افراد نوعاً ارزش های خود را با شرایط زندگی خویش مطابقت میدهند. آن ها اهمیت ارزش هایی را که میتوانند به آسانی بدان ها دست یابند، بالا میبرند، و اهمیت ارزش هایی را که پیگیری آن ها با مانع مواجه میشود، پایین میآورند (کوهن ، 2002).
افراد نوعاً ارزش های خود را با شرایط زندگی خویش مطابقت میدهند. آن ها اهمیت ارزش هایی را که میتوانند به آسانی بدان ها دست یابند، بالا میبرند، و اهمیت ارزش هایی را که پیگیری آن ها با مانع مواجه میشود، پایین میآورند (کوهن ، 2002). بالا بردن ارجحیت ارزش های دست یافتنی و پایین آوردن ارجحیت ارزش های منع شده، در خصوص اغلب ارزش ها به کار بسته میشود. عکس این مسأله در باب ارزش هایی به وقوع میپیوندد که مربوط به آسایش مادی و ایمنی هستند. هنگامی که چنین ارزش هایی با مانع مواجه میشوند، اهمیت آن ها افزایش مییابد؛ وقتی این ارزش ها به سهولت به دست میآیند، آن ها تنزل میکنند. سن، جنس، و تحصیلات، تعیینکننده شرایط زندگی هستند که ترجیحات ارزشی را تحت تأثیر قرار میدهند (دلخموش، 1386).
دیدگاه پارسونز
پارسونز در نخستین نوشتههایش بر اهمیت ارزش ها در کاهش بینظمی در جامعه تأکید میکند، نظر وی در این زمینه به قرار زیر است: «کنشهای انسان. . . به طور منظم در دو مفهوم قرار میگیرند که نه حاصل نزاع همهاند و نه به طور غیر قابل پیشبینی دگرگون میشوند. این دو ویژگی نظم تنها زمانی می تواند وجود داشته باشند که همه یا بیشتر اعضای جامعه دارای ارزش های غایی معینی باشند که اهداف آنان را تعیین و وسایل مجاز نیل به آن اهداف را معیین میکنند. این ارزش ها، نظم و مفهوم را در رفتار افراد اعمال و تضاد و ناآرامی را در جامعه تهدید میکنند» (کوهن، 2002).
در نتیجه میتوان گفت پارسونز بنیاد نظم را نه در ساختار اجتماعی بلکه در ساخت نظام کنش مبتنی بر ارزش های معنادار برای کنش گر که در نظام شخصیتی فرد درونی و در نظام فرهنگی جامعه نهادینه شده، میداند. پارسونز با الهام از نتایج کار بیلز و به دنبال تمایزگذاری میان کارکردهای درونی/ بیرونی و کارکردهای مصرفی/ابزاری؛ با تقاطع آن ها در یک جدول دو بعدی، یک مدلواره کارکردی نظام کنش را به دست داد که در آن برای مشخص کردن چهار کارکرد اساسی نظام کنش و خواندن آن ها در جهت گردش عقربه ساعت از حروف اختصاری A GIL استفاده میکند که در آن A نماینده کلمه (سازگاری )، G نماینده واژه (دستیابی به هدفها )،I نماینده کلمه (یگانگی ) و L نماینده کلمه (حفظ الگوهای فرهنگی ) است. پارسونز در قالب طرح AGIL خود قادر است کلیه مفاهیم اساسی را از چهار نظام فرعی کارکردی کنش نیز، به منزله یک نظام در نظر گرفته میشود که به نوبه خود به عنوان یک نظام بر حسب مدل AGIL به چهار خرده نظام تبدیل میشوند و این روند تا پایینترین سطح انتزاع میتواند ادامه داشته باشد.
. سطوح تحلیل پارسونز را میتوان به صورت ذیل مشخص کرد: 1- اولین سطح: همه نظامهای زنده که در بالاترین سطح انتزاع قرار میگیرند؛ 2- دومین سطح: نظامهای کنش شامل همه چیزهای موجود در کنش بنیادی؛ 3- سومین سطح: خرده نظامهای کنش، شامل نظامهای شخصیتی، فرهنگی، زیست شناختی(ارگانیستی) و اجتماعی؛4- چهارمین سطح:نظامهای خرده نظامها، نظام جامعه پذیری (فرهنگی)، نظام اقتصادی و اجتماعی جامعهای؛ 5- پنجمین سطح: خرده نظامهای خرده نظامها برای مثال در عرصه اقتصاد شامل: خرده نظام پیمانهای اقتصادی، خرده نظام سرمایهگذاری، خرده نظام تولید، خرده نظامسازمانی و احتمالا این فرآیند را میتوان تا بینهایت ادامه داد (کرایب ، 1999).
این نظامهای فرعی شامل نظام ارگانیکی، نظام شخصیتی، نظام اجتماعی و نظام فرهنگیاند. سومین شرط نظام پارسونزی، پس از ساخت و کارکرد، وجود نوعی فرآیند است. او با یک تحلیل فرایندی و با استفاده از نظریه سیبرنتیک ، سلسله مراتب سیبرنتیکی نظام عمومی کنش را مطرح میکند. پارسونز از سوی دیگر توجه خود را به ویژگی کنترلی اطلاعات و سلسله مراتب حاکم بر اجزای نظام، معطوف کرده تا از این طریق عامل کنترل کننده اصلی را شناسایی نماید. از دیدگاه وی تبادل انرژی و اطلاعات همواره میان اجزای نظام وجود دارد و همه اجرای یک نظام از لحاظ ذخیره اطلاعات و انرژی برابر نیستند، بعضیها انرژی کمتری دارند و از اطلاعات بیشتری برخورداند و بالعکس. از سویی دیگر، بنابر اصل اساسی سیبرنتیک، اجزایی که واجد اطلاعات بیشتری باشند، بر اجزای دارای انرژی بیشتر و اطلاعات کمتر، نظارت و کنترل دارند (کوهن، 2002).
بنابراین، عوامل تأمین کننده انرژی مشروط کننده کنش و عوامل تأمین کننده اطلاعات، کنترل کننده کنش یک نظام کنشاند. در نتیجه در هر نظام کنش مجموعهای از نظارت پی در پی و تجمعی و با نظم سلسله مراتبی قابل مشاهده است. به طوری که اجزای پر انرژیتر در پایین سلسله مراتب جا دارند و نقش عاملهای وضعی کنش را ایفا و اجزای پر اطلاعاتتر در بالای سلسله مراتب قرار دارند و نقش نظارت کننده کنش را ایفا میکنند. اگر چهار نظام فرعی کنش را در نظر بگیریم، میتوان گفت که نظام فرعی ارگانیسم زیستی از لحاظ انرژی، غنیترین و از لحاظ اطلاعات فقیرترین است و در مرتبه بعدی نظام شخصیت و در مرتبه بالاتر نظام اجتماعی و در رأس سلسله مراتب، نظام نوعی فرهنگ جا دارد که بدون تردید غنیترین آن ها از لحاظ اطلاعات و فقیرترین آن ها از لحاظ انرژی است. به عنوان نتیجه نهایی، میتوان گفت که نظام فرهنگی بر نظام اجتماعی، نظام شخصیت و بر ارگانیسم زیستی نظارت میکند. این در حالی است که نظام اجتماعی بر شخصیت نظارت دارد و شخصیت نیز نظارت خویش را بر ارگانیسم زیستی اعمال میکند (سفیری و شریفی، 1384).
