عواطف از بزرگترین نعمت های الهی اند که در انسان به ودیت نهاده شده، زندگی بدون آن ها، بی روح، تیره و ماشینی می نماید. و سلامت روانی و عقلانی انسان ها تا حد زیدی به سلامت عاطفی و هیجانی وابسته است.
کنترل عواطف :
مفهوم عواطف و هیجانات:
عواطف از بزرگترین نعمت های الهی اند که در انسان به ودیت نهاده شده، زندگی بدون آن ها، بی روح، تیره و ماشینی می نماید. و سلامت روانی و عقلانی انسان ها تا حد زیدی به سلامت عاطفی و هیجانی وابسته است. وضعیت عاطفی می تواند قضاوت های فرد در مورد رفتارهای خود و دیگران و نیز نحوه برخوردهای اجتماعی وی را تحت تاثیر قرار دهد. جلوه های هیجانی نقش های متفاوتی ایفا می کنند؛ از جمله اینکه به عنوان وسیله ای برای برقراری ارتباط با دیگران به کار می روند و فرد می تواند از طریق آن ها اطلاعاتی را در مورد احساسات، نیازها و امیال خود به دیگران منتقل نماید. از سوی دیگر نیز ما یا می گیریم پیام های هیجانی دیگران را بخوانیم، بازشناسی کنیم و طبق آن ها رفتاری مناسب انجام دهیم(قدیری، 1384). طی سالیان به خاطر پیچیدگی زیاد هیجان، تعاریف مختلفی از آن ارائه شده است.
پل کلینجا و آن کلینجا (1981) تعریفی را ارده کرده اند که عناصر اصلی تعاریف قبلی را شامل می شود. بر طبق این تعریف هیجان حاصل تعامل بین عوامل ذهنی، محیطی و فرایندهای عصبی و هورمونی است. آنها در تایید این تعریف، نکات زیر را مطرح می کنند(فرانکن،2005؛ ترجمه اسفند آباد، محمودی و امامی پور،1390):
1. هیجان ناشی از تجاربی عاطفی مثل لذت و ناراحتی است.
2. هیجان ها باعث می شوند تا فرد تبیین های شناختی خلق کند.
3. هیجان ها باعث انواع سازگاری های درونی مثل بالارفتن ضربان قلب می شود.
4. هیجان رفتارهایی را فرا می خواند که اغلب و نه همیشه، بیانی (خندیدن و گریستن)، هدفمند(کمک کردن یا اجتناب کردن) انطباقی ( حذف چیزی که تهدیدی بالقوه برای بقا محسوب می شود ) هستند. براساس این تعریف، هیجان ناشی از فرایند های زیست شناختی، آموخته شده و شناختی است. دیگر عملکرد مهم هیجان عبارت از رفتار پاداش دهنده و تنبیه کننده است. وقتی فرد هیجان بسیار مثبتی را تجربه می کند، به احتمال زیاد به رفتارهایی می پردازد که موجب تولید مجدد آن هیجان شود. به همین صورت، وقتی فرد هیجان بسیار منفی را تجربه می کند، از رفتارهایی که باعث بروز مجدد ان هیجان می شود اجتناب می کند. به بیان دیگر، هیجان در حکم تقویت های رفتاری است (فرانکن،2005؛ ترجمه اسفند آباد و همکاران،1390).
کنترل عواطف
یکی از مهم ترین مواردی که در زندگی وجود دارد کنترل عواطف است که شامل استعداد باز گرداندن آرامش به خود و از اضطراب های معمولی، افسردگی، نا امیدی و زودرنجی خود را رها کردن و توانایی پذیرش مسئولیت در قبال هیجان های شخصی و شادکامی است و یعنی اینکه فرد بتواند انگیزه اش را حفظ کند و در مقابل نا ملایمات استقامت کند، در شرایط بحرانی و وجود تکانش خودش را کنترل کند و خونسردیش را حفظ کند، کامیابی را به تاخیر بیاندازد، کارها را بدون دلسردشدن به انجام برساند، حالات روحی خود را تنظیم کند و نگذارد پریشانی خاطر قدرت تفکرش را خدشه دار کند بالاخره استعداد حفظ جنبه های هیجانی است (شریفی در آمدی و آقایار، 1387).
شواهد بسیاری نشان می دهد افرادی که در زمینه احساسات و عواطف خود قوی و چیره دست هستند، یعنی احساسات خود را به خوبی کنترل می کنند و احساسات دیگران را درک کرده اند و با آن ها به خوبی کنار می آیند در هر زمینه زندگی، خواه روابط خصوصی و خانوادگی و خواه در مراودت های سیاسی و اجتماعی از مزیت خوبی برخوردارند. بنابراین ایجاد و بازشناسی هیجان ها شیوه های مهمی برای تنظیم مبادلات اجتماعی و تعادل جسمانی و روانی ما هستند(قدیری، 1384).
