بر طبق مدل ها (کلارک و ولز، 1995؛ رپی و هیمبرگ، 1997) توجه متمرکز بر خویشتن با افزایش اضطراب اجتماعی و خود ارزیابی منفی توأم بوده است (بیدل، تورنر و دانکو ، 1985؛ هوپ، برنز، هایز، هربرت و وارنر ، 2010؛ اسپور و استوپا ، 2003؛ استوپا و کلارک، 1993).
بر طبق مدل ها (کلارک و ولز، 1995؛ رپی و هیمبرگ، 1997) توجه متمرکز بر خویشتن با افزایش اضطراب اجتماعی و خود ارزیابی منفی توأم بوده است (بیدل، تورنر و دانکو ، 1985؛ هوپ، برنز، هایز، هربرت و وارنر ، 2010؛ اسپور و استوپا ، 2003؛ استوپا و کلارک، 1993). در ادبیات با عنوان گوش به زنگ بودن و توجه متمرکز بر خویشتن به سوگیری توجه اشاره شده است. گوش به زنگی معمولاً برای اشاره به توجه گزینشی به محرک های تهدید کننده (مثل چهره اخمو) به جای محرک های خنثی (مثلاً اخم به مضمون تمرکز حواس تعبیر می شود) به کار می رود. توجه متمرکز بر خویشتن به فرایندی اشاره دارد که به موجب آن توجه به سوی محرک های مرتبط با درون خویش معطوف می شود و معمولاً به عنوان خصوصی یا عمومی تعریف می شود.
تمرکز بر خویشتن خصوصی نشانگر تمایل به آگاهی از جنبه های درونی خویش است در حالی که تمرکز بر خویشتن عمومی، تمایل به تمرکز بر روی جنبه های بیرونی و قابل مشاهده خویشتن را توصیف می کند. آن طور که مدل ها نشان داده اند تمرکز افراطی عمومی بر خویشتن که معمولاً در اختلال اضطراب اجتماعی مشاهده می شود می تواند از دستیابی به اطلاعات بیرونی جلوگیری کند. در واقع پژوهش نشان داد که تمرکز درونی و بیرونی فرایندهایی گسسته هستند و تخصیص دهی منابع توجهی به یک زمینه باعث کاهش منابع موجود برای زمینه دیگر می شود (کارور ، 1979).
پر کاربردترین پارادایم برای مطالعه توجه گزینشی به محرک های تهدید کننده، آزمون هیجانی استروپ است. در این تست یا آزمون، شرکت کننده باید رنگ واژه هایی را که با جوهرهای رنگی متفاوت چاپ شده اند نام ببرد. در صورت ناهمسانی (مثلاً واژه سبز با رنگ قرمز چاپ شده باشد) ادراک دو جنبه با یکدیگر متداخل می شوند و در مقایسه با همسانی (مثلاً واژه سبز که با رنگ سبز نوشته شده باشد) به زمان خواندن بیشتری منجر می شوند. با تغییر تکلیف استروپ این طور فرض شد که گوش به زنگ بودن با زمان طولانی تر برای نام بردن رنگ جوهر واژه های تهدید در مقایسه با واژه های خنثی شاخص بندی می شود، اما نتیجه مطالعاتی که از این پارادایم استفاده کرده اند می تواند مشمول پیچیدگی سایر فرایندهای شناختی بوده باشد و لذا باید با احتیاط تفسیر شود (بوگلز و مانسل ، 2004).
پژوهشگران برای غلبه بر مشکلات تفسیری در پارادایم استروپ، از یک پارادایم دات پروب برای بررسی سوگیری توجهی به روشی مستقیم تر استفاده کرده اند. در این روش معمولاً از سرعت زمان واکنش به عنوان شاخص سوگیری توجهی استفاده می شود. موسا، لپین، کلارک، مانسل و اهلرز (2003) از یک تکلیف دات پروب استفاده کردند که در آن واژه های جفتی را روی صفحه نمایش کامپیوتر به شرکت کنندگان نشان می دادند، هر جفت واژه شامل یک واژه خنثی و یک واژه تهدیدآمیز بود. آزمایش ها شامل نمایش کوتاه (یعنی 500 میلی ثانیه) واژه ها به صورت واژه هیجانی در قسمت فوقانی صفحه نمایش و واژه خنثی در قسمت تحتانی آن با ترتیبی متعادل بودند. در بعضی از آزمایش ها پروب ها (حروف E یا F) با جا به جا کردن یکی از واژه ها در آن موقعیت نمایش داده می شدند.