با توجه به نظرات پارسونز، نوعی رابطه سلسله مراتبی میان خرده نظامهای نظام کنش اجتماعی وجود دارد، بطوری که خرده نظام فرهنگی به عنوان دارنده بیشترین اطلاعات در رأس این سلسله مراتب قرار داشته و سایر خرده نظامها به ترتیبی آرایش یافتهاند که خرده نظام اقتصادی با کمترین اطلاعات و بیشترین انرژی در پایین سلسله مراتب جا میگیرد. بدین ترتیب، سلسله مراتب میان خرده نظامهای نظام کنش و ارزش های متناظر با آن ها را میتوان به ترتیب، ارزش های (خرده نظام) فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در نظر گرفت. اکنون با چنین الگویی میتوان سلسله مراتب ارزش های نظام ارزشی دانشجویان مورد مطالعه را به ترتیب ارزش های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی اقتصادی مطرح کرد. در ارتباط با عوامل مؤثر بر سلسله مراتب ارزش ها نزد افراد، باید به نقش مهم عوامل جامعه پذیری در این زمینه اشاره کرد. جامعه پذیری، جریانی است که طی آن افراد یک نسل با ارزش ها، هنجارها و فرهنگ جامعه خود آشنا میشوند. جامعه پذیری در تمام طول عمر افراد ادامه داشته و هیچ گاه متوقف نمیشود. از این رو، عوامل و فرایندهای جامعه پذیری از اهمیت ویژهای برخورداند
جامعه پذیری را میتوان از دو دیدگاه مورد توجه قرار داد: «عینی، از دیدگاه جامعه این که بر فرد اثر میگذارد و ذهنی، از دیدگاه فردی که به تأثیر جامعه پاسخ میدهد». از لحاظ عینی (از نظر جامعه) جامعه پذیری فرایندی است که به موجب آن جامعه فرهنگش را از یک نسل به نسل بعدی انتقال میدهد و فرد را با شیوههای پذیرفته شده و تأیید شده زندگیسازمان یافته اجتماعیسازگار میکند. بنابراین، کارکرد جامعه پذیری این است که استعداد و انضباط هایی را که فرد به آن ها نیاز دارد پرورش دهد، نظام ارزش ها، آرمان ها و انتظارات زندگی جاری جامعهای خاص را به فرد منتقل میکند و مخصوصاً، نقشهای اجتماعیای را که باید ایفا کند آموزش دهد» و از لحاظ ذهنی(از نظر فرد) «جامعه پذیری فرایندی است برای شکوفا کردن استعدادهای بالقوه، فراهمآوردن امکانات رشد و شخصیت و تبدیل فرد به شخص (فرد اجتماعی) و در نتیجه برقراری رشد شخصیت و آموزش نقشها و منشها، به وجودآوردن خواستهها و برآوردن نیازها و دستیابی به تجربههای اجتماعی» (کوهن، 2002).
دیدگاه پارسونزی در اجتماعی شدن فرد بیشتر او را تحت تأثیر شرایط نظام اجتماعی می داند در حالی که بدون فهم دیدگاه فردی جامعه پذیری از دیدگاه فردی که به جامعه پاسخ میدهد، قادر به درک صحیحی از عوامل مؤثر بر سلسله مراتب ارزش های افراد و سازوکار آن نخواهیم بود از این رو برای تکمیل دیدگاه اجتماعی پارسونز از دیدگاه فردی نیز استفاده شده است (سفیری و شریفی، 1384).
دیدگاه فردی
از جمله صاحب نظران این دیدگاه، مید و کولی می باشند. مید با طرح اهمیت تعامل فرد با دیگرانی که برای وی مهم هستند، به تأثیر قابل ملاحظه آن در شکلگیری سلسله مراتب ارزش های فرد اشاره کرده و نشان داد که افراد از طریق این تعاملات ارزش ها، هنجارها و رفتارها را کسب میکنند و طریق «خویشتن» خود را نیز شکل داده و به فردی اجتماعی تبدیل میشوند. وینچ معتقد است: «هر چند دوران کودکی دورانی است که بر آن تأکید بر امر اجتماعی شدن به حداکثر میرسد، اما آشکار است که کنش و واکنش در مقابل کسانی که قضاوتشان برای فرد اهمیت دارد (دیگران مهم) هم چنان ادامه مییابد و فراگیری نقشهای جدید فعالیتی مادام العمر است». در تأیید این مسئله برخی از محققان با بررسی انجام شده اظهار کردهاند که تغییرات رو به رشد و مهم میتواند در تمام طول زندگی رخ دهد. . نتایج تجربیات روبه رشد اولیه ممکن است با تجربیات بعدی فرد دوباره و دوباره تغییر شکل دهند، و البته روند توسعه ممکن است تا دوره پیری و حتی زمان مرگ انعطاف پذیر بماند (سفیری و شریفی، 1384).
در پایان میتوان گفت که فرد در بزرگ سالی با پذیرفتن نقشهای گوناگون ممکن است تعداد بیشتری دیگران مهم را مد نظر قرار دهد، اینکه فرد تحت تأثیر کدام یک از آن ها قرار بگیرد و کدام یک، اهمیت بیشتری در شکلگیری خود فرد ایفا کند ما را به بحث گروههای مرجع وارد میکند. خود اجتماعی فرد محصولگرایشهای اشخاصی است که در اطراف او برای وی معنایی دارند، هم چنان که مید نیز مدعی بود که: خویشتن فرد به طور غیر مستقیم از نقطه نظرات دیگرانی که برای فرد مهم میباشند و یا از نقطه نظر دیگری تعمیم یافته، گروه اجتماعی که فرد به آن تعلق دارد، تأثیر میپذیرد. در مورد کودکان، دیگران مهم، اعضای خانواده او و دیگری تعمیم یافته آن ها همان گروه اجتماعی است که بدان تعلق دارند (کوئن ، 1993).
