بلسکی (1990) معتقد است که سه عامل تعیین کننده کلیدی و مرتبط به هم در تعیین نوع شیوههای تربیتی کودک موثر است: - عوامل مربوط به کودک که شامل خلق و خو، جنسیت و ترتیب تولد کودک است.
بلسکی (1990) معتقد است که سه عامل تعیین کننده کلیدی و مرتبط به هم در تعیین نوع شیوههای تربیتی کودک موثر است: - عوامل مربوط به کودک که شامل خلق و خو، جنسیت و ترتیب تولد کودک است.
- عوامل مربوط به والدین و خانواده شامل ویژگیهای شخصیتی والدین، تحصیلات والدین، پایگاه اقتصادی- اجتماعی خانواده و اندازه خانواده. - عوامل فرهنگی و محیطی(محمدی و لطیفیان،1387).
خلق به نظر میرسد که متغیر خلق کودک، نوع تعلیم و تربیتی را که او دریافت میکند، تحت تاثیر قرار میدهد. پژوهشگران مشاهده کردهاند که والدین مثل سایر بزرگسالان وقتی در مقابل یک کودک نافرمان، منفی و خیلی شلوغ قرار میگیرند، معمولا با رفتار منفی و آمرانه واکنش نشان میدهند.توماس و استلاچس (1977) از اولین کسانی بودند که مطالعه درباره خلق و خوی کودک و تاثیر آن را به طرز رفتار والدین و شیوه فرزندپروری آنها آغاز نمودند. آنها طی یک سری مطالعات طولی به مدت هفت سال یعنی از تولد کودک تا سن هفت سالگی دریافتند که شیوه برخورد مادران با کودکان با توجه به خلق و خوی آنان متفاوت است.
به عنوان مثال مادران با کودکان کژخو و پر درد سر با تندی و پرخاش بیشتری نسبت به سایر کودکان برحورد میکردند. تامسون و همکارانش (1996) در مطالعه روی کودکان 3 ساله دریافتند که خلق دشوار و فعالیت بیش از اندازه، با اکراه مادر در مراقبت از کودک و عدم وجود نوازش پذیری در کودک ارتباط زیادی دارد(ماسن و همکاران،2005
جنسیت کودک جنسیت کودک از جمله عواملی است که از ابتدای تولد در رفتار والدین نسبت به کودک موثر است. بیشتر والدین بر خلاف ادعایشان مبنی بر مهم نبودن جنسیت فرزند ترجیح میدهند فرزند نخست پسر و دومین فرزند دختر باشد. از همان آغاز خردسالی، والدین با پسران و دخترانشان رفتار متفاوتی دارند. به طور کلی معلوم شدهاست که والدین، دختران را به وابسته بودن و داشتن روابط خانوادگی نزدیک، تشویق میکنند و بر داشتن روحیه اکتشاف در سالهای کودکی، پیشرفت، استقلال و رقابت طلبی در پسران تاکید دارند. والدین با آنکه هم از فرزندان دختر و هم پسر خود انتظار استقلال و رشد یافتگی و انجام کارهایی مثل مرتب کردن اتاق و غیره را دارند، اما در کارهایی که احتمال خطر بیشتری دارد، رفتارشان با آنها متفاوت است. مثلا والدین دوست دارند فرزند پسرشان از محیط خانه دور شود و به تنهایی از خیابان عبور کند، در مقایسه با دختران که کمتر چنین توقعاتی از آنان دارند.
همچنین والدین نیازی نمیبینند که پسران خود را پس از اتمام مدرسه تحت نظارت داشته باشند، در حالیکه در مورد دختران این گونه نمیاندیشند. این طرز رفتار متفاوت، رشد احساسات مربوط به منشاء اثر بودن، ماجراجویی و کاوش آزاد در دختران را محدود میکند و ممکن است به سازگاری بیشتر فرد با هنجارها و ارزشهای فرهنگی بیانجامد (برجعلی،1384) .
ترتیب تولد وضع و موقعیت کودک در خانواده یکی از عوامل موثر در شیوه فرزندپروری والدین و متعاقبا رشد شخصیت کودک به شمار میرود. کودکی که تنها فرزند خانواده است، و یا فرزند اول، فرزند وسط، آخرین فرزند، تنها فرزند پسر در میان دختران و یا تنها فرزند دختر در میان پسران، در طرز پرورش و نحوه ارتباط و برخورد والدین با کودک بسیار موثر است. آدلر و پیروانش در این زمینه برای ساخت و موقعیت کودک در خانواده اهمیت خاصی قائل هستند. آنها بر این باورند که والدین با هریک از کودکان در خانواده به گونهای منحصر به فرد رفتار میکنند و رفتار هر کودک نیز با توجه به موقعیت خودش متفاوت است (انتن و گولان ،2009).
