خانواده نخستین پایگاهی است که پیوند بین فرزند و محیط را به وجود می آورد. کودک در خانواده پندارهای اولیه را درباره جهان فرا می گیرد، از لحاظ جسمی و ذهنی رشد می یابد، شیوه های سخن گفتن را می آموزد
سبک های فرزند پروری
خانواده نخستین پایگاهی است که پیوند بین فرزند و محیط را به وجود می آورد. کودک در خانواده پندارهای اولیه را درباره جهان فرا می گیرد، از لحاظ جسمی و ذهنی رشد می یابد، شیوه های سخن گفتن را می آموزد، هنجارهای اساسی رفتار را یاد می گیرد و سرانجام نگرش ها، اخلاق و روحیاتش شکل می گیرد و به عبارتی اختصاصی می شود .( (اقلیدس؛ نقل از حسینی نسب و همکاران، 1383 رفتار هر عضو خانواده بر رفتار دیگر اعضاء تاثیر دارد و سیستم خانواده یک سیستم پویا است و دائماً با رویدادهای تازه، تغییرات رشدی اعضای خانواده و تغییرات اجتماعی سازگار می شود. اما علی رغم این تغییرات می توان ویژگی های باثباتی را در عملکرد خانواده ها یافت که نحوه رفتار والدین با فرزندان را با یکدیگر تعیین می کنند.
تقریباً همه والدین از این که همه فرزندان شان چگونه باشند، یک تصویر آرمانی می سازند و برای سوق دادن فرزند به سوی این هدف (تصویر آرمانی) روش های زیادی را مورد آزمایش قرار می دهند فرزندان خود را تشویق یا تنبیه می کنند، برای آن ها سرمشق و الگو ارائه می دهند، انتظارات و باورهای خودشان را توضیح می دهند و سعی می کنند فرزندان شان را به مراکز آموزشی و تربیتی خاصی بسپارند و برای آن ها دوستانی انتخاب کنند که با اهداف و ارزش های آن ها هماهنگ باشند(بخشانی، 1389 ). امروزه نوجوانان و جوانان به الگوهای رفتاری مناسب در جمعیت .( احراز شخصیت و برگزیدن صفات لازم برای تعالی و موفقیت پیش از پیش نیاز دارند (نجفی، 1381 رابطه والدین با نوجوانان یا شیوه های فرزند پروری در گذر از اعمالی است که اهداف گوناگونی را در بردارد. تربیت اخلاقی و روانی، شناسایی، رشد و پیشرفت استعدادهای فرزندان، آموزش مهارت ها، آشنا کردن با قوانین و هنجارهای جامعه از دید والدین از جمله این اهداف می باشند. پارنسنزنید دو کارکرد اساسی یعنی اجتماعی کردن و شکوفایی شخصیت فرزند را برای خانواده در نظر می گیرد (عزازی، 1376 ).
با نگاه گسترده به نقش آموزش و پرورش به عنوان عاملی در فعلیت بخشیدن به امکانات بالقوه و ذاتی افراد، انتقال اندوخته تجارب گذشتگان، ارائه ارزش های مطلوب، ایجاد مهارت های لازم در افراد برای زندگی و بالاخره تسهیل سیر حرکت وجودی آدمی به سوی کمال و قرب الی الله، اهمیت این نهاد اجتماعی را پیش از پیش نشان می دهد(صافی، ١٣٨٠ ). از آنجایی که دانش آموزان به طور کلی سرمایه های انسانی و توان بالقوه جامعه هستند هر نظام آموزشی برای ترسیم دورنمای روشنی از حیات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی خود و جامعه اش باید بر این نیروی انسانی تمرکز کرده و شرایط لازم برای رشد و بالندگی همه جانبه آن ها را فراهم نماید تا در آینده شاهد بهره وری بهینه از این سرمایه گذاری ها باشد (پاشایی، 1387 ). بنابراین برای رسیدن به چشم انداز و اهداف آموزش و پرورش که فعلیت بخشیدن به امکانات بالقوه و ذاتی افراد، انتقال اندوخته تجارب گذشتگان، ارائه ارزش های مطلوب، ایجاد مهارت های لازم در افراد برای زندگی و بالاخره تسهیل سیر حرکت وجودی آدمی به سوی کمال و قرب الی الله است (صافی، 1380 ). باید تدابیری اتخاذ شود تا در این راستا بتوان شرایطی ایجاد کرد این اهداف تحقق یابد. در این بین مشاوران با توجه به نقش و جایگاه ویژه ای که در بین دانش آموزان دارند می توانند با برخورداری از مهارت های ارتباطی که از مهمترین ابزارهای برقرای رابطه می باشد گامی موثر در این جهت بردارند.(کریمی، 1389 ).
