بر اساس مراحل هشت گانه روانی اجتماعی اریکسون، اهداف و سبک های فرزندپروری والدین در مراحل مختلف رشد تغییر می کند (هترینگتون، ۱۹۷۸، به نقل از اسلمی، ۱۳۸۵) . در مرحله اول رشد روانی اجتماعی اریکسون که اعتماد در برابر عدم اعتماد می باشد و از تولد تا هیجده ماهگی را شامل می شود. هدف اصلی فرزندپروری در این مرحله، پاسخگویی به نیازهای فرزند می باشد. هدف اصلی فرزندپروری برای کودکانی که در سنین هیجده ماهگی تا سه سالگی به سر می برند و در مرحله خودمختاری در برابر شک وتردید می باشند، کنترل رفتار فرزندان می باشد. برای کودک سه تا پنج ساله که در مرحله ابتکار در برابر احساس گناه به سر می برد، هدف عمده فرزندپروری باید پرورش خود گردانی باشد (هترینگتون، ۱۹۷۸، به نقل از اسلمی، ۱۳۸۵) .
مرحله چهارم که اریکسون این مرحله را کارایی در برابر احساس حقارت نامیده است و کودکان پنج تا یازده ساله را در بر می گیرد، هدف اصلی فرزندپروری ترقی دادن و پیشرفت کودک است. در مرحله پنجم که دوران نوجوانی است (یازده تا سیزده سالگی) مرحله هویت در برابر آشفتگی می-باشد، هدف اصلی فرزندپروری تشویق به استقلال و حمایت های عاطفی است (هترینگتون، ۱۹۷۸، به نقل از اسلمی، ۱۳۸۵) .
نظریه مورای
هنری مورای نخستین نظریه پرداز شخصیت به این مجادله علاقمند بود که آیا شخصیت به صورت ساختار صفات بهتر توصیف می شود (آلپورت، 1961) یا به صورت پویاتر برحسب نیازها یا انگیزه ها بهتر توصیف می گردد. از نظر مورای، بسیاری از رفتارها (نه همه آنها) ، توسط مجموعه ای از نیازهای انسانی همگانی توصیف می گردد. مهم ترین کمک مورای به مطالعه انگیزش، مفهوم نیاز اوست و نیازها پایه فیزیولوژیکی دارند و نیروهای زیست شیمیایی را در مغز درگیر می سازند.
نیازها یا از فرآیندهای درونی و یا از وقایع بیرونی ناشی می شوند ولی همه نیازها در شخص تولید تنش می کنند و شخص برای کاهش تنش با ارضاء نمودن نیاز عمل می کند هر فرد را می تواند صاحب مجموعه ای مشخص از نیازهای اساسی در نظر گرفت که رفتارش را جهت ارضاء آن نیازها که برای شخصیتش حیاتی هستند نیرو بخشیده و هدایت می کند (سیدمحمدی، 1376) .
برخلاف رویکردهای شناختی، مفهوم نظری مورای بیشتر متأثر از مدل های بیولوژیکی بود تا فیزیکی. بر طبق نظر وی، محیط می تواند نیاز را بروز دهد و می تواند در جهت بازداری از نیاز و رفتار مربوط به هدف ارائه دهد او بین محیط ادارک شده و محیط مورد هدف، فرق می گذارد. به نظر مورای چیزی که اهمیت دارد محیط ادارک شده بین محیط ادارک شده است و افراد براساس ادارک خویش از محیط اطراف عمل می کنند (واینر، 1990) .
مورای فهرستی از نیازهای انسانی را تهیه کرد که عبارت بود از:
نیارهای متضاد (مثل تسلط و دنباله روی) ، نیازهای عقلی (مثل درک کردن) ، نیازهای تلاش (مثل پیشرفت) ، نیازهای اجتماعی (مثل مهرورزی) و نیازهای دفاعی (مثل تحقیرگریزی) . در نظام مورای، جفت بودن نیازها مهم بودند زیرا وی معتقد بود تمام نیازها تا اندازه ای با یکدیگر هماهنگ اند. یک نیاز امکان دارد با نیاز دیگر در تضاد باشد. امکان دارد نیازهای دیگر در هم ادغام شوند (مثل پرخاشگری و تسلط) در حالی که نیازهای دیگر ممکن است یکدیگر را تسهیل نمایند (مثل پیشرفت و عمل متقابل) .
