آسیب شناسی رشدی چارچوب ارزشمندی را برای آشنایی با رشد، پایداری و کاهش SAD می سازد.
برای دسترسی به فایل ورد WORD این مقاله ، بعد از پرداخت حق اشتراک فایل شماره 132 را دانلود کنید.
آسیب شناسی رشدی چارچوب ارزشمندی را برای آشنایی با رشد، پایداری و کاهش SAD می سازد. اصول مهم این تئوری عبارتند از: (1) تبادل پویای ریسک فاکتورها و فاکتورهای حفاظتی، (2) ضرورت مطالعه¬ی رشد نرمال و انطباق ناموفق جهت شناخت آسیب شناسی و (3) بررسی نقش فاز رشدی در مطالعه آسیب شناسی (وازی و دادز ، 2001). پس هیچ فاکتوری برای توضیح رشد SAD لازم یا مکفی نیست. در عوض یک رویکرد چند فاکتوری با تعامل متقابل بین فاکتورهای زیست محیطی و بیولوژیکی مورد تأکید قرار می¬گیرد (اولندیک و هرشفلد- بکر، 2002 ؛ رپی و اسپنس، 2004).
دانش مربوط به ماهیت دقیق فاکتورها و چگونگی تعامل شان هنوز موجود نیست. اما پیشنهاد شده که مسیرهای متعددی موجودند (آلبانو و هیوارد ، 2004). مروری کوتاه بر عواملی که تا به حال بیشترین حمایت را کسب کرده اند و فاکتورهای برگزیده ای که باید بیشتر تحت بررسی قرار گیرند در قسمت زیر تشریح می شوند. حتی فاکتورهایی که در این پایان نامه بررسی نشده اند بر حسب این دیدگاه که SAD به واسطه ی تعامل بین فاکتورهای مختلف رشد می کند معرفی می¬شوند و لذا دانش مربوط به سایر متغیرهای اساسی و مهم نیز مورد توجه قرار می¬گیرد
عوامل ژنتیک در اختلال اضطراب اجتماعی
شمار روزافزونی از مطالعات به عمل آمده بر روی دوقلوهای یک تخمکی و دو تخمکی از این مفهوم کلی که اضطراب اجتماعی ارثی است حمایت کرده اند. ارزیابی سهم ژنتیکی به کمک مطالعه¬ی دوقلوها یا ژنتیک مولکولی بسیار خوب است. میزان تطابق 4/24 درصدی برای دوقلوهای تک تخمکی دختر در یک مطالعه¬ی بزرگ و زبانزد گزارش شده که نشانگر آمادگی ژنتیکی برای SAD می باشد (کندلر، نیل، کسلر، هیث، ایوز ، 1992). نشانه های حاصل از مطالعات ریسک خانوادگی نشان می¬دهند SAD والدی و سایر اختلالات روان پزشکی مانند افسردگی با افزایش خطر SAD در فرزند همراه هستند (لایب، ویتچن، هافلر، فوئش، استین و مریکانگاس ، 2000 ؛ مانسینی، ون امرینگن، زاتماری، فیوگر و بویل ، 1996).
همچنین استین و همکاران (2002) در کانادا یک مطالعه¬ی پرسشنامه ای مقطعی را با یک نمونه ی بزرگ (437 نفر) از دوقلوهای یک تخمکی و دو تخمکی انجام دادند. نتایج نشان دادند که تأثیر ژنتیکی 42 درصد از واریانس ترس از ارزیابی منفی را پیش بینی می کند و عوامل ژنتیکی بر رابطه¬ی بین ترس از ارزیابی منفی و عدم تنظیم هیجانی، سوء ظن و ابراز هیجانی محدود تأثیر دارند. عوامل زیست محیطی هم در این روابط نقش دارند. بعلاوه گلرنتر، پیج، ون امرینجن، زاتماری، فیوگرز و بویل (2004) دریافتند که کروموزوم 16 رابطه¬ی محکمی با اضطراب اجتماعی دارد.
بنابراین نتیجه می گیریم که مؤلفه های ژنتیکی یک نقش مهم اما متوسط را با برآورد حدوداً 4/0 الی 5/0 ایفا می کنند (اولندیک و هرشفلد - بکر، 2002؛ رپی و اسپنس، 2004). به همین صورت عوامل و فاکتورهای دیگر نیز باید ایفای نقش کنند. در خلال بررسی نقش ژنتیک، مطالعه بر روی ویژگی های مزاجی(خلق و خویی) آموزنده خواهد بود.