امروزه با توجه به پیچیدگی جوامعی افراد با رسیدن به بزرگ سالی میتوانند به عضویت گروههای مختلف قومی، دینی، اقتصادی و غیره درآیند و با توجه به پویایی جامعه، قادرند تعلق خود را به گروهها تغییر دهند. بدین ترتیب افراد میتوانند دیگران مهم متعددی را تجربه کنند. حال باید دید کدام یک از این دیگران مهم تأثیر بیشتری بر خویشتن فرد به جای میگذارد. نظریات گروه مرجع در این ارتباط حائز اهمیتاند. گروههای مرجع الگوهایی هستند که اشخاص هنگام داوری و ارزیابی شیوه اجرای نقشها، آن ها را مد نظر قرار میدهند. این گروهها یکی از مبانی معیارهایی هستند که هر فرد هنگام ارزیابی رفتار نقشی خود در موقعیت خاص، از آن ها بهره میگیرد. فرد در خلال ایفای نقش، شیوه اجرای خود را با دیگرانی که همان نقش را بر عهده دارند مقایسه میکند و از طریق چنین مقایسهای میتواند تشخیص دهد که آیا نقش خود را به درستی انجام داده است. همان طور که نقش فرد در جامعه دگرگون میشود، گروههای مرجعی که اساس ارزیابی او باشند نیز دگرگون میشوند (کوئن، 1993).
به عبارت دیگر، گروههای مرجع به عنوان گروههای داوری کار فرد، برای تمامی افراد اهمیت دارند. پس در حقیقت گروه مرجع یکی از انواع گروههای اجتماعی است که فرد در سنجش ارزش خود با دیگران آن را مورد مقایسه و یا به عبارت دیگر در قضاوت و در اعمال خود از آن الهام میگیرد و آن را مبنای داوری خود قرار میدهد. موقعیت یا منزلت اجتماعی فرد از طریق موقعیت نسبی با افراد دیگر تعریف و توصیف میشود. بنابراین تصور فرد از مقام و منزلت خود بستگی به گروه خاصی از افراد دارد که وی خود را با آن مقایسه میکند و افراد معمولا ارزش هایی را میپذیرند که از گروههای مرجع آموخته باشند (وثوقی و نیک خلق، 1371).
همراه با افزیش سن و رسیدن فرد به دوره نوجوانی (که این سن کاملاً دقیق نیست) گروه هم سالان به دیگران مهم فرد تبدیل شده و با استفاده از پاداش و تنبیه بر ارزش های فرد تأثیر کرده و «خود» وی را تعدیل میکنند. فرد با چنین ارزش ها، هنجارها و ترجیحاتی پا به عرصه بزرگ سالی مینهد. در این دوره فرد با گروهها و نقشهایی آشنا میشود که در دوران کودکی قادر به شناخت و تمرین برخی از آن ها نبوده است. هنگامی که فرد به عضویت این گروهها درآمده و نقشهای متعددی را میپذیرد، تعداد دیگران مهم برای وی با توجه به افزایش نقشهای پذیرفته شده نیز افزایش مییابد. در این مرحله فرد معمولاً یک (و گاهی چند) گروه را به عنوان گروه مرجع خود انتخاب مینماید و بدین طریق گروههای مرجع ارزش ها، هنجارها و آگاهیهای خود را بر فرد تحمیل میکنند، و از سوی دیگر فرد در سنجش، مقایسه و مطابقت ارزش، اعتبار و موقعیت خود و دیگران آنان را معیار و مقیاس قرار میدهند. در حقیقت گروه مرجع، «گروهی است که بازیگر یا عضو آن است و یا آرزومند عضویت در آن می باشد» (کریمی 1376).
بدین ترتیب، فرد با رفتار کردن مطابق نظرات چنین گروهی با دریافت پاداش و تنبیه به تعدیل تصور خود پرداخته و ترجیحات ارزشی خود را نیز تعدیل میکند، زیرا انسان معمولاً در برخورد با سایر افراد خواهان انجام رفتاری است که بیشترین پاداش را برای او به دنبال داشته باشد. در زمینه عوامل مؤثر بر سلسله مراتب ارزش ها از آن جایی که دانش آموزان به عنوان جمعیت مورد بررسی این تحقیق در سنین نو جوانی قرار دارند، میتوان به یکی از عوامل مهم جامعه پذیری در این سنین یعنی گروههای اجتماعی گوناگون اشاره کرد. در حقیقت فرد با پذیرش عضویت چنین گروههایی سعی در قبول ارزش ها و هنجارهای آن ها دارد. بنابراین با توجه به اهمیت نقش گروهها در دوره جوانی که فرد جهت دستیابی به شخصیت مستقل عضویت در آن ها را میپذیرد بررسی تأثیر آن ها حائز اهمیت است. باید توجه داشت با توجه به نوع گروههای مرجع که میتوانند مثبت یا منفی باشند، فرد از برخی از ارزش ها و هنجارها دوری مینماید و برخی از ارزش ها و هنجارها را در جهت همسانی با چنین گروههایی میپذیرد. از این رو جهت بررسی تأثیر چنین گروههایی به بررسی اثر میزان ارتباط یا علاقمندی به گروههای مرجع بر ارزش های افراد پرداخته شد (وثوقی و نیک خلق، 1371).
ماهیت ارزش ها
اگر ارزش ها کاملاً ثابت بودند، تغییر فردی و اجتماعی غیر ممکن میشد. اگر ارزش ها کاملاً بی ثبات بودند، پیوستگی شخصیت انسانی و اجتماعی ممکن نبود. اگر قرار است برداشت ما از ارزش های انسانی مفید باشد، باید بتواند ویژگی دیرپای ارزش ها و نیز ویژگی متحول شوندهی آن ها را توضیح دهد: شاید گفته شود، ویژگی دیرپایی ارزش ها عمدتاً ناشی از این است که آن ها ابتدا مستقل و جدا از دیگر ارزش ها و در یک قالب مطلق همه یا هیچ آموزش داده میشوند. چنین شیوهای از رفتار یا وضع غایی، آن گونه که به ما آموزش داده میشود، همیشه مطلوب و خواستنی است. مثلاً به ما یاد نمیدهد که فقط کمی صادق یا منطقی بودن مطلوب و خواستنی است. یا اینکه تلاش برای اندکی رستگاری یا آرامش، مطلوب و خواستنی است. هم چنین به ما نمیگویند که اینها گاهی خوب و مطلوب هستند و گاهی خیر. این یادگیری مستقل و در نتیجه مطلق ارزش هاست که کم و بیش تضمینکنندهی پایداری و ثبات آنهاست. اما این پارادوکس نیز وجود دارد که ارزش ها دارای ویژگی «نسبی بودن» نیز هستند که برای درک مسألهی تغییر ارزش ها باید آن را روشن کرد
انسانها به تدریج و طی فرایند بلوغ میآموزند که ارزش های مستقل و مطلق را که در موقعیتهای گوناگون آموختهاند، در یک نظام سازمانیافتهی سلسله مراتبی به هم پیوند بزنند که در آن، هر ارزشی با توجه به اولویت یا اهمیت نسبیاش در برابر دیگر ارزش ها، جای خود را مییابد. وقتی در موقعیت خاصی، یک ارزش در امتداد ارزش های دیگر برجسته میشود، محصول رفتاری، نتیجهی اهمیت نسبی همهی ارزش های رقیبی خواهد بود که آن موقعیت برجسته کرده است (امیری، 1385).
