درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT) توسط هیز در اواخر دهه 1980 از رویکرد های رفتارگرایی به درمان پدید آمد(لارمر ، ویترو ویسکی و لویس درایور ، 2014). درمان رفتاری در سه گروه یا سه نسل مفهوم سازی شده بود که شامل: رفتار درمانی؛ رفتار درمانی شناختی (CBT) و " نسل سوم " و یا "موج سوم" رفتار درمانی
درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد:
درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT) توسط هیز در اواخر دهه 1980 از رویکرد های رفتارگرایی به درمان پدید آمد(لارمر ، ویترو ویسکی و لویس درایور ، 2014). درمان رفتاری در سه گروه یا سه نسل مفهوم سازی شده بود که شامل: رفتار درمانی؛ رفتار درمانی شناختی (CBT) و " نسل سوم " و یا "موج سوم" رفتار درمانی (هریس، 2006، هیز، 2005). در دمان های موج سوم تلاش می شود بجای تغییر شناخت ها، ارتباط روان شناختی فرد با افکار و احساساتش افزایش یابد (رودیتی و روبین سون ، 2011). ACT ریشه در رفتار گرایی دارد اما بوسیله فرایندهای شناختی مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرد (هیز، لوین ، پلمب-ویلاردیج ، ویلاتی و پیستورول ،2013).
این درمان با ادغام مداخلات پذیرش و ذهن آگاهی در راهبردهای تعهد و تغییر، به درمانجویان برای دستیابی به زندگی پرنشاط، هدفمند، و بامعنا کمک می کند. برخلاف رویکردهای کلاسیک رفتار درمانی شناختی، هدف ACT تغییر شکل یا فراوانی افکار و احساسات آزار دهنده نیست؛ بلکه هدف اصلی آن تقویت انعطاف پذیری روان شناختی است. مراد از انعطاف پذیری روان شناختی توانایی تماس با لحظه لحظه های زندگی و تغییر یا تثبیت رفتار است، رفتاری که به مقتضات موقعیت، همسو با ارزش های فرد می باشد. به بیانی دیگر، به افراد یاری می رساند تا حتی با وجود افکار، هیجانات، و احساسات ناخوشایند، زندگی پاداش بخش تری داشته باشند (فلکسمن، بلک و باند، 1970؛ ترجمه میرزایی و نونهال ، 1393).
ACT چندین ویژگی مجزا و مشخص دارد. از برجسته ترین این ویژگی ها ارتباط کامل با یک نظریه و پژوهش درباره ماهیت زبان و شناخت انسان (معرف «نظریه چارچوب ارتباطی » یا RFT) است. این پیوند با قواعد رفتاری بنیادی، به ایجاد مدلی منحصر به فرد و تجربی از عملکرد انسان منجر شده است. مدل مزبور متشکل از شش فرایند درمانی است؛ فرایندهایی که ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر دارند: گسلش شناختی، ،پذیرش ، تماس با لحظه اکنون ، خویشتن مشاهدهگر ، ارزشها، اقدام متعهدانه (فلکسمن و همکاران، 1970؛ ترجمه میرزایی و نونهال ، 1393).
در این درمان ابتدا سعی می شود پذیرش روانی فرد در مورد تجارب ذهنی (افکار، احساسات و ...) افزایش یابد و متقابلا اعمال کنترلی ناموثر کاهش یابد. به بیمار آموخته می شود که هر گونه عملی جهت اجتناب یا کنترل این تجارب ذهنی ناخواسته بی اثر است یا اثر معکوس دارد و موجب تشدید آنها می شود و باید این تجارب را بدون هیچ گونه واکنش درونی یا بیرونی جهت حذف آنها، به طور کامل پذیرفت. در قدم دوم بر آگاهی روانی فرد در لحظه حال افزوده می شود؛ یعنی فرد از تمام حالات روانی، افکار و رفتار خود در لحظه حال آگاهی می یابد. در مرحله سوم به فرد آموخته می شود که خود را از این تجارب ذهنی جدا سازد (جداسازی شناختی) به نحوی که بتواند مستقل از این تجارب عمل کند.
