هوش معنوی:
هوش
هوش رفتار حل مسألۀ سازگارانهاي است که در راستاي تسهيل اهداف کاربردي و رشـد سـازگارانه جـهتگیری شده است. رفتار سازگارانه، شباهت اهداف متعددی را که باعث تعارض درونی میشوند، کاهش مـیدهد. ایـن مفهوم هوش، مبتنی بر گزارهاي است که فرایند حرکت به سوی اهداف، انـجام راهـبردهایی را بـرای غلبه بر موانع و حل مسأله ضروری میسازد. (ایمونز، 1999؛ استرنبرگ، 1997؛ به نقل از نازل ، 2004).
گاردنر هوش را مـجموعه تـواناییهایی میداند که برای حل مسأله و ایجاد محصولات جدیدی که در یک فرهنگ ارزشـمند تـلقی مـی شوند، به کار می رود. از نظر وی انواع نه گانه هوش عبارتند از: هوش زبانی، موسیقیایی، منطقی ـ ریاضی، فضایی، بـدنی ـ حـرکتی، هـوشهای فردي (که شامل هوش درونفردی و بینفردی ميشود)، هوش طبیعتی و هوش وجودی کـه شـامل ظرفیت مطرح کردن سؤالات وجودی است. (آمرام ، 2005).
مفهوم تحلیلی غرب از هوش، بیشتر شناختی است و شامل پردازش اطـلاعات مـیشود؛ در حالی که رویکرد ترکیبی شرق نسبت به هوش، مؤلفههای گوناگون عملکرد و تـجربه انـسان، از جمله شناخت، شهود و هیجان را در یک ارتباط کـامل (یـکپارچه) دربـرمیگیرد. (نازل، 2004).
در مجموع، هوش عموماً باعث سازگاری فـرد بـا محیط میشود و روشهای مقابله با مسائل و مشکلات را در اختیار او قرار میدهد. همچنین توانایی شـناخت مـسأله، ارائه راهحل پیشنهادی برای مسائل مـختلف زنـدگی و کشف روشـهای کـارآمد حـل مسائل از ویژگیهای افراد باهوش است. مـعنویت مـعنویت به عنوان یکی از ابعاد انسانیت شامل آگاهی و خودشناسی می شود بیلوتا معتقد اسـت مـعنویت، نیاز فراتر رفتن از خود در زندگی روزمـره و یکپارچه شدن با کـسی غـیر از خودمان است، این آگاهی مـمکن اسـت منجر به تجربهای شود که فراتر از خودمان است، این آگاهی ممکن است مـنجر بـه تجربهای شود که فراتر از خـودمان اسـت. (جـانسون، 2001؛ به نقل از غباری بناب و همکاران، 1386).
معنویت امری هـمگانی اسـت و همانند هیجان، درجات و جـلوههای مـختلفی دارد؛ ممکن است هشیار یا ناهشیار، رشدیافته یا غیر رشدیافته، سالم یا بیمارگونه، ساده یـا پیـچیده و مفید یا خطرناک باشد. (وگان ، 2002).
ایـمونز تـلاش کرد مـعنویت را بـر اسـاس تعریف گاردنر از هوش، در چـارچوب هوش مطرح نماید. وی معتقد است معنویت میتواند شکلی از هوش تلقی شود؛ زیرا عملکرد و سازگاری فـرد (مـثلاً سلامتی بیشتر) را پیشبینی میکند و قابلیتهایی را مـطرح مـیکند کـه افـراد را قـادر میسازد به حـل مـسائل بپردازند و به اهدافشان دسترسی داشته باشد. گاردنر ایمونز را مورد انتقاد قرار میدهد و معتقد است که بـاید جـنبههایی از مـعنویت را که مربوط به تجربههای پدیدارشناختی هستند (مـثل تـجربه تـقدس یـا حـالات مـتعالی) از جنبههای عقلانی، حــل مسأله و پردازش اطلاعات جدا کرد. (آمرام، 2005).
