افشا و ابراز آسیب های هیجانی برای سلامت سودمند است زیرا به نظر می رسد که خاطرات آسیب زا و هیجانهای سرکوب شده آنها ه طور متفاوتی رمز گردانی شده و به شکل ادراکهای حسی، نشخوارهای وسواسی یا نمایش های مکرر رفتاری ذخیره می شوند.
پیشینه داخلی و خارجی:
دارد
منابع فارسی:
دارد
منابع لاتین:
دارد
نوع فایل:
Word قابل ویرایش
تعداد صفحه:
75
افشا و ابراز آسیب های هیجانی برای سلامت سودمند است زیرا به نظر می رسد که خاطرات آسیب زا و هیجانهای سرکوب شده آنها ه طور متفاوتی رمز گردانی شده و به شکل ادراکهای حسی، نشخوارهای وسواسی یا نمایش های مکرر رفتاری ذخیره می شوند این امر منجر به مقاومتی ناخودآگاه شده که نشانه های پریشان کننده روانشناختی را به دنبال خواهد داشت (اسمیت،1998 به نقل از زارع و شفیع آبادی 1386). ابراز هیجان رابطی بین تجارب درونی و دنیای بیرونی است(کندی-مور وواتسون، 1999 به نقل ازحسین زاده تقوایی و همکاران1388) که با شناخت تعامل دوسویه دارد و به افراد در ارزشیابی موقعیت هایی که به ارزش ها، نیازها، هدف ها یا علایق شخصی مربوط می شود کمک می کند مثل هیجانهای ناشی از آمیگدال که در هشدار به ما در برابر خطر یا تهدید نقش اساسی دارد (گرینبرگ، 2004 به نقل ازحسین زاده تقوایی و همکاران1388).
نتایج برخی مطالعات نشان داده است که بازداری در ابراز هیجان با افکار وسواسی و نشخوارهای فکری که شامل خود ارزیابی های منفی و اسنادهای درونی در موقعیت شکست هستند، مرتبط است ( کینگ و همکاران، 1992) و به افزایش فعالیت سمپاتیکی منجر می شود مخصوصا اگر بازداری هیجانی مزمن و انعطاف ناپذیر باشد، عملکرد شناختی را کم می کند (گراس و لونسون،1997). بروئر و فروید در نظریه ضربه خود نشان دادند که تجربه اضطراب شدید دریک وقعیت آسیب زا و عدم امکان برون ریزی این هیجان منفی زمینه بروز روان آزردگی است (زارع و شفیع آبادی 1386). تاکون 2001 به نقل از همان منبع در پژهش خود دریافت که زنان مبتلا به سرطان سینه در مقایسه با زنان سالم بازداری هیجانی بیشتری دارند او عدم ابرازگری هیجانی را ی ویژگی مهم الگوی رفتاری تیپ مستعد سرطان می داند.
دو سو گرایی در ابراز گری هیجانی: ممکن است به عنوان احساس های هیجانی به سرعت متغییر یا به طور همزمان شدید و متضاد به یک موضوع تعریف شود (کینگ،1998) دو سوگرایی در ابراز گری هیجانی اشکال مختلف از قبیل تمایل به ابراز ولی قادر به ابراز نبودن، ابراز کردن بدون تمایل واقعی، ابراز هیجان و بعدا از آن پشیمان شدن را شامل می شود ( کینگ و آمونز1990) کینگ و آمونز1990 پی بردند که زنان بیشتر در ابراز هیجان مثبت مانند عشق و عاطفه به دیگران دو سو گرا هستند تا هیجان های منفی مانند خشم و حسادت که اثرات مهمی در روابط بین فردی دارد. پژوهش ها نشان داد که دوسوگرایی در ابراز هیجان با ابراز گری هیجانی دارای همبستگی منفی معنادار است (کینگ،1998، کینگ و امونز، 1990) و به بازداری و نشخوار در ابراز همان هیجان می شود زنان نسبت به مردان نمرات بالاتری در دو سوگرایی در ابراز هیجان دریافت میکنند و همچنین دوسوگرایی در ابراز هیجان ممکن است یک پیش بینی کننده مهم آسیب شناسی روانی به ویژه در زنان باشد ( کینگ و امونز 1990). از سالیان گذشته به طور سنتی هیجان و شناخت را نیروهای مجزا و در مقابل هم در نظر می گرفتند به طوری که شناخت را نشانه خردمندی و هیجان را نشانه بی خردی محسوب می کردند. طی چند دهه گذشته پژوهش های اساسی در مطالعه هیجان گسترش بسیاری یافته و یک نگرش پایدار در این زمینه به وجود آمده است که ماهیت همزیست گرایانه بین این دو را روشن میکند (آیزنک و کین، 2010).