هر خانواده « زندگی بخش » به معنی (Pario) اصطلاح فرزند پروری از ریشه پریو سبک های فرزند گرفته شده است. شیوه های خاصی را در تربیت فردی و اجتماعی فرزندان خویش بکار می گیرد. این شیوه ها که سبک های فرزند پروری نامیده می شود متاثر از عوامل مختلفی از جمله عوامل فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و ... می باشد .(هاردی و همکاران، 1993) سبک فرزند پروری مجموعه ای از نگرش های والدین نسبت به فرزندان است که منجر به ایجاد جو هیجانی می شود که در آن جو رفتارهای والدین بروز می نماید. این رفتارها هم دربرگیرنده رفتارهای مشخص (رفتارهایی که در جهت هدف والدین است) که از طریق آن رفتارها، والدین به وظایف والدینی شان عمل می کنند (اشاره به رفتارهای فرزند پروری دارد) و رفتارهای غیر مرتبط با هدف های والدینی است که شامل ژست ها، تغییر در تن صدا یا بیان هیجان های غیر ارادی می باشد. در واقع فرزند پروری فعالیتی پیچیده و دربرگیرنده رفتارهای خاصی است که .( فرزند را تحت تاثیر قرار می دهد (دارلینگ و استنبرگ، 1993 ؛ به نقل از اسلمی، 1385 ،به نقل از رستمی، 1390 در زمینه سبک های فرزند پروری نظریات متعددی ارائه کرده اند. سایموندز ( 1939 ) این ابعاد را پذیرش، طرد و مسلط، مطیع دانسته است و شفر ( 1959 ) عشق، خصومت و اختیار، کنترل را از ابعاد سبک های فرزند پروری دانسته اند (به نقل از اسلمی، 1385 ). در ادامه برخی از نظریات عمده در زمینه فرزند پروری مورد بررسی قرار گرفته اند.
نظریه های سبک های فرزند پروری
اریکسون و سبک های فرزندپروری
بنابر نظریه تحول روانی اریکسون، شکل گیری شخصیت برطبق مراحل و بر اساس رشد بدنی که تعیین کننده کشش فرد نسبت به جهان خارجی و هشیار شدن وی نسبت به آن است، تحقق می پذیرد. بر اساس مراحل هشت گانه روانی– اجتماعی اریکسون اهداف و سبک های فرزندپروری والدین در مراحل مختلف رشد تغییر می کند. در مرحله اول رشد روانی- اجتماعی که اعتماد دربرابر عدم اعتماد است و از تولد تا 18 ماهگی را شامل می شود، هدف اصلی فرزند پروری پاسخگویی به نیازهای فرزند است. در مرحله دوم که خود مختاری در برابر شرم و تردید نامیده شده و از 18 ماهگی تا 3 سالگی را در بر می گیرد، هدف اصلی کنترل رفتار فرزندان می باشد. برای کودکان 3 تا 5 سال که در مرحله ابتکار در برابر احساس گناه به سر می برند، هدف عمده فرزند پروری والدین باید پرورش خود مختاری کودک باشد. در مرحله چهارم که اریکسون آن را کارایی در برابر احساس حقارت می نامد و سنین 5 تا 11 سالگی را شامل می شود، هدف اصلی فرزند پروری، ترقی دادن و پیشرفت کودک است. در سنین نوجوانی و مرحله احساس هویت در برابر پراکندگی نقش، هدف اصلی والدین تشویق به استقلال و حمایت های عاطفی است (برک، 2001).