می توان علت مخالفت بعضی از محققان، همانند گاردنر، در مورد این مسأله که هوش معنوی متضمن انگیزش، تمایل، اخلاق و شـخصیت است را به نگاه شناختگرایانه آنان از هوش نسبت داد. (نازل، 2004).
وگان(2002) بعضی از خصوصیات معنویت را چنین عنوان کرده است:
1. بالاترین سطح رشد در زمینههای مختلف شناختی، اخلاقی، هیجانی و بین فردی را در بر میگیرد.
2. یکی از حـوزههای رشـدی مجزا می باشد. 3. بیشتر به عنوان نگرش مطرح است. (مانند گشودگی نسبت به عشق)
4. شامل تجربه های اوج می شود.
هوش معنوی و مؤلفه های آن ادواردز مـعتقد اسـت داشتن هوش معنوی بـالا بـا داشتن اطلاعاتی در مورد هوش معنوی متفاوت است. این تمایز فاصله میان دانش عملی و دانش نظری را مطرح میکند. لذا نباید داشتن دانش وسیع در مورد مسائل معنوی و تمرینهای آنها را هم ردیف دستیابی به هـوش مـعنوی از طریق عبادت و تعمق برای حل مسائل اخلاقی دانست؛ هرچند میتوان گفت برای بهرهمندی مؤثر از معنویت، داشتن توأمان دانش نظری و عملی لازم مي باشد (غباری بناب و همکاران، 1386).
هر چند که تحقیقات زیادی در حیطه رشد و تحول هـوش مـعنوی صورت نـگرفته است و نیازمند تحقیقات تجربی ـ کیفی است، ولی می توان گفت که استعداد این هوش در افراد مختلف، متفاوت اسـت و در اثر برخورد با محیط های غنی که سؤالات معنوی را بر می انگیزاند، بـه تـدریج تـحول یافته و شکل می گیرد. به نظر میرسد سن و جنسیت نیز در هوش معنوی اثرگذار باشند. یونگ معتقد است کـه در بـسیاری از افراد پس از 35 سالگی تغییرات عمدهای در ناخودآگاه صورت میگیرد که ممکن است در روند معنویت و هـوش مـعنوی تـأثیرگذار باشند. همچنین بعضی از محققان، از جمله یونگ، معتقدند که در زنان این تحول متفاوت از مردان صورت مـی گیرد(غباری بناب و همکاران، 1386).
براساس تعريف هوش معنویت ممکن است امری شناختی ـ انگیزشی باشد که مجموعهای از مـهارتهای سازگاری و منابعی را که حـل مـساله و دستیابی به هدف را تسهیل میکنند معرفی مینماید. (سیسک، 2002؛ ولمن، 2001؛ به نقل از غباری بناب و همکاران، 1386)
هوش معنوی انجام سازگارانه و کاربردی موارد یادشده در موقعیتهای خاص و زندگی روزمره است. (نازل، 2004). به نظر می رسد هوش معنوی از روابط فیزیکی و شناختی فـرد با محیط پیرامون خود فراتر رفته و وارد حیطه شهودی و متعالی دیدگاه فرد به زندگی خود می گردد . این دیدگاه شامل همۀ رویدادها و تجارب فرد میشود که تحت تأثیر یک نگاه کلی قرار گـرفتهاند. فـرد میتواند از این هوش برای چارچوب دهی و تفسیر مجدد تجارب خود بهره گیرد. این فرایند قادر است از لحاظ پدیدارشناختی بهروی دادها و تجارب فرد معنا و ارزش شخصی بیشتری بدهد. (نازل، 2004).
