) برون گرایی : این عامل از یک سو، بین افرادی که اجتماعی، خونگرم، پر حرف، خوش گذران و عاطفی هستند و از سوی دیگر، افراد درون گرایی که گوشه گیر، آرام، منفعل و خوددار هستند، فرق می گذارد.
3. (O) گشودگی نسبت به تجربه : افرادی که در این عامل در سطح بالایی قرار می گیرند، خیال پرداز، کنجکاو و گشوده نسبت به افکار تازه و علاقه مند به امور فرهنگی هستند. در مقابل، افرادی که نمره های پایینی کسب می کنند، سنت گرا، واقع بین، دارای علایق محدود و غیر هنرمندانه هستند.
4. (C) وظیفه شناسی : این عامل از یک سو، با صفت هایی مانند مسئول، خویشتن دار، منظم و موفق و از سوی دیگر، با صفت هایی مانند غیرمسئول، بی توجه، تکانشی، تنبل و غیرقابل اعتماد در ارتباط است.
5. (A) خوشایندی : افرادی که در این عامل در سطح بالایی قرار می گیرند، خوش طینت، گرم، نجیب، دارای حس همکاری، خوش بین و خیرخواه هستند، درحالی که افرادی که در این عامل نمره های پایینی می گیرند، تحریک پذیر، اهل بحث و جدل، بی رحم، بدگمان، فاقد حس همکاری و کینه جو هستند.
جدول2-9. پنج عامل شخصیت مک کری و پل کاستا (گروسی فرشی، 1380) عوامل صفات روان رنجور خویی اضطراب، پرخاشگری، افسردگی، کمرویی، شتاب زدگی، آسیب پذیری برون گرایی گرمی، گروه گرایی، جرات مندی، فعالیت، هیجان خواهی، هیجان های مثبت گشودگی تخیل، زیباپسندی، احساس ها، اعمال، عقاید، ارزش ها خوشایندی اعتماد، رک گویی، نوع دوستی، همراهی، تواضع، دل رحم بودن وظیفه شناسی کفایت، نظم و ترتیب، وظیفه شناسی، تلاش برای موفقیت، منضبط بودن، محتاط در تصمیم گیری این عوامل از طریق فنون ارزیابی، از جمله پرسشنامه های خود سنجی، آزمون های عینی و گزارش های مشاهده گران تأیید شدند. پژوهشگران بعداً آزمون شخصیتی را به نام پرسشنامه شخصیت NEO ساختند که از سر واژه های به دست آمده از حروف اول سه عامل اول برای اسم آن استفاده شد است. یافته های باثبات عوامل یکسان از روش های ارزیابی مختلف، حکایت از آن دارند که می توان روی این عوامل به عنوان جنبه ای برجسته شخصیت حساب کرد (شولتز و شولتز، 2005، ترجمه سید محمدی،1392).
الگوی نظری فرضی برای پنج عامل اصلی مک کری و کاستا (1999) الگویی نظری برای پنج عامل بزرگ تنظیم کرده اند که آن را نظریه پنج عاملی خوانده اند. آن ها اساساً پنج عامل را به عنوان تمایلاتی مبنایی که زمینه زیستی دارد، معرفی کرده اند؛ یعنی تفاوت های رفتاری مربوط به پنج عامل ژن ها، ساختار مغز و مانند آن بر می گردد. این تمایلات اساسی، آمادگی های عمل و احساس به نحوی خاص است و به طور مستقیم تحت تأثیر محیط قرار ندارد. با توجه به شواهد مربوط به ارثی بودن تمایلات اساسی، تأثیرات محدود آن ها از والدین و مطالعاتی که در سایر فرهنگ ها و انواع موجودات شده است، مک کری و کاستا معتقدند که شخصیت از یک رسش درونی منشأ می گیرد. با این دید، صفات شخصیت بیشتر متأثر از عوامل زیستی است تا محصول تجربه های زندگی و شکوفایی تمایلات اساسی به وسیله محیط. به عکس، این تمایلات در طول زندگی فرد، هم بر خود پنداره و هم بر ویژگی های مربوط به سازگاری تأثیر می گذارد که شامل نگرش ها، اهداف شخصی، باورهای خود کارآمدی و ویژگی های دیگری است. هم صفت سازگاری و انطباق و تصمیم هایی را که فرد در زندگی اتخاذ می کند، تحت تأثیر قرار می دهند و زندگی نامه واقعی وی منعکس می شوند (پروین، 2001، ترجمه جوادی و کدیور، 1386).
ثبات بین فرهنگی مدل پنج عاملی پنج عامل اصلی در فرهنگ های شرقی و غربی مشاهده شده اند، یافته ای که از عنصر ژنتیکی آن ها حمایت می کند (باس، 1991؛ دیگمن، 1989، نارایانان و لوین، 1995؛ پانونن و همکاران، 1992، به نقل از شولتز و شولتز، 2005، ترجمه سید محمدی،1392). به گونه ای که مک کری و کاستا خاطر نشان کرده اند، به نظر می رسد که پنج عامل اصلی و صفات آن ها بیانگر «ساختار مشترک شخصیت انسان» هستند که از تفاوت های فرهنگی فراتر می رود (پروین، 2001، ترجمه جوادی و کدیور، 1386).
گرچه عوامل یکسانی در فرهنگ های متعدد متداول هستند ولی تفاوت های عمده ای در اهمیت نسبی و پسندیدگی اجتماعی آن ها مشخص شده اند. برای مثال، استرالیایی ها برون گرایی و خوشایندی را پسندیده تر از سه عامل دیگر می دانند. در مقابل، ژاپنی ها وظیفه شناسی را مهم تر از سایر عوامل می داند؛ به عبارت دیگر، در جامعه ژاپن وظیفه شناس بودن برای فرد بیشتر از برون گرا بودن، خوشایند بودن، گشوده بودن، یا حتی ثبات هیجانی داشتن اهمیت دارد (شولتز و شولتز، 2005، ترجمه سید محمدی،1392).