اداره هیجان ها ممکن نیست، مگر اینکه با هیجان های بنیادین مثل خشم، ترس، اضطراب، شادمانی، تعجب، اندوه، انزجار و عشق آگاه باشیم و همچنین از دانش کافی درباره سطوح هیجان، مراحل، تظاهرات جسمانی، عاطفی، شناختی و رفتاری آن ها، هیجان های مثبت و منفی و شدت و ضعف آن ها برخوردار باشیم. شناخت هیجان ها به ما قدرت تحلیل و کنترل می دهد و هر قدر این شناخت (قدرت) بیشتر باشد به سوی مدیریت و کنترل عواطف و بهبود روابط بین فردی جلوتر رفته ایم و در مجموع، گام بزرگی در موفقیت زندگی خود در ابعاد گوناگون برداشته ایم(قدیری، 1384). با توضیحات مزبور، روشن است که کنترل عواطف و استفاده مثبت از آن ها با بحث هوش عاطفی رابطه ای تنگاتنگ دارد. چرا که برخی از مهارت های تشکیل دهنده هوش عاطفی عبارتند از:
1. شناخت احساسات خود (خود آگاهی): توانایی اداره لحظه به لحظه احساسات؛
2. کنترل احساسات: این مهارت بر پایه خود آگاهی و متناسب با موقعیت هاست؛
3. برانگیختن هیجانی: یعنی صف آرایی احساسات در راه خدمت به هدفی خاص؛
4. شناخت احساسات دیگران: همدلی با دیگران براساس خود آگاهی که خود نوعی مهارمردمی است؛
5. تنظیم روابط با دیگران: هنر مراوده و مهارت کنترل و اداره احساسات در دیگران (گلمن، 1985؛ ترجمه پارسا، 1382).
دیدگاههای نظری کنترل عواطف
دیدگاههای گوناگونی در رابطه با کنترل عواطف مطالبی را بیان نموده اند.
دیدگاه روان کاوی
فروید معتقد است نیروهای سرکوب شده باعث اضطراب در افراد می گردد برای کنترل عواطف در ابتدا بید نیروهای سرکوب شده ناخود آگاه را به سمت ذهن خود آگاه هدایت کرد تا از این طریق فرد به بینش برسد. دیدگاه فرد نگرر در مورد کنترل عواطف فرض می کند که افراد به وسیله عوامل اجتماعی با انگیزه می شوند و مسئول افکار و احساسات و اعمال خود هستند، آنها آفریننده زندگی خویش و نه اینکه درمانده و قربانی افکار، احساسات و اعمال خود هستند. در دیدگاه مشاوره عقلانی-هیجانی عقاید کژکار به نتایج هیجانی و رفتاری منجر می شوند و برای کنترل هیجانات، افراد را به جایگزین کردن نظام عقیدتی منطقی با نظام عقیدتی غیر منطقی به چالش می طلبند (کوری؛ ترجمه سید محمدی، 1392).
دیدگاه وجودی
رویکرد وجودی مطرح می کند برای کنترل عواطف خود آگاهی مهم است زیرا منجر به توانایی افراد در فکر کردن و تصمیم گرفتن می شود آنها معتقدند آنچه موجب اضطراب می شود همان آگاهی از آزادی و مسئولیت است و آنچه باعث تشدید اضطراب می شود فکر کردن به این است که افراد موجوداتی فانی هستند. از دیدگاه مشاوره فرد مدار درمان جویان برای کنترل عواطف می توانند عواملی که در زندگی باعث ناخشنودی آنها شده است درک کنند. آنها همچنین توانایی انسان ها را مطابق با برداشتی که از واقعیت دارند سازمان می دهند. افراد انگیزه دارند تا خود را طبق واقعیتی که درک می کنند شکوفا نمایند(کوری؛ ترجمه سید محمدی، 1392).