هوش معنوی با زندگی درونـی ذهـن و نفس و ارتباط آن با جهان رابطه دارد و ظرفیت فهم عمیق سؤالات وجودی و بینش نسبت به سطوح چندگانه هوشیاری را شامل میشود. آگاهی از نفس، به عنوان زمینه و بستر بودن یا نیروی زندگی تـکاملي خـلاق را در بر میگیرد. هوش معنوی به شکل هشیاری ظاهر میشود و به شکل آگاهی همیشه در حال رشد ماده، زندگی، بدن، ذهن، نفس و روح درمی آید. بنابراین هوش معنوی چيزي بيش از توانایی ذهـنی فـردی اسـت و فرد را به ماوراءفرد و به روح، مـرتبط مـیکند. عـلاوه بر این، هوش معنوی فراتر از رشد روانشناختی متعارف است. بدين جهت خودآگاهی شامل آگاهی از رابطه با موجود متعالی، افراد دیگر، زمـین و هـمه مـوجودات می شود (وگان، 2003).
آمرام معتقد است هوش معنوی شـامل حـس معنا و داشتن مأموریت در زندگی، حس تقدس در زندگی، درک متعادل از ارزش ماده و معتقد به بهتر شدن دنیا می شود. (آمرام، 2005). هوش معنوی بـرای حـل مـشکلات و مسائل مربوط به معنای زندگی و ارزشها مورد استفاده قرار مـیگیرد و سؤالهایی همانند «آیا شغل من باعث تکامل من در زندگی می شود؟» و یا «آیا من در شادی و آرامش روانی مردم سهیم هستم؟» را در ذهـن ايجـاد مـيکند. (ویگلزورث، 2004؛ به نقل از سهرابی، 1385).
در واقع این هوش بیشتر مربوط به پرسـیدن اسـت تا پاسخ دادن، بدین معنا که فرد سؤالات بیشتری را در مورد خود و زندگی و جهان پیرامون خود مطرح مـیکند. (مـک مـولن، 2003).
همچنین قابل ذکر است که سؤالهای جدی در مورد اینکه از کجا آمدهایم، بـه کـجا مـیرویم و هدف اصلی زندگی چیست، از نمودهای هوش معنوی میباشند. سانتوس معتقد است هوش معنوی در مـورد ارتـباط بـا آفریننده جهان است. وی این هوش را توانایی شناخت اصول زندگی (قوانین طبیعی و معنوی) و بنا نـهادن زنـدگی بر اساس این قوانین تعریف کرده است.
وی اصول زیر را برای هوش معنوی عـنوان کـرده اسـت:
1. شناخت و تصدیق هوش معنوی؛ یعنی باور داشتن به این مسأله که ما موجوداتی مـعنوی هـستیم و زندگی جسمانی (در این جهان) موقتی است.
2. بازشناسي و باور یک موجود معنوی برتر (یـعنی خـداوند).
3. اگـر خالقی هست و ما مخلوق هستیم، باید کتاب راهنمایی هم وجود داشته باشد.
4. لزوم شناسايي هـدف زنـدگی (وجود چیزی که انسان را فرا میخواند) و پذیرفتن این نکته که از نظر ژنـتیکی بـعضی از تـواناییها کدگذاری شدهاند.
5. شناختن جایگاه خود در نزد خداوند (شخصیت فرد بازتاب فهم وی از خداوند است).
6. شناخت اصـول زنـدگی و پذیـرفتن این امر که برای داشتن زندگی موفق باید سبک زندگی و تصمیما ت خـود را مـطابق این اصول شکل داد. (سانتوس ، 2006).
ایمونز بعضی از خصوصیات هوش معنوی را چنین عنوان می کند:
الف) هوش معنوی نوعی هـوش غـایی است که مسائل معنایی و ارزشی را به ما نشان داده و مسائل مرتبط با آن را بـرای مـا حل میکنند. هوشی است که اعمال و رفـتار مـا را در گـسترههای وسیع از نظر بافت معنایی جای میدهد و هـمچنین مـعنادار بودن یک مرحله از زندگیمان را نسبت به مرحله دیگر مورد بررسی قرار میدهد. (زهـر و مـارشال ، 2000).