ارزش از دیدگاه روکیچ
روکیچ (1968) سه نوع اعتقاد را از هم متمایز کرده است که عبارت اند از: اعتقادات تشریحی یا وجودی که میتوانند درست یا نادرست باشند؛ اعتقادات ارزیابانه که توسط آن ها دربارهی خوب یا بد بودن چیزی قضاوت میشود؛ اعتقادات تجویزی یا منعکننده که توسط آنها، وسیله یا هدف عملی مطلوب یا نامطلوب ارزیابی میشود. ارزش، اعتقاد از نوع سوم است؛ یعنی اعتقاد تجویزی یا منعکننده است. روکیچ معتقد است: «ارزش، اعتقادی است که براساس آن، انسان به سبب ارجح دانستن چیزی به کاری مبادرت میورزد» (امیری، 1385).
ارزش ها مانند همهی اعتقادات دارای اجزای شناختی، عاطفی و رفتاری هست: 1. ارزش، شناخت دربارهی مطلوب، ارزش هایی که یک نهاد در آن ها تخصص دارد، لزوماً بهطور کامل با ارزش های دیگر نهادها تفاوت ندارند و مترادف چیزی است که موریس (1956) «ارزش شکلگرفته در ذهن» و کلاکهون (1951) «برداشت ما از مطلوب» نامیده است. 2. ارزش به این مفهوم مقولهای عاطفی است که شخص میتواند، نسبت به آن احساسی عاطفی داشته باشد و به لحاظ عاطفی، طرفدار یا مخالف آن باشد. کسانی را که نمونههای مثبت آن هستند تأکید کند و کسانی را که نمونههای منفی آن تلقی میشوند، رد کند. ارزش از این لحاظ دارای یک جزء رفتاری است؛ جزئی که متغیری مداخلهگر است و با فعال شدن، موجب عمل میشود (امیری، 1385).
نظریه ساختار ارزشی شوارتز
شوارتز، بر اساس نظریه راکیچ، نظریه خود را درباره ی ارزش ها مطرح می کند و مقیاسی برای اندازه گیری ارزش ها تهیه نموده است. بر همین اساس، ارزش ها، اهداف فراموقعیتی هستند که به منزله اصول راهنما در خدمت زندگی فرد یا گروه قرار داشته و اهمیت متفاوتی دارند. با توجه به فرض شوارتز ارزش ها همان اهداف هستند، بنابراین سه ملاک تشخیص ابعاد ارزشی عبارتند از: نخست، ارزش ها ممکن است در خدمت منافع فردی یا جمعی باشند. دوم، ارزش ها ابزاری هستند و سوم، ارزش های برخاسته از سه نیاز اساسی بشر (یعنی نیازهای زیست شناختی، نیاز به تعامل اجتماعی و نیازهای رفاهی) است و در ده بعد انگیزشی شکل گرفته است (شوارتز، 1994).
از دیدگاه شوارتز، ده ﺑﻌﺪ اﻧﮕﯿﺰﺷﯽ ارزشﻫﺎ ﺑﻪ ﺷﺮح زﯾﺮ اﺳﺖ: 1 - ﺧﻮد اﺗﮑﺎﯾﯽ 2 - اﻧﮕﯿﺰش 3 - ﻟﺬتﻃﻠﺒﯽ 4 - ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ 5 -ﻗﺪرت 6 - اﻣﻨﯿﺖ 7 - ﻫﻤﻨﻮاﯾﯽ 8 - ﺳﻨﺖ 9 - ﺧﯿﺮﺧﻮاﻫﯽ 10- ﺟﻬﺎنﮔﺮاﯾﯽ (سهامی، 1387). خوداتکایی: ﺗﻔﮑﺮ و ﮐﻨﺶ ﻣﺴﺘﻘﻞ، اﻧﺘﺨﺎب، ﺧﻼﻗﯿﺖ، اﮐﺘﺸﺎف ﺧﻮد و رﻫﺒﺮی ﻧﯿﺎزﻫﺎی ارﮔﺎﻧﯿﺴﻤﯽ ﺑﺮای ﮐﻨﺘﺮل و ﺗﻮاﻓﻖ (ﺗﺴﻠﻂ) ﻧﺎﺷﯽ ﻣﯽﺷﻮد و ﮐﻨﺶ ﻣﺘﻘﺎﺑﻠﯽ ﮐﻪ ﻧﯿﺎزﻣﻨﺪ ﺧﻮدﻣﺨﺘﺎری و استقلال است آزادی، انتخاب هدف های خود، مشتاق، استقلال (شوارتز، 2006). برانگیختگی (انگیزش): ﻫﯿﺠﺎن، ﺗﺎزﮔﯽ و درﮔﯿﺮ ﺷﺪن در زﻧﺪﮔﯽ، ارزش ﺑﺮاﻧﮕﯿﺰش از ﻧﯿﺎزﻫﺎی ارﮔﺎﻧﯿﺴﻢ ﺑﺮای ﺗﻨﻮع، اﻧﮕﯿﺰش ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮر ﺣﻔﻆ در ﺧﻮشﺑﯿﻨﯽ و ﺑﻪ ﺟﺎی ﺗﻬﺎﺟﻤﯽ، ﻓﻌﺎلﺳﺎزی ﻧﺎﺷﯽ ﻣﯽﺷﻮد. ﺑﻄﻮر اﺣﺘﻤﺎﻟﯽ اﯾﻦ ﻧﯿﺎز زﯾﺮ ارزشﻫﺎی ﺧﻮد رﻫﺒﺮی ﻗﺮار ﻣﯽﮔﯿﺮد (سهامی، 1387).
