یکی از مفاهیمی که به تازگی وارد حوزه روانشناسی شده است، نارسایی هیجانی است، این اصطلاح اولین بار توسط سیفنئوس (1970) جهت مشخص کردن افرادی که فقدان ظرفیت بارز در تشخیص و ابراز کلامی هیجانات بدون علت فیزیکی دارند ابداع شد
یکی از مفاهیمی که به تازگی وارد حوزه روانشناسی شده است، نارسایی هیجانی است، این اصطلاح اولین بار توسط سیفنئوس (1970) جهت مشخص کردن افرادی که فقدان ظرفیت بارز در تشخیص و ابراز کلامی هیجانات بدون علت فیزیکی دارند ابداع شد. از آن زمان نارسایی هیجانی موضوع پژوهشهای بسیاری قرار گرفته است. چرا که نارسایی هیجانی میتواند به ایجاد مشکلاتی در روابط بین فردی، انطباق با هیجانات مختلف، حوادث استرس آور زندگی آسیب پذیری بیشتر فرد در برابر آنها منجر شده، به علاوه میتواند در استفاده از مکانیزم های مقابلهای ناکارآمد احتمال گرایش به سوء مصرف مواد و الکل را افزایش دهد (ون رسوم و همکاران به نقل از فاتحی نیا، 1388
نارسایی هیجانی به یک سبک شناختی-عاطفی اشاره دارد که نتیجه آن اختلال خاص در بیان و پردازش هیجانات است. ولی معنای حقیقی آن «پریشانی در توصیف کلامی احساسات» است (کتلین ، 1998، ترجمه عباس بخشی پوررودسری و شهرام محمدخانی، 1381). نارسایی هیجانی سازه شخصیتی است که با فقدان خیالپردازی، ظرفیت کم برای افکار سمبولیک و ناتوانی برای تجربه و بیان هیجانات مثبت مشخص میشود. نارسایی هیجانی به حالتی اطلاق میشود که در اثر آن فرد در درک پردازش و هیجانات خود مشکل دارد (سیفنئوس، 1973).
ویژگی اصلی نارسایی هیجانی عبارتند از: ناتوانی در بازشناسی و توصیف کلامی هیجانهای شخص، فقر شدید تفکر نمادین که آشکارسازی بازخوردها، احساسات، تمایلات وسابقها را محدود میکند، ناتوانی در بکارگیری احساسات به عنوان علایم مشکلات هیجانی، تفکر انتفاعی در مورد واقعیتهای که اهمیت بیرونی، کاهش یادآوری رویاها، دشواری در تمایز بین حالتهای هیجانی و حسهای بدنی فقدان جلوههای عاطفی چهره، ظرفیت محدود برای همدلی و خودآگاهی (تول میدا گلیاورویمر ، 2005). بحث پیرامون اینکه آیا نارسایی هیجانی یک صفت با ثبات شخصیتی است و یا یک پدیده وابسته به حالت که بطور عمده به سطح افسردگی مرتبط است، چالشهای زیادی را بین پژوهشگران برانگیخته است. مطالعات بالینی نشان میدهد که همزمان با کاهش افسردگی ، نارسایی هیجانی نیز کاهش می یابد، با این حال تیلور و بگبی بیان داشته اند که بین صفات مطلق و ثبات نسبی در زمینه صفات شخصیتی تفاوت وجود دارد.