آدلر و سبک های فرزندپروری
( یکی از نظریه پردازان سبک های فرزند پروری آلفرد آدلر است. استین ( 2002 ، به نقل از صیاد شیرازی، 1382 مواردی را به دیدگاه او (آدلر) افزوده و تقسیم بندی به شرح زیر ارائه داده است: 1- سبک آزاد منش و امید بخش: والدین در این سبک منحصر به فرد بودن کودک را قبول دارند. احساس عمیق احترام و مساوات را به او عرضه می کنند. کودک را تشویق می کنند که خطای خود را تصحیح کرده و توانایی های خود را گسترش دهد، کودک را راهنمایی می کنند تا اهمیت همکاری را دریابد. 2- سبک بسیار آسان گیر: والدین، هدایا و مزایا و امتیازات زیادی را بر سر کودک می ریزند ولی توجهی به نیازهای اصلی او ندارند. کودک در چنین محیطی کسل و بی تفاوت است و ابتکار و خود انگیختگی خود را از دست می دهد. 3 - سبک بسیار مطیع: والدین تسلیم آرزوها، خواسته ها و امیال کودک می شوند. والدین نمی توانند به کودک نه بگویند. کودک در چنین محیطی براحتی حقوق دیگران را نادیده می گیرد و هیچ محدودیتی را نمی شناسد.
4- سبک بسیار جدی: والدین دائما بر رفتارها و اعمال کودک نظارت دارند. دائما در حال دستور دادن هستند،بسیار سخت گیر بوده و تمایل دارند کودک را تعلیم دهند. در این حالت این احتمال وجود دارد که کودک منفعلانه از دستورات اطاعت کند و یا لجاجت ورزد و یا منفعلانه مقاومت کند که نشانه های آن تنبلی، خیالبافی کردن و فراموش کاری است که منجر به نافرمانی می شود. 5- سبک کمال گرا: والدین هنجارهای بسیار بالایی دارند و تنها در صورتی کودک را قبول دارند که عملکردش مطابق استانداردهای آن ها باشد. کودک بیش از حد تلاش کرده ولی نمی تواند هنجارها را برآورده کند، در نتیجه احساس بی ارزشی می کند. 6- سبک بسیار مسئول: به دلایل مختلف از قبیل شرایط اقتصادی، فوت یا بیماری ممکن است یکی از والدین مسئولیت های سنگین را برعهده کودک بگذارد.کودک ممکن است مسئولیت ها را با دلخوری بپذیرد و از بازی های راحت و طبیعی دوران کودکی محروم شود.
7- سبک بی توجه: والدین اغلب مشغله فراوان دارند یا نیستند، هیچ کس محدودیتی قرار نمی دهد. والدین نمی توانند با کودک روابط صمیمی برقرار کنند. 8- سبک طرد کننده : هرنوع پذیرش را طرد کرده و با کودک به عنوان یک فرد مزاحم رفتار می کنند. این رفتار می تواند از ازدواج اجباری یا داشتن کودک ناقص ناشی شود. کودک به خود به عنوان یک فرد تنها و ناتوان می نگرد و از احساس بی ارزشی رنج می برد. 9- سبک تنبیهی: اغلب با اعمال فشار زیاد و کمال گرایی همراه است. تنبیه بدنی اغلب برای برقراری نظم به کار می رود و ممکن است والدین عصبانیت شخصی خود را بر سر کودک خالی کنند. کودک هم به فکر انتقام گیری است و ممکن است احساس گناه نماید. 10- سبک خود بیمار انگارانه: جو خانه مضطرب و ترسناک است. کودک ممکن است به خاطر به خاطر مساله ای جزئی در خانه بماند و به مدرسه نرود. احساس محدودی که از طرف والدین خود دریاف می کند باعث می شود درباره علایم خود اغراق کند. 11- سبک از نظر جنسی تحریک کننده: والدین ممکن است در حین حمام کردن کودک را نوازش کنند و یا اینکه کودک را با خود به رختخواب ببرند. با کودک همانند وسیله شهوانی کوچکی رفتار می شود و کودک زودتر از موعد با مسائل جنسی روبه رو می شود. کودک باید رازدار باشد و اغلب شاکی و پریشان است و احساس گناه می کند.