تعریفی که مورای از نیاز ارائه می دهد این است «نیاز تصور آدمی از نیرویی است که در مغز جای دارد و اندیشه و عمل را چنان تنظیم می کند که وضعیت موجود نامطلوبی را به جهت موجب گردد تصادفی و خود به خودی نیست و مقصود از وضعیت نامطلوب این است که نیاز زاده ی نارضایتی است و آدمی را به سوی هدف رضایت بخش متوجه می سازد از نظر نیازها پنج ویژگی عمده دارند که عبارتند از :
1- نتیجه مستقیم یک جریان درونی (انگیزه درونی) یا نتیجه عوامل خارجی هستند.
2- همیشه با یک خلق انفعالی یا هیجانی همراهند.
3- خفیف یا شدید هستند.
4- گذرا یا کم دوام یا پایدار و بادوام هستند.
5- سبب رفتاری نمایان یا فعالیت روانی ناآشکار (خیال بافی) هست.
مورای در تشکیل شخصیت به عوامل زیستی اهمیت زیادی می دهد.
جمله معروف «اگر مغز نباشد شخصیت نیست» مؤید تکیه بیش از حد مورای بر پایه های زیستی است. نظریه ی مورای در شخصیت ریشه در نظریه نیروهای تحریکی شخصیت دارد از نظر مورای شخصیت عبارتند از: نیازها (انگیزه های درونی) فشارها (محرک های خارجی) ، نیازهای عاطفی، ارزش ها و عمل متقابل هستند (سیاسی، 1378) .
نظریه شیفر
شیفر از جمله کسانی است که در این زمینه پژوهش هایی انجام داده است. او براساس مشاهداتی که از تعامل کودکان 1 تا 3 ماهه با مادرنشان انجام داد. طرح یک طبقه بندی براساس دو جنبه رفتار والدین یعنی آزادی- کنترل (سهل گیری در مقابل سخت گیر) سردی- گرمی (پذیرش و طرح) ارائه نمود. او نتیجه گرفت که مادران پذیرنده یا طردکننده می توانند سخت گیر یا آسان گیر باشند. این دو بعد اساساً به سطوح حمایت عاطفی که والدین درمورد کودکانشان به کار می برند و نیز اشاره به کنترل دارد که والدین درمورد کودک خود اعمال می کنند. بدین ترتیب از ترکیب این دو بعد الگوهای مختلف رفتار والدین شکل می گیرند. به طور کلی، بسیاری از رفتارهای والدین می تواند در مدلی چهار بعدی قرار گیرند (یعقوب خانی و غیاثوند، 1372) .
1- والدین گرم (با محبت) و آزاد گذارنده:این والدین معمولاً بعنوان والدین نمونه شناخته می شوند. کودکان آنها دارای استقلال بوده و رفتارهای اجتماعی مناسبی دارند. محبت وگرمی توام با آزادی موجب می شود به علت داشتن فضای مناسب برای برون ریزی و عدم وجود پاسخ های نامناسب و حالت های پرخاشگری از سوی والدین، حالت های پرخاشگری در کودکان چنین خانواده هایی مشاهده نگردد. مشخصات کودکان این والدین عمدتاًدارای اعتماد به نفس، احساس خودمختاری، تمایل به کنترل محیط و گرایش به سمت رفتارهای دوستانه نسبت به همسالان است (شفر 1993، به نقل از احدی، 1373) .
2- والدین گرم و کنترل کننده (محدود کننده) : گاهی محبت والدین محدودیت هایی را نیز به دنبال دارد. این والدین فرصت کسب تجربه و یادگیری را از کودکان سلب می کنند. آنها با محبت افراطی موجب گرفتن آزادی لازم از کودک می شوند. کودکان چنین خانواده هایی معمولاً وابستگی بیشتری را نشان می دهند. این کودکان در مقایسه با فرزندان والدین با محبت و آزاد گذارنده، خصومت و پرخاشگری بیشتری از خود نشان می دهند ودر روابط با همسالان خود مسلط نیستند. شفر معتقد است محدودیت اعمال شده از سوی والدین در سه سال اول زندگی نسبت به بعد از آن تاثیر عمیق-تری بر رفتار کودک خواهد گذاشت (همان) .