ﻟﺬتﮔﺮاﯾﯽ: ﺧﻮﺷﯽ، ﻣﺴﺮت، ﻟﺬت ﻋﯿﻨﯽ ﺑﺮای ﻫﺮ ﺷﺨﺺ اﺳﺖ. ارزشﻫﺎی ﻟﺬتﮔﺮاﯾﯽ از ﻧﯿﺎزﻫﺎی ارﮔﺎﻧﯿﺴﻢ ﻧﺎﺷﯽ ﻣﯽﺷﻮد ﺧﻮﺷﻨﻮدی ﻣﺮﺗﺒﻂ ﺑﺎ ارﺿﺎء آﻧﻬﺎ اﺳﺖ (سهامی، 1387). ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ: ﻣﻮﻓﻘﯿﺖﻫﺎی ﺷﺨﺼﯽ از ﻃﺮﯾﻖ ﻧﺸﺎن دادن ﺗﻮاﻧﺎﯾﯽﻫﺎ ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺑﺎ اﺳﺘﺎﻧﺪاردﻫﺎی اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ اﺳﺖ. درﺧﺸﺶ ﺗﻮاﻧﺎﯾﯽﻫﺎ ﻣﻨﺎﺑﻌﯽ را ﺗﻮﻟﯿﺪ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺮای ﺑﻘﺎی ﻓﺮض ﺿﺮوری اﺳﺖ و ﺑﺪﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﮔﺮوهﻫﺎ و ﻧﯿﺎزﻫﺎ ﺑﻪ اﻫﺪاﻓﺸﺎن ﻣﯽرﺳﻨﺪ. ارزشﻫﺎی دﺳﺘﺎوردی در ﺑﺴﯿﺎری از ﻣﻨﺎﺑﻊ ﭘﺪﯾﺪار ﻣﯽﺷﻮد. ﻋﻼوه ﺑﺮ اﯾﻦ در اﯾﻨﺠﺎ ارزشﻫﺎی دﺳﺘﺎوردی ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻗﺎﺑﻠﯿﺘﻬﺎی ﺑﻪ اﺛﺒﺎت رﺳﯿﺪه در ﻗﺎﻟﺐ اﺳﺘﺎﻧﺪاردﻫﺎی ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﻣﺘﺪاول ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽﺷﻮد ﺑﺪﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ از اﯾﻦ رﻫﮕﺬر ﺑﺎﯾﺴﺘﯽ ﺗﺄﺛﯿﺮ اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ را ﮐﺴﺐ ﮐﻨﺪ (ﺑﻠﻨﺪﭘﺮواز، ﻣﻮﻓﻖ، ﺑﺎﻋﺮﺿﻪ، ﺑﺎﻧﻔﻮذ) (سهامی، 1387).
ﻗﺪرت: ﭘﺎﯾﮕﺎه اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ، ﻣﻨﺰﻟﺖ و ﮐﻨﺘﺮل ﯾﺎ ﺗﺴﻠﻂ ﺑﺮ ﻣﺮدم و ﻣﻨﺎﺑﻊ اﺳﺖ. ﮐﺎرﮐﺮد ﻧﻬﺎدﻫﺎی اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺑﻄﻮر آﺷﮑﺎر ﺑﻪ ﺑﺮﺧﯽ درﺟﻪﺑﻨﺪیﻫﺎ از ﭘﺎﯾﮕﺎﻫﻬﺎی ﻣﺨﺘﻠﻒ ﻧﯿﺎزﻣﻨﺪ اﺳﺖ. ﯾﮏ ﺑﻌﺪ ﺳﻠﻄﻪ/سلطه پذیری در بسیاری از تحلیل های تجربی روابط غیرشخصی در درون فرهنگ ها و بین فرهنگ ها ظاهر شده است. ﻣﻮﺟﻪ ﺟﻠﻮه دادن اﯾﻦ واﻗﻌﯿﺖ از زﻧﺪﮔﯽ اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ و ﺗﺮﻏﯿﺐ اﻋﻀﺎ ﺑﻪ ﻗﺒﻮل آن، ﮔﺮوه ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺪرت را ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ارزش ﺗﻠﻘﯽ ﮐﻨﺪ. ارزش ﻗﺪرت ﻣﻤﮑﻦ اﺳﺖ ﻫﻢ ﭼﻨﯿﻦ از ﻧﯿﺎز ﻓﺮد ﺑﻪ ﺗﺴﻠﻂ و ﮐﻨﺘﺮل ﺑﺎﺷﺪ (اﻗﺘﺪار، ﺛﺮوت، ﻗﺪرت اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ) (ﺣﻔﻆ ﺗﺼﻮر ﻋﻤﻮﻣﯽﻣﺎن، ﺷﻨﺎﺧﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ) (سهامی، 1387).
ﺳﻨﺖ: ﺑﻪ ﻋﻨﻮان آداب و رﺳﻮم و ﺳﻨﺘﻬﺎی ارزﺷﻤﻨﺪ ﺗﺼﻮﯾﺐ و ﺗﺄﯾﯿﺪ ﻣﯽﺷﻮد. ﻣﻈﻬﺮ وﺣﺪت اﻧﺴﺠﺎم ﮔﺮوه اﺳﺖ، ارزشﻫﺎی ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﻪ ﻓﺮد را ﻧﺸﺎن ﻣﯽدﻫﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺑﻘﺎی ﮔﺮوه ﻫﺎ ﮐﻤﮏ ﻣﯽﮐﻨﺪ. آنﻫﺎ اﻏﻠﺐ در اﺷﮑﺎل ﻣﻨﺎﺳﮏ ﻣﺬﻫﺒﯽ، ﻋﻘﺎﯾﺪ و ﻫﻨﺠﺎرﻫﺎی رﻓﺘﺎر ﺑﺮوز ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ. (اﺣﺘﺮام ﺑﻪ ﺳﻨﺖ، ﺗﻮاﺿﻊ، ﺗﺪﯾﻦ و ﻗﺒﻮل ﻗﺴﻤﺖ در زﻧﺪﮔﯽ، ﻣﯿﺎﻧﻪروی، زﻧﺪﮔﯽ ﻣﺬﻫﺒﯽ) (شوارتز، 2006). ارزشﻫﺎی ﺳﻨﺖ و ﻫﻤﻨﻮاﺋﯽ ﺑﻄﻮر وﯾﮋه ﺑﻪ اﻧﮕﯿﺰه ﻣﯿﻞ و رﻏﺒﺖ ﻧﺰدﯾﮏ ﺷﺪن ﺑﻪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﻫﻤﺮاه ﻫﺴﺘﻨﺪ، آنﻫﺎ در ﻫﺪف ﻓﺮﻣﺎﻧﺒﺮداری، اﻃﺎﻋﺖ و ﻟﺬت ﻓﺮد از ﺑﺮ آوردن اﻧﺘﻈﺎرات اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻣﺸﺘﺮك ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻫﻤﻨﻮاﯾﯽ ﺷﺨﺺ را ﻣﻠﺰم ﺑﻪ اﻃﺎﻋﺖ از آن ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﯿﺰان ﺑﯿﺸﺘﺮی ﺑﺎ آﻧﻬﺎ در ﮐﻨﺶ اﺳﺖ (ﻣﺎﻧﻨﺪ واﻟﺪﯾﻦ، ﻣﻌﻠﻢ، ﻣﺪﯾﺮ). ﺳﻨﺖ اﻃﺎﻋﺖ از اﻫﺪاف اﻧﺘﺰاﻋﯽ (ﻣﺬﻫﺐ، آداب رﺳﻮم ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ و ﻋﻘﺎﯾﺪ) را اﻟﺰاﻣﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ ارزش ﻫﻤﻨﻮاﺋﯽ ﺗﻔﺎﻫﻢ راﯾﺠﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻤﮑﻦ اﺳﺖ اﻧﺘﻈﺎرات ﻣﺘﻐﯿﺮی را ﺑﻄﻠﺒﺪ اﻣﺎ ارزش ﺳﻨﺖ ﺗﻔﺎﻫﻤﯽ ﺑﺎ اﻧﺘﻈﺎرات ﺛﺎﺑﺖ از ﮔﺬﺷﺘﻪ را درﺧﻮاﺳﺖ ﻣﯽﮐﻨﺪ (سهامی، 1387).