چهار هیجان و عواطف مورد توجه در پژوهش
افسردگی
همه انسان ها در مقطعی از زندگی خود احساس افسردگی می کنند و معمولاً می توانند علت این افسردگی را به رویدادهای مشخصی ربط دهند. در ایجاد افسردگی دو نوع رویداد اهمیت ویژه دارند: فقدان (از دست دادن) و شکست. تجربه هایی مثل از دست دادن شغل یا فوت بستگان نزدیک می توانند باعث آغاز دوره ای از غم، خمودگی، و تکرار دایمی بعضی افکار منفی شوند. همچنین، شکست ها، مثل رد شدن در امتحان یا عدم موفقیت در قانع کردن فرد مورد علاقه برای ازدواج نیز می توانند به نومیدی و ایجاد احساسات و افکار منفی (مثل بدبینی و خود – تردیدی)، منجر شوند. اکثر مردم می توانند این احساسهای منفی را در عرض چند روز یا چند هفته از بین ببرند و به زندگی عادی خود بازگردند. اما برای بعضی افراد، سمپتوم های افسردگی به مدت طولانی باقی می مانند و در همه جوانب زندگی آنها نفوذ می کنند. همچنین، آنها در جنبه های هیجانی، رفتاری، شناختی، و فیزیکی افراد تاثیر می گذارند و این تأثیر ممکن است به افسردگی بالینی منجر شود. افسردگی بالینی یعنی افسردگی پاتولوژیک و قابل دیاگنوز با معیارهای رسمی DSM-5(گنجی، 1392).
افسردگی بالینی باعث می شود که فرد نتواند کارهای عادی زندگی روزمره خود را بخوبی انجام دهد. گاهی افسردگی بدون حضور رویدادهای منفی، مثل از دست دادن یا شکست ها، روی می دهد و گاهی نیز بسیار بیشتر از آنچه انتظار می رود طول می کشد. در افسردگی، سمپتوم های هیجانی و انگیزشی، شناختی، رفتاری، و فیزیولوژیک دیده می شود(گنجی، 1392؛ روزنهان و سلیگمن، 1930؛ ترجمه سید محمدی،1390؛ هالجین و ویتبورن، 1948، ترجمه سید محمدی، 1392).
سمپتوم های هیجانی و انگیزشی: تجربه های هیجانی افراد افسرده منفی هستند و دیگران آنها را معمولا، غمگین، نومید، پریشان، محزون، بی نشاط، و دلسرد توصیف می کنند. این افراد زود به گریه می افتند و دوره های گریه کردن آنها نزدیک به هم و فراوان هستند. به ندرت پیش می آید که هیجان های مثبت یا لذت بخش داشته باشند: آنها حس طنز (شوخ طبعی) را کاملاً از دست می دهند و به ندرت لبخند می زنند. اضطراب نیز معمولاً به همراه افسردگی وجود دارد که ممکن است نشان دهنده این واقعیت باشد که یک عامل واحد باعث می شود فرد چند نوع هیجان منفی را به طور همزمان تجربه کند(گنجی، 1392؛ هالجین و ویتبورن، 1948، ترجمه سید محمدی، 1392).
افراد افسرده معمولاً بی انگیزه هستند، مثلاً علاقه خود را به کارهایی که تا قبل از ابتلا به افسردگی از انجام دادن آنها لذت می بردند از دست می دهند. این افراد در تعامل با دیگران یا انجام دادن کارها پیشقدم نمی شوند و رفتار عادی و آزادانه ندارند. یعنی برای انجام دادن هیچ کاری انگیزه درونی ندارند و باید تحت محرک های خارجی قرار بگیرند تا کاری را انجام دهند (مثل فشار از طرف دیگران یا وظایف زندگی). آنها دایماً اعلام می کنند که دیگر هیچ چیزی برایشان اهمیت ندارد و از کارهای لذت بخش گذشته لذت نمی برند. عدم پیشقدم شدن در کارها ممکن است به صورت انزوا طلبی اجتماعی ظاهر شود. افراد افسرده مرتباً می گویند که نمی خواهند از جای خود تکان بخورند و دوست دارند تنها باشند. از تمایلات جنسی آنها نیز به شدت کاسته می شود(گنجی، 1392).
سمپتوم های شناختی: افراد افسرده معمولاً احساس بی فایدگی ،خلأ ، تهی بودن، و نومیدی دارند، اما علاوه بر اینها، بعضی افکار و ایده ها، یا سمپتوم های شناختی، به وضوح با واکنش های افسردگی مرتبط هستند. مثلاً، فرد افسرده درباره توانایی های خود باورهای بسیار بدبینانه دارد، معتقد است که دیگران نمی تواند به او کمک کنند، و مطمئن است که آینده ای تیره و تار در انتظارش است. افراد افسرده معمولاً خودشان را به بی عرضگی و بی لیاقتی متهم می کنند، از خودشان عیب و ایراد بیجا و غیرمنطقی می گیرند، خودشان را مسخره و تحقیر می کنند. بسیاری از افراد افسرده فکر می کنند که مرگ آنها به نفع اطرافیانشان است و به خودکشی فکر می کنند. سایر سمپتوم ها عبارتند از: ناتوانی در تمرکز حواس و ناتوانی در تصمیم گیری سریع و آسان. این افراد تفکر غلط، اشتباه و ناقص دارند، یعنی، باورهای غیرمنطقی یا ناموجهی در ذهنشان وجود دارد که معمولاً به تصمیم گیری های بد منجر می شوند(گنجی، 1392؛ هالجین و ویتبورن، 1948، ترجمه سید محمدی، 1392).