به عنوان مثال آدلر (1925) معتقد است که بچههای بزرگتر خانواده به خاطر این که یک دوره موقتی در مرکز توجه هستند، نازپرورده میشوند که این نازپروردگی با تولد فرزند بعدی به طور ناگهانی پایان می پذیرد. بچههای اول معمولا محافظه کار، مسئول، و دنباله رو حرفه والدین هستند. بچههای دوم گرایش به رقابت و شورش دارند. کوچکترین فرزند در مواجهه با حضور چندین رقیب بزرگتر، تمایل به جاهطلبی زیاد دارد و معمولا نازپرورده، ترسو و وابسته است. با توجه به تفاوتهای رفتاری و شخصیتی فرزندان با ترتیب تولد متفاوت، مسلما رفتار والدین با آنها و شیوه فرزندپروری که در تعامل با آنها اتخاذ میکنند متفاوت است (گنجی،1385).
عوامل مربوط به والدین و خانواده
اندازه خانواده همراه با افزایش تعداد اعضای خانواده، نگرش والدین در مورد پرورش کودک و شرایطی که کودک در آن پرورش مییابد، تغییر میکند. در خانواده هایی که کودکان زیادی دارند، به ویژه بیش از شش فرزند، نقشهای خانواده با صراحت بیشتر مشخص میشود، وظیفه هر شخص تعیین میشود و انضباط شدیدتر و قدرت طلبانه تر است. در خانوادههای پرجمعیت، مادران به ویژه در مورد فرزندان دخترشان کنترل شدیدی به کار میبرند و از آنها انتظارات بیشتری در جهت حمایت و کمک به فرزندان کوچکتر دارند (دارلینگ،1999) .
علاوه بر این به موازات افزایش تعداد فرزندان در خانواده، مادر نه تنها توجه کمتری به کودکان نشان میدهد، بلکه صمیمیت و محبت او هم نسبت به آنها کاهش مییابد. به دلیل فرصت کمتری که این گونه خانوادهها برای برقراری ارتباط با کودک دارند، چنین رابطهای باعث میشود که کودکان در خانوادههای پر جمعیت از استقلال بیشتری برخوردار باشند. از طرف دیگر، در خانوادههای کمفرزند والدین با فرزندان رابطه مطلوب و مناسبتری دارند (گنجی،1385).
از سوی دیگر داشتن خانواده کمفرزند میتواند موجبات برتریهای اقتصادی- اجتماعی را فراهم کند. در چنین موقعیتی توجه والدین به فرزندان بیشتر میشود و روشهایی که در تربیت فرزندان به کار میبندند، توام با محبت، صمیمیت و دخالت بیشتری است. اما این به این معنی نیست که در چنین خانوادههایی، کودکان از شیوههای فرزندپروری بهتری برخوردارند. برای مثال برخورد خانوادهای که تنها یک یا دو فرزند دارند، با کودک به گونهای است که معمولا تمام اشتغالات و انرژی و آرزوهای والدین که گاهی چند نصل به طول انجامیدهاست، به تنها فرزند خانواده متمرکز میشود و تا آنجا ادامه پیدا میکند که به استقلال کودک لطمه شدیدی وارد میکند (کاپلان و همکاران،2009).
- پایگاه اقتصادی- اجتماعی خانواده وضعیت اجتماعی و اقتصادی خانواده از جمله عواملی است که به طور مستقیم یا غیر مستقیم در رشد و تکامل شخصیت کودک موثر است. کودکانی که از تمام امکانات زندگی برخوردار هستند و تمام وسایل زندگی و ارضای امیال، برایشان فراهم است، نسبت به زندگی خوشبین بوده و کمتر دچار دلهره و اضطراب میشوند و درنتیجه رشد شخصیت خوبی خواهند داشت. برعکس کودکانی که حتی از وسایل اولیه زندگی محروم بوده و همواره به سبب گرسنگی، بیماری و غیره تهدید میشوند، زندگی را نسبت به خود یک امر تحمیلی دانسته و به همه کس و همه چیز بدبین میشوند.