نظریه نقش جنسیتی
این نظریه عامل ماندگاری خشونت مردان در خانواده را، جامعه پذیری نقش های جنسیتی در افراد می داند بر اساس این نظریه شیوه های متفاوت تربیت کودکان دختر و پسر باعث شکل گیری شخصیت های متمایزی می شود که نگرش ها، احساسات، و رفتارهای متفاوتی را در طول زندگی خود به نمایش می گذارند. یادگیری نقش های جنسیتی از سوی کودکان از دو راه عمده صورت می گیرد:آموزش مستقیم که در طی آن دیگران مهم به ویژه والدین به کودک در قبال رفتارهای متناسب با نقش های جنسیتی پاداش می دهند و الگوسازی که در طی آن کودکان، دیگران مهم از جنس خود را در حال انجام رفتاری مشاهده می کنند و سپس به تقلید آن رفتار می پردازند( کامیر و همکاران1990) گذشته از این دو راه، شیوه های دیگری نیز وجود دارندکه در شکل گیری متمایز شخصیت دختر و پسر موثرند برای مثال در بسیاری از خانواده ها رسم بر این است که برای دختر بچه ها عروسک، سرویس آشپزخانه کوچک، وسایل خانه و چرخ خیاطی کوچک بخرند در حالی که برای پسر بچه ها بازی های خانه سازی، اسباب بازی های برقی یا ماشینی(خودرو، هواپیما، قطار) می خرند این اسباب بازی ها در پسرها استعدادهایی غیر از توانایی انجام کارهای خانگی را پرورش می دهند (میشل،1376). زمانی که فردی به عنوان مرد یا زن طبقه بندی می شود از جنسیت برای سازماندهی و تعبیر و تفسیر اطلاعات اضافی درباره آن فرد و شکل دادن به توقعات رفتاری او استفاده می شود این مسئله هنگام تولد و یا حتی زودتر شروع می شود پزشکان و والدین اغلب اوقات سعی می کنند مقوله یک جنس را به کودک نسبت دهند و اندام های جنسی را متناسب با آن بسازند (کسلر،1990).
آگاهی والدین از فرزندانشان در خرید لباس ها و اسباب بازی ها تاثیر دارد لباس های نوزادان دختر سبک صورتی و با تور و تزیین شده در حالی که لباس نوزادان پسر بیشتر از مواد زمخت مانند جین یا تصاویر ورزشی تزیین می شود (پومرلو و همکاران 1990). نظر به اینکه والدین معلومات کمی درباره کودکانشان دارند در ارزیابی هایشان از نوزادان و همین طور به شکل کلی از دیگران برای پر کردن این شکاف به جنسیت اتکا می کنند (سفیری و ایمانیان،1388). مک کوبی(1998) می گوید که مادران با دخترانشان نسبت به پسرانشان قاطعانه تر رفتار می کنند و به دختران استقلال کمتری در رفتارشان می دهند حتی در دوران نوزادی کودکان در یک دنیای اجتماعی مبتنی بر جنسیت زندگی می کنند و این تجربیات تکامل آنها را به عنوان زن و مردان آینده شکل می دهد. در حالی که هویت جنسی نوزادان هنوز تکامل نیافته، اساس طرحواره جنسیتی آنها در حال شکل گیری ست (مک کوبی،1998).
نوزادان بیشتر از آنچه متخصصان علوم اجتماعی تصور میکردند برای کسب اطلاعات از محیط اطرافشان به دنیایی قدم می گذارند که از پیش تعیین شده است در سن 7 ماهگی نوزادان می توانند صدای مردان را از زنان تمیز دهند و این تمایز را به بیگانگان تعمیم دهند (کلترین، 1998 به نقل از سفیری و ایمانیان،1388). در یک بررسی بر روی کودکان پیش دبستانی راگ و راکلیف متوجه شدند که بسیاری از پسران اعتقاد دارند وقتی بازی های دخترانه می کنند پدرانشان شدیدا واکنش نشان می دهند در واقع پسران معتقد بودند که پدران نسبت به سایر افراد مشابه(مثلا مادر، مربی مهد کودک، پرستار، خواهر و برادر) واکنش شدیدتری نسبت به این مسئله نشان می دهند( سفیری و ایمانیان،1388).
وایتینگ و ادوارز (1988) دریافتند در جوامعی که از پسران انتظار می رود تا در کارهای خانه مانند مراقبت از کودکان مشارکت کنند تفاوت کمتری بین پسران و دختران دیده می شود گرچه شباهت های وسیعی در جامعه پذیری جنسیتی بین فرهنگ ها وجود دارد با این حال جوامع از لحاظ میزان تفاوتهای جنسیتی در رفتار با هم متفاوت هستند. فمینیست ها، جامعه پذیری جنسیتی را یکی از علت های اصلی نابرابری جنسی در سطح خانواده و اجتماع می دانند اعزازی در این زمینه می نویسد: فرد در خانواده و از طریق جامعه پذیری کنش های متقابلی که با والدین و همسالان در محیط مدرسه دارد به تدریج نقش های جنسیتی را یاد می گیرد و با وجود تعارضاتی که در قبول نقش ها وجود دارد معمولا دختران کوچک از همان دوران کودکی یاد می گیرند که نقش جنسیتی زن بزرگسال همراه با پذیرش فرودستی نسبت به مردان و وابستگی به آنهاست و در عین حال آنها می آموزند که در مقام زن برای دفاع از خود در مقابل خشونت امکانات محدودی دارند پسران نیز نقش جنسیتی خود رایعنی نقش مرد بزرگسال را یاد می گیرند و متوجه می شوند که مردان و پسران برتر از زنان اند و بایستی به دنبال امیال و آرزوهای خود باشند و برای کسب آن بکوشند و بتوانند دیگران را تحت نظارت خود قرار دهند همچنین پسران یاد می گیرند که در فعالیت های خاص مردانه برنده شوند و اگر باختند باخت خود را بدون اشک و گریه قبول کنند این روند یادگیری خشونت خانوادگی از طریق مشاهده و تجربه باعث انجام دادن رفتارهای خشن در خانواده خواهد شد(اعزازی،1380).
