به اعتقاد گرسون (1976) دو رویکرد اصلی در حوزه های مباحث کیفیت زندگی در علوم اجتماعی وجود دار که این مفهوم را از دو منظر جداگانه مورد بررسی قرار می دهند.
رویکرد جامعه شناختی
به اعتقاد گرسون (1976) دو رویکرد اصلی در حوزه های مباحث کیفیت زندگی در علوم اجتماعی وجود دار که این مفهوم را از دو منظر جداگانه مورد بررسی قرار می دهند. این دو رویکرد عبارتند از رویکرد فرد گرایانه و رویکرد استعلایی. رویکرد فرد گرایانه در معنایی که گرسون به آن اشاره می کند عامل مؤثر در تعیین کیفیت زندگی را فعالیت ها و دستاوردهای فرد می داند، دستاوردهایی مانند تسلط یافتن بر محیط زندگی، به ویژه توانایی در غلبه بر فقر و بدبختی، آزادی از قید محدودیت ها ومواردی از این دست است. در رویکرد فرد گرایانه، کیفیت زندگی از طریق سنجش میزان موفقیت فرد در برآورده ساختن نیازهایش علی رغم وجود محدودیت های مختلف بررسی می شود
سطور عمودی این رویکرد بر اولویت داشتن منافع فرد نسبت به جامعه تأکید می کند و تمایل به درگیر شدن در حفظ آزادی فردی و رها کردن فرد از مشکلاتی است که در شرایط آزادی بدون محدودیت برای فرد پدید می آیند. حقوق غیر قابل اغماض انسان بر اساس این رویکرد عبارتند از: حق زندگی کردن، آزاد بودن وتعقیب خوشحالی. در مقابل، رویکرد استعلایی بر مکمل بودن علاقه ی فرد و کارکرد اجتماعی تأکید می کند. در این رویکرد بر اهمیت وفاداری و دیگر شکل های همبستگی تأکید می شود و منفعت اجتماعی، خیر عمومی و همچنین اولویت داشتن جامعه نسبت به فرد مورد توجه قرار می گیرد مفهوم کیفیت زندگی در رویکرد استعلایی که در نقطه ی مقابل رویکرد فرد گرایانه قرار می گیرد همواره با سنجش میزان حفظ موقعیت فردی در نظم اجتماعی وسیع تر تعریف می شود. طبق نظر گرسون، تأکید رویکرد استعلایی همیشه روی ماهیت نظم اجتماعی است. به عبارت دیگر، تا جایی که نظم جامعه وسیع تر به طرز مناسبی تثبیت و حفظ شود، کیفیت زندگی اعضای آن جامعه در سطح بالایی قرار دارد. در این دیدگاه از اعضای جامعه انتظار می رود که تا جایی که توان دارند برای سود رسانی به جامعه تلاش کنند و رضایت خود را در خدمت رسانی به خیر عمومی جستجو کنند.
گرسون در نتیجه گیری خود ضمن تأکید بر این مطلب که هیچ کدام از رویکردهای فوق به خاطر تأکید یک عاملی (فرد یا جامعه) قادر به ارائه ی تعریف کاملی از کیفیت زندگی نیستند، رهیافت سومی را پیشنهاد می کند که در آن افراد و جامعه یکدیگر را از طریق یک فرایند پیوسته ی مذاکره باز تولید می کنند، چنین رهیافتی در نظریه ی گرسون منجر به تعریف کیفیت زندگی بر اساس پیامدها و نتایج این مذاکرات می شود. به اعتقاد وی، مسئله ی کیفیت زندگی مربوط می شود به تعریف اینکه چه معیارهایی برای التزام به سازمان اجتماعی باید بکار گرفته شوند و در مقابل، چگونه نیازهای افراد در راستای این معیارها برآورده شوند. بنابراین، مسئله کیفیت زندگی در نظر او بر می گردد به مدیریت بهینه منابع و محدودیت ها.
رویکرد روان شناختی
در دیدگاه های روان شناختی انسان ها دارای نیازهای مادی و غیر مادی زیادی هستند و این نیازها ممکن است به شیوه های مختلفی ارضاء شوند. زمانی که نیازهای انسان برآورده نشود احساس سعادت وی تا حد زیادی کاهش می یابد. در روان شناسی اجتماعی، کیفیت زندگی به کلیتی از نیازهای انسان بستگی دارد که باید ارضا شوند؛ نیازهای قوی یا ضعیف، خوب یا بد، مثبت یا منفی اگر برآورده شوند کیفیت زندگی انسان افزایش می یابد.