مزاج
بازداری رفتاری (BI) یک سبک مزاجی است که با رفتار مردد، ترس و اجتناب از موقعیت ها و مردم ناآشنا مشخص می شود. این واکنش ها در پاسخ به بداعت از هر قسم، اجتماعی یا غیر اجتماعی(اجسام بدیع، همسالان، بزرگسالان و مجموعه های بدیع)، در قیاس با خجالتی بودن نشان داده می شوند که در آن ترس و اجتناب به طور معمول فقط با موقعیت های اجتماعی در ارتباط می¬باشند. میزان بالا، ثابت و زودهنگامBI در اوایل دوران کودکی پیش بینی ریسک افزوده ی SAD مادام العمر در کودکان(بیدرمن، هیرشفلد- بکر، روزنبام، هرود، فریدمن، اسنایدمن و همکاران، 2001) و نوجوانان و جوانان است(بولین و هیگ کول ، 2009 ؛ اسکس، کلین، اسلاتری، گلداسمیت و کالین ، 2010؛ هیوارد، کیلن، کرامر، تایلور ، 1998).
عوامل محیطی در اختلال اضطراب اجتماعی
والدی (نقش والدین) نقش فاکتورهای والدی در رابطه با سایر ریسک فاکتورها نظیر مزاج مورد حمایت تجربی قرار گرفته است. مطالعاتی که بر روی اختلالات اضطرابی دوران کودکی به عمل آمده اند در کل حاکی از آنند که تأثیرگذاری والدی شامل مدل سازی ترس (الگوبرداری ترس) و تقویت رفتار اجتناب آمیز است (هادسون و رپی، 2001). کودکان می توانند داشتن توقعات منفی در مورد پیامد موقعیت¬های اجتماعی و ارزیابی شدن منفی توسط دیگران را از والدین بیاموزند.
جنبه¬های متفاوتی از والدی نظیر حمایت افراطی، طرد، سطح گرمای عاطفی/ مهرورزی، ارتباط والدین با نظر دیگران، شرمندگی والدین از خجالتی بودن کودک و استفاده از شرمنده سازی به عنوان یک نوع انضباط در افراد مبتلا به SAD مورد بررسی قرار گرفته اند (ماجدانزیک، دی ونته، بوگلز ، 2010 ؛ رپی، 1997). مطالعات آینده نگرانه ارتباطی ولو ناچیز را بین کنترل والدی و محافظت افراطی و اختلالات اضطرابی در کودکان از جمله SAD نشان می دهند. رابطه ی بین SAD و اجتماعی بودن خانواده یعنی انزوای اجتماعی والدین خانواده و در نتیجه انزوای اجتماعی کودک نیز مورد تأیید قرار گرفته است (بوگلز، ون اوستن، موریس و اسمالدرز ، 2001؛ کستر، ایندربیتزن و هوپ ، 1999). ماسیا و موریس (1998) دریافتند که والدین مبتلا به SAD با فراوانی کمتری ترتیبی می دهند تا فرزندان با بچه های دیگر ملاقات داشته باشند. والدینی که به واسطه ی اضطراب اجتماعی، خانواده و کودک را منزوی می کنند می توانند فرصت های کودک را برای رشد مهارت های اجتماعی کاهش دهند که به نوبه خود باعث ایجاد نااطمینانی و اضطراب بیشتر در موقعیت های اجتماعی می شود.
باید در پرتو خصوصیاتی که در کودک مشاهده می شود والدی یا نقش والدین را مدنظر قرار داد. به عنوان مثال کمرویی کودک می¬تواند نشانگر رفتار حمایتی پدر یا مادر باشد. روبین، کپلان و بوکر (2009) دریافتند طرز برداشت والدین از فرزندشان که کارها را پیچیده تر می کند مشخص کننده ی سبک والدین در پرورش فرزند است. یعنی کودک به چشم والدین کمرو می آید اما به نظر دیگران چنین نیست. همانطور که قبلاً گفتیم نقش وراثت برای شروع SAD متعادل است اما آسیب شناسی روانی والدین در بسیاری از موارد در سبک والدی، مانند حمایت افراطی دخیل است. خلاصه اینکه آثار متقابل حمایت افراطی والدین، انزوای اجتماعی و بازداری رفتاری آنها در پایایی و وخیم تر شدن SAD سهم دارد. شناخت بهتر نقش والدی در رابطه با فاکتورهای دیگر در خصوص رشد یا ماندگاری SAD در کودکان به مطالعات طولی آینده نگر نیاز دارد.
