مفهوم عواطف و هیجانات
عواطف از بزرگترین نعمت های الهی اند که در انسان به ودیت نهاده شده، زندگی بدون آن ها، بی روح، تیره و ماشینی می نماید. و سلامت روانی و عقلانی انسان ها تا حد زیدی به سلامت عاطفی و هیجانی وابسته است.
وضعیت عاطفی می تواند قضاوت های فرد در مورد رفتارهای خود و دیگران و نیز نحوه برخوردهای اجتماعی وی را تحت تاثیر قرار دهد. جلوه های هیجانی نقش های متفاوتی ایفا می کنند؛ از جمله اینکه به عنوان وسیله ای برای برقراری ارتباط با دیگران به کار می روند و فرد می تواند از طریق آن ها اطلاعاتی را در مورد احساسات، نیازها و امیال خود به دیگران منتقل نماید. از سوی دیگر نیز ما یا می گیریم پیام های هیجانی دیگران را بخوانیم، بازشناسی کنیم و طبق آن ها رفتاری مناسب انجام دهیم(قدیری، 1384).
طی سالیان به خاطر پیچیدگی زیاد هیجان، تعاریف مختلفی از آن ارائه شده است. پل کلینجا و آن کلینجا (1981) تعریفی را ارده کرده اند که عناصر اصلی تعاریف قبلی را شامل می شود. بر طبق این تعریف هیجان حاصل تعامل بین عوامل ذهنی، محیطی و فرایندهای عصبی و هورمونی است. آنها در تایید این تعریف، نکات زیر را مطرح می کنند(فرانکن،1939؛ ترجمه اسفند آباد، محمودی و امامی پور،1384):
1. هیجان ناشی از تجاربی عاطفی مثل لذت و ناراحتی است.
2. هیجان ها باعث می شوند تا فرد تبیین های شناختی خلق کند.
3. هیجان ها باعث انواع سازگاری های درونی مثل بالارفتن ضربان قلب می شود.
4. هیجان رفتارهایی را فرا می خواند که اغلب و نه همیشه، بیانی (خندیدن و گریستن)، هدفمند(کمک کردن یا اجتناب کردن) انطباقی ( حذف چیزی که تهدیدی بالقوه برای بقا محسوب می شود ) هستند. براساس این تعریف، هیجان ناشی از فرایند های زیست شناختی، آموخته شده و شناختی است. دیگر عملکرد مهم هیجان عبارت از رفتار پاداش دهنده و تنبیه کننده است. وقتی فرد هیجان بسیار مثبتی را تجربه می کند، به احتمال زیاد به رفتارهایی می پردازد که موجب تولید مجدد آن هیجان شود. به همین صورت، وقتی فرد هیجان بسیار منفی را تجربه می کند، از رفتارهایی که باعث بروز مجدد ان هیجان می شود اجتناب می کند. به بیان دیگر، هیجان در حکم تقویت های رفتاری است (فرانکن،2002؛ ترجمه اسفند آباد و همکاران،1384).
کنترل عواطف
یکی از مهم ترین مواردی که در زندگی وجود دارد کنترل عواطف است که شامل استعداد باز گرداندن آرامش به خود و از اضطراب های معمولی، افسردگی، نا امیدی و زودرنجی خود را رها کردن و توانایی پذیرش مسئولیت در قبال هیجان های شخصی و شادکامی است و یعنی اینکه فرد بتواند انگیزه اش را حفظ کند و در مقابل نا ملایمات استقامت کند، در شرایط بحرانی و وجود تکانش خودش را کنترل کند و خونسردیش را حفظ کند، کامیابی را به تاخیر بیاندازد، کارها را بدون دلسردشدن به انجام برساند، حالات روحی خود را تنظیم کند و نگذارد پریشانی خاطر قدرت تفکرش را خدشه دار کند بالاخره استعداد حفظ جنبه های هیجانی است (شریفی در آمدی و آقایار، 1387).
شواهد بسیاری نشان می دهد افرادی که در زمینه احساسات و عواطف خود قوی و چیره دست هستند، یعنی احساسات خود را به خوبی کنترل می کنند و احساسات دیگران را درک کرده اند و با آن ها به خوبی کنار می آیند در هر زمینه زندگی، خواه روابط خصوصی و خانوادگی و خواه در مراودت های سیاسی و اجتماعی از مزیت خوبی برخوردارند. بنابراین ایجاد و بازشناسی هیجان ها شیوه های مهمی برای تنظیم مبادلات اجتماعی و تعادل جسمانی و روانی ما هستند(قدیری، 1384).