ﺧﯿﺮﺧﻮاﻫﺎﻧﻪ: ارﺗﻘﺎی رﻓﺎه و آﺳﺎﯾﺶ درونﮔﺮوﻫﯽ (در ﺗﻤﺎسﻫﺎی ﺷﺨﺼﯽ) و ﻣﺤﺎﻓﻈﺖ از آن اﺳﺖ. ارزشﻫﺎی ﺧﯿﺮﺧﻮاﻫﺎﻧﻪ از ﻧﯿﺎز اﺳﺎﺳﯽ ﺑﺮای ﻫﻤﻮار ﮐﺮدن ﮐﺎرﮐﺮد ﮔﺮوه و از ﻧﯿﺎز ارﮔﺎﻧﯿﺴﻢ ﺑﻪ ارﺗﺒﺎط ﻧﺎﺷﯽ ﻣﯽﺷﻮد. اﻧﺘﻘﺎدیﺗﺮﯾﻦ ﺣﺮﮐﺖ ﺑﻪ رواﺑﻂ در ﺣﻮزه ﺧﺎﻧﻮاده و ﮔﺮوه اﺑﺘﺪاﯾﯽ اﺳﺖ. ارزشﻫﺎی ﺧﯿﺮﺧﻮاﻫﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﻓﻌﺎﻟﯿﺘﻬﺎی داوﻃﻠﺒﺎﻧﻪ ﺑﺮای رﻓﺎه دﯾﮕﺮان ﺗﮑﯿﻪ دارد (ﻣﻔﯿﺪ ﺑﻮدن، ﺻﺪاﻗﺖ، ﺑﺨﺸﺶ، ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ، وﻓﺎداری، واﻗﻌﯿﺖ، دوﺳﺘﺎﻧﻪ، ﻋﺸﻖ ﻣﻌﻘﻮﻻﻧﻪ) (ﺣﺲ ﺗﻌﻠﻖ، ﻣﻌﻨﺎ در زﻧﺪﮔﯽ، ﯾﮏ زﻧﺪﮔﯽ روﺣﺎﻧﯽ). ارزشﻫﺎی ﺧﯿﺮﺧﻮاﻫﺎﻧﻪ و ﻫﻤﻨﻮاﯾﯽ ﻫﺮ دو ﻫﻤﮑﺎری و رواﺑﻂ اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ را ﺗﻘﻮﯾﺖ ﻣﯽﮐﻨﺪ. ﺑﻪ ﻫﺮ دوی ارزشﻫﺎی ﺧﯿﺮﺧﻮاﻫﺎﻧﻪ ﯾﮏ اﻧﮕﯿﺰه دروﻧﯽ را ﻓﺮاﻫﻢ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺒﺘﻨﯽ ﺑﺮ رﻓﺘﺎر اﺳﺖ. در ﻣﻘﺎﺑﻞ ارزشﻫﺎی ﻫﻤﻨﻮاﯾﯽ ﻫﻤﮑﺎری را ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮر اﺟﺘﻨﺎب از ﻧﺘﺎﯾﺞ ﻣﻨﻔﯽ ﺑﺮای ﺧﻮد ﺗﻘﻮﯾﺖ ﻣﯽﮐﻨﺪ اﻣﺎ اﻧﮕﯿﺰه ﻫﺮ دوی ارزشﻫﺎ ﻣﻤﮑﻦ ﻋﻤﻞ ﻣﻔﯿﺪ، ﺑﻄﻮر ﻣﺠﺰا ﯾﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﺪ (سهامی، 1387).
درك ﺟﻬﺎﻧﯽﮔﺮاﯾﯽ: ﻫﻤﺪردی، ﻫﻤﺪﻟﯽ، ﻗﺪرداﻧﯽ، ﺷﮑﯿﺒﺎﯾﯽ و ﺣﻔﺎﻇﺖ ﺑﺮای آﺳﺎﯾﺶ ﻫﻤﻪ اﻧﺴﺎﻧﻬﺎ و ﻃﺒﯿﻌﺖ اﺳﺖ و اﯾﻦ ﺑﺎ ارزشﻫﺎی ﺧﯿﺮﺧﻮاﻫﺎﻧﻪ درون ﮔﺮوﻫﯽ ﻣﻐﺎﯾﺮت دارد. ارزش ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺷﺪن از ﻧﯿﺎزﻫﺎی اﻓﺮاد و ﮔﺮوهﻫﺎ ﺑﯿﺮون آورده ﺷﺪه اﺳﺖ و اﻣﺎ ﻣﺮدم اﯾﻦ ﻧﯿﺎز را ﺗﺸﺨﯿﺺ ﻣﯽدﻫﻨﺪ ﺗﺎ اﯾﻨﮑﻪ آﻧﻬﺎ ﺑﺎ دﯾﮕﺮان ﻓﺮاﺗﺮ از ﮔﺮوهﻫﺎی اﺑﺘﺪاﯾﯽ درﮔﯿﺮ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ و ﭘﺲ از آن ﺑﺮای ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﺑﺎ ﮐﻤﯿﺎﺑﯽ ﻣﻨﺎﺑﻊ ﻃﺒﯿﻌﯽ آﻣﺎده ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ. ﻣﺮدم ﻣﻤﮑﻦ اﺳﺖ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﺑﺪﻫﻨﺪ در ﻧﮕﻬﺪاری از ﻣﺤﯿﻂ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮردﻧﺪ و ﻣﻨﺎﺑﻊ ﮐﻪ زﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﺑﻪ آن واﺑﺴﺘﻪ اﺳﺖ ﺗﺨﺮﯾﺐ ﺷﺪه اﺳﺖ و ﭘﺲ از اﯾﻦ اﺣﺴﺎس ﺷﮑﺴﺖ ﻧﺎﮔﺰﯾﺮ دﯾﮕﺮاﻧﯽ را ﮐﻪ ﻣﺘﻔﺎوت ﻫﺴﺘﻨﺪ را ﻗﺒﻮل ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ. ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺷﺪن دو ﻧﻤﻮﻧﻪ از ﻧﮕﺮاﻧﯿﻬﺎ را ﺑﺮای آﻧﻬﺎ اﯾﺠﺎد ﻣﯽ ﮐﻨﺪ اول ﺟﺎﻣﻌﻪ و ﺟﻬﺎﻧﯽ را ﮐﻪ زﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ و دوم ﻧﮕﺮاﻧﯽ ﺑﺮای ﻃﺒﯿﻌﺖ اﺳﺖ (روﺷﻨﻔﮑﺮ، ﻋﺪاﻟﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ، ﺑﺮاﺑﺮی، ﺟﻬﺎﻧﯽ در ﺻﻠﺢ، ﺟﻬﺎن زﯾﺒﺎ ﻫﻤﺮاه ﻃﺒﯿﻌﺖ، ﺧﺮدﻣﻨﺪی، ﺣﻔﺎﻇﺖ از ﻣﺤﯿﻂ زﯾﺴﺖ) (سهامی، 1387).
