قابل استفاده در: مقاله نویسی و انجام پژوهش های علمی
منابع فارسی: دارد
منابع لاتین: دارد
پیشینه داخلی جدید: دارد
پیشینه خارجی جدید: دارد
نوع فایل: Word قابل ویرایش
تعداد صفحه: 30 صفحه
بعد از پرداخت حق اشتراک فایل شماره 265 را دانلود کنید.
مطابق آنچه گفته شد، از ابتدای پیدایش نظریه های هوش، پژوهشگران این حوزه به صورت تلویحی پی برده اند که در صورتی که هوش را توانایی سازگاری و عملکرد موثر بدانیم، این عملکرد با اندازه گیری صرف توانمندی های عقلانی بدون در نظر گرفتن اطلاعاتی که هیجان ها در اختیار مي گذارند، قابل پیش بینی نخواهد بود ؛
چرا که در بررسی هیجان نشان داده شده است که پژوهشگران به تدریج به این واقعیت پی برده اند که هیجان ها نقش انگیزش و هدایتگر رفتار سازمان یافته و انطباقی را دارند (لردنگلو، 2008) در این زمینه پژوهشگرانی چون وکسلر سعی کردند توانمندی های مربوط به هیجان را در تعریف خود از هوش و در نتیجه در آزمون آن بگنجانند و کسانی چون ثرندایک و گاردنر سعی کردند این توانایی ها را در قالب انواع هوش در حوزه اندازه گیری وارد کنند.
تلاش های انجام شده در این حوزه به تدریج منجر به تمایز بیشتر انواع هوش و یافتن راه های معتبر در زمینه اندازه گیری آنها گردیدند تا اینکه در نهایت سالوی و مایر (1990) به منظور ایجاد چارچوب جهت گردآوری های بررسی های مربوط به توانمندی های هیجانی به عنوان هوش از یک طرف و تفاوت های افراد در زمینه ارزیابی هیجان ها و بکارگیری آنها در سازش و حل مساله در طرف دیگر و همچنین یکپارچه کردن زمینه ساخت مقیاس های متنوع در زمینه های مرتبط با هیجان همچون مقیاس های ناگویی خلقی ، تجلی هیجان و همدلی مفهوم هوش هیجانی را معرفی کردند. آنچه که هوش و هوش هیجانی را به نوعی به یکدیگر پیوند مي دهد مفهوم هیجان است.
هیجان ها از جمله مفاهیمی هستند که بیشترین مناقشات نظری را در بر داشته اند. هیجان ها پدیده های چند وجهی هستند که شامل حالت های عاطفی و ذهنی یا همان احساس، واکنش های زیستی و فیزیولوژیکی، گرایش به عمل یا بعد کارکردی و نهایتا بعد اجتماعی مي باشند. پس هیجان ساختاری روان شناختی است که چهار جنبه یک تجربه را با هم رخ مي دهند و شامل پدیده های ذهنی، فیزیولوژیکی، روانی و اجتماعی هستند، به هم پیوند مي زند (سید محمدی، 1378).
چنانچه فریجدا (2000) اظهار مي کند هدف هر کدام از تبیین های روان شناختی که انتخاب گردد، فهم پدیده هیجان و فهم شرایط رخ دادن آن است. او معتقد است پدیده قابل مشاهده مي تواند به شیوه های بسیار متفاوت و در سطوح متفاوتی از تحلیل و ترکیب، توصیف و تبیین گردد ؛ هر چند که کاملا آشکار نیست پدیده ای که تبیین مي گردد چیست. پس از این است که بحث های متنوع اخیر و واگرایی نظریه ها در این حوزه رخ مي نمایاند. هری و پرت (2000) معتقدند هنگامی که روان شناسان بدانند این پدیده ها چگونه با هم ترکیب شده و تعامل مي نمایند، خواهند توانست بگویند که هیجان چیست (لردنگلو، 200).
سالوی و مایر (1990) در توصیف هیجان ها مي گویند : هیجان ها پاسخ های سازمان یافته ای هستند که از مرز تعداد زیادی سامانه های روان شناختی شامل سامانه های فیزیرلوژیکی، شناختی، انگیزشی و تجربی می گذرند. هیجان ها نوعا در پاسخ به یک رویداد بر مي خیزند که چارچوب معنایی مثبت و یا منفی برای فرد دارند (آرنولد ، 1970) ؛
این رویداد مي تواند درونی و یا بیرونی باشد (لردنگلو، 2008). با توجه به چند وجهی بودن هیجان و اینکه افراد انواع متفاوتی از هیجان ها را تجربه مي کنند، این سوالات پیش مي آید که آیا هیجان های مختلف واکنش های فیزیولوژیکی متفاوت دارند و اینکه تفاوت هیجان ها تفاوت در کیفیت است یا کمیت.