سمپتوم های رفتاری: افراد افسرده سمپتوم های رفتاری نیز نشان می دهند، از جمله آهسته شدن گفتار و رفتار می باشد. افراد افسرده با جملات کوتاه به دیگران جواب می دهند. آنها از لحاظ فیزیکی غیرفعال هستند، ساعت ها در رختخواب می مانند، و به طور دایم به خستگی، بی رمقی، و کمبود انرژی دچار می شوند. به نظر می رسد که حتی کوچکترین کارها انرژی زیادی از آنها می گیرد. کند شدن همه حرکات بدنی، ژست های بیانی، و واکنش های خودجوش، کم تحرکی روانی – حرکتی (یا کُندی، آهستگی روانی – حرکتی) نامیده می شود. آنها جملات را به کندی بیان می کنند، حرکات بدنی آنها آهسته است، آهسته فکر می کنند، قبل از پاسخ دادن به سئوال، مدتی طولانی وقفه ایجاد می کنند، با صدای کوتاه حرف می زنند، هم محتوا و هم مقدار حرفهایشان اندک است، یا اصلاً حرف نمی زنند، و دیر واکنش نشان می دهند. کم تحرکی روانی – حرکتی در اکثر افسرده ها مشاهده می شود اما بعضی افراد افسرده ممکن است حالتی از پرتحرکی روانی – حرکتی و سمپتوم های بی تابی و بی قراری نشان دهند. مثلاً نمی توانند یک جا آرام بنشینند، تند تند راه می روند، دست ها، لباس ها، یا سایر اشیاء را دایماً می کِشند یا می مالند، دست های خود را دور می چرخانند. سایر سمپتوم های رفتاری عبارتند از: پوشیدن لباس های شلخته یا کثیف، ژولیدگی موها، و اهمیت ندادن به بهداشت و تمیزی شخصی(گنجی، 1392؛ هالجین و ویتبورن، 1948، ترجمه سید محمدی، 1392).
سمپتوم های فیزیولوژیک : افسردگی معمولاً با بعضی سمپتوم های فیزیولوژیک همراه است:
1. اشتها و تغییر وزن. در طول افسردگی، بعضی افراد ممکن است کمتر یا بیشتر از گذشته بخورند یا لاغرتر یا چاقتر از قبل شوند. آنهایی که پرخوری می کنند ممکن است حتی زمانی که گرسنه نیستند نیز به خوردن ادامه دهند. بعضی دیگر به خوردن علاقه ای ندارند و به همین دلیل اشتهای خود را از دست می دهند. برای آنها، خوراکی ها و غذاهای مختلف بی مزه است. در افسردگی شدید، از دست دادن وزن ممکن است زندگی فرد را به خطر بیندازد(گنجی، 1392).
2. یبوست. ممکن است فرد چند روز پشت سر هم به دستشویی نرود.
3. اختلال خواب. فرد نمی تواند راحت به خواب برود، زود از خواب بیدار می شود، در طول شب چندبار از خواب می پرد، بی خوابی دارد، و کابوس های زیادی می بیند. همه اینها باعث می شوند او در طول روز خسته و بی رمق باشد. بسیاری از افراد افسرده از فرارسیدن شب می ترسند زیرا نشان می دهد که یک نبرد خسته کننده برای به خواب رفتن شروع خواهد شد. اما بعضی افراد افسرده بیش از اندازه می خوابند. آنها با این که ساعت ها خوابیده اند، باز هم به طور مداوم احساس خستگی می کنند(گنجی، 1392).
4. اختلال در سیکل ماهانه عادی در زنان. سیکل یا پریود معمولاً بیشتر از معمول ادامه می یابد، و زنان افسرده ممکن است یک یا چند ماه پریود نشوند. حجم مایعات پریودیک نیز ممکن است کاهش یابد.
5. بیزاری از فعالیت جنسی. بسیاری از افراد افسرده می گویند که برانگیختگی جنسی آنها به شدت کاهش یافته است.
• اختلال خواب و افسردگی. بعضی الگوهای خواب به افسردگی ربط داده شده اند. مثلاً، حرکت سریع چشم یا REM به در افراد افسرده بیشتر از افراد سالم دیده می شود. علت این موضوع هنوز نامعلوم است(گنجی، 1392).
