فیشروهانا (2001)، رضایت شغلی را عاملی روانی قلمداد کرده و آن را به صورت نوعی سازگاری عاطفی با شغل و شرایط شغل تعریف می کند. به این معنا که اگر شغل شرایطی مطلوب را برای فرد فراهم کند فرد از شغلش رضایت خواهد داشت اما اگر شغلی برای فرد رضایت و لذت مطلوب را فراهم نکند فرد شروع به مذمت شغل کرده و در صورت امکان شغل خود را ترک خواهد کرد.رضایت شغلی مجموعه ای از احساسات وباورهاست که افراد در مورد مشاغل کنونی خود دارند.
رضایت شغلی یکی از عوامل مهم در موفقیت شغلی است؛ عاملی که موجب افزایش کارایی و نیز احساس رضایت فردی می گردد و به معنی دوست داشتن شرایط و لوازم یک شغل، شرایطی که در آن کارانجام می گیرد و پاداشی که برای آن دریافت می شود،فيشر وهانا رضايت شغلي را عاملي رواني قلمداد مي نمايند و آن را نوعي سازگاري عاطفي با شغل و شرايط اشتغال مي انگارند (به نقل از شفيع آبادي،1382).
از نظر هاپاك رضايت شغلي مفهوم پيچيده و چند بعدي است و با عوامل رواني، جسماني و اجتماعي ارتباط دارد. تنها يك عامل موجب رضايت شغلي نمي شود بلكه تركيب معيني از مجموعه عوامل گوناگون سبب مي گردد كه فرد شاغل در لحظه معين از زمان از شغلش احساس رضايت نمايد و به خود بگويد از شغلش راضي است و از آن لذت مي برد (بریری،1384).
رضايت شغلي برخاسته از عوامل دروني و خصوصيات فردي از يك سو و عوامل فيزيكي ومحيطي از سوي ديگر است.
رضايت شغلي ناشي از عوامل دروني و خصوصيات فردي، در واقع نوعي سازگاري عاطفي با شغل و شرايط اشتغال است. رضايت شغلي به عنوان وضعيت عاطفي خوشايند حاصل ارزشيابي فرد از موقعيت شغلي خويش است و در رابطه با ويژگي ها و ابعادشغلي تعريف مي شود (آکر ،1999.به نقل از باقری،1383).
حکیمی جوادی و همکاران (1388)،بیان کردند؛ رضايت شغلي تعاريف مختلفي دارند.ذکر اين تعاريف عمده،موجب رسيدن به يک تعريف کامل مي شود.در سال ١٩٣۵ ، هاپاک ، رضايت شغلي را در ارتباط با عوامل روانشناختي ،فيزيولوژيکی و اجتماعي تعريف کرده است . يعني جهت رسيدن شاغل به رضايت شغلي ، لازم است از نظر رواني ، جسماني و اجتماعي ارضاء شود . اين تعريف ترکيبي از عوامل مختلف ارضاء کننده است، وروم (1694) ، رضايت شغلي را به عنوان تمايلات رواني فرد نسبت به نقشي که شاغل در شغل خود ايفاء مي کند تعريف کرده است .
در اين تعريف باتوجه به مفهوم نقش که عبارت است از جنبه کارآمدي از انجام يک وظيفه به وسيله فرد،مي توان گفت بدين وسيله شاغل خود را در سازمان مفيد مي يابد.در نتيجه احساس رضايت به او دست مي دهد و در سال 1985 نيواستورم،رضايت شغلي را،مجموعه اي از احساسات سازگار نسبت به شغل مي داند.اين احساس زماني حاصل مي شود که خواسته ها، نيازها،آرزوهاوتجربه هايي که شاغل هنگام ورود به سازمان با خود دارد،ازطريق شغل برآورده شود.
بدين گونه بين توقعات شاغل و برآورده شدن آنها،توازن برقرار می شود.در نتيجه شاغل،نگرشي مثبت به شغل پيدا مي کند که موجب رضايت او مي گردد.حال با نگرش به تعاريف و مفاهيم ذکر شده،بررسي هاي مختلف در زمينه رضايت شغلي نشان مي دهد كه متغيرهاي زيادي با رضايت شغلي مرتبط است كه اين متغيرها در چهار گروه قابل طبقه بندي است:عوامل سازماني،عوامل محيطي،ماهيت كاروعوامل فردي:از جمله عزت نفس،حمایت اجتماعی،نگرش مذهبی و...، ( به نقل ازحكيمی جوادي وهمكاران،1388).