اداره هیجان ها ممکن نیست، مگر اینکه با هیجان های بنیادین مثل خشم، ترس، اضطراب، شادمانی، تعجب، اندوه، انزجار و عشق آگاه باشیم و همچنین از دانش کافی درباره سطوح هیجان، مراحل، تظاهرات جسمانی، عاطفی، شناختی و رفتاری آن ها، هیجان های مثبت و منفی و شدت و ضعف آن ها برخوردار باشیم. شناخت هیجان ها به ما قدرت تحلیل و کنترل می دهد و هر قدر این شناخت (قدرت) بیشتر باشد به سوی مدیریت و کنترل عواطف و بهبود روابط بین فردی جلوتر رفته ایم و در مجموع، گام بزرگی در موفقیت زندگی خود در ابعاد گوناگون برداشته ایم(قدیری، 1384).
با توضیحات مزبور، روشن است که کنترل عواطف و استفاده مثبت از آن ها با بحث هوش عاطفی رابطه ای تنگاتنگ دارد.
چرا که برخی از مهارت های تشکیل دهنده هوش عاطفی عبارتند از:
1. شناخت احساسات خود (خود آگاهی): توانایی اداره لحظه به لحظه احساسات؛
2. کنترل احساسات: این مهارت بر پایه خود آگاهی و متناسب با موقعیت هاست؛
3. برانگیختن هیجانی: یعنی صف آرایی احساسات در راه خدمت به هدفی خاص؛
4. شناخت احساسات دیگران: همدلی با دیگران براساس خود آگاهی که خود نوعی مهارمردمی است؛
5. تنظیم روابط با دیگران: هنر مراوده و مهارت کنترل و اداره احساسات در دیگران (گلمن، 1985؛ ترجمه پارسا، 1382).
مدیریت هیجانی افزایش سطح هوشیاری و خودآگاهی هیجانی به ما کمک تا بتوانیم، احساسات و هیجان ها خود را بهتر مدیریت کنیم. منظور از مدیریت هیجانی آن است بکوشیم احساسات هیجان ها یمان را در اختیار و کنترل خویش درآوریم. بدیهی است که کنترل به معنی ادراه کردن (نه سرکوب کردن) احساسات و هیجان ها است. بازبینی، بازنگری و تنظیم احساسات و هیجانات از مولفه های مدیریت هیجانی به شمار می روند(یوسفی لویه، 1389).
چگونگی مدیریت هیجان ها
الف) خود پذیری هیجانی: احساسات و هیجان هایی را که در موقعیت های مختلف حتی در رابطه با مراجعان در خود تجربه می کنیم به عنوان بخشی از آن چه که در درون ما می گذرد، بپذیریم و آن ها را سرکوب و انکار نکنیم. به خدمان فرصت دهیم، حتی وقتی احساسات ناخوشایندی داریم، با خود مهربان باشیم، همدلی کنیم و آن احساسات ناخوشایند را با خود درمیان بگذاریم و آن ها را نادیده نگیریم (یوسفی لویه، 1389).
ب)گشودگی هیجانی: نسبت به احساسات و هیجان هایمان گشوده و باز باشیم و پیش و پیش هیجان ها را عمیق تر در درون خود لمس نماییم و مانع ظهور آن ها به صورت تکانه در عمل شویم. اگر متوجه شدیم احساسات ناخوشایند ما به ویژه در شرایط مشاوره وارد رابطه ی ما به ویژه در شرایط مشاوره وارد رابطه ی ما با مراجع می گردد آن را به عنوان بخشی از خود بپذیرم و بدون ارزیابی و منفی نگری به یک مشاور متخصص مراجعه کنیم(یوسفی لویه، 1389).
