امروزه افسردگی واژه ای شناخته شده اما مساله ای چالش برانگیز در عرصه ی بهداشت روانی است. اختلال افسردگي ؛ يكي از شايع ترين و ناتوان کننده ترین اختلال روانپزشكي است(بایلینگ و همکاران ، 2006؛ ترجمه خدایاری فرد و عابدینی، 1389، ص303) كه در صورت عدم درمان، آسيب هاي رواني و عوارض اجتماعي و اقتصادي بسياري را براي این قبیل بيماران ايجاد ميكند. از علايم اصلي افسردگي، خلق افسرده و فقدان علاقه و لذّت است.
از میان انواع افسردگي ها، اختلال افسردگي اساسی ، از رايج ترين انواع افسردگي است كه برحسب يك يا چند دوره ی افسردگي مشخص مي شود. افسردگی اساسی در مقایسه با دیگر بیماری های پزشکی و اختلال های روانی چهارمین علت سپری شدن عمر افراد همراه با بیماری است و پیش بینی می شود در سال 2020 دومین علت این مشکل باشد(مورای و لوپز، 1997).
گزارش سازمان جهانی بهداشت نیز حاکی از افزایش دامنه ی شیوع افسردگی در میان ملل درحال رشد است(به نقل از اکبری، 1387، ص212).
از طرفی، افراد مبتلا به اختلال افسردگی اساسی با مسائل و مشکلات فراوانی دست به گریبان هستند. فقدان احساس لذّت، گوشه گيري اجتماعي، عزت نفس پايين، ناتواني در تمركز حواس، تغيير در كاركردهاي زيستي مانند خواب و اشتها و شكايت هاي جسماني از جمله مواردي هستند كه در اختلال افسردگي مشاهده مي شوند(کاپلان، سادوک؛ ترجمه فرزین رضاعی، 1389، ص 87).
به رغم مشکلات فراوانی که افراد مبتلا به اختلال افسردگی با آن درگیر هستند، خوشبختانه در سال های اخیر روش های درمانی مختلفی برای درمان و بهبود افسردگی اساسی بکارگرفته شده است. به ویژه شواهد درحال رشدي وجود دارد كه نشان دهنده ی کارآیی روش گروه درمانگری شناختی- رفتاری در بهبود اختلال های روانپزشکی از جمله افسردگی است.
در روش شناختی- رفتاری به شیوه ی گروهی، هم قرارگرفتن فرد در گروه باعث افزايش آگاهي بيمار در باره ی خود، در اثر تعامل با ساير اعضا و دريافت بازخورد از آنها مي شود، و هم به ارتقاي مهارت هاي بين فردي، اجتماعي و انطباق افراد با محيط كمك مي كند(اسپیرا و رید ، 2000).
همچنین، از آنجا که اختلال افسردگي مي تواند برخاسته از افکار منفی و شناخت هاي معيوب باشد، امروزه روان درمانگران شناختی- رفتاری تأثير باورها و تفكّرات فرد را در ايجاد انواع مسائل روان شناختي مهم مي دانند. آنها معتقدند كه بيشتر اختلال ها از جمله افسردگي، برآمده از شناخت-هاي معيوب هستند، به این معنی که وقايع به خودي خود تعيين كننده احساسات ما نيستند، بلكه معاني كه ما به آنها نسبت مي دهيم، نقش تعيين كننده را دارند.
در مورد اثر بخشی درمان افسردگی، در یک مطالعه ی فراتحلیلی، با مقایسه ی روش درمان شناختی– رفتاری و درمان های دیگر، نشان داده شد که با وجود مزیّت دارو درمانی به جهت هزینه کمتر و پاسخ سریع تر به علائم جسمانی و خلقی، درمان شناختی- رفتاری تأثیر عمیق تری بر ساختار شخصیت و نظام پردازش شناختی و هیجانی بیمار از خود باقی می گذارد(صولتی دهکردی، 1391، ص491).
از طرف دیگر، اختلال افسردگی منشأ هيجانات، افكار، و عملكرد جسماني متعددی است که با درجات متفاوتی از احساسات گوناگون از جمله احساس تنهایی همراه است(فریدونی و همکاران، 1391، ص99).
احساس تنهايي؛ تجربهاي ذهني و آزار دهنده است كه گوياي كاستيها و كمبودهايي در پيوندهاي عاطفي و اجتماعي ميان فردي است. چيره شدن بر احساس تنهايي بيآنكه تماس دائمي و منظمي با ديگران داشته باشيم كاري بسيار دشوار است. افراد دچار تنهايي، بيشتر فرصت ارتباط هاي اجتماعي را از دست ميدهند، زيرا گرايشي به انجام اين كار ندارند(ديوريو ،2003؛ به نقل از عابدینی نسب، 1383).
احساس تنهایی زمانی بوجود می آید که بین روابط اجتماعی موجود فرد، ناهمخوانی های زیادی وجود داشته باشند.
پژوهشگران دو نوع احساس تنهایی را مشخص کرده اند: تنهایی اجتماعی که در نتیجه ی احساس عدم عضویت در یک گروه و نداشتن فعالیت های مشترک با دیگران ایجاد می شود، و تنهایی عاطفی که نتیجه ی دوری و طرد شدگی از سوی دیگران است.
اگرچه تنهایی اجتماعی و عاطفی از نیازهای متفاوتی سرچشمه می گیرند، افراد تنها؛ چه تنهایی شان از نوع اجتماعی باشد یا عاطفی، از عزت نفس پایین رنج می برند و اغلب ناخشنود و افسرده هستند(کلنیکه ؛ ترجمه شهرام محمد خانی، 1391، ص178).