شفر و سبک های فرزندپروری
شفر ( 1993 ؛ به نقل از باقرپور، 1384 ). با مطرح کردن ابعاد گرمی، سردی و آزادی، کنترل، یک الگوی فرضی در مورد روابط والدین-کودک ارائه داده و آن را به چهار دسته تقسیم می کند: 1 -والدین با محبت و آزاد گذارنده: این والدین کسانی هستند که معمولا به عنوان والدین نمونه شناخته می شوند. کودکان آن ها دارای استقلال بوده و رفتار اجتماعی مناسبی دارند. محبت و گرمی توام با آزادی موجب می شود به علت داشتن فضای مناسب برای برون ریزی هیجانی و عدم وجود پاسخ های نامناسب از سوی والدین، حالت های پرخاشگری در کودکان چنین خانواده هایی دیده نشود. 2- والدین با محبت و محدود کننده: گاهی محبت والدین محدودیت هایی را به دنبال دارد. این والدین فرصت کسب تجربه و یادگیری را از کودکان سلب می کنند. آن ها با محبت افراطی داشتن، آزادی لازم را از کودکان خود سلب می کنند.
- والدین متخاصم- محدود کننده: رفتارهای خصومت آمیز این نوع والدین که بیشتر بر اصل تنبیه استوار است به همراه سخت گیری و محدودیت شدیدی که نسبت به فرزندانشان اعمال می کنند، موجب ایجاد احساس خصومت شدید در فرزندان آن ها می شود. از سویی عدم اجازه به کودک در ظاهر ساختن این احساس موجب عصبانیت در کودک می شود. 1- والدین متخاصم-آزادگذارنده: تفاوت این کودکان با گروه قبلی در این است که همراه شدن عامل خصومت با عامل آزادی موجب ایجاد رفتارهای پرخاشگرانه به شدیدترین حالت در این کودکان می گردد. نتایج برخی مطالعات نشان داده است که والدین کودکان بزهکار این الگو را از خود نشان می دهند.
ماریا وینتر باتم و سبک های فرزندپروری
ماریا وینتر باتوم ( 1953 ؛ به نقل از ملک مکان، 1378 ) پژوهش هایی را بر روی روابط کودکان با مادران شان انجام داد. وی سه بعد از روابط مادر- کودک را مطرح کرد که عبارتند از: -1 بعد استقلال آموزی: والدینی که از این روش استفاده می کنند انتظار دارند و تلاش می کنند تا فرزندانی مستقل پرورش دهند که بتوانند کارهای شخصی شان (همچون دوست یابی و امور مدرسه) را بدون نیاز به کمک دیگران انجام دهند. -2 بعد تسلط آموزی: مادرانی که این سبک را به کار می برند انتظار دارند که فرزندان شان فعالیت هایی هم چون ورزش، سرگرم کردن خود و انجام کارهای مشکل را بیاموزند و انجام دهند. بنابراین تلاش می کنند تا کودکان خود را در یادگیری این امور ترغیب کنند.
-3 بعد مراقبت آموزی: مادرانی که این سبک را به کار می برند بر یادگیری مهارت های مربوط به امور شخصی در منزل مانند غذا خوردن، خوابیدن و... کودکان شان تاکید می ورزند.