این سوالات موجب پدید آیی نظریه های متعدد و گاه مناقص در خصوص هیجان شده است که نظریه جیمز ـ لانگه از این جمله است. جیمز (1884 ؛ به نقل از خداپناهی، 1375) معتقد بود که بدن در مقابل محرک های هیجان انگیز متفاوت، واکنش های متفاوتی بروز مي دهد. او ابراز داشت که تجربه هیجانی به دنبال ادراک تغییرات بدنی خاص رخ مي دهد.
لانگه (1885 ؛ به نقل از خداپناهی، 1375) نیز در همان زمان این عقیده جیمز را پذیرفت. پس از آن اشخاصی چون والتر کنون (1927 ؛ به نقل از کرنلیوس ، 1996) با طرح این انتقاد که واکنش های فیزیرلوژیکی بدن آرام و کند اتفاق مي افتند و وجه احساسی و عاطفی هیجان سریع اتفاق مي افتد و در نتیجه تجربه ذهنی هیجانی نمی تواند پیامد تغییرات فیزیولوژیکی باشد، دیدگاه جیمز ـ لانگه را به چالش طلبیدند.
از آن پس تضاد شناخت و هیجان نیز کم کم در بین نظریه پردازان سر برآورد. در این زمینه کسانی چون باک (1984 ؛ به نقل از آیزنک ، 2000) معتقدند که هر دو نظریه شناخت و زیست شناسی واقعیت دارند. از نظر باک انسان ها دو سامانه همزمان برای فعال سازی هیجان دارند، سامانه های فطری که خودانگیخته اند و نوعی سامانه فیزیولوژیکی اولیه اند که به صورت غیر ارادی به محرک های هیجانی واکنش نشان مي دهند.
این دو سامانه به صورت مکمل و تعاملی موجل برانگیختن و تنظیم تجربه هیجانی مي شوند. چنین دیدگاه هایی از طریق یافته های عصب شناختی اخیر توسط لی دوکس (1993 ؛ به نقل از گلمن 1995) و داماسیو (2004) تایید شده است. کارکرد هیجان ها از جمله سطوح مورد مطالعه درباره این مفهوم است (فریجدا، 2000) که البته دیدگاه های متفاوتی را دامن زده است. بلاچیک (2003) رفتار هیجان را در خدمت هشت عمل اصلی مي داند که عبارتند از : محافظت، نابودی، تولید مثل، اتحاد مجدد، پیوند جویی، طرد، کاوش و تشخیص موقعیت. ایزارد (2004) فهرستی از کارکردهای اجتماعی هیجان ها را عرضه مي کند که در چهار مجموعه خلاصه مي شود : 1. آسان سازی انتقال حالت های اساسی 2. تنظیم نحوه پاسخ دهی به دیگران 3.
تسهیل تعامل اجتماعی 4. ترغیب رفتار اجتماعی تامکینز (1962؛ به نقل از کرنلیوس، 1996) رویکردی تعاملی را مطرح مي کند و هیجان ها را عامل انگیزشی مهمی در تعیین رفتار مي داند. دقت در سیر نظریه های مربوط به هیجان دو سنت را آشکار مي سازد که به صورت متوالی رشد کرده اند. سنت اول عقیده ای است که هیجان را پاسخی نامنظم و مخرب مي داند (یونگ، 1963 ؛
به نقل از سالوی و مایر، 1999 ؛ یونگ، 1940 ؛ به نقل از سالوی و مایر، 1999 ؛ شفر و همکاران، 1940 ؛ به نقل از سالوی و ماایر، 1999 ؛ یونگ 1999. یونگ، 1959، به نقل از پلاچیک، 2003) هیجان ها را آشفتگی های تند افراد به عنوان یک کل مي داند. متون اولیه، هیجان ها را به عنوان یک پاسخ سازمان نایافته که عمدتا احشایی و ناشی از کمبود سازگاری موثر است، توصیف مي کنند. از این منظر هیجان ناشی از عدم کنترل کامل مغز و وجود ردی از ناهشیاری فرض مي شود (سالوی و مایر، 1990).
سنت دوم، هیجان را یک پاسخ سازمان دهنده مي داند (لیپر، 1948 ؛ به نقل از سالوی و مایر، 1999 ؛ استربروک، 1959 ؛ به نقل از سالوی و مایر، 1999 ؛ ماندلر، 1975 ؛ به نقل از سالوی و مایر 1999). لیپر (1948 ؛ به نقل از پلاچیک، 2003) معتقد است هیجان ها برانگیزاننده هایی هستند که افراد را یمت فعالیت هدایت مي کنند. همچنین نظریات جدید هیجان ها را به عنوان هدایت کننده های انطباقی فعالیت های شناختی مي دانند (سالوی و مایر، 1990 ؛ ایزارد، 2001).
ادامه دارد ...