صاحب نظران حوزه شخصیت و روان شناسی از کلمه شخصیت، تعریف های گوناگونی ارائه داده اند. از نظر ریشه ای، گفته شده است که کلمه شخصیت معادل کلمه" Personality" است.
صاحب نظران حوزه شخصیت و روان شناسی از کلمه شخصیت، تعریف های گوناگونی ارائه داده اند. از نظر ریشه ای، گفته شده است که کلمه شخصیت معادل کلمه" Personality" است. درحقیقت از ریشه لاتین پرسونا گرفته شده که به معنای نقاب یا ماسکی بود که در یونان و روم باستان، بازیگران تئاتر بر چهره می گذاشتند. این تعبیر تلویحاً اشاره بر این مطلب دارد که شخصیت هر فرد، ماسکی است که او بر چهره خود می زند تا وجه تمیز او از دیگران باشد. شخصیت از بنیادی ترین مفهوم روان شناسی است. روان شناسی شخصیت حوزه ای است که به بررسی ویژگی های فردی اعم از هیجانی و رفتاری می پردازد که معمولاً ثابت و قابل پیش بینی اند و در زندگی روز مره قابل پیگری هستند (کاپلان و سادوک، 2003).
آلپورت شخصیت را سازمان پویای درون شخص می داند که از نظام های روانی جسمانی تشکیل یافته است، این نظام ها، الگوهای شاخص رفتار، افکار و احساسات شخص را ایجاد می کند (پورشریفی،2004؛ نقل از عبدی و همکاران،1387).
همه افراد به حکم آنکه مدیرند، به یک شیوه عمل نمی کنند؛ مانند سایر افراد جامعه تفاوت های فردی، استعدادها، انگیزه ها، رغبت ها و تمایلات مخصوص به خود دارند و از نگرش، دانش و نظام ارزشی متفاوتی برخوردارند. این تفاوت ها اگرچه به ظاهر ممکن است جزئی باشند، هنگامی که از فرایندهای واسطه شناختی افراد عبور می کنند به تفاوت های بسیار بزرگ و نتایج رفتاری کاملاً متفاوت می انجامند. چنین تفاوت هایی عمدتاً از تفاوت-های ناشی از شخصیت هریک از افراد سرچشمه می گیرد. شخصیت یکی از عوامل مهمی است که بر عمل و رفتار مدیران تأثیر می گذارد و این تأثیرپذیری از شخصیت در نهایت در تصمیمات مدیریتی و رفتار سازمانی آنان مؤثر خواهد بود.
پیرامون تناسب شغل و شاغل تحقیقات زیادی انجام شده که هر کدام از دیدگاه خاصی به رابطۀ شخصیت کارکنان و شغل یا ابعاد مختلف شخصیت و رضایت شغلی پرداخته اند. آنچه از نتایج مطالعات و تحقیقات استنباط می شود این است که تنها حقوق و دستمزد نیست که بین فرد، شغل و سازمان پیوند برقرار می کند، بلکه خصوصیات روانی و رفتاری، فرهنگ اجتماعی و در بعضی مواقع عوامل جسمانی و فیزیولوژیک در تقویت یا گسستن این پیوند تأثیر دارد. پیچیدگی خصایص رفتاری و شخصیتی باعث پیچیده شدن این روابط می گردد (جهرمی و حسینی، 1386).
شخصیت، متغیر دیگری است که در رهبری اثربخش موثر است. در معادلات رفتار سازمانی یکی ازمتغیرهای روانی، شخصیت فرد است. انسان موجودی است پیچیده که ویژگی های او نه تنها منحصر به فرد است، بلکه ویژگی های فردی ثابتی نیز ندارد، به این معنا که در مقابل پدیده های مشابه رفتار یکسانی از او سر نمی زند و به این ترتیب کمتر می توان واکنش های رفتاری را به طور دقیق پیش بینی کرد. به نظر اتکینسون و هیلگارد شخصیت عبارت است از الگوهای رفتار و شیوه های تفکر که سازگاری فرد با محیط را تعیین می کند. شلدون نیز معتقد است شخصیت سازمان پویای جنبه های ادراکی و انفعالی و ارادی و بدنی آدمی است. پرون بر این عقیده است که شخصیت بیانگر آن دسته از ویژگی های فرد است که الگوهای ثابت رفتاری را نشان می دهد (براهنی و دیگران،1385).
ماهیت شخصیت
شخصیت، عبارتست از مجموعه ثابتی از خصلت ها و گرایش هایی که وجوهی از اشتراک و تفاوت های رفتار روان شناختی افراد اعم از افکار، احساسات و اعمال را تعیین میکند که استمرار زمانی دارند. در نتیجه نمی توان به سادگی آنها را به عنوان نتیجه اختصاصی فشارهای اجتماعی و زیستشناختی موقتی در نظر گرفت. تنها بخشی از این گزاره که ممکن است نیازمند توضیح باشد، گرایش ها و خصلت هاست. «گرایش ها» عبارتند از: فرآیندهایی که جهتگیری در افکار، احساسات و اعمال را معین میکنند؛ و «خصلت ها» عبارتند از: ساختارهای ثابت شخصیت که نه برای حرکت به سوی اهداف یا تحقق کارکردها، بلکه برای تبیین واقعیت و محتوای اهداف یا مقتضیات بهکار میروند. «خصلت ها» نیز برای تبیین افکار، احساسات و اعمالی که در ظاهر بیش از آنکه جهتدار باشند، در طبیعت تکرار میشوند، به کار میروند. نمونه ای از یک گرایش میتواند تلاش برای وصول به کمال در زندگی باشد، در حالیکه خصلتهای مرتبط، آرمان هاییمانند زیبایی یا بزرگواری که کمال را معین میکنند، هستند (وطن خواه و ابوالقاسمی، 1388).
کارکردهای روان شناختی
چهار کار کرد روان شناختی عبارتند از: حس کردن، شهود، تفکر و احساس.حس کردن و شهود با هم به عنوان کارکردهای غیرعقلانی دسته بندی شده-اند؛ آنها از فرایند عقل استفاده نمی کنند. حس کردن، تجربه را از طریق حواس بازآفرینی می کند، به همان صورت که عکس شی را کپی می کند. شهود، مستقیماً از محرک بیرونی ناشی نمی شود. دومین جفت کارکردهای متضاد، تفکر و احساس کارکردهای عقلانی هستند که قضاوت کردن و ارزیابی تجربیات را شامل می شود. کارکرد تفکر، قضاوت هشیار را درباره اینکه آیا تجربه ای درست یا غلط است، شامل می شود.
نوع ارزیابی که توسط کارکرد احساس صورت می گیرد بر حسب دوست داشتن یا دوست نداشتن، خوشایندی یا ناخوشایندی، تحریک یا بی حوصلگی ابراز می شود. همان گونه که روان انسان، مقداری از هر دو نگرش برونگرایی و درونگرایی را در بر دارد، از قابلیت هر چهار کارکرد روانشناختی برخوردار است و همانگونه که یک نگرش مسلط است، فقط یک کارکرد مسلط می باشد. کارکردهای دیگر در ناهشیار شخص پنهان هستند (ریحانی و زینی، 1386).