ب) هوش معنوی ممکن است در قـالب مـلاکهای زیر مـشاهده شـود: صـداقت، دلسوزی، توجه به تمام سطوح هـشیاری، هـمدردی متقابل، وجود حسی مبنی بر اینکه نقش مهمی در یک کل وسیعتر دارد، بـخشش و خـیرخواهی معنوی و عملی، در جستجوی سازگاری و هم سـطحشدن با طبیعت و کل هـستی، راحـت بودن در تنهایی بدون داشتن احـساس تـنهایی.
ج) افرادی که هوش معنوی بالایی دارند، ظرفیت تعالی داشته و تمایل بالایی نسبت بـه هـشیاری دارند. آنان این ظرفیت را دارنـد کـه بـخشی از فعالیتهای روزانه خـود را بـه اعمال روحانی و معنوی اخـتصاص بـدهند و فضایلی مانند بخشش، سپاسگزاری، فروتنی، دلسوزی و خرد از خود نشان دهند. همچنین می توان گفت هـوش مـعنوی فهم مسایل دینی و استنباطهای درست فـقاهتی را تـسهیل می نـماید. بـه عـلاوه هوش معنوی میتواند در فـهم مسایل اخلاقی و ارزش آنها به افراد یاری نماید. هوش معنوی ذهن را روشن و روان انسان را با بستر زیـربنایی وجـود مرتبط میسازد، به فرد کمک مـیکند تـا واقـعیت را از خـیال (خـطای حسی) تشخیص دهـد. ایـن مفهوم در فرهنگهای مختلف بهعنوان عشق، خردمندی و خدمت مطرح است. (وگان، 2003)
بعضی از ویژگیهای فردی که برای بـهرهگیری از هـوش مـعنوی مفید هستند عبارتند از: خردمندی، تمامیت (کامل بـودن)، دلسـوزی (مـک مـولن، 2003)، دیـدگاه کـلنگر داشتن، درستی و صحت، ذهن باز داشتن و انعطاف پذیری. (زهر و دریک، 2000) این ویژگیها روشهای متفاوتی را برای دانستن از طریق روشهای غیرزبانی و غیر منطقی مانند رویا، شهود و تجربه عرفانی، جهت دسـتیابی به سطوح عمیق تر معنا ارائه می کنند. (دسلوریرس، 2000؛ به نقل از نازل، 2004)
ویژگی هایی که لازمه هوش معنوی هستند، احتمالاً در کنار تواناییها و فعالیتهای دیگری قرار دارند که عبارتند از: دعاکردن، تعمق، رویاها و تحلیل رویا، بـاورها و ارزشـهای دینی و معنوی، شناخت و مهارت در فهم و تفسیر مفاهیم مقدس و توانایی داشتن حالات فراروندگی. به عنوان مثال، بعضی از حقایق قدیمی همانند آزار نرساندن که فضایل اخلاقی را مورد توجه قرار میدهند، ممکن اسـت بـه عنوان روشهایی برای تقویت هوش معنوی مطرح باشند. همچنین مسائل معنوی ممکن است شامل مواردی از قبیل تفکر در مورد سؤالات وجودی مانند وجود زنـدگی پس از مـرگ، جستجوی معنا در زندگی، علاقمندی بـه عـبادت و تعمق مؤثر، رشد حس هدفمندی زندگی، رشد رابطه با خود، هماهنگی با قدرت برتر و نقش آن در زندگی خود باشد. (نازل، 2004).
فریدمن و مک دونالد پس از مرور مـعانی مـختلف معنویت، مؤلفههای مهم آن را چـنین عـنوان می نمایند:
1. تمرکز داشتن بر معنی نهایی.
2. آگاهی از سطوح چندگانه هوشیاری و رشد آنها.
3. اعتقاد به گرانبها و مقدس بودن زندگی.