3- والدین سرد و متخاصم (آزاد گذارنده) : تفاوت کودکان این گروه با گروه قبلی در این است که همراه شدن عامل خصومت با عامل آزادی موجب ایجاد رفتارهای پرخاشگرانه به شدیدترین حالت در این کودکان می شود. تحقیقات نشان داده که والدین کودکان بزهکار این الگوی تربیتی را در مورد فرزندانشان اعمال می کنند (همان)
4- والدین سرد و کنترل کننده: رفتارهای خصومت آمیز این والدین که بیشتر بر اصل تنبیه استوار است به همراه سخت گیری و محدودیت شدیدی که نسبت به فرزندانشان اعمال می کنند، موجب ایجاد احساس خصومت شدید در فرزندان آنها می شود. از سویی عدم اجازه به کودک در ظاهر ساختن این احساس خصومت، کودکان را عصبانی بار می آورد. تمایل به خودکشی و خودآزاری در سنین بزرگسالی در این کودکان قابل مشاهده است. این کودکان معمولاً در روابط اجتماعی ناموفق اند. گوشه گیری، خجالت و عدم اعتماد به نفس در این کودکان به وفور یافت می شود (همان) .
نظریه زیگلمن
زیگلمن روش های ارتباطی والدین و فرزندان را به چهار قسمت کلی تقسیم کرده است: 1- والدین مقتدر 2- والدین مستبد 3- والدین سهل گیر 4- والدین مسامحه گر یا بی اعتنا، که در زیر ویژگی های هر یک از آنها را مورد بحث قرار می دهیم. والدین مقتدر: والدین مقتدر انعطاف پذیر و مطالبه کننده هستند. آنها بر روی فرزندانشان کنترل اعمال می کنند اما در عین حال پذیرنده و پاسخ دهنده نیز هستند. به طور پیوسته آن قوانین را اجرا می کنند. آنها همچنین دلیل و منطق این قوانین و محدودیت ها را توضیح می دهند. نسبت به نیازها و دیدگاه-های کودکانشان پذیرنده هستند و مواقعی که آنها در حال توصیه به فرزندان هستند احترام فرزندانشان را نیز رعایت می کنند (زیگلمن، ۱۹۹۹) .
مقررات واضحی برای رفتارهای کودکان وضع می کنند. قاطع هستند ولی سخت گیر و تحمیل کننده نیستند. روش های انضباطی شان، حمایتی است تا اینکه تنبیهی باشد. آنها می خواهند کودکانشان ابراز وجود کنند.
همچنین این کودکان از لحاظ اجتماعی مسئولیت پذیر و خودنظم ده و اهل مشارکت می-باشند (بامریند، ، ۱۹۹۱ به نقل از زیگلمن، ۱۹۹۹) والدینی که از سبک اقتدار منطقی استفاده می کنند به فرزندان خود می آموزند که درگیری و اختلاف نظر با در نظر گرفتن نقطه نظر فرد دیگر و در چارچوب گفتگو، به طور موثر حل خواهد شد. آنها متناسب با سن فرزندانشان به آنها مسئولیت می-دهند و برای رسیدن فرزندان به حداکثر سطح رشدی لازم برای دستیابی به یک فردیت مطمئن و مستقل، ساختار لازم را فراهم می آورند (زیگلمن، ۱۹۹۹) .
والدین مستبد: این والدین قوانین را به طور انعطاف ناپذیری تحمیل می کنند. از نظر تربیتی خشن و تنبیه گرند. با رفتار بد مقابله می کنند و کودک بدرفتار را تنبیه می کنند. ابراز محبت و صمیمیت آنها نسبت به کودکان در سطح پایین است. آنها امیال کودکان را در نظرنمی گیرند و عقایدشان را جویا نمی شوند. کودکان دارای چنین والدینی، ثبات روحی و فکری ندارند و خویشتن را بدبخت می پندارند. آنها زود ناراحت می شوند و در برابر فشارهای روانی آسیب پذیرند. والدین مستبد از نظر درخواست کنندگی و دستوردادن در سطح بالایی هستند اما پاسخ دهنده نیستند. آنها قدرت مدار و واضع قانون هستند و انتظار دارند دستوراتشان بدون توضیح دادن اطاعت شود. همچنین آنها محیط های ساختار یافته با قواعد واضح فراهم نمی کنند (زیگلمن، ۱۹۹۹) .