ابعاد ارزشى در مجموع، دو محور دو قطبى را تشکیل مىدهند: نخست، آمادگى براى تغییر در برابر محافظهکارى و دوم، توجه به ماوراى خود در برابر تقویت خود. به عبارت دیگر بعد آمادگى براى تغییر شامل نوعهاى ارزشى خود اتکایى، برانگیختگى و لذتگرایى است. ارزشهاى قدرتگرایى، موفقیت و لذتطلبى، نمایانگر بعد تقویت خود است و ارزشهاى سنتگرایى، همنوایى و امنیت، بیانگر بعد محافظهکارى است و در نهایت جهانگرایى و خیرخواهى، بعد خودتعالى بخشى یا توجه به ماوراى خود را نمایان مىسازد (سهامی، 1387).
همچنین انواع ارزشى دهگانه در مجموع به دو بعد ارزشهاى جمعگرایانه و ارزشهاى فردگرایانه به شیوه زیر تقسیم مىشوند: الف ـ ارزشهاى جمعگرایانه: شامل خیرخواهى، جهانگرایى، سنت، امنیت و همنوایى. ب ـ ارزشهاى فردگرایانه: شامل قدرت، استقلال، زندگى هیجانانگیز و لذتگرایى (فیدر ، 1984). براساس این مفروضات، شوارتز ارزشهاى انسانى را در ده طبقه به نام سنخهاى انگیزشى ارزش به شرح زیر طبقهبندى مىکند: براساس این مفروضات، شوارتز ارزشهاى انسانى را در ده طبقه به نام سنخهاى انگیزشى ارزش به شرح زیر طبقهبندى مىکند:
نوعهاى انگیزشى ارزشهاى شوارتز (شوارتز، 2006)
تعریف مثال خیرخواهى سنت همنوایى امنیت قدرت موفقیت انگیزش لذتطلبى خوداتکایى جهانگرایى
شوارتز در تحلیل در زمینه ارزشها، سه پرسش اساسى به شرح زیر مطرح مىکند: نخست، چگونه اولویتهاى ارزشى افراد توسط تجربههاى اجتماعى آنها تحتتأثیر قرار مىگیرند؟ دوم، چگونه تجربیات مشترکى که افراد به دلیل دارا بودن موقعیتهاى مشترک در ساختار اجتماعى (مانند تحصیلات، سن، جنس، شغل و...) دارند، بر اولویتهاى ارزشى آنها تأثیر مىگذارد؟ و سوم، چگونه تجربههاى منحصربهفرد افراد، مانند ضربههاى روحى، روابط با والدین، مهاجرت و غیره بر اولویتهاى ارزشى آنها تأثیر مىگذارد؟ (شوارتز، 1994).
شوارتز معتقد است که براى طرح فرضیاتى درباره روابط اولویتهاى ارزشى با متغیرهاى بیرونى، بایستى نظام ارزشى افراد را به صورت یک ساختار پیوسته از نوعهاى ارزشى در نظر گرفت. وى معتقد است که اهمیت ارزشهاى همنوایى با افزایش سن بیشتر مىگردد و اهمیت ارزشهاى برانگیختگى با افزایش سن کاهش مىیابد. همچنین اهمیت ارزشهاى سنت و امنیت با افزایش سن فزونى مىگیرد و اهمیت لذتگرایى و خوداتکایى کاهش مىیابد (شوارتز و گالیت ، 2000).
ارزش به شیوهای از رفتار یا وضع غایی وجود اشاره میکند.
وقتی گفته می شود فلان شخص چنین ارزشی دارد، ممکن است منظور اعتقادات این شخص دربارهی شیوههای رفتار مطلوب یا وضع غایی وجود مطلوب باشد. این دو نوع ارزش را ارزش های ابزاری و ارزش های پایانی نامیده می شوند. تمایز میان این دو نوع ارزش- ابزاری و پایانی- بسیار اهمیت دارد و در اندیشهی تئوریک یا تلاشهای عملی برای ارزیابی ارزش ها نمیتوان این تمایز را نادیده گرفت. تعداد کل ارزش های پایانی لزوماً برابر با تعداد ارزش های ابزاری نیست. هم چنین، میان ارزش های ابزاری و پایانی رابطهای کاربردی وجود دارد که نمیتوان آن را نادیده گرفت. انواع ارزش های پایانی عبارت اند از: ارزش های شخصی و ارزش های اجتماعی. یکی از راههای طبقهبندی ارزش های پایانی، طبقهبندی استقرایی است، ارزش های پایانی ممکن است خودمحور یا جامعهمحور، و درونفردی یا بین فردی باشد (امیری، 1385).
برخی ارزش ها مانند «رستگاری» و «آرامش ذهن»، ارزش های درونفردی هستند، اما «صلح» و «اخوت جهانی» ارزش های بین فردی محسوب میشوند. اشخاص هم ممکن است، حسب اولویتهایی که برای ارزش های اجتماعی و شخصی قائل هستند، یکسان عمل نکنند. هم چنین، افزایش در یک ارزش اجتماعی، به افزایش در دیگر ارزش های اجتماعی و کاهش در ارزش های شخصی منجر خواهد شد و برعکس، افزایش در یک ارزش شخصی، به افزایش دیگر ارزش های شخصی و کاهش ارزش های اجتماعی میانجامد. انواع ارزش های ابزاری عبارتند از: ارزش های اخلاقی و ارزش های شایستگی. ارزش های اخلاقی عمدتاً به شیوههای رفتار اشاره دارند و لزوماً، ارزش هایی را که با وضع غایی وجود مرتبط میشوند، در بر نمیگیرند. ارزش های اخلاقی فقط به انواع معینی از ارزش های ابزاری اشاره میکنند؛ ارزش هایی که ویژگی بین فردی دارند و در صورت نقض شدن، احساس تقصیر و گناه بهوجود میآید (امیری، 1385).
