هوش هیجانی
تعريف هوش هيجاني
تاكنون محققان تعريفهاي متنوع و مختلفي از هوش هيجاني ارائه كردهاند كه به برخي از آنها به طور اختصار اشاره ميشود:هوش عاطفی، هوش احساسی یا هوش هیجانی (که ضریب آن با EQ نشان داده می شود) شامل شناخت و کنترل عواطف و هیجانهای خود است.
به عبارت دیگر، شخصی که EQ بالایی دارد سه مؤلفه هیجانها را به طور موفقیت آمیزی با یکدیگر تلفیق میکند (مؤلفه شناختی، مؤلفه فیزیولوژیکی و مؤلفه رفتاری) ( گلمن ، ترجمه پارسا،1393). - هوش هيجاني توانايي كنترل هيجانهاي خود و ديگران، تشخيص و تمايز بين هيجانهاي مختلف و نامگذاري مناسب آنها، و همچنين استفاده از اطلاعات هيجاني در جهت هدايت انديشه و رفتار است (گیتونی ،ترجمه به کیش،1389).
- هوش هيجاني شكل ديگري از باهوش بودن است. هوش هيجاني آگاهي از احساس و استفاده از آن براي اتخاذ تصميمهاي مناسب در زندگي و همچنين توانايي تحمل كردن ضربههاي روحي و مهار آشفتگيهاي روحي است( برادبری، ترجمه گنجی،1390).
- توانايي درك درست محيط پيرامون، خودانگيزي، شناخت و كنترل احساسات خويش؛ بهطوري كه اين فرايند بتواند جريان تفكر و ارتباطات را تسهيل كند ؛
- هوش هيجاني به منزلة زير مجموعهاي از هوش اجتماعي تعريف شده است؛ يعني كنار آمدن با مردم، مهار هيجانها در روابط با انسانها و توانايي ترغيب يا راهنمايي ديگران؛
- توانايي درك و فهم عواطف، به منظور ارزيابي افكار، خلقوخو و تنظيم آنها به گونهاي كه موجب تعالي و رشد شناختي ـ عاطفي گردد؛
- توجه به هيجانها و كاربرد مناسب آنها در روابط انساني، درك احوال خود و ديگران، خويشتنداري و تسلط بر خواستههاي آني، همدلي با ديگران و استفاده مثبت از هيجانها و شناخت آنها؛
- قابليت پرادزش صحيح اطلاعات هيجاني و كارآمدي در دريافت، جذب، فهميدن و سر و سامان دادن به هيجانات؛
تاريخچة هوش هيجان ارسطو میگوید:"عصبانی شدن آسان است – همه می توانند عصبانی شوند، اما عصبانی شدن در برابر شخصِ مناسب، به میزان مناسب، در زمان مناسب، به دلیل مناسب و به روش مناسب – آسان نیست!" هوش هيجاني يكي از مفاهيم تركيبي است كه از ديرباز مورد توجه محققان علوم روانشناختي بوده است. تعريفها و توضيحهاي دانشمنداني چون گيلفورد ،گاردنر ،ثرندايك ،به تعريف امروزي هوش هيجاني نزديكتر است، ولي هوش هيجاني همانند تمام مفاهيم مطرح در علوم، به سمت تخصصي شدن و تكامل پيش رفته است.
شايد امروزه بتوان تعريف جامعي را كه از تركيب هوش هيجاني بهدست ميآيد، ارائه داد؛ در حاليكه اين تعريف را نميتوان در دو واژه بهصورت مستقل پيدا كرد. طي سالهاي متمادي، بهرة هوشي يا هوشبر(IQ) معياري براي سنجش هوش فردي به شمار ميآمد و آزمون بهرة هوشي تنها شاخصي بود كه نشاندهندة توانايي يادگيري و ميزان موفقيت شخصي محسوب ميشد. پژوهشها نشان ميدهد موفقيتهاي زندگي حرفهاي، 20 درصد به بهرة هوشي(IQ) و80 درصد به هوش هيجاني(EQ) بستگي دارد ( گلمن، ترجمه پارسا،1393).
بنابر گفتة اي ثرندايك، هوشياري اجتماعي يا توانايي درك ديگران و رفتار معقولانه در روابط انساني به منزلهي بعنوان ابعاد هوش عاطفي، خود يكي از جنبههاي بهرة هوشي افراد محسوب ميشود. در حالي كه ديگر روانشناسان آن دوره، در مورد هوشياري اجتماعي نگاه بدبينانهاي داشتند و آن را نوعي مهارت براي فريب دادن ديگران و آلت دست قرار دادن آنها تلقي كردند( همان).
وكسلر در سال 1940، به عناصر شناختي به خوبي عناصر عقلاني اشاره كرد و منظور او از آنها جنبههاي عاطفي، شخصي و عوامل اجتماعي بود. در سال 1943 وكسلر به اين نكته اشاره كرد كه تواناييهاي غيرعقلاني براي پيشبيني ميزان توانايي فرد در كامياب شدن، در زندگي او نقش اساسي دارد( همان). گاردنر در سال 1983، هوش را شامل ابعاد گوناگون زباني، موسيقيايي، منطقي، رياضي، جسمي، ميان فردي و درون فردي دانست. او وجوه شناختي مختلفي را با عناصري از هوش غيرشناختي يا به گفتة خودش«شخصي» تركيب كرده است.