وقتی پروب ها ظاهر می شدند شرکت کنندگان با فشار دادن یکی از دو دکمه به آن واکنش نشان می دادند و از زمان واکنش دهی برای شاخص بندی سوگیری توجه استفاده می شد. تصور بر این بود که وقتی واژه های تهدیدآمیز و پروب ها به طور همزمان نمایش داده می شوند اما مکان آنها روی صفحه نمایش فرق دارد (مثلاً واژه تهدیدآمیز در قسمت بالا و پروب در قسمت پایین یا برعکس) زمان واکنش دهی بیشتر می شود اما در ارائه آنها در یک مکان چنین نیست (مثلاً واژه تهدیدآمیز و پروب در یک قسمت نشان داده می شوند) و گویای سوگیری توجه هستند. در واقع یافته ها نشان می دهند که افراد مبتلا به SAD سوگیری توجه به سمت واژه های تهدید اجتماعی را نشان می دهند در حالی که افراد سالم میل دارند از چنین واژه هایی دوری کنند (موسا و همکاران، 2003). مانسل، کلارک، اهلرز و چن (1999) با استفاده از همین روش نتایج مشابهی را در مورد گوش به زنگی نسبت به چهره ها (مثبت یا منفی) نشان دادند.
مانسل، کلارک و اهلر (2003) برای آزمایش این فرضیه که افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی به هنگام ادراک تهدید اجتماعی توجه خود را به سوی نشانه های درونی معطوف می دارند تکلیفی را ابداع کردند که از شرکت کنندگان می خواست دو پروب را تشخیص دهند: یکی بیرونی و یکی درونی. پروب درونی پالسی(تکانه) به انگشتی بود که فرضاً میزان انگیختگی شرکت کننده را نشان می داد، پروب بیرونی روی عکس چهره هایی که روی اسکرین نمایش داده می شدند گذاشته می شد، مطابق با مدل افرادی که شدیداً مبتلا به اضطراب اجتماعی بودند در مقایسه با آنهایی که اضطراب اجتماعی کمی داشتند، سوگیری توجهی درونی مختص به شرایط تهدید ارزیابی اجتماعی را نشان دادند. استوپا و کلارک (1993) در مجموعه ای طبیعی تر از شرکت کنندگان اضطراب اجتماعی خواستند تفکر فوری خود را به دنبال گفتگویی با یک دلقک با صدای بلند بیان کنند و رتبه ای را به توانایی مقابله ای واقعی و مهارت اجتماعی شان در خلال گفتگو بدهند. بعداً پاسخ ها بر اساس ظرفیت رتبه بندی شدند و بر طبق اینکه از نظر خویش و عملکرد خویش خودارزیابانه بودند یا خیر طبقه بندی شدند.
افراد مبتلا به SAD در طول گفتگو، با تعداد افکار خودارزیابانه منفی بسیار بیشتری از گروه های شاهد مضطرب و غیرمضطرب مواجه گشتند. از این گذشته تمام افکار فهرست شده متمرکز بر خویشتن بودند. با وجود این استوپا و کلارک نتوانستند حمایت مستقیم از فرضیه شان مبنی بر توجه بیرونی خدشه دار برای محیط را به اثبات برسانند (یعنی مشکل در یادآوری مواردی نظیر کمربند، انگشتر یا پلاک که در طول گفتگو توسط همدستان استفاده شدند).
شولتز و هیمبرگ (2008) اذعان داشتند که شواهد مؤید این اعلام صریح هستند که افراد مبتلا به SAD بیشتر به خودشان توجه دارند اما از این نظر که توجه متمرکز بر خویشتن جدا از توجه بیرونی متمرکز بر دیگران است با کلارک و ولز اختلاف نظر داشتند. هوپ و همکاران (2010) با بررسی مضمون تفکرات اتوماتیک وار غیر منطقی اعلام شده توسط مراجعین مبتلا به SAD تا حدودی از یافته های استوپا و کلارک (1993) مبنی بر اینکه افکار خودارزیابانه منفی، بر شناخت افراد مبتلا به SAD حاکم می باشند الگوبرداری کرده اند. ایشان مقایسه مستقیمی را بین افکار خود معرف و دگر معرف انجام دادند و دریافتند که بالغ بر سه برابر افکار دگر معرف (مثل طبقه بندی دیگران، علائم قابل شهود دیگران، معیارهای دیگران) تفکرات خود معرف وجود دارد (مثل طبقه بندی خویش، علائم یا به عبارتی نشانه های خویش، عملکرد خویش). پس روی هم رفته شواهدی مؤید پیشنهادات تئوریک مبنی بر تأثیر معنی دار سوگیری توجهی بر روی اضطراب اجتماعی موجودند.