اضطراب
واژة اضطراب در روانشناسی بالینی مقام خاصی دارد و مکرر مورد استفاده قرار میگیرد زیرا بدون تردید در اغلب ناهنجاریهای روانی اضطراب نقش مهمی ایفا میکند. اضطراب یک احساس رنج آور است با موقعیتی ضربه آمیز کنونی یا انتظار خبری که به شیئی نا معین وابسته است. مسلتزم مفهوم تهدید یا نا امنی است که در افراد مختلف به گونههای متفاوت بیان میشود. به عنوان مثال پارهای از بیماران مضطرب علایم آشکار فیزیولوژیکی را نشان میدهند بیآنکه از حالات هیجانی شاکی باشند و بالعکس پارهای دیگر به برانگیختگیهای هیجانی اشاره دارند(گنجی،1391).
اضطراب بخشی از زندگی هر انسانی است. و در حد اعتدال پاسخی سازش یافته تلقی میشود به گونهای که میتوان گفت: اگر اضطراب نبود، همة ما پشت میزهایمان به خواب میرفتیم. اضطراب است که ما را به تلاش وا میدارد . همة قدمهایی که انسان را به جلو میبرد و همة کشفهای علمی، هنری و ادبی بر اساس اضطراب انجام میگیرد(گنجی،1391).
بنابراین اضطراب یکی از مؤلفههای ساختار شخصیت وی را تشکیل میدهد و از این زاویه است که پارهای از اضطرابهای دوران کودکی، نوجوانی و جوانی را میتوان بهنجار دانست و تأثیر مثبت آنها را بر فرآیند تحول، پذیرفت؛ چرا که این فرصت را برای افراد فراهم میآورد تا مکانیزمهای سازشی خود را برای مواجهه با منابع تنیدگیزا و اضطرابانگیز گسترش دهند. به عبارت دیگر میتوان گفت اضطراب در پارهای از مواقع، سازندگی و خلاقیت را در فرد ایجاد میکند و امکان تجسم و سلطه بر آنها را فراهم میآورد و یا اینکه وی را بر میانگیزد تا بطور جدی با مسؤولیت مهمی مانند آماده شدن برای امتحان یا پذیرفتن وظیفة اجتماعی مواجه شود. اما گاهی اضطراب مزمن و مداوم میشود که در اینصورت نه تنها نمیتوان پاسخ را سازش یافته دانست بلکه باید آنرا منبع شکست، سازش نایافتگی و استیصال گستردهای تلقی کرد که فرد را از بخش عمده امکاناتش محروم میکند(گنجی،1391).
اختلال اضطرابی عبارت است از یک حالت روانی یا برانگیختگی شدید که ویژگی های اصلی آن عبارتند از ترس، تردید، و نگرانی مفرط. در افرادی که به اختلال اضطرابی مبتلا هستند، 1. میزان ترس بسیار بیشتر از میزان تهدید یا خطر است. یعنی شدت ترس با شدت تهدید تناسب منطقی ندارد (مثلاً، در فوبیای خاص)؛
2. افراد دایماً خود را در حالت ترس و نگرانی می بینند بدون آنکه علت آن مشخص باشد (مثلاً، در اختلال اضطراب تعمیم یافته یا بعضی اختلالات وحشت زدگی)؛ 3. ترس و نگراین به طور مزمن وجود دارند و دایماً فرد را رنج می دهند، تا جایی که نمی تواند زندگی روزمره خود را با حالت عادی پیش ببرد. این حالت ممکن است باعث شود که فرد نتواند شغل خود را حفظ کند، یا با دوستان، همسر، یا اعضای خانواده روابط طولانی مدت داشته باشد(گنجی، 1392؛ انجمن روانپزشکی آمریکا، 2013؛ ترجمه سید محمدی، 1393).
منشأ اضطراب. فرد مضطرب اغلب از علت و منشأ اضطراب خویش آگاهی ندارد و نمیداند که اضطراب، ناشی از احساس نا امنی درونی است یا از موقعیت خارجی است که ترسش را در آن میافکند. اضطراب مانند نگرانی بیشتر معمول تخیل است ولی از دو جهت با نگرانی تفاوت دارد: 1. نگرانی مربوط به موقعیتهای خاص میشود مانند امتحانات و مشکل مالی و غیره، در حالی که اضطراب یک حالت عاطفی تعمیم یافته است. 2. نگرانی در مورد مشکلات عینی است ؛ حال آن که اضطراب ناشی از یک مشکل ذهنی است. اضطراب نوعی نگرش و تشویش درونی است که منبع آن معلوم نیست. بایستی توجه داشت که اضطراب با ترس فرق دارد؛ زیرا در ترس منشأ ناراحتیمعلوم میباشد ولیدر اضطرابچنین نیست. اضطراب شامل احساس عدم اطمینان، درماندگیو برانگیختگی فیزیولوژیکی میشود و شخص از تنش و عصبی بودن و بیقراری شکایت دارد(نوابی نژاد، 1379).