مشاغلي که عموما داراي حدود و ميزان متعادلي از تنوع کاري باشند بيشترين رضايت شغلي را ايجاد مي نمايند.از طرف ديگر ، مشاغلي که داراي تنوع کمتري هستند،اصولا باعث مي شوند افراد احساس ملامت و خستگي نمايند.واین تنوع همچنین شامل دیگر محیط هایی که فرد با آن سر وکار دارد از جمله محیط و جو زندگی فرد نیز می باشد و بالتبع از آن نيز مشاغلي که به افراد اختيار عمل و به نوعي استقلال کاري مي دهند،بدين معني چگونه کار خود راانجام دهند،بيشترين رضايت شغلي را براي آنها فراهم مي نمايند.
در مقابل کنترل مداوم مديران بر کارکنان،موجب کاهش سرعت انجام کارها مي گردد ، به ميزان زيادي باعث عدم رضايت شغلي افرادمي شود.پژوهشگران و متخصصين بر اين نكته تأكيد دارند كه نگرش مذهبی تلویحات بسياري درباره نقشهاي شغلی،عزت نفس، بهداشت رواني و جسمي و رضايت شغلي به همراه دارد (تيرگري و همكاران،1391).
دین ورزي قدمتی دیرینه داشته، به طوري که مطالعات باستان شناسی و انسان شناسی نشان داده اند، مذهب جزء لاینفک زندگی بشري در تمام اعصار بوده است. به گفته ي فرانکل بنیان گذار مکتب معنا درمانی ،احساس مذهبی عمیق و واقعی، در اعماق ضمیر ناهوشیار هر انسانی وجود دارد (یانگ ،2007).
همچنین رفتارها و باورهاي مذهبی، تأثیر مشخصی در معنادار کردن زندگی و رضایت افراد دارند، رفتارهایی مانند عبادت، زیارت و توکل به خداوند می توانند از طریق ایجاد امید و تشویق به نگرش هاي مثبت، افزایش عزت نفس،موجب آرامش درونی افراد گردند. داشتن معنا در زندگی، امیدواري به یاري خداوند در شرایط مشکل زا، بهره مندي از حمایت هاي اجتماعی و معنوي، احساس تعلق داشتن به منبعی والا همگی از جمله روش هایی هستند که افراد مذهبی با دارا بودن آن ها می توانند در مواجهه با حوادث آسیب رسان، فشار کمتري را متحمل شوند (پولنر ،2010).
روانشناسی دینی که عبارت است از مطالعه ي مذهب و پدیده هاي مذهبی با استفاده از مفاهیم روانشناسی، اشاره به این دارد که مذهب و واقعیات روانشناسی از یکدیگر تأثیر می پذیرند. در حیطه ي روانشناسی دینی، تمایل فزاینده اي وجود دارد که چشم اندازهاي تئوریکی، به واسطه ي پژوهشهاي تجربی حمایت شود. از این رو افزایش تحقیقات در زمینه هاي گوناگون نظیر میزان مذهبی بودن، نیاز به مذهب، تأثیر دین در سلامت جسم و روان و رضایت از زندگی و شغل غیره بسیار چشمگیر بوده است (میرشهیدی،1389).
بهره مندی از حمايت اجتماعی خانواده و دوستان می تواند نقش مهمی را در مراحل مختلف زندگی ايفا کرده، فرد را در مقابل تنش های ناشی از نقص عضو و بيماری محافظت نمايد و نتايج منفی روانی ناشی از نقايص فيزيکی را کاهش دهد. بعلاوه با ارتقای سازگاری، توانايی مقابله با تنش را در فرد افزايش می دهد (العربی ،2003).