فوکونیشی و همکاران(1997) گزارش کردند که در مطالعه دانشجویانی که دارای تجربهی مراقبت مادری ضعیف بودند، آزمودنیها، مخصوصا در زمینه دشواری احساسات، ویژگیهای نارسایی هیجانی را نشان دادند. کریمر و لودر (1995) معتقدند که دلبستگی ناایمن میتواند فراگیری چگونه احساس کردن را با شکست مواجه کند و زمینه را برای ابتلا به نارسایی هیجانی هموار سازد. نارسایی هیجانی، ناتوانی در پردازش شناختی اطلاعات هیجانی و تنظیم هیجانها (بگبی و تیلور، 1997؛تیلور، 2000؛تیلور و بگبی، 2000؛ لبن، آهرن، شواتز و کاسیناک، 1997)، سازه ای است چند وجهی مشکل از دشواریدر شناسایی احساسات و تمایز بین احساسات و حسهای بدنی مربوط به انگیختگی هیجانی؛ دشواری در توصیف احساسات برای دیگران؛ قدرت تجسم محدود که با قلت خیالپردازیها مشخص میشود؛ سبک شناختی عینی (غیر تجسمی)، عملگرا و واقعیت مدار یا تفکر عینی (تیلور و بگبی، 2000؛ سیفنئوس، 2000). افراد مبتلا به نارسایی هیجانی، حسهای بدنی بهنجار را بزرگ میکنند، نشانههای بدنی انگیختگی هیجانی را بد تفسیر میکنند، درماندگی هیجانی را از طریق شکایتهای بدنی نشان میدهند، و در اقدامات درمانی نیز به دنبال درمان نشانههای جسمانی هستند (تیلور، پارکر، بگبی و اکلین، 1992).
شواهد متقاعد کنندهای وجود دارد مبنی بر اینکه نارسایی هیجانی بیماران مبتلا به افسردگی اساسی همزمان با بهبودی افسردگی آنها کاهش مییابد اما با این وجود تفاوت نسبی در نمرات نارسایی هیجانی این افراد در طول زمان ثابت میماند. نتایج حاصل از یک مطالعه پیگیری پنج ساله بر روی نمرات نارسایی هیجانی در مبتلایان به افسردگی حاکی از ثبات نسبی نمرات نارسایی هیجانی بود.ثبات نسبی سازهای شخصیتی اندازهگیری شده و توانایی آن در پیشبینی تغییرات خلقی در راستای حمایت از این فرضیه است که بخش اعظم تفاوتهای بین فردی در زمینه ابعاد شخصیتی منعکس کننده تفاوتهایی است که در زمینه صفات شخصیتی وجود دارد نه منعکس کننده تفاوتهای موجود در زمینه عواطف وابسته به حالت و بطور کلی عقیده مبرا نیست که نارسایی هیجانی عامل خطرساز برای بسیاری از اختلالات روانپزشکی است، زیرا افراد مبتلا به این عارضه بسیار تحت فشار همبستههای جسمانی هیجانی هستند که به کلام در نمیآیند. این نارسایی مانع تنظیم هیجانات شده، سازگاری موفقیتآمیز را مشکل میسازد. نارسایی هیجانی واژهای یونانی است که به معنای نبود واژه برای ابراز هیجانها است (وینگر هوتیس ، نیکلیک و دنولت ، 2008).
نارسایی هیجانی به دشواری در خود نظمدهی هیجانی و به عبارت دیگر، به توانایی در پردازش شناختی اطلاعات هیجانی و نظمدهی هیجانها با دشواریهایی مواجه هستند و در تمایز احساسات درونی از احساسات بدنی مشکل دارند (بشارت، 1387؛ سوارت ، کورتکاس و آلمن ، 2009). باتوجه به نقایص شناختی و عاطفی چنین فرض میشود که ناگویی خلقی (نارسایی هیجانی) میتواند با شاخصهای سلامت به طور کلی و با مشکلات جسمانی و پزشکی به طور خاص رابطه داشته باشد.