بامریند و سبک های فرزندپروری
بامریند 4 الگوی اصلی والدینی را برای فرزند پروری معرفی کرده است: فرزند پرروی سختگیرانه: در این شیوه، والدین تنبیه کننده، محدود کننده بوده و متوقع و صریح هستند، در حالی که پاسخ دهی آن ها نیاز فرزند در حداقل میزان خود قرار دارد. این والدین، فرزندانشان را وادار می کنند تا از آن ها اطاعت کنند و به آن ها احترام بگذارند. آن ها برای فرزندانشان محدودیت و کنترل شدید وضع می کنند و با آن ها تبادل کلامی ناچیزی دارند.آن ها معتقدند که فرزندانشان باید بدون هیچ توجهی، مطیع صرف باشند (بامریند1991 ، به نقل از جان بزرگی و همکاران؛ 1389 ). در این شیوه والدین برای کسب اطمینان از اطاعت فرزندانشان، حتی متوسل به تنبیه جسمانی هم می شوند. فرزندان این والدین، اغلب از نظر اجتماعی به طور ناشایست رفتار می کنند، به هنگام مقایسه ای اجتماعی مضطرب می شوند، در آغاز فعالیت شکست می خورند و مهارت های اجتماعی ضعیفی دارند. این شیوه فرزندان را گوشه گیر و ترسان و فاقد حس استقلال می کند. کودکانی تحریک پذیر، کم جرات، دمدمی یا متخاصم و عصبانی و بیش از اندازه پرخاشگر محصول این سبک فرزند پروری هستند. این فرزندان نسبت به عوامل تنیدگی زا آسیب پذیر هستند. والدین این گروه از محیط های ساخت دار و بسیار منظم با قوانین صریح و مشخص استفاده می کنند. این والدین را می توان در دو زیر گروه قرار داد:
الف) والدین غیر سخت گیر: رهنمودی که به طور رهنمودی اما بدون تحصیل قدرت یا استبداد از قدرت خود استفاده می کنند. ب) والدین سخت گیر: رهنمودی که از شیوه های تحصیلی شدید استفاده می کنند. فرزند پروری مقتدرانه: در این شیوه والدین فرزندان را به استقلال تشویق می کنند. اما برای آن ها محدودیت هایی هم قائل می شوند و عملکرد آن ها را کنترل می کنند. این والدین هم در محور پاسخگویی و هم در محور توقع نمرات بالایی دارند. بین میزان پاسخ دهی و میزان کنترل و توقع آن ها تعادل وجود دارد. آن ها به قدری که پاسخگو هستند و نسبت به نیازهای فرزندانشان حساس، به همان میزان نیز توقع دارند و فرزندان خود را کنترل می کنند. آن ها فرزندانشان را مورد پایش قرار داده و استانداردهای روشنی برای آن ها تعیین می کنند. آن ها قاطعیت دارند، ولی خواسته خود را تحمیل نمی کنند و محدود کننده نیستند. این والدین تبادل کلامی فراوانی با فرزندان خود دارند و آن ها را حمایت می کنند. آن ها از روش های انضباطی حمایت کننده و غیر تنبیهی استفاده می کنند.آن ها از فرزندان خود انتظار دارندکه قاطع، دارای حس مسئولیت پذیری اجتماعی، خود نظم جو و مشارکت کننده باشد. کودکانی که والدینشان از شیوه مقتدرانه استفاده می کنند، اغلب رفتار اجتماعی شایسته ای دارند. آن ها دوست دارند که متکی به خود باشند، لذات و خواسته های خود را به تعویق بیاندازند، با همسالان خود کنار بیایند و حرمت خود بالایی داشته باشند.
بامریند معتقد است که شیوه فرزند پروری مقتدرانه، قاطعانه بوده ولی منطقی، گرم، پرورش دهنده و توام با محبت است و بیش از سایر روش ها به اجتماعی شدن کودک کمک می کند. فرزندپروری اغماض گرانه: این والدین غیر پاسخگو و بی توقع هستند. آن ها خود را با زندگی فرزندان شان درگیر نمی کنند. طرد کننده، غافل و نادیده انگار هستند. فرزندان والدین بی توجه، احساس می کنند که سایر جنبه های زندگی والدین شان مهمتر از خود آن هاست. آن ها از نظر اجتماعی، رفتار شایسته ای ندارند، کنترل ضعیفی روی خود دارند و نمی توانند مستقل باشند و انگیزه پیشرفت ندارند. این والدین نسبت به فرزندانشان بی تفاوت هستند و روش آن ها پرهیز از پذیرش و مسئولیت و صدور مجوز انجام هر کاری به فرزندان شان است.فرزندان آن ها معمولاً طغیانگر، لوس، پرخاش گر، تکانش گر و از لحاظ اجتماعی نالایق هستند. فرزند پرروی سهل گیرانه: این والدین، در زندگی فرزندان خود خیلی دخالت می کنند، ولی ممنوعیت ومحدودیت اندکی برای آن ها قائل می شوند. در واقع آن ها بیش از حد پاسخگو هستند. این والدین اغلب اجازه می دهند که فرزندان شان هر کاری می خواهند، انجام دهند و راه خود را بروند. چون معتقدند که ترکیبی از حمایت و تامین نیازهای فرزند و نداشتن محدودیت باعث می شود تا فرزند خلاق و با اعتماد شود. آن ها غیر سنتی و آسان گیر هستند، نیازی به رفتار بالغانه ندارند و به خود نظم جویی قابل ملاحظه معتقدند. نتیجه این شیوه فرزند پروری، فرزندان با عدم توانایی در کنترل رفتار است، چرا که والدین این فرزندان به رشد همه جانبه فرزند توجهی ندارند. آزادی بیان و خود مختاری افراد در این شیوه اصل است و والدین تنها به استدلال و توجیه بسنده می کنند. فقدان انضباط در منزل با پرخاشگری اجتماعی همبستگی دارد و این نیز به نوبه خود با طرد از سوی هم طرازان همراه می شود. شایان ذکر است که بسیاری از این والدین در نهایت، رفتار والدین سخت گیرانه را به خود می گیرند.