والدین سهل گیر: این والدین نسبت به آموزش رفتارهای اجتماعی سهل انگار هستند. نظم و ترتیب و قانون کلی در این نوع خانواده حاکم است و پایبندی اعضا به قوانین و آداب و رسوم اجتماعی بسیار کم است. هر کس هر کاری که بخواهد می تواند انجام دهد. فرزندان در چنین خانواده هایی دارای استقلال فکری و عملی هستند و به سبب هرج و مرج، نوعی تزلزل روحی در این گونه خانواده ها به چشم می خورد. این تزلزل باعث بی بندوباری کودکان شده و سبب می شود آنان نسبت به زندگی احساس مسئولیت نکنند. همچنین از ویژگی های فرزندان رشدیافته در چنین خانواده هایی می توان گفت آنها در مقابل بزرگسالان مقاوم و لجوجند. آنها دارای اتکای به نفس پایینی هستند، زود خشمگین و زود خوشحال می شوند، تکانشی و پرخاشگرند و در مقابله با فشارهای روانی دچار مشکل می شوند (زیگلمن، ۱۹۹۹) .
والدین مسامحه گر یا بی اعتنا (بی کفایت یا طرد کننده) : والدینی که کنترل پایین و پذیرش پایین را ترکیب می کنند، نسبتاٌ در پرورش کودکانشان غیرمداخله گر هستند. به نظر می رسد آنها از فرزندانشان مواظبت نمی کنند و ممکن است آنها را طرد کنند. به عبارت دیگر آنها به گونه ای غرق در مشکلات خود شده اند که نمی توانند نیروی کافی برای برقراری و اجرای قوانین اجتماعی انجام دهند (زیگلمن، ۱۹۹۹) .
والدین بی توجه، هم کم توقع و هم طردکننده هستند. فرزندان آنها یعنی کودکانی که محبت یا پذیرش ناچیزی از جانب والدین خود تجربه کرده اند و همزمان انضباط کم یا نظارت ناهماهنگ والدین در مورد آنها اعمال شده است، در سال های بعدی مشکلات سازگاری نشان می دهند؛ به ویژه زمانی که تنبیه بدنی روی آنها اعمال شده باشد. وقتی کودکان تنبیه بدنی تجربه می-کنند، می آموزند که استفاده از خشونت روش مناسبی برای حل درگیری و اختلافات است. در نتیجه تمایل پیدا می کنند از چنین روشی برای حل درگیری و اختلافات استفاده کنند. از همین رو کودکانی که تنبیه جدی شده اند در خطر ابتلا به مشکلات رفتاری قرار دارند و به آزار و اذیت دیگران می-پردازند (زیگلمن، ۱۹۹۹) .
با اندک تأملی پیداست که دیدگاه زیگلمن و شیفر تفاوت چندانی ندارند و تفاوت بیشتر در الفاظ است. درواقع باید گفت مدل ارائه شده توسط شیفر علیرغم گذشت سالیان زیاد هم چنان ثابت مانده است. (دهقانی، 1379) بنابراین با توجه به الگوهای مطرح شده می توان گفت رشد صحیح بچه ها در گروه محبت، صمیمیت و محدودیت و خواهندگی و پذیرش صحصح می باشد اگر آنها طرد شوند و کمتر مورد کنترل و هدایت قرار گیرند، آنها کنترل بر خود را نخواهند آموخت و ممکن است خود خواه و قانون گریز شوند. هم چنین اگر زیاد هم مورد کنترل و هدایت قرار گیرند مانند آن چه که والدین مستبد انجام می دهند، به آنها فرصت کمی برای اعتماد به نفس داده می شود و آن ها در تصمیم گیری دچار بی اعتمادی می شوند. (کارول، 1999)
نظریه پیشرفت اتکینسون:
اتکینسون فرض کرد رفتارهای پیشرفت نه تنها گرایش به نزدیک شدن به موفقیت بلکه به سمت گرایش به دور کردن از شکست نیز هدایت می شوند. گرایش به دوری از شکست، شخصی را برای دفاع در برابر از دست دادن عزت نفس، احترام اجتماعی و دفاع در برابر تنبیه اجتماعی و سرافکندگی برمی انگیزد. گرایش به دوری از شکست که مخفف Taf است با فرمولی محاسبه می شود که برابر با فرمول TS است. Tf× Pf× Maf= Taf ترس از شکست دارای سهم مؤلفه ی عمده ی «انگیزه اجتناب از شکست»، «احتمال شکست» و «ارزش مشوقی شکست» می باشد. انگیزه اجتناب از شکست در فرمول فوق نقش همپای با انگیزه موفقیت، در امید به موفقیت را ایفا می کند.