پژوهشگران دریافتهاند ناگویی خلقی با تعدادی از مشکلات جسمانی مانند مسائل مرتبط با فشار خون اساسی، بیماری التهاب مثانه ، ابعاد مربوط به درد، ناراحتی قلبی و انواع دیابت ارتباط دارد (دوبی ، پاندی و میشرا ، 2010). در برخی از پژوهشها نارسایی هیجانی را با ناتوانی در ارزیابی و ابراز هیجانها در ارتباط دانستهاند. در حمایت از این ادعا، میتوان گفت نشانههای ناکارآمدی و نارسایی در نظمدهی هیجانها در بیش از نیمی از اختلالهای محور I و در تمام اختلالهای تشخیصی محور II نسخه بازنگری شده چهارمین مجموعه تشخیص و آماری اختلالهای روانی اتفاق میافتد (حسنی، 1389). اگر چه هیجانها اساس زیستشناختی دارند، اما افراد قادرند بر هیجانها و ابراز آنها تسلط داشته باشند
نظمدهی هیجانی به اعمالی اطلاق میشود که به منظور تغییر یا تعدیل یک حالت هیجانی به کار میرود. به طور کلی نظمدهی هیجان یکی از عوامل اساسی بهزیستی است و در سازش یافتگی با رویدادهای تنیدگی زای زندگی نقش مهمی ایفا میکند. موفقیت در نظمدهی هیجان با افزایش پیامدهای سلامتی، عملکرد تحصیلی و عملکرد شغلی همراه است و به عکس، نارسایی در نظم دهی هیجان با اختلالهای روانی، شخصیتی، اختلالهای اظطرابی و.... در ارتباط است (حسنی و همکاران، 1387). افراد برای نظمدهی هیجانها از راهبردهای متفاوتی استفاده میکنند که میتوانند سازشیافته (تغییر توجه بعد از یک شکست عاطفی یا تعدیل احساسات از طریق نوشتن) یا سازش نایافته و ناکارآمد (فاجعه آمیز پنداری و نشخوار ذهنی) باشند (واندیلن وکول ، 1997).
بوسی (1997) چنین مطرح میکند که احتمالا مشکلات نظمدهی هیجان در نارسایی هیجانی به دلیل گسستگی فرآیندهای نمادین و تجارب حسی از سوی دیگر است. یافتههای پژوهشی نشان میدهند افراد واجد نارسایی هیجانی از راهبردهای ناکارآمد نظمدهی هیجان، منع و سرکوبگری بیشتر و ارزیابی مجدد کمتر استفاده میکنند (سوارت و دیگران، 2009). به نظر می¬رسد که راهبرد سرکوبگری هیجانها با ویژگی اصلی نارسایی هیجانی، یعنی با دشواری در شناسایی و توصیف احساسات همبسته است.
شاهقلیان و دیگران (1386) نشان دادند نارسایی هیجانی با سرکوبگری هیجانی و نشخوار و سبک دوسوگرایی در ابرازگری هیجانی رابطه مثبت و در کل با سلامت عمومی پایین رابطه دارد. یی ، لو و زونگ (2007) نیز نشان دادند که افراد دارای نمرههای بالا در مقیاس نارسایی هیجانی بیش از افراد واجد نمرههای پایین در این مقیاس از ابعاد مقابله منفی استفاده میکنند. همچنین نشان دادند که نارسایی هیجانی با سبکهای سازش نایافته نظمدهی هیجانها (با ولع غذا خوردن، نوشیدن الکل) همبستگی مثبت و با رفتارهای سازش یافته (تفکر در مورد فهم احساسات درماندهساز ) همبستگی منفی دارد (دوبی و دیگران، 2010).
نارسایی هیجانی سازهای چند وجهی است و ویژگیهای اصلی آن ناتوانی در آشکارسازی بازخوردها، احساسها، تمایلات و کشانندهها را محدود میکند. ناتوانی در بکارگیری احساسها به عنوان یکی از علایم مشکلات هیجانی؛ مانع تفکر انتزاعی، و باعث کاهش یادآوری رؤیاها، دشواری در تمایز بین حالتهای هیجانی و حسهای بدنی، قیافه خشک و رسمی، فقدان جلوههای عاطفی چهره، ظرفیت محدود برای همدلی و خودآگاهی میشود (تیلور و بگبی، 2000). این افراد در بازشناسی هیجانها و توصیف احساسهای خود مشکل دارند و قدرت تجسم محدودی دارند که نشان از محدود بودن تخیل در آنهاست و دارای سبک شناختی لفظی، سودمندگرا و بیرونی هستند (لامینت ، ورملن ، دمارت ، تیلور و بگبی، 2006).