برای مثال، در دیدگاه پدیده شناسی زیلر (1974، به نقل از ربانی خوراسگانی و کیان پور، 1385) کیفیت زندگی با ارزیابی خود در ارتباط است. و این ارزیابی نیز به نوبه ی خود به کنش متقابل فرد با دیگری همبستگی دارد. در کنش های متقابل مثبت با دیگران، نتیجه کلیدی و تأثیرگذار بر کیفیت زندگی همانا احترام به خود است که در نزد افراد افزایش می یابد. چرا که افراد اجتماعی و اهل معاشرت احترام به خود بالایی دارند اما اشخاص از خود بیگانه معمولاً در انزوا به سر می برند و از احترام به خود پایینی برخوردار هستند. به اعتقاد زیلر احترام به خود نوعی احساس است که از طریق بررسی حالت هایی مثل خوشحالی یا رضایت نمی توان آن را مورد سنجش قرار داد.
بنابراین در نظریه زیلر کیفیت زندگی مستقیماً با میزان احترام به خود فرد بستگی دارد. به طور خلاصه، اگر فرد احترام زیادی برای خود قائل باشد ازکیفیت زندگی بالایی هم برخوردار می شود و برعکس (چاسلر و فیشر ، 1985).
رویکرد اقتصادی
نظریات اقتصادی بر فرایندهایی تأکید می کنند که از طریق آنها افراد به لحاظ عقلانی منابع موجود را به برآوردن نیازهایشان اختصاص می دهند و به این وسیله آن چه که مطلوبیت یا سودمندی نامیده می شود را تولید می کنند. اقتصاد دانان این فرایند را در قالب به حداکثر رساندن مطلوبیت با توجه به محدودیت های اعمال شده روی دسترسی پذیری و جانشینی منابع مدلسازی می کنند.
در میان نظریه پردازان این دسته لیو (1976) از جمله افرادی است که تلاش کرده است مفهوم کیفیت زندگی را در چارچوب کلی نظریه تولید وارد تحلیل های اقتصاد خرد کند. تلاش دیگری که به تفصیل در حوزه ی نظریه های اقتصادی روی کیفیت زندگی صورت گرفته است مربوط می شود به کار جاستر و همکاران (1981) که به دنبال پل زدن میان شکاف در شیوه ی تفکر اقتصاد دانان درباره ی احساس سعادت مادی وشیوه ی تفکر دیگر عالمان اجتماعی نسبت به این امر بوده اند. به طورکلی در این حوزه، مسئله اصلی در به حداکثر رساندن کیفیت زندگی با توجه به منابع موجود و قابل دسترس خلاصه می شود (به نقل از چاسلر و فیشر ، 1985).
رویکرد اکولوژیکی
دیدگاه های اکولوژیکی نوعی نگرش تلفیقی دارند زیرا در این دیدگاه ها ابعاد فیزیکی و اجتماعی مفهوم کیفیت زندگی با هم ترکیب می شوند. به اعتقاد بابولز و همکاران (1980)، در رهیافت های اکولوژیکی کیفیت زندگی به عنوان یک عنصر در فرایندهای کلی دیده می شود که در آن هر عنصر در معرض تأثیر دیگر عناصر قرار دارد، در اینجا گفته می شود که کیفیت زندگی به محیط زیست بستگی دارد و بنابراین زیست گاه عمومی در واکنش به تلاش هایی که مردم برای بهبود بخشیدن به کیفیت زندگی شان انجام می دهند دچار دگرگونی می شود. رویکردهای اکولوژیکی بر پیوستگی متقابل عناصر، اعم از جاندار و بی جان، تأکید می کنند (به نقل از ربانی خوراسگانی و کیان پور، 1385).
میلبراث (1982) از نظریه پردازانی است که در رهیافت های اکولوژیکی طبقه بندی می شود. او کیفیت زندگی را به عنوان جنبه ای از فرایند اکولوژیکی درنظر گرفته و آن را به عنوان عنصری درکنار ابعاد بیولوژیکی محیط زیست تعریف می کند. در نگاه او، کیفیت زندگی و زیست گاه به مانند داده و ستانده عمل می کنند. اگر توالی بین این دو به گونه ای آغاز شود که زیست گاه درون داد یا داده باشد و کیفیت زندگی برون داد یا ستانده، آن گاه در مرحله ی بعدی کیفیت زندگی تبدیل به داده می شود و محیط زیست را دچار تغییر می کند و محیط زیست نیز نتیجتاً کیفیت زندگی را تغییر می دهد و این چرخه همچنان ادامه می یابد. در این شیوه مدور، کیفیت زندگی در طول زمان دچار تغییرات زیادی می شود.