ت) خود تنظیمی هیجانی: خود تنظیمی هیجانی یعنی تجربه احساسات و هیجان ها بدون تاثیر پذیری زیاد از رویدادهای گذشته و رویدادهایی که در اکنون در جهان بیرون از ما و در روابطمان با دیگران در جریان است. افزایش توانایی ما در خودتنظیمی هیجانی مستلزم آن است که با خود و نسبت به دیگران آرمان گرایانه برخورد نکنیم و واقعیت های خود و دیگران را به عنوان آن چه در طبیعت زندگی در جریان است، بپذیریم(یوسفی لویه، 1389).
تاریخچه ناگویی هیجانی
درحدود سالهای 1948 روانپزشکی بـه نـام یـورگن روش مشاهده کرد تعدادی از بیمادان او که دارای اختلالهای روان تنی متعارف چون فشار خون اساسی، آسم، زخـم اثـنیعشر، زخمهای کولیت معده، ورم مفاصل و امراض پوستی یا مبتلایان به سندرم پس از ضـربه مـی باشند، دچار فقدان تخیل و رویاپردازی بوده و دارای اشکال در بیان احساساتی که تجربه می نمانید، هستند. چندین سـال بـعد کـارن هورنای روانکاو معروف به توصیف علائمی شبیه به علائمی که روش گزارش داده بـوده، در برخی از بیماران خود پرداخت. این بیماران چون نسبت به هیجانات خود آگاهی نداشتند و از تجارب درونی کمی بـرخوردار بـودند، قادر نبودند تا به روشهای درمانی روانکاوی پاسخ دهند، این بیماران اغـلب دچـار اختلالات روانتنی بودند و برای کاهش تنش و پریـشانی خـود بـه الکل یا مواد مخدر روی میآورند، همچنین آنـها دچـار مشکلات مربوط به تغذیه و وسواس فکری-عملی نیز بودند و چون قادر به بیان آنـچه کـه احساس مینمودند، نبودند، به هـمین دلیـل آنها را بـیسواد هـیجانی نـامید (تیلور و بگبی، 2000).
در اوایل دهه 1970 روانـکاوی بـه نام پیتر سینفنوس واژه الکسی تیمیا را ابداع نمود. در زبان یونانی "a"به معنای نـبودن، "lexi" بـه معنای لغات و "thymos" به معنای هیجان مـی باشد که مبتلایان بـه آن در تـشخیص و توصیف احساسات درونی خود، دچـار اشـکال هستند و علایم برخی از اختلالات کلاسیک روانتنی را نشان میدهند و به همین دلیل تعریفی از ایـن بـیماری ارائه نمود که دارای چهار بعد اسـاسی اسـت کـه عبارتند از (سیفنوس، 1973):
1. اشکال در تشخیص احـساسات، عـدم توانایی در جداسازی احساسات و تغییرات بدنی ناشی از تحریکات ذهنی؛
2. فقدان توانایی در خیالپردازی و بهرهوری از رویاها؛
3. اشکال درتوصیف و بـیان احـساسات خود برای دیگران؛
4. وجود یک نـوع سـبک شناختی سـطحی و مـتمرکز بـر جزئیات وقایع بیرونی. علاوه بر سـیفنوس، پژوهشگران دیگر هم به خصوصیاتی شبیه به خصوصیات مذکور در کسانی که به سوء مصرف داروهـا مـیپردازند و بیمارانی که دچار اختلالات پسآسیبی و اخـتلالات تـغذیهای بـودند، اشـاره نـموده اند (مختار پور، سیادت و امیری، 1385).
در طول دهه 1980 سازه الکسی تیمیا بـه شـدت مورد توجه واقع شد، در اواسـط دهـه هشتاد طی یک دوره حدودا دهساله تیلور، بگبی و پارکر (1997)یک آزمون 26 بخشی به نام مقیاس خودسنجی هیجانی الکسی تیمیا تورنتو طراحی نمودند، از این آزمون بـه صـورت گسترده ای برای تشخیص الکـسی تـیمیا استفاده شده است. این آزمون دارای سه خرده مقیاس برای ارزیابی سه بعد اساسی و کلیدی از چهار بعد سازه الکسی تیمیا میباشد که عبارتند از:
1. اشکال در تشخیص احساسات ؛
2. اشکال در توصیف احساسات ؛
3. تفکر معطوف به بیرون . تیلور، بـگبی و پارکـر (1997) از طریق مقیاس تفکر معطوف به بیرون به ارزشیابی بخشی از سازه الکسی تیمیا که با ناتوانی در خیالپردازی و تخیل به صورت غیرمستقیم در ارتباط است، پرداختند و دریافتند که نمرههای به دست آمـده بـا نمرههای حـاصل از یک مقیاس ارزیابی تخیل رابطه منفی دارند.