چهارم، تلاش برای کاهش تمرکز مفرط بر خود تجسمی یا داستان شخصی (مانند قربانی بودن) که فرد برای خود در ذهنش ساخته است. پنجم، کمک به فرد تا اینکه ارزش های شخصی اصلی خود را بشناسد و به طور واضح مشخص سازد و آن ها را به اهداف رفتاری خاص تبدیل کند (روشن سازی ارزش ها). در نهایت، ایجاد انگیزه جهت عمل متعهدانه ؛ یعنی فعالیت معطوف به اهداف و ارزش های مشخص شده به همراه پذیرش تجارب ذهنی. این تجارب ذهنی می تواند افکار افسرده کننده، وسواسی، افکار مرتبط به حوادث، هراس ها و یا اضطراب های اجتماعی و ... باشند(پور فرج عمران، 1390)
2-3-1. هدف ACT هدف ACT ایجاد یک زندگی غنی و پرمعنا در حالی است که فرد رنج ناگزیر موجود در آن را میپذیرد. ACT (به معنی اقدام) مخفف جالبی است چون این درمان درباره انجام اقدام مؤثری است که بهوسیله عمیقترین ارزشهای ما هدایت میشود آنهم درحالیکه ما کاملاً آماده و متعهد هستیم. تنها از طریق اقدام هشیارانه است که ما میتوانیم یک زندگی پرمعنا بسازیم. البته همینکه برای ساختن چنان زندگی تلاش خود را آغاز کردیم با انواع و اقسام موانع به شکل تجربههای درونی ناخواسته و نامطلوب روبهرو خواهیم شد (افکار، تصورات، احساسات، حسهای بدنی، تکانهها و خاطرات). ACT برای اداره این تجربههای درونی مهارتهای مؤثر توجه آگاهی را به ما میآموزد (هریس ، 2006).
2-3-2. توجه آگاهی چیست؟ توجه آگاهی یعنی اینکه هشیارانه و با علاقه و پذیرش آگاهی خود را به تجربهای که اینجا و اکنون از سر میگذرانند معطوف کنید. توجه آگاهی جنبههای زیادی دارد، مثلاً در لحظه اکنون زندگی کنید، بهجای غرق شدن در افکار کاملاً درگیر آنچه انجام میدهید شوید؛ به احساسات خود اجازه دهید تا همانطور که هستند باشند و بهجای کنترل کردنشان اجازه بدهید تا بیایند و بروند. وقتی تجربههای درونی خود را با پذیرش نظاره میکنیم حتی خاطرات، احساسات، افکار و حسهای بدنی دردناک نیز به نظر کمتر تهدیدکننده و تحملناپذیر به نظر میرسند. توجه آگاهی به این شیوه به ما کمک میکند تا رابطه خود با افکار و احساسات دردناک خود را بهنوعی تغییر دهیم که تأثیر و نفوذ آنها بر زندگیمان کمتر شود (هریس، 2006).
2-3-3. ACT، رنجش انسان و اجتناب تجربه ای درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (هیز، استروسال، و ویلسون، 1999) به عنوان جایگزینی برای اشکال سنتی تر روان درمانی (مانند درمان شناختی –رفتاری کلاسیک) تدورین شده است. تاکید اصلی این درمان بر کاهش شدت فراوانی هیجانات و افکار آزار دهنده است. ACT به جای تلاش مستقیم برای کاهش موارد اخیر، بر افزایش کارآمدی رفتاری در عین وجود افکار و احساسات ناخوشایند، تاکید می کند. به عبارت دیگر، درمانگر ACT تلاش نمی کند تا افکار آشفته ساز درمانجو را تغییر دهد یا هیجانات ناخوشایندش را کاهش دهد(فلکسمن و همکاران، 1970؛ ترجمه میرزایی و نونهال ، 1393).
مفروضه اصلی ACT از این قرار است که بخش قابل توجهی از پریشانی روان شناختی، جزء بهنجار تجربه انسانی است. از دیدگاه ACT و نظریه چارچوب ارتباطی، شیوع بالای رنجش انسانی، چیز عجیب و غریبی نیست. ظاهرا حیوانات برای رشد و نمو به چیزهای زیادی احتیاج ندارند و به نظر می رسد نسبتا شادند؛ یعنی، اگر غذا، آب، گرما، سرپناه، و اندکی ارتباط جسمی داشته باشند و آزار جسمی چندانی نبینند به خوبی و خوشی زندگی می کنند. نظریه چارچوب ارتباطی نشان می دهد که چگونه فرایند های طبیعی زبان، تجربه انسان را به نحو چشمگیری تغییر می دهد. این فرایند ها سبب می شود که تقریبا همه جوانب تجربه انسان، به سادگی و به کرات، منفی ارزیابی شود. انسان ها هنگامی که ظرفیت کلامی منحصر به فردی پیدا می کنند تا درباره هستی شان تامل نمایند، به هدف نهایی آن فکر کنند، آن را با آرمان های ذهنی مقایسه نمایند، نقایص شخصی را تشخیص دهند، و از این نقایص به عنوان شاهدی برای بی ارزشی استفاده کنند، ظرفیت پریشانی به طور نظرگیری افزایش می یابد. نظریه چارچوب ارتباطی فرض را بر این می گیرد که این قابلیت کلامی ظرفیتی برای اجتناب تجربه ای پدید می آورد. اجتناب تجربه ای به معنای تلاش برای اجتناب از افکار، احساسات، خاطرات، و این تجارب ناآشکار اما ناخوشایند است(فلکسمن و همکاران، 1970؛ ترجمه میرزایی و نونهال ، 1393).