بعد غيرشناختي مورد نظر گاردنر، دو مؤلفة كلي دارد كه وي آنها را با عناوين «استعدادهاي درون رواني» و «مهارتهاي ميانفردي» معرفي ميكند؛ به نظر گاردنر، هوش هيجاني نيز داراي دو مؤلفه است:
الف) هوش درونفردي:
نشان دهندة آگاهي فرد از احساسات و هيجانات خويش، ابراز باورها و احساسات شخصي واحترام به خويش و تشخيص استعدادهاي ذاتي، استقلال عمل در انجام كارهاي مورد نظر، و در مجموع ميزان كنترل شخص بر هيجانها و احساسات خود است.
ب) هوش ميانفردي:
به توانايي درك و فهم ديگران اشاره دارد به دنبال آن است كه بداند چه چيزهايي انسانها را بر ميانگيزاند و چگونه ميتوان با آنها همكاري داشت. به نظر گاردنر، احتمالاً فروشندگان، سياستمداران، معلمان، متخصصان باليني و رهبران مذهبي موفق، هوش ميانفردي بالايي دارند( برادبری، ترجمه گنجی، 1390). در سال 1980، رون بارـ آن اولين بار مخفف بهرة هيجاني يا EQ را براي اين دسته از تواناييها به كار برد و اولين آزمون را در اين مورد ساخت)فتحی آشتیانی،1392).
بار ـ آن، هوش هيجاني را عامل مهمي در شكوفايي تواناييهاي افراد براي كسب موفقيت در زندگي تلقي ميكند و آن را با سلامت عاطفي و در مجموع، سلامت رواني مرتبط ميداند. به عقيدة بار ـ آن، هوش شناختي تنها شاخص عمده براي پيشبيني موفقيت افراد نيست؛ زيرا بسياري از افراد هوش شناختي بالايي دارند، ولي در زندگي موفق نيستند. رون بار- آن، با طرح الگوي چندعاملي براي هوش هيحاني، آن را مجموعهاي از استعدادها و تواناييهايي ميداند كه افراد را در جهت سازگاري مؤثر با محيط و كسب موفقيت در زندگي آماده ميكند؛ اين تواناييها در طول زمان تغيير و رشد مي يابد با روشهاي آموزشي قابل اصلاح و بهبود است ( سبحانی نژاد،1387).
دانیل گلمن معتقد است، هوش عاطفی بالا تبیین میکند که چرا افرادی با ضریب هوشی (IQ) متوسط موفق تر از کسانی هستند که نمرههای IQ بسیار بالا تری دارند. ضریب هوشی(IQ) نمیتواند بخوبی از عهده توضیح سرنوشت متفاوت افرادی بر آید که فرصت ها، شرایط تحصیلی و چشم اندازهای مشابهی دارند.وقتی نود و پنج دانشجوی دانشگاه هاروارد در دهه ۱۹۴۰ را - یعنی دورانی که دانشجویان دانشگاه های شرق آمریکا را اقرادی با هوشبهرهای متنوع تر از امروز تشکیل می دادند - تا سنین میانسالی مورد بررسی قرار دادند، چنین دیدند که افرادی که بالاترین نمره های تحصیلی را داشتند از نظر میزان حقوق دریافتی، بهره وری و موفقیت شغلی از همدوره ای های ضعیف تر خود موفق تر نبودند. آنان حتی از نظر میزان رضایت از زندگی شخصی یا رضایت از روابط دوستانه، خانوادگی و عشقی نیز وضعیتی برتر نداشتند(همان).
با ظهور عصر اطلاعات و ارتقاء ارزش مندی ارتباطات انسانی و هم چنین بروز موقعیتهای استراتژیک سازمانی، نظریه هوش عاطفی رشد چشم گیری یافته و از مباحث پرطرفدار سازمانی شدهاست. هوش هیجانی، اصطلاح فراگیری است که مجموعه گستردهای از مهارتها و خصوصیات فردی را در برگرفته و معمولاً به آن دسته مهارتهای درون فردی و بین فردی اطلاق میگردد که فراتر از حوزه مشخصی از دانشهای پیشین، چون هوشبهر و مهارتهای فنی یا حرفهای است. هوش هیجانی از آخرین مباحث متخصصین در خصوص درک تمایز بین منطق و هیجان بوده و برخلاف مباحث اولیه در این جا، فکر و هیجان به عنوان موضوعاتی برای سازگاری و هوش مندی تلقی شده است. به علاوه، شبیه سایر مباحث مطرح درخصوص ماهیت انسان، هوش هیجانی نیز دستخوش دو نوع بحث و گفتگوی علمی و عوام پسند گردیدهاست ( گلمن، 1393).
اصطلاح هوش عاطفی برای اولین بار در دهه ۱۹۹۰ توسط دو روان شناس به نامهای جان مایر و پیتر سالووی مطرح شد. آنان اظهار داشتند، کسانی که از هوش هیجانی برخوردارند، میتوانند عواطف خود و دیگران را کنترل کرده، بین پیامدهای مثبت و منفی عواطف تمایز گذارند و از اطلاعات عاطفی برای راهنمایی فرایند تفکر و اقدامات شخصی استفاده کنند. دانیل گلمن صاحب نظر علوم رفتاری و نویسنده کتاب «کار کردن به وسیله هوش هیجانی» اولین کسی بود که این مفهوم را وارد عرصه سازمان نمود. گلمن هوش هیجانی را استعداد، مهارت و یا قابلیتی دانست که عمیقاً تمامی تواناییهای فردی را تحتالشعاع قرار میدهد( همان).