این گروه از والدین را می توان در دو گروه زیر جای داد: الف) والدین دموکراتیک: که کاملاً آسان گیر بوده و حس وظیفه شناسی، توجه و تعهد بیشتری نسبت به فرزندان شان دارند. ب) والدین غیر رهنمودی: که هیچ گونه کنترلی را برای فرزندان شان جایز نمی دانند. نقش مشاور مدرسه مشاوران مدرسه در عصر حاضر ،فقط به ارائه خدمات اکتفا نمی کنند .آن ها از ماموریت آموزشی مدرسه جدا نیستند و با برنامه ی آموزشی منطقی ای که ارائه می کنند ،تحول رشد علمی،شغلی،فردی، اجتماعی دانش آموزان را تسهیل می کند(کامپبل داهیر، 1997 ) .از این رو نقش مشاور مدرسه صرفا ارائه مشاوره فردی و گروهی نیست. علاوه بر این اکثر مشاوران آگاهند که دانش آموز در انزوا زندگی نمی کند و سیستم های پیرامون او بر رفتار و احساساتش موثر هستند. خانواده و همسالان نقش فعالی در زندگی دانش آموز دارند. اگر چه کار مشاور با همسالان و خانواده ها ممکن است موضوع بی ربطی به نظر برسد ولی این دو گروه از فعالیت ها در رفتار دانش آموز تاثیر زیادی دارند. نتیجه تحقیقات در مورد مشاوره ی خانواده و دخالت در این مورد عموما مثبت است(سکستون و الکساندر، 2002 به نقل از).
رفتار چالش برانگیز دانش آموز معمولا در الگو و شرایط مشکل دار تعامل درخانواده ریشه دارد. متخصصان آموزش در مدرسه با تصمیمات کلینیکی غیر سودمند خود یا حتی با تصمیمات ضد منافع دانش آموز و با بزرگ نمایی دغدغه های موجود، کار خطرناکی انجام می دهند. به گفته جانستن و فیلدز( 1981 ) قطع چرخه ی الگوهای ناسازگارانه خانواده و پرهیز از انجام مجدد آن ها در مدرسه،کلید ایجاد تغییر در ناهنجاری های رفتاری در مدرسه است. به طور مداوم در تحقیقات گفته شده است که پویایی های خانواده از جمله فاکتورهای مهم انطباق علمی و رفتاری کودکان و نوجوانان است. میلز( 1951 ) دریافت که موفقیت های اولیه در زمینه تحصیل با الگوی تعامل خانواده ،از جمله سبک تربیتی پدر و مادر،آموزش مسئولیت و همکاری و ارتباط کلامی رابطه ی مستقیم دارد.پک( 1970 و1971 ) مشاهده کرد که بجه های مبتلا به مشکلات خواندن در خانواده هایی زندگی می کرده اند که الگوهای ارتباطی آشفته داشته اند. همچنین شواهد حاکیست که شیوه رفتار پدر و مادر بر حضور منظم کودک در مدرسه تاثیر دارد.تامپسون( 1983 ) مشاهده کرد که پدر و مادر کودک فراری از مدرسه به طور افراطی مهربان و بیش از حد حامی فرزند هستند و اظهار کرده اند که علاقه دارند نیازهای شان از طریق رفتار فرزندانشان تامین گردد. لیتل وتامپسون مشاهده کردند که این قبیل پدر و مادرها بیش از حد در کار تامین نیاز کودک دخالت می کنند تا فورا او را خشنود کنند. مدرسه و خانواده شباهت زیادی با هم دارند.هر دو در قبال مراقبت و آموزش جوانان مسئولند(فیشر، 1986 به نقل از).