مذهب و عقايد مذهبي به عنوان مجموعه اي از اعتقادات، بايد ها و نبايدها و نيز ارزش هاي اختصاصي و تعميم يافته، از موثرترين تکيه گاه هاي رواني به شمار مي رود که قادر است رضایت انسان از جنبه های گوناگون زندگی را در لحظه لحظه هاي عمر فراهم کرده و از طريق شناساندن مبدا ، مقصد و مسير حرکت و بطور کلي هدف زندگي، به انسان الگوهاي رفتاري خاصي دهد که باعث معني بخشيدن به دردها و رنج ها و ايجاد آرامش در زندگي انسان مي شود. داشتن هدف و معنا در زندگي، احساس تعلق داشتن به منبعي والا ، اميدواري به ياري خداوند در شرايط مشکل زاي زندگي ، بهره مندي از حمايت هاي اجتماعي و معنوي ،بالا رفتن سطح خودپنداره و ...، همگي از جمله روشهايي هستند که افراد مذهبي با دارا بودن آنها مي توانند در مواجهه با حوادث فشارزاي زندگي ، آسيب کمتري را متحمل شوند (يانگ و ماو ، 2007) .در دستگاه فکري يينگر و برگر ، دين عاملي براي آرامش بخشيدن به انسان تعبير مي شود. لذا هر ديني با اميد بخشي به مومنان، نداي زندگي بهتر و آرامش را درون زندگي ايجاد مي نمايد (بشريه،1389).
مذهب شامل رهنمودهايي براي زندگي و ارائه دهنده سامانه باورها و ارزش هاست که اين ويژگيها مي توانند رضایت شغلی افراد را متاثر کنند (هانلر و گنچوز ،2005).ادي (1999)کارکرد هاي دين را حمايت، هويت بخشي و انسجام بخشي عنوان مي کند. در اين رويکرد دين عاملي براي کاهش انزواي اجتماعي، تحکيم همبستگي اجتماعي، زمينه اي براي پذيرش هنجارها و افزايش عزت نفس مي باشد.
يينگر (1999) معتقد است با تکيه بر کارکرد دين در پاسخدهي به مسائل بشري، شاهد رفع اضطراب و کاهش نگرانيهاي انسان به دليل گم شدن در مسير و در نتيجه جلوگيري از بي عملي او هستيم. در واقع دين با ارائه کارکرد سه گانه تعيين وضعيت کنوني فرد و اجتماع، هدف نهايي و مسير شناخت، آرامش روحي را در فرد ايجاد مي کند.دين از طريق معنا بخشي و انسجام بخشي روابط بين فردي، نظم موجود در زندگي را تثبيت مي کند و موجب افزايش سطح رضایت فرد مي گردد (هميلتون ،1389).
مطالعات مختلف نشان مي دهند حمايت اجتماعي بعنوان يکي ديگر از مولفه هاي تاثير گذار بر بهبود رضایت شغلی داراي نقش مهمي بوده و در کاهش آثار منفي استرس هاي فراوان ناشي از محيط و جامعه تاثير دارد (برکمن،2000). جنبه ذهني حمايت اجتماعي مي تواند کمک رواني موثري براي مقابله با فشارها و مسائل به شخص نيازمند نمايد، چون چنين فردي در تمام لحظات اين تصور روشن را در ذهن خود دارد که کساني هستند که هنگام نياز و درماندگي به او کمک کنند (بونومی ،2000).
بنابراين با قوت بيشتري در برابر ناملايمات مقاومت مي کند. در ضمن اين جنبه از حمايت اجتماعي بر ميزان عملکرد فرد تاثير فراواني دارد و يافته هاي تحقيقاتي حاکي از آن است که هر چه ذهنيت فرد در برخورداري از حمايت ديگران بيشتر باشد، ميزان پاسخ هاي موفقيت آميزي که به فشارهاي رواني و موقعيتهاي بغرنج نشان مي دهد بيشتر است (کالاگان و موري ، 2003).همچنین حمایت اجتماعی به عنوان قويترین و نیرومند ترین نیروي مقابله اي براي مواجهه ي موفقیت آمیز و آسان فرد در زمان درگیري با شرایط تنش زاست و تحمل مشکلات را براي افراد تسهیل می کند (حیدری و همکاران،2009).