شاخصهای فیزیولوژیکی اضطراب. نخست باید بر این نکته تأکید شود که اضطراب بر حسب تعریف، مستلزم وجود پارهای از علایم جسمانی است چرا که هر حالت هیجانی دارای یک مؤلفه روانی و یک مؤلفه بدنی است. تحقیقاتی که به بررسی شاخصهای فیزیولوژیکی اختلالهای اضطرابی پرداختهاند، نشان میدهد که تغییر ضربان قلب، افزایش فشار خون و بحرانهای تنفسی از علائم عمدة اضطراب در سطح بدن میباشد. همچنین تنگ شدن عروق موجب خشک شدن دهان و انقباضهای مری، احساس وجود گلولهای را در گلو ایجاد میکند. اختلالهای خواب نیزدر حالات اضطرابی، فراوان به چشم میخورد(دادستان، 1392).
خشم
خشم یک واکنش هیجانی نسبتا قوی است که در انواعی از موقعیت های (حقیقی یا خیالی) همانند به بند کشیده شدن، مداخله بی مورد دیگران، ربوده شدن متعلقات و مورد تهدید یا حمله واقع شدن ظاهر می گردد و با بر انگیختگی فیزیولوژیک و افکار ستیزه جویانه همراه است و اغلب رفتارهای پرخاشگرانه به دنبال دارد(قدیری، 1384). با توجه به تعریف مزبور، دو عامل تسریع کننده بروز خشم هستند: 1. ناکامی از رسیدن به هدف؛ 2. پیش بینی ناکامی. لازم به ذکر است که خشم لزوما به پرخاشگری منتهی نمی شود، فرد ممکن است خشم خود را متوجه درون خود کند یا ممکن است فقط با کمک وسایل کلامی خشم خود را بیرون بریزد(قدیری، 1384).
راههای ابراز خشم
شیوه های ابراز خشم در افراد با هم فرق دارند. دانستن و تأمّل در شیوه های ابراز خشم می تواند ما را در بازشناسی خشم خود و دیگران کمک کند تا واقع بینانه تر به اداره آن بپردازیم. در ذیل، این شیوه ها ذکر می شوند(قدیری، 1384).
1. واپس رانی و سرکوب:
خشم در اینجا به ناخودآگاه فرستاده می شود.
2. جابه جایی:
خشم به شیء یا فردی که عامل اصلی خشم نیست منتقل می شود; مثلا، کارمندی که از دست رئیس خود عصبانی است، به اشیا لگد می زند یا خشم خود را سر همسر و فرزندان خود خالی می کند.
3. گریستن و خندیدن:
خشمی که تخلیه هیجانی و کلامی نشده است به شکل گریه ظاهر می شود. ممکن است این خشم با ابراز کلامی نیز همراه باشد. البته گاهی نیز خشم با شوخی، کنایه و جوک ابراز می گردد و فرد به باد استهزا گرفته می شود.
4. واکنش افراطی:
فرد نسبت به عمل فرد مقابل واکنش بیش از حد نشان می دهد که با کرده فرد تناسب ندارد.
5. رویارویی مثبت:
پاسخ مستقیم، صریح و قاطع فرد نسبت به عامل خشم و بیان احساس و دلایل برانگیخته شدن خشم خود.
6. پاسخ انفعالی:
فرد خشم خود را به طور واضح و مستقیم ابراز نمی کند که این قسم در انواع گوناگونی ظاهر می شود:
الف) خشونت انفعالی: در حضور دوست اعتراض نمی کند، اما در غیابش اقدام به تخریب اموال او و... می کند.
ب) رفتار مخفیانه: غیبت، ناسزاگویی زیرلب، سکوت، پرهیز از تماس چشمی، تحقیر، شکایت، فریب کاری و سخن چینی از این قبیل اند(قدیری، 1384).
ج) بازی دادن: در اینجا، فرد به تخریب روابط، تمارض و تحریک دیگران به اعمال خشونت و کنار کشیدن می پردازد.
د) از خود گذشتگی: فرد به کمک فراوان طرف مقابل می پردازد، اما از او کمکی نمی پذیرد
هـ.) رفتارهای وسواسگرانه: اعتیاد، تعصّب، انتقادجویی و سرزنش از این قبیل اند.
7. انکار:
بسیار دیده شده که افراد عصبانی منکر عصبانیت خود هستند. این واکنش گرچه به ظاهر خبر از تعادل عاطفی فرد در قبال دیگران می دهد، اما معرّف حقیقت نیست.