4. ارتقای خود به یک کل بزرگتر. (آمرام، 2005) نوبل و وگان معتقدند مؤلفههای هـشتگانهای کـه نشاندهندۀ هوش معنوی رشدیافته هستند عبارتند از: درستی و صراحت، تمامیت، تواضع، مهربانی، سخاوت، تحمل، مقاومت و پایداری و تمایل به برطرف کردن نیازهای دیگران. (به نقل از نازل، 2004) مک مولن (2003) معتــقد است ارزشهایی مـاننــد شـجاعت، یکپارچگی، شـهود و دلسوزی از مؤلفه های هوش معنوی هستند. همچنین وی معتقد است بین بصیرت و هوش معنوی رابطه وجود دارد و در مقابل، استرس ضـد شهود است. وی یکی از راههای افزایش بصیرت را توجه آرامش بخش عـنوان مـیکند. از نـظر مولن نگرانی، تلاش فزاینده و نافرجامی است که به دلیل تأخیر در تصمیمگیری روی می دهد.
بروس لیچفیلد (1999) مشخصات هوش مـعنوی را چـنین مطرح می کند:
1. آگاهی از تفاوت؛
2. شگفتی، حس ماوراء الطبیعه و تقدس؛
3. حکمت و خرد؛
4. آگـاهی و دورانـدیشی، تـوان گوش دادن (ساکت بودن و به ندای خداوند گوش دادن)؛
5. هنگام آشفتگی و تناقض و دوگانگی آرام بودن؛
6. تعهد، فـداکاری و ایمان.
مؤلفه های هوش معنوی در اسلام:
در فرهنگ اصیل اسلامی به طور ضمني هوش مـعنوی مورد توجه فراواني قـرار گـرفته است.
به طور مثال، جامي (1381) بر اساس متون مذهبي مؤلفههای ذيل را براي هوش معنوي برشمرده است:
1. مشاهده وحدت در ورای کثرت ظاهری؛
2. تشخیص و دریافت پیامهای معنوی از پديدهها و اتفاقات؛
3. سؤال و دریافت جواب معنوی در مورد مـنشأ و مبدأ هستی (مبدأ و معاد)؛
4. تشخیص قوام هستی و روابط بین فردی بر فضیلت عدالت انسانی؛
5. تشخیص فضیلت فراروندگی از رنج و خطا و به کارگیری عفو و گذشت در روابط بین فردی؛
6. تشخیص الگوهای معنوی و تنظیم رفـتار بـر مبناي الگوی معنوی؛
7. تشخیص کرامت و ارزش فردی و حفظ و رشد و شکوفایی این کرامت؛
8. تشخیص فرایند رشد معنوی و تنظیم عوامل درونی و بیرونی در جهت رشد بهینه این فرایند معنوی؛
9. تشخیص معنای زندگی، مـرگ و حـوادث مربوط به حیات، نشور، مرگ و برزخ، بهشت و دوزخ روانی؛
10. درک حضور خداوندی در زندگی معمولی؛
11. درک زیباییهای هنری و طبیعی و ایجاد حس قدردانی و تشکر؛
12. داشتن ذوق عشق و عرفان که در آن عشق به وصال منشأ دانـش اسـت نه استدلال و قیاس؛
13. داشتن هوش شاعرانه که معنای نهفته در یک قطعه شعری را بفهمد؛
14. هوش معنوی باعث فهم بطون آیات قرآنی میشود و موجب میگردد افراد کلام انبیا را راحتتر و با عـمق بـیشتر درک نـمایند؛
15. هوش معنوی در فهم داستانهای مـتون مـقدس و اسـتنباط معنای نمادین این داستانها کمک فراوانی می کند؛
16. هوش معنوی که در قرآن در مورد صاحبان آن صفت اولوالالباب به کار رفته است، باعث مـیشود افـراد بـه جوهرة حقیقت پی ببرند و از پردههای اوهام عبور نمایند.