همینطور ستریتر (1992)،بیان داشت؛حمایت اجتماعی ادراک شده به حمایت از منظر ارزیابی شناختی فرد از محیط و روابطش با دیگران می نگرد.نظریه پردازان حمایت اجتماعی ادراک شده،بر این امر اذعان دارند که تمام روابطی که فرد با دیگران دارد،حمایت اجتماعی محسوب نمی شوند،به بیان دیگر،روابط منبع حمایت اجتماعی نیستند،مگر آنکه فرد آن ها را به عنوان منبعی در دسترس یا مناسب برای رفع نیاز خود ادراک کند (ستریتر،1992).
شواهدی در دست است مبنی بر این که گاهی کمک هایی به فرد می شود نامناسب و بد موقع است یا اینکه خلاف میل خود فرد است،لذا نه خود حمایت که بیشتر ادراک فرد از حمایت است که مهم است.
تحقیقات بسیاری نشان از آن دارند که برخورداری از حمایت اجتماعی مطلوب،فرد را به سلامت،بهزیستی روانی و رضایت هدایت می کند (کوهن ،1985 و روبرت ،1997).از طرفی تریف و همکاران (2011)،بیان کردند منظور از حمايت اجتماعي ادراك شده، ادراك قابليت دسترسي و كفايت انواع مختلف حمايت مي باشد.
در این رابطه ، یکی از مهم ترین عوامل که موجب بالا رفتن احساس کفایت و در نتیجه رضایت از شغل می باشد عزت نفس است (بونومی،2000).مکي و اسميت (2002)درباره خودپنداره بيان ميکند که خودپنداره يکي از عوامل تعيين کننده رفتار انسان است و در حقيقت برداشت و قضاوتي که افراد از خود دارند که تعيين کننده چگونگي برخورد آنها با مسائل مختلف است.در يك نگرش كلي، خودپنداره يك ارزيابي كلي از ارزش خويش است.
ارزيابي از ارزش خود، ميزان آگاهي افراد از توانايي، اهميت و ارزشمند بودن خويش براساس تجربيات گذشته است.
در واقع هر چه فرد از خودباوري و خودپنداره بالاتري برخوردار باشد از موقعيت و کارآمدي بالاتري برخوردار بوده و از آسيب هاي رواني _اجتماعي نيز مصون خواهند ماند. (شيهان،1988؛ترجمه ميرهاشمي و گنجي،1383).
با يك نگرش ديگر، خودپنداره در كار، سطح خودآگاهي شخص را براي انجام وظايف خاص (در آينده)نشان ميدهد.افراد براي وظايفي كه غالبا انجام ميدهند (مثلاوظایف خانوادگی) يا دیگر وظايفي كه براي زندگي آنان داراي اهميت است (مثلاً مسئوليتهاي اصلي شغلشان یا وظایف زناشویی) سطوح مختلفي از خودپنداره را به دست ميآورند.
كاركناني كه داراي خودپنداره كاري بالايي هستند، در مقايسه با افرادي كه خودپنداره كاري كمتري دارند معمولا بهتر كار مي كنند و از شغلشان راضيترند.
اين تفاوت حائز اهميت است زيرا افرادي كه در انجام يك كار، مدام بازخورد منفي دريافت ميكنند، هرگز اين تصور را نخواهند داشت كه براي انجام آن (كار)داراي كارايي هستند.
افرادي كه داراي عزت نفس بالا هستند، توانايي خود را بالا ارزيابي مي كنند، لذا اطمينان دارند كه وقتي تصميم به انجام كاري بگيرند، احتمالا موفق خواهند شد.از سوي ديگر،كاركنان داراي خودپنداره پایین، توانايي خود را كم ميدانند.
بنابراين،براي خود موفقيت كمتري پيش بيني كرده و فعاليتهاي خود را محدود ميكنند. در نتيجه، سطح خودپنداره كاري فرد نیز نقش مهمي را در كار و در سازمانهايشان ايفا ميكند (زندی پور،1385).
از این رو با توجه به مطالب فوق در این پژوهش به بررسی رابطه نگرش مذهبی ،خود پنداره و حمایت اجتماعی با رضایت شغلی کارمندان دانشگاه های شهر کرمان پرداخته است تا مشخص شود شود ، آیا چنین رابطه ای وجود دارد ؟