8. انفجار مستقیم (خشم فعّال): انفجار خشم در این حالت همانند آتشفشانی است که مواد مذاب آن جز ویرانی اطراف خود، ثمر دیگری ندارد.
9. فرافکنی: در اینجا، فرد مرتب خشم خود را به دیگران نسبت می دهد و دیگران را خشمگین می شمارد(قدیری، 1384).
در مجموع، می توان گفت: ابرازخشم ازچندوجه خارج نیست:
الف. درون ریزی و سرکوب: این امر منشأ بیماری های گوناگون روانی مثل افسردگی و روان تنی (زخم معده و مانند آن) می شود و در درازمدت می تواند به کینه و تلخی عمیقی منجر شود که نگرش فرد را نسبت به خود و محیطش با طرز فکر منفی اش تحت تأثیر قرار می دهد.
ب. خالی کردن به سر دیگران (مستقیم و غیرمستقیم): این کار موجب صدمات بدنی و روحی و خدشه دار شدن روابط بین فردی می گردد. ج. پذیرش، کنترل و جهت دادن مثبت به خشم: با این کار، این انرژی عظیم را مهار می کنیم و در پیشبرد اهداف سازنده از آن سود می بریم. (قدیری، 1384).
بهترین برخورد با خشم
برخورد عاقلانه با خشم، ما را در بهبودسازی روابط بین فردی (حل تنش های روابط زناشویی، تربیتی، شغلی و مانند آن) و سلامت جسمانی و روانی و رسیدن به اهداف کمک می کند. بنابراین، یاد گرفتن آن به شکل آموزش رسمی توصیه می شود اما به طور خلاصه برخورد مناسب با خشم در قالب مراحلی انجام می شود:
الف. پذیرش:
این نقطه آغاز برخورد مثبت با خشم است. منظور از «پذیرش» آن است که در وهله اول، واقعیت وجود خشم را در خود رد نکنیم.
ب. تمدید خشم:
پس از پذیرش عصبانیت خود، باید به خشم قدری زمان بدهیم. این عمل همچون سرد کردن ماشینی است که تازه جوش آورده است، راه های پایین آوردن تدریجی نقطه جوش خشم در اشخاص متفاوتند. برخی استحمام می کنند، عده ای پیاده روی می کنند، برخی دیگر فعالیت بدنی انجام می دهند. به عبارت دیگر، این مرحله ما را آماده ارزیابی صحیح از خشم خود می کند.
ج. ابراز خشم:
پس از پایین آمدن قابل توجه نقطه جوش و ارزیابی علل خشم، باید ناراحتی خود را با شخصی که از او عصبانی شده ایم در میان بگذاریم. پایین آمدن سطح خشم به ما کمک می کند ضمن ابراز ناراحتی، به سخنان شخص دیگر گوش دهیم و به عبارت دیگر، تفسیر او را نیز از وقایع دریابیم. (ناراحتی باید در فضایی همراه با احترام بیان شود.
د. ارزیابی خشم:
در این مرحله، ما به بررسی علل خشم و ریشه های خشم خود می پردازیم; خوب است که از خود بپرسیم: چرا عصبانی شدم؟ آیا زود نتیجه گیری نمی کنم؟ آیا درگیر قضاوت عجولانه نشده ام؟ آیا انتظارات معقولی (از خود، دیگران، جهان و خدا) دارم؟ آیا چیزی در من وجود دارد که حس ترس و حقارت مرا بالا می برد و در نتیجه، مرا خشمگین می کند. به عبارت دیگر، آیا نقطه آغاز خشم من دیگری است، یا مسایل درونی خودم(قربانی،1380).
عواطف مثبت
واتسون و تلگن (1985) عواطف را به دو بعد عاطفی پایه تقسیم بندی کرده اند. یکی عاطفه مثبت است که حالتی از انرژی فعال، تمرکز زیاد و اشتغال به کار لذت بخش می باشد. عاطفه مثبت خصیصه ای (هیجانی بودن مثبت) تمایل به درگیری و رویارویی با محیط از جمله محیط اجتماعی را شامل می شود(بخشی پور و دژکام، 1384).
عاطفه مثبت به احساس خوش روزمره اشاره دارد. وقتی افراد احساس خوبی دارند بیشتر اجتماعی، یاری گر وخلاق می شوند، در صورت شکست استقامت بیشتری به خرج می دهند، در تصمیم گیری ها کارآمد هستند و هنگام تکالیف جالب، انگیزه درونی دارند. عاطفه مثبت با تاثیر گذاشتن بر فرایند های شناختی مانند خاطرات و قضاوت ها این تاثیرات را اعمال می کنند، در نتیجه افرادی که احساس خوب دارند،به افکار شاد و خاطرات خوش بیشتر دسترسی دارند و بنابراین بصورتی رفتار می کنند که دسترسی راحت به این افکار شاد را منعکس می کند (ریو، 2005؛ ترجمه سید محمدی، 1387).
