پس از انتشار مقاله واتسون در سال 1931 در مجله Psychological Review تادهه 1950 رفتارگرایی در آمریکا حاکم بود.
ارتباط بین رفتار درمانی شناختی و علم شناخت پایه : پس از انتشار مقاله واتسون در سال 1931 در مجله Psychological Review تادهه 1950 رفتارگرایی در آمریکا حاکم بود. به تدریج به علت عدم کارآیی تکنیکهای رفتاردرمانی در حل مشکلاتی که طی جنگ جهانی دوم پیش آمـد و هـمچنین رشد وسایل ارتباطی، بخصوص رایانه به عنوان یک ماشین اندیشمند، روانشاناسان به رویکرد جدید گرایش پیدا کردند. این عوامل منجر به تغییر و تحولاتی شد که «انقلاب شناختی» نام گرفت. محققان به طور وسیعی از رفتاگرایی اورتودوکسی روی گردان شدند و بـه شـناختگرایی تمایل پیدا کردند. مقاله چامسکی در مورد کتاب «رفتار کلامی» اسکینر که در سال 1959 منتشر شد، سهم قابل توجهی در این جریان داشته و امروزه «مانیفست شناختی»نام گرفته است(آشکرافت، 1989؛ به نقل از مشتاق بیدختی،1379).
گسترش ماشینهای پردازش کنندهء اطلاعات، مسأله شباهت بین مغز انسان و کارکرد این ماشینها را مـطرح کـرد. امروزه جای شکی باقی نمانده است که ذهن در برخورد با جهان خارج دخالت میکند و این دخالت و فعالیت عمدتاً در ارتباطی با سازمانبندی و آرایش اطلاعات وارده است (هاوتون؛ ترجمه قاسمزاده، 1382).
انسان نیز اطلاعات را از دنیای بیرون دریافت مـیکند، تبدیل بـه عـلایم عصبشناختی مینماید و بعدها بر مـبنای اطـلاعات اندوخته شـده رفتارهای مختلفی از او سر میزند. عدهای مجموعه این فرآیندها را دیدگاه«پردازش اطلاعات» نام نهادند(گوئنتر 1989). آنچه را که گفتیم، میتوان به طور خلاصه، به صورت شکل زیر نمایش داد(آشکرافت، 1989؛ به نقل از مشتاق بیدختی،1379).
مطابق ایـن مدل، پردازش آگاهانه بازنماییهای روانی(اطلاعات) در حافظه کوتاه مدت انجام مـیشود، در حـالی که حافظه بلند مدت، از سازمان طرحوارهای، به شکل فرآیندهای ناخودآگاه برخوردار است(سیژل 1995)، یعنی مجموعهای از باورها و فرضهای پایه که از تجارب اولیه و هـمانندسازی بـا افـراد مهم زندگی تشکیل شدهاند(بک و وایشار 1989).
مهمترین مشخصهء طرحواره، محتوای آن است. محتوا مـعمولاً به صورت تعمیمی در چارچوب گرایشها، هدفها، ارزش، و تصورات فرد، خود را نشان میدهد(هاوتون؛ ترجمه قاسمزاده، 1382). طرحوارهها بر فرآیندهای شناختی آگاهانه مانند توجه، رمزگذاری، بازنمایی اطلاعات واستنتاجها اثر میگذارند(میلون 1999).
چـندین جـنبه از دسـتگاه شناختی که مورد مطالعه قرار گرفتهاند عبارتند از: تفکر، توجه، حافظه، تصویرسازی ذهنی، نگرانی و فراشناخت (مشتاق بیدختی،1379). به طور کـلی مـفاهیم مدل «پردازش اطلاعات» در شکل گیری درمانهای معطوف به بازسازی شناختی به کار گرفته شدند (بک و وایشار 1989).
این درمانها بر نـحوه ادراک فـرد از وقـایع زندگی، توجه، سازماندهی افکار و ارتباط واکنشها و عقاید فرد با دیگران تمرکز دارند(میلون 1999). اما اگرچه شـناختدرمانی طـی دورهـای بهوجود آمد که روانشناسی به طور کلی و به شدت در راستای تبیینهای شناختی حرکت مـیکرد، شکافی مـیان ایـن دو جریان-یعنی شناختدرمانی از یک سوی و علومشناختی از سوی دیگر-موجود بود. تیزدیل در سالهای اخیر اذعان داشت که پیدایش شناخت درمـانی بـرای درمان افسردگی تا حدود زیادی جدا از علوم شناختی صورت گرفته است. دو شکل برجسته شـناختدرمانی(درمانهای بک و الیـس) در چـشمانداز عمومی با علومشناختی همخوانی دارند اما در نظریهپردازی، واژگان فنی و روششناسی همگونی اندکی دیده میشود (به نقل از مشتاق بیدختی،1379).
رویکرد رفـتار درمـانیشناختی خود از تلفیق دو رویکرد رفتاردرمانی و رویکرد شناختی-چه در قالب شناخت درمانی و چه در چارچوب نظریهها و گرایشهای نـسبتا مـتفاوتی را در خـود جای داده است.شاید بتوان گفت تنها وجه مشترک آنها توجه به نقش میانجیگری فرآیندهای شناختی در پردازش اطـلاعات و در بـروز واکنش فرد به محرکها است(هاوتون؛ ترجمه قاسمزاده، 1382).
راهبرد کلی، ترکیبی از مداخلات گفتاری و تـکنیکهای تـغییر رفـتار است که شامل کمک به مراجعان در شناسایی شناختهای غلط خود، آزمون مبانی شناختارها و تصحیح مفهومسازیهای تحریف شـده و عـقاید نـاکارآمد میباشد (به نقل از مشتاق بیدختی،1379).