انگیزه اجتناب از شکست، ظرفیتی برای به تجزیه درآوردن شرمساری حاصل از عدم دستیابی به یک هدف (شکست) است. (وایند به نقل از احمدی، 1383) ترس از شکست، اضطرابی را توصیف می کند که در رابطه با احساس شکست به وجود می آید نه در رابطه با شکست واقعی. فرضیه اتکنیسون این است که در این ویژگی (اضطراب ترس از شکست) تفاوت های فردی وجود دارد و عده ای از افراد بیشتر از دیگران واجد چنین اضطرابی هستند. وی پیشنهاد می کند ترس از شکست با دیگر ویژگی های فرد و با موقعیت خاص وی ترکیب می شود و به شرح زیر رفتار موفقیت آمیز را تحت تأثیر قرار می دهد. 1-افرادی که در متغیر ترس از شکست در سطح بالایی قرار دارند عموماً مایلند که از امور موفقیت آمیز پرهیز کنند.
2- این افراد معمولاً تکالیفی با درجه ی دشواری متوسط را برمی گزینند. اتکینسون برای این امر دو دلیل را ذکر می کند.
الف: اگر به انجام کار بسیار دشوار بپردازد، هیچکس آنهارا به خاطر شکست سرزنش و نکوهش نمی کند، زیرا آنان از شکست واقعی رویگردان نیستند و بلکه از احساس شکست گریزانند.
ب: اگر به انجام وظیفه ای بسیار سهل بپردازند احتمال اینکه دچار شکست گردند، وجود ندارند. ویژگی های افرادی که واجد شرایط ترس از شکست هستند:
1-از موقعیت هایی که دقیقاً در آن ارزشیابی خواهند شد پرهیز می کنند.
2- ترجیحمی دهند خود را از با گرو ههایی مقایسه کنند که با خودشان تفاوت فاحش دارند.
3- حریم خصوصی خودشان را ترجیح می دهند.
4- سنجش مهم و غیردقیق از عملکرد را ترجیح می دهند.
5- از مسئولیت گریزانند.
6- هنگامی که از عهده یک سطح از عملکرد برنیایند دیگران را سرزنش می کنند. (جاگرن، 1385) .
از آنچه گفته شد روشن می شود که تئوری اتکینسون قادر است به دقت گرایش افراد را به سوی درجات متوسط موفقیت بین افراد موفقیت گرا و شکست گرا تشخیص دهد علت اینکه نتایج تحقیقات درباره کارایی افراد مشخص نبوده، می توان آن را تا اندازه ای مربوط به کیفیت پیچیدگی دانست. بالاخره گرچه صحیح نیست بگوییم این مدل تئوری، فقط در شرایط رقابت انگیز اجتماعی دارای اعتبار می باشد، معهذا بیشتر تحقیقاتی در شرایط انگیزه پیشرفت را اندازه گیری کرده اند که تا اندازه ای رقابت در میان بوده است. در شرایطی که رقابت شخص با خودش بوده نه با اجتماع، نتیجه مشابه به دست نیامد. (همان) .