ارزش های موسوم به «شایستگی»، بیشتر ویژگی شخصی دارند تا بین فردی و به نظر نمیرسد، توجه چندانی به اخلاق داشته باشند. نقض شدن آن ها موجب میشود، انسان به سبب برخی ناتوانیها احساس شرم کند، نه احساس گناه. آیا میان دو نوع ارزش های ابزاری مرتبط با اخلاق و شایستگی و دو نوع ارزش های پایانی مرتبط با وضع غایی اجتماعی و شخصی ارتباطی هست؟ برخی معتقدند، ارتباط نظیر به نظیری در این خصوص وجود ندارد، مثلاً شخصی که گرایش بیشتری به سوی وضع غایی شخصی دارد، ممکن است به صورت دفاعی اولویت بیشتری برای رفتار اخلاقی قائل شود و برعکس، شخصی با گرایش اجتماعیتر ممکن است، برای دست یابی به برخی شایستگیهای فردی تلاش کند. تقریباً همهی نویسندگان به ویژگی «باید» ارزش ها اشاره کردهاند. آیا میتوان گفت همهی ارزش های پایانی و ابزاری یک ویژگی «باید» دارند؟ شاید بتوان گفت که «باید» بیشتر ویژگی ارزش ها ابزاری است تا پایانی و این ویژگی بیشتر در ارزش های ابزاری دیده میشود که جنبهی اخلاقی دارند نه آنهایی که بیشتر با شایستگی سروکار دارند. به نظر میرسد که «باید» لزوماً ویژگی همهی ارزش ها نیست. یک ارزش، هرچه در میان افراد بیشتری خواهان داشته باشد، درخواست جامعه در مورد آن بیشتر خواهد بود و در نتیجه، ویژگی «باید» برجستهتر خواهد شد. به نظر میرسد که «باید» برخی ارزش ها از درون جامعه نشأت میگیرد؛ جامعهای که از همهی ما میخواهد به گونهی معینی عمل کنیم که به نفع دیگران باشد نه به ضرر آنها. اگر شخصی به شیوهای اخلاقی رفتار کند، اما دیگران چنین رفتاری نداشته باشند، رفتار او بی فایده خواهد بود. برعکس، به نظر میرسد که جامعه در خواستههایش در خصوص الگوهای رفتار شایسته یا وضع غایی پایانی، کمتر اصرار دارد. به نظر نمیرسد که ویژگی «باید» در این ارزش ها به همان اندازه باشد که در ارزش های اخلاقی وجود دارد. در ارزش های شایستگی، ویژگی «باید» بسیار خفیفتر است (امیری، 1385).
ارزش، ترجیح دادن چیزی و نیز منعکسکنندهی برداشت از ارحج است. ارزش از دید کلاکهون، «برداشت از مطلوب» است و نه چیزی که صرفاً طلب میشود. این تلقی از ماهیت ارزش ها ناشی از آن است که تعریف «مطلوب» بی نهایت دشوار است. «برداشت از مطلوب» ظاهراً چیزی بیش از نوع خاصی از ارجحیت نیست: ارجح دانستن شیوهی رفتار خاصی بر شیوهی رفتار دیگری، یا ترجیح دادن یک وضع غایی بر وضع غایی دیگر، ارجحیت را از دید دیگر نیز میتوان درنظر گرفت؛ افراد، رفتاری خاص یا یک وضع غایی خاص را نه فقط در مقایسه با رفتارهای دیگر و وضع غایی دیگری ترجیح میدهند، بلکه آن را با دیگر ارزش ها در درون نظام ارزشی خود مقایسه میکنند و با توجه به جایگاه سلسله مراتبی آنها، یکی را بر دیگری ترجیح میدهند (امیری، 1385).
چارچوب کلى بررسى ارزش ها
بررسى ارزش ها، مستلزم آن است که پژوهش گر، ساخت یا چارچوب کلى ای را که بررسى ارزش ها در محدوده آن صورت مىپذیرد کشف نماید. منظور از چارچوب کلى در این بحث، فرضیههاى اصلى و مفاهیم جامعى است که فرد پژوهش گر نسبت به هستى، زندگى، انسان، عقل، علم و معرفت در نظر مىگیرد. تأکید مىگردد که این چارچوب کلى، روش متداول در اندیشه غربى به شمار مىآید (فیروزآبادی، 1385). محورهاى اساسى اختلاف چارچوب غربى با چارچوب اسلامى را که این تحقیق براساس آن صورت مىگیرد، مىتوان در این چند مورد خلاصه کرد:
الف) هستى و خالق آن: روش اسلامى بر این نکته تأکید مىکند که هستى، آفریده خداوند است و آن چه در جهان هستى وجود دارد-تمامى اشیاء پدیدهها و موجودات زنده- همه تحت سلطه خداى یگانه است: «خدا آفریدگار هر چیزى است و اوست که بر هر چیز نگهبان است.» یعنى خداوندگار، امرى یگانه است؛ تعددپذیر نیست و هیچگونه مشارکتى را نمىپذیرد. درک هستى به این شیوه، با آن چه فلاسفه طبیعتگرا به آن معتقدند متناقض است. چارچوب اسلامى، همچنین تأکید مىکند که دو جهان وجود دارد: «عالم غیب» و «عالم شهود». این دو عالم همواره تداخل پذیرند و بر یکدیگر اثر مىگذارند و اگرچه مىتوان آن دو را از یکدیگر بازشناخت، اما نمىتوان از یکدیگر جدا کرد. در جهان هستى سنتهایى وجود دارد که بر آفرینش، حرکت، رشد و تغییر و تحولات اشیاء، پدیدهها و موجودات زنده حاکم است و جریان و عدم جریان این سنتها، خود وابسته به خواست و قدرت خداوند است. این امر دو معنا را در پى دارد: نخست آن که «تصادف» جایگاهى در حرکت جهان هستى ندارد؛ دوم آن که هیچگونه جبر طبیعى یا زیستشناسى یا اجتماعى، آنگونه که برخى از غربیان و پیروان آن ها معتقدند، وجود ندارد (عبدالحلیم و داودی، 1379).
ب) انسان: انسان ارزشمندترین آفریده است و خداوند او را بر سایر جانداران برترى داده است. این برترى به علت توانایى وى در درک پدیدههاى جهان هستى و تأثیرپذیرى از آنهاست. از دیگر علل این برترى، توانایى تفکر، تأمل، یادآورى، حدس، تخیل و انتخاب آزاد و مسئولانه در اندیشهها و کردار خود و نیز توانایى گذر از محدودیتهاى زمانى و مکانى، دانشاندوزى، بهکارگیرى دانش و تولید دانشهاى جدید است. خداوند به خاطر این برترى عقلى و روحى، انسان را جانشین خود در زمین قرار داد تا براساس پیمانى که با خداى خویش دارد، آن را آباد کند و به زندگى پیشرفته و توسعه یافتهاى دست یابد و از فرآوردههاى آن استفاده کند (عبدالحلیم و داودی، 1379).