هـر چـند عرفای اسلامی نیز این مؤلفه ها را ذکر نموده اند، ولی از آنجا که این مؤلفه ها به انسان بینش می دهند و باعث افزایش سازگاری او بـا هـستی مـیشوند، میتوان آنها را جزء مؤلفههای معنوی قلمداد نمود. عوامل مؤثر در هـوش معنوی که در متون اسلامی تقوا و پرهیزگاری قلمداد شده است، به همراه تمرینات روزمره از قبیل تدبر در خلقت، تدبر در آفـاق و انـفس، روزهـداری، عبادات، خواندن قرآن و تدبر صادقانه در آیات آن میتوانند نقش اساسی در تقویت هـوش مـعنوی داشته باشند.
غور و تفحص در مورد هوش معنوی منجر به مطرح شدن عوامل زیر شده است: درک حـضور مـتعالی در زندگی، درک پیامهای حضور متعالی که هدایتگر هر انسانی از درون و بیرون است، حس شـگفتی و اعـجاب در بـرابر امر قدسی، حس خشیت و فروتنی در مقابل عظمت وجود متعالی، توان گوش دادن به ندای ربـوبی، حـفظ آرامـش در هنگام آشفتگی و تناقض و دوگانگی، تعهد، فداکاری، ایمان، درک خردمندانه معنای عمقی کلام خداوندی، سازگاری و درک فـرمان و دسـتورات الوهی و درک شناختی و عاطفی این دستورات، درک وحدت در عین کثرت، درک عشق در عین نقص در روابط، درک عـدالت در عـین عـمل، درک معنا در رنجها، سختیها و دشواریها و توانایی عمل کردن بهصورت مستقل. بعضی از تواناییها و کیفیتها همانند خردمندی، خـلاقیت و دلسـوزی بـا آگاهی معنوی رشدیافته ناشی از مذهب همراه است.
به همین شکل حقایق قدیمی (مثلاً قانون طـلایی سـقراط کـه بیان میدارد خودت را بشناس یا عبارت بقراط که میگوید «آزار مرسان»)، بعضی از ویـژگیهای اصـلی افرادی را که از نظر معنوی باهوش هستند، نشان میدهد. بودا، مسیح، محمد(ص) و مادر ترزا از جمله افراد بـنامی مـيباشند که دارای چنین مهارتها و کیفیاتی هستند و در واقع هوش معنوی بالایی دارند. (مک هـاوک، 2002؛ بـه نقل ازنازل، 2004).
رشد هوش معنوی: به نـظر مـی رسد اگـر تعاریف هوش معنوی، روشهای مختلف دانستن را در بـرنگیرند، نـاقص هستند. در بررسی اخیر رابرت فورمن، افرادی که دارای سنين مختلفی بودند، معنویت را مفهومی تـجربهای مـی دانستند تا فراعقلی. تمرینهای تأملی مـانند مـراقبه، به ایـن دلیـل کـه وابسته به آشنایی با سه روش مـتمایز دانـستن است، برای پالایش هوش معنوی مناسب به نظر میرسد. سه روش دانستن عـبارتند از: حـسی، عقلی و تأملی. به نظر میرسد ایـن سه روش دانستن، بخش جـداییناپذیری از هـوش معنوی هستند که بعضی از افـراد نـشان میدهند. (وگان، 2003).
آگاهی هشیارانه و سازگاری با وقایع و تجارب زندگی و پرورش خود آگاهی از جمله عـوامل اصـلی رشد هوش معنوی تلقی مـیشوند. عـلاوه بـر این، بعضي از روشـها، راهـبردها و تمرینها برای رشد آن مـفید تـلقی میشوند؛ مثلاً وگان معتقد است هوش معنوی از طریق افزایش وسعت نظر و گشودگی و داشتن نـقطه نـظرهای مختلف، حساسیت زیاد نسبت به تـجارب و واقـعیاتی نظیر حـالت تـعالی (مـاورایی) و موضوعهای معنوی، فهم عـمیقتر نمادها و بازنمایی افسانهها و کهن الگوهای ناهشیار کشف نشده افزایش مییابد. (نازل، 2004).