نارسایی هیجانی عبارت است از آشفتگی در کنشهای عاطفی و شناختی ، همراه با فقدان توانایی تبدیل انگیختگی عاطفی تجربهها به احساسات و تخیلاتی که نماد و نشانه هیجانها هستند. توصیف مداوم نشانههای فیزیکی به جای هیجانها، گفتار و افکار عینی وابسته به وقایع بیرونی، همچنین فقر و محدودیت زندگی تخیلی از ویژگیهای نارسایی هیجانی محسوب میشوند (بگبی و تیلور ، 1997؛ سیفنئوس، 2000). افراد مبتلا به نارسایی هیجانی در بازشناسی، آشکارسازی، پردازش وتنظیم هیجانها با دشواریهایی مواجهاند. نارسایی هیجانی به طور کلی به عنوان نقص درخودتنظیمگری هیجانی در نظر گرفته میشود (کرتیلر ،2002). تنظیم هیجان فرآیندی پیچیده شامل تعامل بین سیستمهای عصبی-فیزیولوژیک ، حرکتی-بیانی ، و شناختی-تجربی هیجان است.
نارسایی هیجانی به شکلهای مختلف مانند ناتوانی در مفهوم پردازی عاطفه، ناتوانی در قائل شدن تفاوت بین هیجانها، ناتوانی در تجربه هشیار هیجان،یا ناتوانی در تشریح استرسی که به طور خودکار به نارسا کنش وری بدنی تبدیل شده است، ظاهر میشود (نمیا ، 2000). تجربههای کودکی با مراقبانی که هیجانهایشان را نشان نمیدهند و ابراز نمیکنند، یا کسانی که هیجانهای در حال تحول و شکلگیری کودک را به رسمیت نمیشناسند و با هیجانهای کودک خوب رفتار نمیکنند، میتوانند بر تنظیم عاطفه در مراحل بعدی زندگی تأثیر عمیق بگذارند (بگبی و تیلور، 1997).
آنچه ما در مورد هیجانهای خود و توانایی بازشناسی، توصیف و تنظیم عواطف خودمان میدانیم تا حدود زیادی تحت تأثیر تعاملهای اولیه با مراقبت است. از دیدگاه علوم شناختی بخش عمدهای از مسائل مربوط به نارسایی هیجانی مرتبط با هیجانها است و هیجانها به عنوان دستهای از روانسازهی مبتنی بر پردازش اطلاعات شناخته میشود که شامل فرآیندها و تجسمهای نمادین و غیرنمادین است (میاک، اوکاموتو، اونودا، شیار و یاماواکی، 2012).
تجسمهای نمادین شامل تصاویر و واژهها است و تجسمهای غیرنمادین شامل تهییحهای جسمانی و احشایی است که در هنگام برانگیختگی هیجانی تجربه میشوند. نظامهای نمادین مانند زبان این امکان را فراهم میآورند که انسان درباره احساسهای هیجانی و دیگر تجاربش فکر کند و به اینترتی بحالتهای هیجانی خود را تنظیم نماید. به نظر میرسد درنارسایی هیجانی توانایی بسیار اندکی برای نمایش نمادین هیجانها وجود دارد و درنهایت تجسم نمادین هیجانها به شکل ضعیف با تصاویر و واژهها ارتباط برقرار میکند و به همین دلیل کمتر تحت کنترل شناختی قرار دارد (اورونیزاک، پایپر، جوی، 2011). همانگونه که در تعریف نارسایی هیجانی مطرح شدهاست، اختلال در پردازش اطلاعات هیجانی نقش مهمی در شکلگیری این اختلال دارد و پژوهشهای مختلف شواهد متعددی را در حمایت این افراد با نارسایی هیجانی بالا نسبت به افراد با نارسایی هیجانی پایین در تکالیفی که نیازمند هماهنگی محرکهای هیجانی کلامی و غیر کلامی با پاسخهای هیجانی کلامی و غیرکلامی است، ضعیفتر عمل میکنند (لین ، سکرست ، ریدل ، ولدان ، کازنیاک و شوارتز ، 1996). همچنین عملکرد آنها در نامگذاری رنگ واژههای مربوط به بیماری، کندتر از رنگهای مربوط به هیجانهای منفی است، در حالی که در افراد با نارسایی هیجانی پایین چنین تفاوتی مشاهده نمیشود (لاند ، جانسون ، سان و سیت و اولسن ، 2002).