یک مطالعه¬ی طولی در آلمان نیز که شامل جلسات پیگیری به مدت 10 سال بود جهت تأیید تأثیر محیط زیست بر روی اضطراب اجتماعی دریافت که اضطراب اجتماعی در والدین یک عامل خطر برای بروز اضطراب اجتماعی در فرزندان است. هدف این مطالعه بررسی دقیق نقش روان نژندی والدین و ایفای نقش والدین در بروز اضطراب اجتماعی در فرزندان بود. از این رو عوامل ژنتیکی لحاظ نشدند. لذا سایر اختلالات اضطرابی، افسردگی و اعتیاد به الکل در والدین با احتمال افزوده ی اضطراب اجتماعی در فرزندان ارتباط داشت. از لحاظ ایفای نقش والدی حمایت بیش از حد، طرد و گرمای عاطفی کاهیده با اضطراب اجتماعی در فرزندان در ارتباط بودند (ناپ و همکاران، 2009).
در نهایت این نتیجه گیری مشخص نکرد که این روان نژندی بود یا حمایت افراطی یا تعامل هر دوی آنها که بر اضطراب اجتماعی در فرزندان تأثیر می گذاشت. ناپ، بیسدو و همکاران (2009) در تحلیل¬های دیگر دریافتند که در والدین فاقد اضطراب اجتماعی، گرمای عاطفی یک عامل پیش بین معکوس فردی زیر آستانه ای و پایدار بودن اضطراب اجتماعی در فرزندان بود. لذا وقتی والدین دچار اضطراب اجتماعی بودند، حمایت و محافظت افراطی با اضطراب اجتماعی پایدار در فرزندان مرتبط بود. به هنگام کنترل روان نژندی والدین، اضطراب اجتماعی فرزندان با ارتباط خانوادگی، فزون درگیری عاطفی و کارکرد کلی خانواده مرتبط بود (ناپ و همکاران، 2009).
لایب و همکاران (2010) در یک طرح مقطعی که شرکت کنندگان نوجوان بین 14 تا 17 سال را به کار گرفت نتایج مشابهی را یافتند، با این تفاوت که فقدان گرمای عاطفی نتوانست به ارتباط معنی داری برسد. از این رو به نظر رسید عناصر عدیده ای از کارکرد خانوادگی بر اختلال اضطراب اجتماعی در فرزندان تأثیر داشته باشند. علاوه بر این، رفتارهای والدی با تفسیر دیگران در موقعیت های اجتماعی ارتباط داشتند. تایلور و آلدن (2005) به طور ویژه به بررسی افراد دارای اختلال اضطراب اجتماعی از خودشان و عملکرد یک همراه در گفتگویی 5 دقیقه ای که یا مثبت یا مبهم بود پرداختند. مؤلفان دریافتند که سبک والدی در قضاوت از خود تأثیری ندارد. با این وجود در وضعیت مبهم، خصومت والدی رابطه ای منفی با چگونگی برداشت افراد دارای اختلال اضطراب اجتماعی از یک همراه یا همدست داشت. در وضعیت مثبت چنین رابطه ای یافت نشد.
قربانی کردن
مطالعات متعددی وجود دارند که آثار روان شناختی تجربیات منفی را بررسی کرده اند و جمعی از مفاهیم برای نشان دادن چنین تجاربی به کار می روند مانند آسیب یا ضربه روانی، قربانی کردن، وقایع منفی زندگی، و تجارب زیانبار. قربانی کردن به این صورت تعریف شده: صدمه¬ی وارده به فرد به این دلیل که سایر عاملان انسانی به طرقی که هنجارهای اجتماعی را نقض می¬کنند رفتار کرده اند. وقایع جا گرفته در آنچه که قربانی کردن در کودکان و نوجوانان محسوب می شود عبارتند از: بدرفتاری، جرم و غیر جرم (فینکل هور ، 2008). از طرف دیگر ضربه روانی شامل واکنش به وقایعی نظیر تصادفات رانندگی و بلایای طبیعی است که با مطالعه ی SAD بی ارتباط شناخته شدند. وقایع منفی یا زیانبار زندگی دامنه وسیعی از وقایع را در بر می گیرند که از نظر معنا و مفهوم و شدت متفاوت می باشند و بنابراین ارزش تئوریک را محدود می¬سازد. هر دو مفهوم ضربه روانی و قربانی سازی به این دلیل که تعریف شان تابع واکنش فرد به واقعه¬ای است که هر نوع واقعه¬ای را ذاتاً قربانی کننده یا تروما آور می¬سازد مشکل ساز می باشند. لذا در خصوص مطالعات SAD و به واسطه ی خصوصیات میان فردی و اجتماعی بود که قربانی سازی مناسب ترین مفهوم شناخته شد