از نگاه اکثر دانش آموزان ،این دو سیستم یعنی مدرسه و خانواده از یکدیگر جدا هستند و تلاش نمی کنند به اتفاق هم کاری کنند تا دانش آموزان در زمینه درس،شغلی،شخصی و اجتماعی رشد کنند. با فرض این که کودک عضو هر دو سیستم است، او نباید از نبود ارتباط بین محیط های آموزشی و خانواده آسیب ببیند(وایس،ادواردز،زلنو شوارتز، 1991 ). تایلور( 1982 ) اظهار داشت که مسائل درسی و رفتاری دانش آموز ناشی از ناتوانی دانش آموز در فیصله دادن اصطکاک و مشکلات ارتباطی خانه و مدرسه است. علاوه بر این ،لازمه ی درمان موثر دانش آموزانی که دچار مشکلات شدید درسی و رفتاری هستند،یک رویکرد جامع مشتمل بر همکاری مشترک خانواده و مدرسه است(ادوارز و فاستر، 1995 به نقل از ). ما معتقدیم مشاوران مدرسه در موفقیت راهبردی پشتیبانی ومشاوره دادن به خانواده ها هستند به این دلیل که سیستم مدرسه را درک می کنند و به رشد کودک و نوجوان اشراف دارند و از پویایی های خانوده و نوع مداخلات مشاوره ای ،آگاهند. مدارس از طریق کودکانی که به مدرسه می آیند به راحتی می توانند با خانواده ها تماس بگیرند و به طور روز افزون منبع و سازمان اصلی ارائه اطلاعات درمانی و خدماتی به خانواده ها هستند. اگر چه مشاوران مدرسه اکثرا مشاوره ی خانواده و مداخله را در حدود مسئولیت خود نمی دانند، ولی سایر افراد صاحب نظر استدلال می کنند که مشاور مدرسه بهترین پل در بین دو محیط زیست اصلی دانش آموز است (آماتیا و مک کی و بارل، 1995 ،روترام، 1989 ،استون و پیکس، 1986 ،ویلکسون و کوماس، 1987 به نقل از).
خانواده تحت شرایط صحیح، کودکان را آماده میسازد تا توانایی های بالقوه ی خود را شناسایی کنندو به عنوان افراد بالغ ، نقشهای سودمندی را در جامعه به عهده گیرند. کودکان در فرآیند جامعهپذیری در خانواده، امر و نهی والدین، تقلید و همانندسازی را که از مهمترین شیوه های انتقال ارزشها، هنجارها و سنتهای اجتماعی است یادمیگیرند(اقبالی221،1389) شیوه های والدین و روشهای انضباطی آنان بی تردید تحت تأثیر خصوصیات شخصیتی و سیستم اعتقادی آنان است. والدین سالم و بالغ در مقایسه با والدین نابالغ و ناسالم معمولاً با حساسیت و مهربانی بیش تری به نیازها و اشارات کودکان توجه می کنند و این نوع فرزند پروری امنیت عاطفی، استقلال، توانش اجتماعی و موفقیت هوشی را تشویق می کند. اکثر قریب به اتفاق صاحب نظران بر این مقوله اتفاق نظر دارند که نوجوانی، دورانی بسیار بحرانی است که عوامل خطر ضمن تهدید سلامت روانی، اجتماعی و عاطفی نوجوانی میتوانند بر پیکر وجودی آنها هم ت أثیرات جبران ناپذیری وارد آورند(اقبالی224،1389)