پیروی زنان از ارزش ها و الگوهای رایج جامعه پذیری جنسیتی حاکم بر ساختار جامعه و خانواده کمتر باشد سلامت روان زنان بالاتر است زیرا پیروی از ارزش ها و الگوهای جنسیتی موجود از زنان موجوداتی تابع، مطیع، و فرمانبردار ترسیم کرده است جامعه و افراد مذکر خانواده از زنان انتظار دارند به خواسته ها و هنجارهای جنسیتی حاکم بر جامعه پاسخ مثبت دهند و همچنان پایبندی به کلیشه های زنانگی را رعایت کنند که بر ارزش هایی نظیر مادری و همسری، عفت و پاکدامنی، ایثار و گذشت، رسیدگی به کارهای خانه اطاعت از پدر، برادر ئ همسر مبتنی است(برت و هلن، 2002). بنابراین پیروی از ارزش ها و کلیشه های رایج جامعه پذیری جنسیتی بر سلامت روان زنان اثرات نامطلوبی بر جا خواهد گذاشت و هرچه پیروی از الگوهای رایج جامعه پذیری جنسیتی در زنان کمتر باشد از سلامت روان بالاتری برخوردار خواهند بود پیروی از ارزش ها و کلیشه های رایج جنسیتی زنان را دچار فرسودگی و درماندگی آموخته شده می کند(خاقانی فرد،1390). هرچه زنان از کلیشه های متفاوتی نسبت به کلیشه های جنسیتی سنتی پیروی کنند کمتر مورد اعمال انواع خشونت از سوی همسران خود قرار خواهند گرفت زیرا خشونت علیه زنان بستگی زیادی به کلیشه های جنسیتی پذیرفته شده ی آن جامعه دارد(فایرستون و همکاران، 2003؛ گود،1989).
علم به کلیشه های جنسیتی در خانواده و جامعه یکی از عوامل تعیین کننده میزان سلامت روان زنان است. تعدیل نگرش های نقش جنسیتی و ایدئولوژی جدایی طلبی جنسیتی، موقعیت زنان را در زندگی خانوادگی شان بهبود می بخشد و همچنین اعمال انواع خشونت علیه زنان را کاهش می دهد( زو و بیان،2005). پس از طلاق یک گروه زنان مطلقه را تحت فشار صیغه و تشکیل خانواده جدید سوق می دهند و گروه دیگر به توانمند سازی او در این زمان اقدام میکنند گروه اول همان کسانی هستند که پیش از طلاق نیز زن را مجبور به زندگی با شوهر خشن میدانستند و گروه دوم را نیز کسانی تشکیل می دهندکه یگانه نقش زن را مادری و همسری نمیدانند از نگاه اول زن بی شوهر فاقد عمده ترین بخش وجود خویشتن است دیدگاه دوم با غلبه فرهنگ فرد گرایی و آزادی های مدنی قابل اجراست (میدلارسکی و همکاران،2006 به نقل از محمدی اصل). به نظر می رسد هرچه زنان کمتر اعمال خشونت همسران خود را بپذیرند و در مقابل آن مقاومت نشان دهند، از الگوها و ارزش های رایج جامعه پذیری حاکم بر ساختار جامعه و خانواده کمتر پیروی کنند از اعتماد به نفس و خود کنترلی و سلامت روان بیشتری برخوردارند و همچنین پذیرش اعمال انواع خشونت از سوی مردان علیه زنان را کاهش می دهد زیرا خشونت خانگی از مهمترین عوامل تهدید کننده سلامت روانی زنان در محیط خانواده است ( خاقانی فرد، 1390).
در واقع می توان گفت که در خانواده هایی که رفتار خشونت آمیز مرد علیه همسرش تکرار می شود دختر تحمل بدرفتاری را می آموزد و بعدها در زندگی با شوهرش نیز به راحتی با ضرب و شتم کنار می آید زیرا به آن عادت کرده و به این باور است که ضرب و شتم از ناحیه شوهر بخشی از برنامه ازدواج است در طی فرآیند جامعه پذیری جنسیتی در مردان تصویر اقتدارگرایانه از نقش شان نسبت به زنان ایجاد می شود برای زنان هم تصویری فرمانبردارانه از نقش شان در مقابل شوهر حاصل می شود و این تصورات باعث ایجاد و استمرار خشونت علیه زنان در خانواده می شود.