ثبات و تغییر در شخصیت این عوامل در کودکان و بزرگسالان تشخیص داده شده اند. در پژوهش طولی که آزمودنی های یکسانی را به مدت 6 سال بررسی کردند، معلوم شد که هر پنج عامل از سطح بالای ثبات برخوردارند (کاستا و مک کری، 1988؛ به نقل از شولتز و شولتز، 2005، ترجمه سید محمدی،1392). در مورد اینکه آیا این پنج عامل بزرگ شخصیت در زندگی افراد تا حدودی تغییر می کند و یا در سراسر زندگی آن ها یکسان است دیدگاه های مختلفی وجود دارد. یکی از این دیدگاه ها بر این باور است که رشد شخصیت عمدتاً توسط عوامل زیستی تعیین و تداوم پیدا می کند که به معنی این است که «کودک، پدر انسان است» (کاسپی، 2000، به نقل از پروین، 2001، ترجمه جوادی و کدیور، 1386).
دیدگاه دیگر بر این اعتقاد است که اگر چه شواهدی از ثبات صفات در سراسر زندگی وجود دارد، این ثبات در آن حد نیست که بتوان به این جمع بندی رسید که هیچ تغییری صورت نمی گیرد (رابرتز و دل ویشیو ، 2000). سومین دیدگاه نیز معتقد است که اگر چه ساختار کلی صفات و سطوح آن تقریباً ثابت باقی می ماند، شواهدی از تغییر در سطوح هر یک از صفات دیده می شود (اسندروف و ون الن ، 1999؛ به نقل از پروین، 2001، ترجمه جوادی و کدیور، 1386).
کاربردهای این الگو الگوی پنج عاملی به وسیله بسیاری از نظریه پردازان معاصر صفات به عنوان مبنایی برای ارائه ساختار شخصیت معرفی شده است. علاوه بر این، پرسشنامه شخصیت نیز (NEO-PI) به عنوان ابزار مناسبی برای اندازه گیری این صفات شناسایی شده است. به این ترتیب، بسیاری از کاربردهای بالقوه این الگو و پرسشنامه شخصیت، از جمله انتخاب زمینه های حرفه ای، تشخیص شخصیت و آسیب شناسی و تصمیم گیری در مورد معالجات روان شناختی مشخص می شود (پروین، 2001، ترجمه جوادی و کدیور، 1386).
همبستگی های هیجانی- رفتاری در چند تحقیق معلوم شد که برون گرایی با سلامت هیجانی همبستگی مثبت داشته درحالی که روان رنجور خویی با سلامت هیجانی همبستگی منفی داشت. پژوهشگران نتیجه گرفتند افرادی که از نظر برون گرایی بالا و از لحاظ روان رنجور خویی پایین هستند به صورت ژنتیکی برای ثبات هیجانی آمادگی دارند (کاستا و مک کری، 1984؛ واتسون، کلارک، مک اینتیر و هامیکر، 1992؛ به نقل از شولتز و شولتز، 2005، ترجمه سید محمدی،1392).
در بررسی 100 مرد و زن دانشجو معلوم شد آن هایی که از نظر برون گرایی بالا بودند بهتر از آن هایی که از این نظر پایین بودند توانستند با استرس روزمره مقابله کنند. برون گرایان همچنین به احتمال بیشتری درصدد حمایت اجتماعی برآمدند تا به آن ها در کنار آمدن استرس کمک کنند (شولتز و شولتز، 2005، ترجمه سید محمدی،1392). در تحقیق دیگری، افرادی که از لحاظ خوشایندی و وظیفه شناسی بالا بودند از کسانی که در این صفات پایین بودند، سلامت هیجانی بیشتری را نشان دادند (مک کری و کاستا، 1991).
پژوهشگران دیگری معلوم کردند افرادی که از لحاظ روان رنجور خویی بالا بودند، مستعد افسردگی، اضطراب و سرزنش خویش بودند. بیماری جسمانی و پریشانی روانی بیشتری با نمرات بالا در عامل روان رنجور خویی ارتباط داشته اند (شولتز، 2005، ترجمه سید محمدی،1392).
از یک گروه 48 نفره مردان سالم در خواست شد جزییات مشکلات خلق خویش را به مدت 8 روز یادداشت کنند. نتایج نشان دادند مردانی که در روان رنجوری نمره بالایی گرفتند از مشکلات روزمره بیشتری خبر دادند و در مقایسه با مردانی که در روان رنجور خویی نمره پایین گرفتند، این مشکلات را ناراحت کننده تر ارزیابی کردند (سالس، گرین و هیلیس، 1998؛ نقل از شولتز و شولتز؛ 2005، ترجمه سید محمدی،1392).
پژوهش ها همچنین نشان می دهد افرادی که در وظیفه شناسی نمره بالایی می گیرند سالم تر هستند و بیشتر عمر می کنند (شولتز و شولتز، 2005، ترجمه سید محمدی،1392). تحقیقات طولی که برخی از آن ها آزمودنی های یکسانی را به مدت تقریباً 70 سال بررسی کرده بودند، معلوم کردند کودکانی که در وظیفه شناسی نمره بالایی کسب کرده بودند از کودکانی که نمره پایین گرفته بودند از لحاظ جسمانی سالم تر بوده و بیشتر عمر کرده بودند (پروین، 2001، ترجمه جوادی و کدیور، 1386).
28