همچنین شواهدی وجود دارد که نشان میدهند نمره های آزمون الکسی تـیمیا و سه خرده مقیاس آن از لحاظ نظری، شباهت و تفاوت معناداری با وسـایل انـدازهگیری دیـگری که سازههای مرتبط یا نا مرتبط با سازه الکسی تیمیا را اندازه گیری مینماید، دارد.
مطالعات نشان دادهاند نمرههایی کـه آزمـودینها در آزمون الکسی تیمیا و مقیاسهای آن به دست میآورند با نتایج به دست آمده از مـصاحبههای بالـینی کـه برای ارزیابی میزان آگاهی هیجانی و توانایی خیالپردازی و قوه تخیل آزمودنیها ترتیب داده میشوند، همبستگی متوسط بـا بالایی وجود دارد(تیلور، بگبی و لومینت، 2000)، علاوه بر این در جریان یک پژوهش آزمایشی لان سرچست، ریدل، ولدون، کـازنیاک و شـوارتز (1996)در دانشگاه آرزونا دریافتند که هنگامی که آزمودنیها خواسته میشوند تا محرکهای کلامی و غیر کلامی را با پاسخهای هیجانی کلامی یا غیر کلامی همتاسازی نمایند، آزمودنیهایی که نمرههای بالایی از آزمون الکسی تیمیا بـه دست میآورند، پاسخهای غلط بیشتری نسبت به آنانی که نمرههای پایینی در آزمون به دست میآورند، میدهند و تفاوت بین آنان معنیدار است.
مفهوم ناگویی هیجانی از نظر لغوی ناگویی هیجانی به معنی فقدان واژگان برای بیان احساسات است. به عبارت دیگر این ناتوانی به شناخت محدود از حالات هیجانی خود و دیگران اشاره دارد (خداپناهی، 1390).
میزان توانمندی افراد در تمایز احساسات خود و توصیف آنها برای دیگران متفاوت است. شاخص این تفاوت، ناگویی هیجانی شده است. ناتوانی در پردازش شناختی اطلاعات هیجانی و تنظیم هیجان، ناگویی هیجانی نامیده می شود (بگبی و تیلور، 1997؛ تیلور، 2000، تیلور و بگبی، 2000، لین ، آهرن ، شوارتز و کاسنیاک ، 1997).
ناگویی هیجانی سازه ای است چند وجهی متشکل از دشواری در شناسایی احساسات و تمایز بین احساسات و تهیج بدنی مربوط به برانگیختگی هیجانی؛ دشواری در توصیف احساسات برای دیگران، قدرت تجسم محدود که بر حسب فقر خیال پردازی ها مشخص می شود؛ سبک شناختی عینی (غیر تجسمی)، عمل گرا و واقعیت گرا یا تفکر عینی (تیلور و بگبی، 2000؛ سیفنوس، 2000). همانطور که گفته شد ناگویی خلقی دارای سه ویژگی اصلی مشکل در شناسایی احساسات، توصیف احساسات و سبک های تفکر بیرونی است (بنکیر و همکاران، 2001).
مشکل در شناسایی احساسات زمانی رخ می دهد که فرد در تمایز میان احساسات دچار پریشانی می شود. مشکل در توصیف احساسات هنگامی است که فرد نمی تواند آنچه را که به لحاظ هیجانی احساس کرده، بیان کند.
جهت گیری تفکر بیرونی زمانی رخ می دهد که فرد تمایل به تفکر درباره امور به صورت بیرونی و در تضاد با جهت گیری تفکر درونی دارد (لاند و همکاران، 2002).
ناگویی هیجانی اساسا اشاره دارد به اینکه چقدر نظام هیجانی فرد از هم گسسته است. این ویژگی توسط مقیاسی قابل سنجش است که به موضوع ناتوانی در شناخت و توصیف احساسات و تفکرات بپردازد. از نظر تحولی این ویژگی با دلبستگی نا ایمن ارتباط دارد. همچنین به نظر می رسد با اختلال خوردن نیز بستگی داشته باشد(خداپناهی، 1390).