سوگیری تفسیری در اختلال اضطراب اجتماعی
اطلاعات اجتماعی اغلب مبهم و دو پهلو هستند. مثلاً لبخند به دو طریق ادراک می شود: از جنبه مثبت به عنوان لبخندی دوستانه و از جنبه منفی به عنوان لبخندی تمسخرآمیز. پس سوگیری تفسیری به نوعی میل به مرتفع ساختن چنین ابهاماتی در یک جهت خاص (منفی یا مثبت) اشاره دارد. بر طبق مدل های شناختی SAD (کلارک و ولز، 1995؛ رپی و هیمبرگ، 1997) تفسیر منفی یعنی واکنش پیش فرض فرد مبتلا به اضطراب اجتماعی در موقعیت های اجتماعی تهدید کننده است و به حفظ اختلال کمک می کند.
یک پارادایمِ نوعی برای بررسی تفسیر سوگرفته شامل درخواست سخنرانی کردن از مراجعین مبتلا به SAD و رتبه بندی عملکردشان است. از این رو رپی و لیم (1992) با مقایسه رتبه بندی خودارزیابی توسط افراد دارای اضطراب اجتماعی با شاهدهای غیربالینی دریافتند که هر دو گروه عملکرد خود را نسبت به رتبه بندی توسط ارزیابان بی طرف دست کم گرفتند که این دست کم گیری برای گروه مبتلا به SAD بیشتر بود. در مطالعاتی که مراجعین مبتلا به SAD با همدستان گفتگو داشتند این یافته ها تکرار شدند و در مطالعات مشابه نیز (مثل ملینگز و آلدن ، 2000) از آنها الگوبرداری شد. افراد مبتلا به SAD میل دارند عملکرد اجتماعی خود را ضعیف تر از دیگران ادراک کنند. بعلاوه استوپا و کلارک (2000) با بررسی این که افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی چطور اطلاعات اجتماعی را تفسیر می کنند اثبات کردند که افراد مبتلا به SAD در مقایسه با مراجعین مبتلا به اختلالات اضطرابی به جز SAD ، موقعیت های نسبتاً منفی را خیلی منفی تر تفسیر می کردند و لذا به طریقی فاجعه آمیز در موردشان اغراق می کردند.
کنستانس، پن، آیهن و هوپ (1999) با استفاده از یک پارادایم دیگر از افراد دچار اضطراب شدید و خفیف خواستند سناریویی را بخوانند که چند جمله مبهم مرتبط با ارزیابی میان فردی را در بر داشتند. سپس شرکت کنندگان میزان موافقت خود با یک تفسیر ارائه شده را رتبه بندی کردند. افراد دارای اضطراب کم، میل به تفسیر کردن مثبت تر اطلاعات اجتماعی مبهم نسبت به استنباط منفی داشتند در حالی که افراد دارای اضطراب زیاد تفسیرهای عادلانه تری داشتند. از این رو به نظر رسید اضطراب اجتماعی با فقدان سوگیری تفسیری مثبت ارتباط دارد.
هیرش و متیوس (1997) با به کارگیری یک پاردایم آنلاین از افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی زیاد یا کم خواستند شرح حال ناقص مصاحبه شغلی ای را بخوانند که به مضمون تداومی تهدید کننده بود. سپس از آنها خواستند در مورد واژه های پایانی که با تداوم تهدید کننده منطبق یا غیر منطبق بودند یک تصمیم واژگانی سرعت یافته اخذ کنند. در نقاطی از متن که از لحاظ هیجانی مبهم بودند افراد مبتلا به اضطراب کم در تأیید واژه هایی که با تفسیر بی خطر و نه تفسیر تهدید کننده، متناظر بودند سریع تر عمل کردند. با این وجود شرکت کنندگانی که اضطراب اجتماعی شدید داشتند درست به همان اندازه کُند عمل کرده و واژه های مطابق با تفسیرهای بی خطر یا تهدید آمیز را تأیید کردند. این خط تحقیقاتی نشان داده که افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی فاقد استنباط مثبتی هستند که در افراد غیر اضطراب اجتماعی مشاهده می شوند (هیرچ و متیوس، 1997).