ظرفیت انسان برای اجتناب تجربه ای دست کم به دو دلیل حائز اهمیت است. نخست اینکه بسیاری از رفتارهای این چنینی، یا موجب آسیب جسمی می شود یا به وخیم شدن مسائل اولیه دامن می زند. می بارگی، سوء مصرف مواد، پرخوری، و ورزش نکردن، اغلب نمونه های معمول اجتناب تجربه ای هستند که منجر به اسیب جسمی می شوند. رفتارهایی مثل اهمال کاری و اجتناب از تعارض سازنده، اغلب پریشانی موجود را بدتر هم می کنند. به عبارت دیگر، بسیاری از نمونه های اجتناب تجربه ای ممکن است برای مدت کوتاهی تسکین دهنده باشد، اما مشکلات و پریشانی ما را در دراز مدت وخیم تر می کند. دوم اینکه بسیاری از مصادیق اجتناب تجربه ای، مانع از زندگی با معنا، هدفمند، و پورشور می شود. برای مثال، اگر برای فردی داشتن رابطه صمیمی و دلسوزانه و عاشقانه ارزشمند است و در عین حال، همواره به دنبال هیجانات ناخوشایند، از فرد مورد علاقه خود کناره گیری می کند، بعید است چنین رابطه ای ایجاد و حفظ نماید(فلکسمن و همکاران، 1970؛ ترجمه میرزایی و نونهال ، 1393).
این مفروضه های نظریه چارچوب ارتباطی/ ACTدلالت بر نگاهی متفاوت به رنجش انسان دارد. اگر پریشانی فزاینده، بخشی از زندگی بهنجار انسان است که اجتناب از آن غالباً ممکن نیست؛ و اگر اجتناب تجربه ای مکرر، اغلب باعث تسریع پریشانی و کاهش کیفیت زندگی می شود، پس، شاید روان درمانی ملزم است به درمانجویان کمک کند تا راههایی برای پذیرش این پریشانی پیدا کنند، پریشانی ای که در حین زندگی معنادار، هدفمند، و پورشور ایجاد می شود(فلکسمن و همکاران، 1970؛ ترجمه میرزایی و نونهال ، 1393). بنابراین درمانگرACT از درمانجو نمی خواهد که محتوای افکارش را بپذیرد؛ بلکه می خواهد افکارش را به همان صورتی بپذیرد که هست، نه آن گونه که ذهنش می گوید (فلکسمن و همکاران، 1970؛ ترجمه میرزایی و نونهال ، 1393).
2-3-4. مداخلات درمانی
بهطورکلی مراجعین با هدف کنترل هیجانی به اتاق درمان میآیند. آنها میخواهند از استبداد و ظلم افسردگی، اضطراب، اشتیاق به نوشیدن، خاطرات فجایع زندگی، عزتنفس پایین، ترس از طرد شدن، خشم، سوگ و نظیر اینها خلاص بشوند. در ACT هیچ تلاشی برای کاهش، تغییر، اجتناب، سرکوب یا کنترل این تجربیات درونی نمیشود، بلکه مراجعین یاد میگیرند تا اثر و نفوذ افکار و احساسات نامطلوب را با استفاده مؤثر از توجه آگاهی کاهش بدهند. مراجعین یاد میگیرند تا مبارزه با تجربیات درونی خود را متوقف کنند- آغوش خود را برایشان بگشایند و بیزحمت به آنها اجازه بدهند تا بیایند و بروند. وقت، نیرو و پولی که قبلاً برای کنترل کیفیت حال خود خرج میکردند حال صرف این میشود که اقدامی مؤثر در جهت ارزشهای زندگی خود انجام دهند تا ساعتهای زندگیشان جان یابد و لحظههایش گرانبار شود(هریس، 2006). با این توصیف مداخلات ACT حولوحوش دو فرایند اصلی تمرکز دارد(ولیز و همکاران، 2003؛ هریس، 2006):
1. پذیرش تجربیات درونی ناخواسته که قابلکنترل نیستند. 2. تعهد به زیستن یک زندگی ارزشمند و اقدام در جهت آن. 2-3-4-1. مواجهه با هدف کنترل هیجانی در این مرحله، هدف مراجع برای رسیدن به کنترل هیجانی به نرمی و با مراقبت از طریق فرایندی شبیه به مصاحبه انگیزشی تضعیف شد. مراجعین از این طریق راههایی را که برای خلاصی از دست تجربیات نامطلوب یا اجتناب از آنها پیمودهاند تشخیص میدهند. سپس از آنها خواسته میشود تا هر شیوهای که بهکاربردهاند را ارزیابی کنند(هریس، 2006): آیا این شیوه علائم شما را در بلندمدت کاهش داد؟ این راهبرد چه هزینهای از بابت وقت، نیرو، سلامتی، سرزندگی، روابط برای شما داشت؟ آیا شما را به زندگی مطلوبتان نزدیکتر کرد؟