هوش معنوی را میتوان بـا تـمرینهای مختلف توجه، تغییر هیجانات، و تقویت کـردن رفـتارهای اخـلاقی افـزایش داد. ایـن تمرینها منحصراً مـتعلق بـه یک دین خاص یا آموزش معنوی خاص نیستند. گرچه هوش معنوی با رشد شناختی، هیجانی یـا اخـلاقی مـرتبط است، ولی نمیتوان آن را با هیچ یک از آنـها بـرابر دانـست. از آنـجا کـه هـر یک از انواع مختلف هوش به میزان متفاوتی رشد میکنند، ممکن است در یک فرد یکی از آنها رشد زیادی کند، ولی انواع دیگر رشد چندانی نکرده باشند. زمانی که مـوضوعات هیجانی یا اخلاقی حل نشده باقی میمانند، از رشد معنوی جــلوگیری می کنند.
بلوغ معنوی به عنوان یــکی از جلوههای هوش معنوی، شامل درجهای از بلوغ هیجانی و بلوغ اخلاقی (روحیه اخلاقی) و رفتار اخلاقی مـیشود و خـردمندی و دلسوزی برای دیگران را صرف نظر از جنس، قومیت، سن یا نژاد در بر می گیرد. می توان گفت بلوغ معنوی دید عمیق و گستردهای است که با آگاهی همراه است و شامل ارتباط زندگی درونـی ذهـن با زندگی بیرونی می شود (وگان، 2002).
زهر و مارشال معتقدند هوش معنوی از طریق جستجوی معنای اصلی موقعیتها، مطرح کردن «چرا» برای مسائل و تلاش برای بـرقراری ارتـباط میان رویدادها رشد می کند. هـمچنین یـادگیری و بازشناسی و گوش دادن به پیامهای شهودی راهنمایی کننده یا صدای درونی، متفکر بودن، بالا بردن خودآگاهی، آموختن از اشتباهات و صداقت داشتن با خود باعث افزایش هـوش مـعنوی می شود. (نوبل، 2001؛ زهر و مـارشال، بـه نقل از نازل، 2004).
خودآگاهی برای افزایش بلوغ معنوی ضروری است. زمانی که توجه مستقیماً متوجه درون است، فرد ممکن است تلاش کند تا به احساسهای ذهنی و تفکرات خود توجه نماید. در ابـتدا، فـرد ممکن است کاملاً درگیر موضوعات شخصی شود و نتواند ذهنش را حتی برای یک لحظه خالی کند. جذبه مسائل شخصی میتواند در صورت تلاش فرد برای تمرکز بر آنها یا پرورش آگاهی بـدون انـتخاب، منحرفکننده بـاشد. آگاهی از امکان تغییر جهت ارادی توجه، میتواند آغازی بر فرایند کنارگذاشتن عادات فکری پیشین و الگوهای رفتاری باشد. روان درمـانگران نیز آموزش میبینند تا سرگذشت دیگران را با توجه کامل و عدم دخـالت خـویش شـاهد باشند. واضح است هنگامی که با ذهن آرام به دیگری توجه میکنیم، در پرتو هوش معنوی، زخمهای قـدیمی التـیام مییابند و قلبها گشوده میشوند. همراهی با دیگران با میانجیگری خاموش نیز میتواند اثـرات درمـانی داشـته باشد. (وگان، 2002).