نارسایی هیجانی برآزمون تصمیمگیری واژگانی نیز اثرگذار است. افراد با نارسایی هیجانی بالا در آزمون تصمیمگیری واژگانی برای واژههای هیجانی که بعد از موقعیتی هیجانی ارائه شود، دچار تأخیر میشوند در حالی که در موقعیتی خنثی از نظر هیجانی این تأخیر مشاهده نمیشود (سوسلو11 و جانگهانز12، 2002). نتایج مطالعات لامینت و همکاران (2006) در مورد دانشجویان نیز نشان داد که افراد با نارسایی هیجانی بالا واژههای هیجانی-چه مثبت و چه منفی- کمتری را نسبت به افراد با نارسایی هیجانی پایین فراخوانی کردند.
نارسایی هیجانی برآزمون تصمیمگیری واژگانی نیز اثرگذار است. افراد با نارسایی هیجانی بالا در آزمون تصمیمگیری واژگانی برای واژههای هیجانی که بعد از موقعیتی هیجانی ارائه شود، دچار تأخیر میشوند در حالی که در موقعیتی خنثی از نظر هیجانی این تأخیر مشاهده نمیشود (سوسلو11 و جانگهانز12، 2002). نتایج مطالعات لامینت و همکاران (2006) در مورد دانشجویان نیز نشان داد که افراد با نارسایی هیجانی بالا واژههای هیجانی-چه مثبت و چه منفی- کمتری را نسبت به افراد با نارسایی هیجانی پایین فراخوانی کردند.
نارسایی هیجانی امروزه دیگر به عنوان یک اختلال روانپزشکی مطرح نیست، بلکه بیشتر به عنوان یک رگه شخصیتی در نظر گرفته میشود که در جامعه توزیع طبیعی دارد (تیلر و بگبی، 2000، پارکر ، کیفر ، تیلر و بگبی، 2008). مدلهای متعددی در مورد سبب شناسی ناگویی خلقی مطرح شده است. بعضی از نظریهها فرض کردهاند ویژگی های نارسایی هیجانی از تجارب آسیب زای ابتدایی زندگی و نارسا کنش وری روابط والد-کودک نشأت میگیرند (فوکی نیشی، سی، موریتاوری ، 1999؛ توربرگ، یانگ، سالیوان و لیورس ، 2011). سیفنئوس (1973) شیوع نارسایی هیجانی را روی بیماران با بیماری روانتنی سنتی مطالعه کرد. به طور کلی ماتیلا (2006، به نقل از افشاری، 1387) عنوان میکنند که شیوع نارسایی هیجانی در مطالعات صورت گرفته بین 7 تا 19 درصد برای مردان و 5 تا 10 درصد برای زنان، در جمعیت بزرگسال میباشد. چندین مطالعه گزارش کردهاند که رابطه مثبت میان نارسایی هیجانی و مشکلات مختلف روانی وجود دارد، به جز اختلال جسمانی کردن، رابطه میان افسردگی و نارسایی هیجانی احتمالا به طور جامعی موضوع تحقیق در این زمینه بوده است.اکثریت این مطالعات پیشنهاد میدهند که افسردگی با نارسایی هیجانی رابطه بالایی دارد (لی، روماس و مانوز ، 2007).