خود انگاره منفی و دیدگاه ناظر
کلارک و ولز (1995) اظهار داشته اند که بخش عمده ای از تمرکز افزوده بر خویش در اضطراب اجتماعی از دیدن خویش در تصویری منفی از دید ناظر یا بیننده (یعنی از چشم مخاطب) و نه از دید میدانی (یعنی از چشم خود شخص) حاصل می شود. فرض بر این است که این تصاویر بیش از حد منفی و تحریف شده هستند و به ظاهر فرد مبتلا به SAD بر این باور است که تصویر در زمانی که پدیدار می شود درست است. تجربه کردن خودانگاره های منفی در توانایی فرد برای پردازش اطلاعات مغایر با باورهای منفی اش درباره خودش مداخله می کند.
در واقع هاکمن، سوراوی و کلارک (1998) دریافتند که تمام افراد مبتلا به SAD مصاحبه شده، به هنگام شرکت در موقعیت های اجتماعی تهدید کننده بُروز خودبخود تصاویر را اعلام کردند. این تصاویر منفی تر و اضطراب آورتر بودند و به احتمال بیشتر از دید ناظر مشاهده می شدند، اما در مورد گروه شاهد چنین نبود. هاکمن، کلارک و مک مانیوس (2000) هم با الگوگیری از این یافته ها پی بردند که این تصاویر بازگشت پذیر و عودکننده هستند یعنی به نظر می رسید در دامنه موقعیت های مختلف اجتماعی ترس آور مضمون مشابهی دارند. در ضمن این محققان دریافتند که تصاویر بازگشت پذیر با خاطرات مربوط به تجارب ترومایی (یعنی مورد قلدری یا انتقاد قرار گرفتن در انظار عموم) که به زمان شروع اختلال بر می گردند ارتباط دارند.
تعدادی از مطالعات ثابت کرده اند که در مقایسه با اشخاصی که دچار اضطراب اجتماعی نیستند، افراد مبتلا به SAD میل دارند در موقعیت های اجتماعی اضطراب آور دیدگاه یک ناظر را به کار ببندند (کولز، تورک، هیمبرگ و فرسکو، 2001). این پژوهشگران معمولاً از بیماران می خواستند یک موقعیت اضطراب آور جدید را به یاد آورده و تصور کنند و دیدگاهی را که از آن تصویر دیده اند در پیوستاری در دامنه 3- (کاملاً از چشم خود دیدن) تا 3+ (کاملاً از دیدگاه خارجی دیدن) رتبه بندی کنند. علاوه بر این ولز و پاپاجورجیو (1999) نشان دادند که استفاده از تصویر بیننده نه یک مشخصه عمومی اضطراب بلکه مختص به اضطراب اجتماعی می باشد. از این گذشته کولز و همکاران (2001) رابطه مثبتی را بین میزان اضطراب و احتمال دیدن خاطرات از چشم ناظر نشان دادند.
پژوهش ها دریافته اند که استفاده هدفمند از دید ناظر (در مقایسه با دید میدانی) در موقعیت های اجتماعی باعث ایجاد شناخت منفی تر، استفاده بیشتر از رفتار ایمنی و خودارزیابی شخصی یا ذهنی ضعیف تر تکلیف کلامی، بدون توجه به میزان کلی اضطراب اجتماعی خود شخص می شود (اسپور و استوپا، 2003). جالب است که دیدن فیلم سخنرانی باعث افزایش خود رتبه دهی به عملکرد در میان افراد شدیداً مبتلا به اضطراب اجتماعی شد، اما فقط در زمان به کار بستن دید ناظر که نشان می دهد تصویر ناظر تحریف شده تر از تصویر از یک دید میدانی است. چنین تفاوت هایی در شرکت کنندگان مبتلا به اضطراب اجتماعیِ کم یافت نشدند. محققان این امکان را در نظر گرفتند که شاید تصویر ناظر از نظر شرکت کنندگان کم اضطراب مثبت تر و واقعی تر بوده و لذا نسبت به تصویر ناظر برای افراد پر اضطراب، کمتر ناتوان ساز بوده است.
از طرفی هم تصور شده خودانگاره دارای یک نقش علّی در اضطراب اجتماعی است. آزمایش هایی که با دستکاری تصاویر از طریق درخواست از مراجعین مبتلا به SAD برای گرفتن یک خودانگاره منفی یا تصویری بی خطر از خود در طول یک موقعیت اجتماعی (یعنی گفتگو با یک فرد غریبه) انجام شد نشان دادند که گرفتن یک تصویر منفی از دید ناظر در ذهن باعث اضطراب بیشتر و رتبه بندی ضعیف تر عملکرد خود شد (هیرچ، متیوس، کلارک، ویلیامز و موریسون ، 2003 ؛ هیرچ، مینن و کلارک، 2004).