علاوه بر آن عاطفه مثبت در بر گیرنده طیف گسترده ای از حالت های خلقی مثبت از جمله شادی، احساس توانمندی، شور و شوق، تمایل، علاقه و اعتماد به نفس است. بعد دوم عاطفی، عاطفه منفی است. بدین معنی که شخص تا چه میزان احساس ناخرسندی و ناخوشایندی می کند. عاطفه منفی یک بعد عمومی از یاس درونی و عدم اشتغال به کار لذت بخش است که به دنبال آن حالت های خلقی اجتنابی از قبیل خشم، غم، تنفر، حقارت، احساس گناه، ترس و عصبانیت پدید می آید(واتسن و تلگن، 1985). افراد دارای عاطفه مثبت بالا فعالانه، توانمندانه، توام با شور، نشاط و اعتماد، به زندگی رو می کنند.
همراهی با دیگران را جستجو می کنند و از آن لذت می برند و کاملا در تعاملات اجتماعی خود، از اعتماد و رضایت برخوردارند. این افراد تجارب مهیج را دوست دارند و از اینکه کانون توجه قرار گیرند، ابایی ندارند. از سوی دیگرر افراد دارای عاطفه مثبت پایین، فاقد انرژی و اشتیاق و اعتماد هستند. آنها تودار و از لحاظ اجتماعی گوشه گیرند، از تجارب پر شور پرهیز می کنند و در کل نسبت به درگیر شدن فعالانه با محیط شان تردید دارند. اما افراد دارای عاطفه منفی بالا به سمت ناخرسندی گرایش دارند، دید منفی نسبت به خود دارند و افرادی که در این بعد نمره پایین به دست می آورند نسبتا آرام، ایمن و دارای رضایت خاطر از خویشتن هستند(بخشی پور و دژکام، 1384).
مدیریت هیجانی
افزایش سطح هوشیاری و خودآگاهی هیجانی به ما کمک تا بتوانیم، احساسات و هیجان ها خود را بهتر مدیریت کنیم. منظور از مدیریت هیجانی آن است بکوشیم احساسات هیجان ها یمان را در اختیار و کنترل خویش درآوریم. بدیهی است که کنترل به معنی ادراه کردن (نه سرکوب کردن) احساسات و هیجان ها است. بازبینی، بازنگری و تنظیم احساسات و هیجانات از مولفه های مدیریت هیجانی به شمار می روند(یوسفی لویه، 1389).
چگونگی مدیریت هیجان ها
الف) خود پذیری هیجانی: احساسات و هیجان هایی را که در موقعیت های مختلف حتی در رابطه با مراجعان در خود تجربه می کنیم به عنوان بخشی از آن چه که در درون ما می گذرد، بپذیریم و آن ها را سرکوب و انکار نکنیم. به خدمان فرصت دهیم، حتی وقتی احساسات ناخوشایندی داریم، با خود مهربان باشیم، همدلی کنیم و آن احساسات ناخوشایند را با خود درمیان بگذاریم و آن ها را نادیده نگیریم (یوسفی لویه، 1389).
ب)گشودگی هیجانی: نسبت به احساسات و هیجان هایمان گشوده و باز باشیم و پیش و پیش هیجان ها را عمیق تر در درون خود لمس نماییم و مانع ظهور آن ها به صورت تکانه در عمل شویم. اگر متوجه شدیم احساسات ناخوشایند ما به ویژه در شرایط مشاوره وارد رابطه ی ما به ویژه در شرایط مشاوره وارد رابطه ی ما با مراجع می گردد آن را به عنوان بخشی از خود بپذیرم و بدون ارزیابی و منفی نگری به یک مشاور متخصص مراجعه کنیم(یوسفی لویه، 1389).
ت) خود تنظیمی هیجانی: خود تنظیمی هیجانی یعنی تجربه احساسات و هیجان ها بدون تاثیر پذیری زیاد از رویدادهای گذشته و رویدادهایی که در اکنون در جهان بیرون از ما و در روابطمان با دیگران در جریان است. افزایش توانایی ما در خودتنظیمی هیجانی مستلزم آن است که با خود و نسبت به دیگران آرمان گرایانه برخورد نکنیم و واقعیت های خود و دیگران را به عنوان آن چه در طبیعت زندگی در جریان است، بپذیریم(یوسفی لویه، 1389).