مفهوم نارسایی هیجانی، بر پایه مشاهده بیماران روانتنی استوار است و اولین بار توسط سیفنئوس (1973) مطرح شد و اساسا با مشکل در تشخیص و بیان احساسات، خیالبافی بسیار کم، سبک شناختی با جهتگیری بیرونی و وابسته به محرک یا به عبارتی فکر برون مدار توأم با اصل اخلاقی سودمندگرایی و مشکل در تمیز دادن بین احساسات و حواس فیزیکی مشخص میشود. گمان میرود که این ویژگیها یک نوع کمبود در پردازش شناختی و نظمدهی حالتهای عاطفی را منعکس میکنند (تیلور ، 1994). هرچند نارسایی هیجانی در ارتباط با بیماران روانتنی مطرح شد، اما امروزه به عنوان یک صفت شخصیتی در میان تمامی افراد جامعه توزیع شده است. پژوهشها نشان داده اند که سطوح بالای نارسایی هیجانی با گسترهی متنوعی از اختلالهای روان پزشکی مانند، افسردگی (هینتیکا، هنکالامپی، لتونن و ویناماکی ، 2001)، اضطراب (برتز، کونسکی، پترزدیاز و جوونت ، 1999) روان رنجوری خویی (اسپینا ، 2003)، الکلیم و سوء مصرف مواد، سبک زندگی فاقد تحرک، سوء تغذیه و عادات غذایی نادرست (هلمرز و منت ، 1999) در ارتباط هستند. از میان اختلالهای روانپزشکی مرتبط با نارسایی هیجانی، اختلال سوء مصرف مواد توجه بسیاری را به خود جلب کرده است.
به عنوان مثال، کریستال (1997، به نقل از قلعه بان، 1387) معتقد است که نارسایی هیجانی به عنوان نارسایی در درک، پردازش و توصیف هیجان باعث میشود که برخی افراد آمادگی وابستگی به مواد را داشته باشند. همچنین، کریستال (1996) معتقد است هیجانهای افراد معتاد کودکانه و در سطح پیش کلامی است و ظرفیت شناختی آسیب دیده آنها به عدم توانایی تفسیر افسردگی و اضطراب منتهی میشود. در این شرایط، ظرفیت تأخیر واکنش (مهارت من) پایین است. در نتیجه تعارض فرد با محیط افزایش مییابد و شخص مکرراً درماندگی و استرس در برابر هیجانها را تجربه میکند (به نقل از قلعه¬بان، 1387).
همه انسانها هیجانها و عواطف را در زندگی تجربه میکنند و این کاملا طبیعی است که در رویارویی با موقعیت گوناگون هیجانها و عواطفی متفاوت از خود نشان دهند؛ اما هیجانها و عواطف منفی شدید غیرعادی است و نه تنها سازنده نیست، بلکه آثار مخرب و زیانباری نیز دارد (قدیری، 1384). افراط و تفریط هیجانها افراد را منجر به ناسازگاری، پرخاشگری، خشم، نفرت و اضطراب میکند که به صورت کنترل نشده، بهداشت روانی و عاطفی افراد را به گونهای جدی تهدید میکند (لاین لی و جوزف ، 2009). بهتر است به جای اینکه از بروز هیجانها جلوگیری کنیم، آثار واکنشی آنها را کاهش داده تا فرصت کافی برای تصمیمهای بهتر، آینده نگری و خلاقیت داشته باشیم (شریفی در آمدی و آقایار، 1386).
با توجه به نقایص شناختی و عاطفی چنین فرض میشود که نارسایی هیجانی میتواند با شاخصهای سلامت به طور کلی و با مشکلات جسمانی و پزشکی به طور خاص رابطه داشته باشد. این نکته نیز آشکار شده است که نارسایی هیجانی، به ویژه مؤلفهی دشواری در شناسایی احساسات، با ناتوانی در کنترل عواطف مثل افسردگی، اضطراب و خشم رابطه دارد (پورسیلی، تلی پانی، میلو، سیلنتی و تادآرلو ، 2007). دوبی، پاندی و میشرا (2010) در مطالعهای نشان دادند که نارسایی هیجانی با رفتارهای ناسالم از جمله اختلال در خوردن، سوء مصرف مواد و دارو، وابستگی به الکل و قماربازی رابطه دارد. افزون برآن نارسایی هیجانی با اضطراب، افسردگی عمده، پرخاشگری، اختلالات درد و نابهنجاری جنسی رابطه دارد.