مطالعات گذشته نگر بر روی بزرگسالان تا حدودی از رابطه ی بین SAD و انواع مختلف بدرفتاری و قربانی سازی در دوران کودکی و یا انواع گوناگون وقایع منفی زندگی در بزرگسالی حمایت کرده اند (کارتیر و همکاران، 2001؛ باندلو، چاریموتورنته، ودکایند، بروکس، هاجاک و رودر ، 2004؛ دینواید، هیت، دون، بوچولز، مادن، اسلاتس و همکاران، 2000؛ سیمون، هرلندز، مارکس، مانسینی، لتامندی، پولاک و همکاران، 2009). با این حال، به جز مطالعه¬ی کارتیر و همکاران (2001) که شامل آزمودنی های 15 ساله بود و مطالعاتی که بر روی قربانی ساختن همسالان انجام شده¬اند، مطالعه¬ای بر روی اشکال دیگر قربانی سازی و گزارش¬های مقارن در مورد SAD موجود نمی¬باشند
قربانی کردن همسالان
قربانی کردن همسالان یک نوع از قربانی کردن است. به لحاظ تئوریک قربانی کردن همسالان می تواند برای مطالعات SAD اهمیت ویژه ای داشته باشد که ناشی از خصوصیات میان فردی است. تجربه ی قربانی کردن همسالان که قلدری هم نامیده می شود در میان کودکان شایع است (رانتا، کالتیالا- هینو، رانتانن و مارتونن ، 2009). در سال های نوجوانی بر عضو گروه بودن تأکید می شود و ریسک طرد شدن از گروه اجتماعی در این دوران به طرز خاصی درمانده کننده تلقی می شود و فرض بر آن است که با یک پیامد SAD ارتباط دارد (بخارست، وستنبرگ، استرالان و هین ، 2008). مطالعات مقطعی بر روی کودکان و نوجوانان نشان می دهند که قربانی کردن همسالان با اضطراب اجتماعی ارتباط دارد. اما با عارضه های دیگر نظیر افسردگی هم رابطه دارد (باند، کارلین، توماس، رابین و پوتن، 2001). کودکان دچار اضطراب اجتماعی مورد بدرفتاری همسالان قرار می-گیرند و چنین فرض شده که این امر تا حدودی ناشی از کمبود مهارت¬های اجتماعی است که در بخش بعدی شرح داده می¬شود.
کمبود مهارت های اجتماعی
بیان شده که کمبود مهارت های اجتماعی در رشد SAD نقش دارد (اسپنس، دونووان و برچمن – توساینت ، 1999). بعدها که شماری از مطالعات نشانه هایی از کمبود مهارت های اجتماعی را در میان افراد مبتلا به SAD نیافتند در حمایت از این رویکرد بازنگری شد (آلفانو، بیدل و ترنر ، 2006؛ ارت، فلاناگان و بیرمن ، 2007). بهتر است از یک مفهوم مرتبط یعنی عملکرد اجتماعی مختل شده استفاده شود یعنی اختلال در رفتار اجتماعی مناسب در اثر اضطراب افزوده. این بدان مضمون است که احساسات اضطراب آمیز و افکار مزاحم از تعامل اجتماعی مؤثر بازداری می¬کنند که آن هم به نوبت می¬تواند توقعات منفی عملکردی را تقویت کند (رپی و اسپنس، 2004).
بنابراین حمایت از مطالعات فرایندهای شناختی که قبلاً بحث شد حاصل می شود. عده¬ای از مؤلفان دریافته اند که خود ادراکی منفی با وجود مهارت¬های اجتماعی کافی، کودک را مضطرب می سازد (کارترایت- هاتون و همکاران، 2003) و کودکانی که شدیداً مضطرب هستند از نظر مهارت های اجتماعی رتبه ی پایینی را به خود می دهند در حالی که ناظران هیچ تفاوتی را در مقایسه با کودکان کم اضطراب گزارش نمی کنند (کارترایت- هاتون و همکاران، 2005). از سوی دیگر مورگان و بنرجی (2006) پی بردند که کودکان دچار اضطراب اجتماعی مخصوصاً دخترها در یک تکلیف بازی کردن نقش تجربی در مقایسه با کودکان فاقد اضطراب اجتماعی پاسخ کمتری دادند.
روی هم رفته احتمال دارد کمبود مهارت¬های اجتماعی علت اصلی SAD نباشد بلکه یک پیامد آن باشد (کارترایت- هاتون و همکاران، 2005) و پیشرفت های اخیر در تحقیقات نشان می¬دهند که کمبود مهارت های اجتماعی ناشی از اضطراب بهتر می تواند فرایند تعامل اجتماعی کودکان مبتلا به SAD را نسبت به کمبود واقعی در مهارت¬های اجتماعی توجیه کند.