هوش معنوی و سلامت روانی: پژوهش ها و بررسی های مختلف نشان دادهاند که میان معنویت و هـدف زندگی، رضایت از زندگی و سلامت، همبستگی وجود دارد؛ (جورج و همکاران، 2000؛ کاس و همکاران، 1991؛ همچنین ر.ک: ویچ و چـپل، 1992) مثلاً المر و همکارانش در بـررسی تـحقیقات انجام گرفته در مورد اثرات معنویت بر سلامت فرد، دریافتند که معنویت با بیماری کمتر و طول عمر بیشتر همراه است. افرادی که دارای جهتگیری معنوی هستند، هنگام مواجهه با جراحت، به درمان، بـهتر پاسخ میدهند و به شکل مناسبتری با آسیبدیدگی و بیماری کنار میآیند (ایمونز، 2000) و میزان افسردگی در آنها کمتر است. (مک دونالد، 2002)
همچنین شواهد نشان میدهند که تمرینهای معنوی افزایشدهندۀ آگاهی و بینش نسبت به سـطوح چـندگانه هوشیاری (تعمق) هستند و بر عملکرد افراد تأثیر مثبتی دارند. وارنر در پژوهش خود با اندازهگیری میزان توجه و اجرای آزمون انعطاف شناختی در دو گروه آزمایشی و کنترل، نشان داد که تعمق (انجام تمرینهای تعمق بـرتر یـا تیام)، رشد ذهنی را به شکل مثبتی تحت تأثیر قرار میدهد. کرانسون و همکاران نیز نشان دادند که تمرینهای تی ام در یک دوره دو ساله باعث بهبود نمره هوشبهر، توانایی یادگیری و زمان واکنش در گـروه آزمـایشی شده است. (به نقل از آمرام، 2005).
مقایسه هوش معنوی با هوشهای دیگر: ویگلزورث چهار هوش بدنی، شناختی، هیجانی و معنوی را بر اساس ترتیب رشد آنها، به شکل هرمی مطرح نموده اسـت. الگـوی ویـگلزورث در شکل شماره 2-1 نشان داده شده اسـت.
الگـوي مـورد نظر بر اساس این دیدگاه است که کودکان ابتدا بر بدن خود کنترل پیدا میکنند (هوش بدني)، سپس مهارتهای زبانی و مـفهومی (هـوشبهر) خـود را گسترش میدهند. این هوش در فعالیتهای مدرسهای کودک مـطرح اسـت. هوش هیجانی برای بسیاری از افراد هنگامی مطرح میگردد که علاقمند به گسترش روابط خود با دیگران باشند. در انتها، هـوش مـعنوی زمـانی خودنمایی میکند که فرد به دنبال معنای مسائل می گردد و سـؤالاتی مانند «آیا این، همۀ آن چیزی است که وجود دارد؟» را مطرح می نماید. مک هاوک مـعتقد اسـت هـوش معنوی به نسبت آموزش غيرديني و دانش واقعبینانه، با شهود، نگرش و خـردمندی رابـطه نزدیکتری دارد. ماهیت غیراختصاصی و کلنگر آن و استفاده از نمادگرایی ادراک فرد را گسترش میدهد و آن را عمق می بخشد. این امر به غـنی سازی روابـط و بـهبود کار روزمره کمک می کند.
علاوه بر این، حرکت به سمت خودشکوفایی و رشـد مـعنوی بـیشتر به هوش معنوی مربوط می شود تا به نیاز به کنترل خود و پایبند آیین و رسـوم بـودن. بـه نظر میرسد افرادی که هوش معنوی یکپارچه دارند، ممکن است سبک زندگی متفاوتی داشـته بـاشند (نازل، 2004). لیچفیلد شباهتهای هوشهای مختلف (هوشهای گاردنر) را چنین عنوان می کند:
1. وجود لایه های هـمپوشی بـین هـمۀ هوشها؛ 2. تفاوت هر یک از هوشها در افراد مختلف؛ 3. قابل رشد بودن هوشها.
لیچفیلد سه تـفاوت عـمده را میان هوش معنوی و دیگر هوشها برشمرده است.
از نظر وی هوش معنوی: 1. انحصارا با دیـگران سـروکار دارد. 2. هـمه سطوح دیگر (هوشهای دیگر) را در برمی گیرد. 3. ارزیابی آن احتمالا ذهنیتر از سایر هوشهاست. ديدگاه مک هاوک (2002، بـه نـقل از نازل، 2004) در مورد تفاوت هوش معنوی و هوش متعارف (عمومی) در جدول شماره 2-2 نشان داده شـده اسـت.