کودکی که در یک خانواده فقیر پرورش مییابد، از والدینی برخوردار است که توانایی توجه کافی به نیازهای عاطفی او را ندارند و بیشتر از شیوههای فرزندپروری بدون توجه و یا استبدادی اسفاده میکنند، لذا همواره احساس حقارت و عدم اطمینان خاطر دارند (گنجی،1385). از طرف دیگر کودکانی که در خانوادههای بسیار مرفه رشد میکنند، با مشکلات دیگری مواجه هستند. والدین این کودکان به علت گرفتاریهای فراوان مربوط به مشاغل سطح بالایشان و یا امکانات فراوانی که دارند، تربیت فرزندان را به پرستار و یا بستگان نزدیک میسپرند و رابطه والد- فرزندی مناسبی در این خانوادهها برقرار نمیباشد (برجعلی،1384).
شخصیت والدین از جمله عواملی که شیوههای فرزندپروری والدین را تحت تاثیر قرار میدهد، شخصیت والدین است. والدین با شخصیتهای متفاوت، رفتارهای متفاوتی با فرزندان خود دارند. به این ترتیب والدین آشفته بیشتر از دیگران با خطر داشتن فرزندان آشفته روبهرو خواهند بود. لانگ و همکاران (1996) نشان دادهاند که تحریک پذیری دائمی والدین میتواند به سلامت عاطفی کودک و رشد تواناییهای شناختی او آسیب برساند. مادرانی که از افسردگی رنج میبرند در مقایسه با مادران دیگر با فرزندان خود کمتر عاطفی و صمیمی و بیشتر محافطه کارند. آنها با کودک بزرگتر خود کمتر بردبارند و بیشتر تمایل دارند او را تنبیه کنند.
برعکس کودکان تقریبا یکساله ای که مادران شاد دارند، با والدین خود رابطه محکمتری برقرار می کنند و در نتیجه به نظر میرسد که نسبت به کودکانی که والدین آنها ظاهرا شاد نیستند، امتیازات بیشتری به دست میآورند(گنجی،1385). د- تحصیلات والدین میزان تحصیلات والدین در شیوههای رفتار آنان با فرزندان خود تاثیر فراوانی دارد. پدران و مادرانی که از تحصیلات عالیتر و عمیقتری برخوردارند، در مقایسه با والدینی که تحصیلات کمتری دارند، رفتار دوستانه تر و آزادتری با فرزند خود دارند (احدی،1381). همچنین والدینی که سطح تحصیلات پایین تر دارند، بیشتر به شیوههای سنتی با فرزندان خود برخورد میکنند و سختگیریهای بیشتری دارند.
عوامل فرهنگی و محیطی
در هر جامعهای قشرها و طبقات مختلف اجتماعی وجود دارند که هریک دارای ارزشها، عقاید، هنجارها، شیوه زندگی و فرهنگ خاصی هستند. نوع تربیت کودک تحت تاثیر طبقه اجتماعی قرار میگیرد. شیوههای تعلیم و تربیت کودک در خانوادههای متعلق به گروههای اجتماعی و فرهنگی متفاوت،از یکدیگر متمایز است. بهطور کلی شیوههای تربیتی کودکان در طبقات متوسط از تعادل بیشتری برخوردار است. افراد طبقه متوسط برای استقلال کودک و موقعیت فردی او اهمیت قائل اند. این طبقه میل دارند دائما وضع اجتماعی خود را ترقی دهند و همین تمایل سبب میشود که فرزندان خود را به مشاغل مهم و پیشرفت در تحصیل، تشویق کنند. این خانوادهها در تربیت کودکان خود از روی تنبیه و تربیت معین اقدام میکنند و در هر مرحله از رشد، احتیاجات و امور تربیتی مربوط به آن دوره را مد نظر قرار میدهند (علیزاده،1380).
فرهنگهای متفاوت دیدگاههای گوناگونی در مورد تربیت فرزند دارند. به عنوان مثال والدین متعصب مستعمره نیوانگلند معتقد بودند که کودکان اصولا خودسرند و باید رام شوند. آنان کودکانشان را به شدت تنبیه میکردند و کودکان هم مجموعا مطیع بودند. تفاوت بین مادران ژاپنی و آمریکایی دو نوع رفتار متضاد را نشان میدهد. مادران آمریکایی کودکان خود را به استقلال و اتکا به نفس تشویق میکنند، در حالیکه مادران ژاپنی وظیفه خود میدانند که کودکان خود را وابسته و وفادار به خود و سایر اعضای خانواده بار آورند (ماسن و همکاران،2005).