2-3-4-2. کنترل مشکل است نه راهحل در این مرحله، ما این آگاهی را در مراجع تقویت میکنیم که راهبردهای کنترل هیجانی مسئول بخش بزرگی از مشکلات آنها است؛ و هرچه قدر که به مدت طولانیتری در تلاش برای کنترل احساس خود درجا بزنند بیشتر در دور باطل افزایش رنج چرخ خواهند زد. استعاره مناسبی که میتوان در اینجا به کار برد باتلاق شنی، سوئیچ مبارزه و مفاهیم ناخشنودی پاک و ناخشنودی کثیف است. ما این استعارهها را معمولاً اینطور به کار ببریم(هریس، 2006): آن فیلمهای قدیمی را به یاد بیاورید که آدم بده داستان در باتلاق شنی گرفتار میشد. او هرچه قدر بیشتر دستوپا میزد بیشتر در شن فرو میرفت. راه نجات البته این بود که دست از این کار بردارد، دستانش را باز کند و بر روی سطح شناور بماند. این کار مکارانه است چون غریزه به آدم میگوید که دستوپا بزن اما اگر این کار را بکنیم فرو خواهیم رفت(هریس، 2006).
درباره احساسات دردناک هم اصل مشابهی برقرار است: هرچه قدر بیشتر با آنها مبارزه کنیم، بیشتر بر ما مسلط میشوند. تصور کنید که در پشت ذهنمان یک کلید مبارزه وجود دارد. وقتی این کلید در حالت روشن است معنیاش این است که ما میخواهیم تا با هر درد جسمانی و هیجانی که به سراغمان میآید مبارزه کنیم، هرچه قدر هم که اذیت بشویم تمام تلاشمان را میکنیم تا از دست آنها خلاص بشویم یا از آنها اجتناب کنیم(هریس، 2006).
هیجانی را تصور کنید که خودش را در اضطراب نشان میدهد وقتی کلید مبارزه روشن باشد آنوقت این هیجان کاملاً غیر پذیرفتنی است؛ یعنی ما میتوانیم از اضطراب خودمان عصبانی میشویم:
• آخر چرا این هیجانات مرا به این حال درمیآورند؟
• یا اینکه از این اضطراب غمگین بشویم: دوباره نه! چرا من همیشه حالم اینجور است؟
• یا اینکه از اینکه اضطراب داریم مضطرب بشویم:
من چه ام شده ؟ الآن چه بلایی قرار است سرم بیاید؟ این هیجانات ثانویه بیفایده هستند و نشاط ما را از بین میبرند. در پاسخ به آنها ما عصبانی، مضطرب یا پر از احساس گناه میشویم. متوجه دور باطل شدید؟ اما چه میشود اگر کلید مبارزه در حالت خاموش باشد؟ یعنی هر هیجانی که پدیدار میشود، فارغ از اینکه چقدر ناخوشایند است، با آن مبارزه نکنیم. اگر اضطراب پدیدار شد بهخودیخود مشکلساز نیست.
چنین هیجانی مطمئناً ناخوشایند است؛ دوستش نداریم اما در همان حال این هیجان فاجعه نیست. وقتی کلید مبارزه خاموش باشد سطوح اضطراب ما آزاد است که مطابق با موقعیت بالا و پایین شود. بعضی وقتها اضطرابمان بالا است، بعضی وقتها پایین است و بعضی وقتها اصلاً اضطرابی نداریم. مهمتر از همه اینکه وقت و نیروی خود را برای مبارزه با آنها هدر نمیدهیم(هریس، 2006).
بدون مبارزه، ما یک وضعیت ناخوشایند عادی هیجانی و جسمانی را برحسب اینکه چه کسی هستیم و موقعیت چگونه است تجربه میکنیم. در ACT ما به این تجربه «ناخشنودی پاک» میگوییم. با اجتناب کردن نمیتوان ناخشنودی پاک را تجربه کرد. بااینحال وقتی ما به جنگ تجربههای درونی خود میرویم یا از آنها میگریزیم، سطح ناخشنودیمان بهسرعت بالا میرود. ما به این رنج اضافی «ناخشنودی کثیف» میگوییم.
کلید مبارزه ذهن ما شبیه یک تقویتکننده هیجانی است کلید را در حالت روشن قرار دادن همانا و عصبانی و غمگین و مضطرب شدن و احساس گناه کردن درباره اضطراب و افسردگی و احساس گناه همانا (هریس، 2006).