نظریه انگیزه پیشرفت مک کله لند
دیوید کلارنسمک کله لند، علاقه مند به رشد انگیزه پیشرفت و پیامدهای اجتماعی آن بود. او در اصل به علت علایق نظری به موضوع شخصیت و سازوکارهای فرافکن، کار خود را در زمینه نیاز به پیشرفت آغاز کرد. مک کله لند در این زمینه چندین فرضیه بیان می کند:
1- افراد از لحاظ درجه ای که پیشرفت را تجربه ای رضایت بخش تلقی می کند با هم تفاوت دارند.
2- افرادی که نیازمند به پیشرفت زیاد هستند، موقعیت های زیر را ترجیح می دهند و در آنها سخت تر به کار می پردازند تا افرادی که نیاز به پیشرفت کمی دارند.
الف) موقعیت های مشتمل بر مخاطره متوسط: در مواردی که مخاطره اندک باشد احساسات مربوط به پیشرفت در حداقل خواهد بود و در مواردی که مخاطره بسیار احتمالاً پیشرفت حاصل نخواهد شد. بنابراین آنها بیشتر موقعیت های مخاطره آمیز متوسط را ترجیح می دهند.
ب) موقعیت هایی که در آن ها مسئولیت فردی فراهم می شود: شخصی که گرایش به پیشرفت دارد، میخواهد مطمئن گردد غیر از برایپیشرفتش امتیاز نگیرد.
3- از آنجا که این سه نوع موقعیت در نقش کارآفرینی یافت می شود، افرادی که نیاز بسیار برای پیشرفت دارد به نقش بازرگانان کارآفرین به عنوان حرفه ای که مادام العمر جلب می شود (خداپناهی، 1376) .
مک کله لند همچنین علاقمند به پژوهش در مورد چگونگی پیدایش انگیزه بود ولی اعتقاد داشت که پیدایش انگیزه پیشرفت در افراد به شیوه های تربیتی والدین برای تربیت فرزندان شان به کار می برند بستگی دارد (باقری، 1384) .
مک کله لند با بررسی بحث های سنتی که تلاش می کردند پیدایس و سقوط تمدن ها و الگوهای رشد تمدن ها و الگوهای رشد اقتصادی را توضیح دهد به این نتیجه رسید که سازه ای روانی که همان سطح انگیزش اجتماعی کلی مردم جامعه می باشد. کمتر از سهم شایسته ی خود مورد توجه قرار گرفته است. به عقیده ی او تفاوت در سطح انگیزه برای پیشرفت تا حد زیادی مسئول الگوهای رشد و سقوطی اقتصادی بوده است. وی در مجموعه مطالعه منحصربه-فردی برای اثبات پیشنهاد خود تلاش کرد. برای نمونه در یکی از پژوهش های اولیه به بررسی تمدن باستانی یونانی های آتن می پردازد.
به طور کلی چنین فرض می شد که پیشرفت آتن، ناشی از توسعه اقتصادی بوده است. مک کله لند استدلال می کند که عکس آن نیز درست است یعنی سطح انگیزش پیشرفت، جوی روانی به وجود می آورد که این امر توسعه ی اقتصادی بعدی را برای مرم آتن ممکن ساخت (مصدق، 1373) .
تحقیق مک کله لند و همکاران او بعدها برروی سه نیاز متمرکز شد. نیاز به پیشرفت، نیاز برای پیوستگی و نیاز برای قدرت. نیاز به پیشرفت و تمایل افراد برای دسترسی به اهداف و نشان دادن شایستگی، تسلط و اقتدار آنها را منعکس می کند. افرادی که نیاز به پیشرفت در آنها بالاست تمام تلاششان را جهت تسریع انجام کار و انجام تمام و کمال آنها مصروف می دارد. نیاز برای پیوستگی معادل نیاز به عشق و تعلق مازلو است.
این نیاز تمایل به تعامل اجتماعی عشق و عاطفه را توصیف می کند نیاز به قدرت منعکس کننده ی قدرت کنترل شخص بر کار خود و دیگران است. مک کله لند بیش از هر محققی به بررسی انگیزه پیشرفت پرداخته است. روش تحقیق وی در این زمینه به کارگیری آزمون اندریافت موضوع (تی. ای. تی. مورای) بوده است به نظر او انگیزه پیشرفت وقتی در کار است که شخص در فعالیت های خود معیار ممتازی را الگو قرار دهد و یا در پی موفقیت باشد.