هیجان پدیدهای چندبعدی و بسیار پیچیده است و از ماهیتی ذهنی، زیستی، هدفمند و اجتماعی برخوردار است (ایزارد ، 1993). هیجانها تا اندازهای احساس ذهنی هستند
پیشینه داخلی و خارجی:
دارد
منابع فارسی:
دارد
منابع لاتین:
دارد
نوع فایل:
Word قابل ویرایش
تعداد صفحه:
60
هیجان پدیدهای چندبعدی و بسیار پیچیده است و از ماهیتی ذهنی، زیستی، هدفمند و اجتماعی برخوردار است (ایزارد ، 1993). هیجانها تا اندازهای احساس ذهنی هستند، به این صورت که باعث میشوند فرد احساس را به شیوه خاصی، مثلاً عصبانی یا خوشحال بودن، تجربه کند. بعلاوه هیجانها دارای ماهیتی زیستی نیز هستند، یعنی پاسخهای بسیجکننده انرژی هستند که بدن را برای سازگار شدن با هر موقعیتی که فرد با آن مواجه شده، آماده میکنند. هیجانها در عین حال، هدفمندند؛ برای مثال، خشم میل انگیزشی برای انجام دادن کاری مانند جنگیدن با دشمن یا اعتراض به بیعدالتی را موجب میشود.
در نهایت، هیجانها پدیدههای اجتماعی نیز هستند، بدین شکل که وقتی فرد هیجانزده میشود، علایم قابل تشخیص چهرهای، ژستی و کلامی میفرستد تا دیگران را از کیفیت و شدت هیجانپذیری خود آگاه سازد؛ عاملی که در ایجاد و حفظ روابط انسانی بسیار کمککننده است (فریجا، 1986). با توجه به پیچیدگی و گستردگی ویژگیهای هیجان، مشخص میگردد که مفاهیم هیجان و تنظیم هیجان را نمیتوان به روشنی تعریف کرد (هولودینسکای و فردمایر ، 2006).
به طور کلی سه پارادایم یا رویکرد اصلی در حوزه هیجانات وجود دارد: 1) پارادایم ساختارگرایی که در آن هیجان به عنوان یک وضعیت روانشناختی دیده میشود و به اشکال مختلف هیجان و تمایز آنها از یکدیگر و وضعیتهای روانشناختی دیگر توجه میشود. در این رویکرد، هیجان یک واکنش به عوامل علّی مختص آن هیجان میباشد. 2) پارادایم کارکردگرایی که در آن هیجان به عنوان یک کارکرد روانشناختی مطرح میشود و طی فرایند ارزیابی مرتبط با انگیزههای فردی حاصل میشود. 3) پارادایم فرهنگی و اجتماعی که در آن برانگیختگی هیجانات و رشد الگوهای مقابلهای به عنوان یک کارکرد، وابسته به تجارب شخصی نیست؛ بلکه بیان، شکل و کارکرد هیجانات حاصل زمینههای فرهنگی و اجتماعی است.
پاور و داگلیش (2008) هیجان را به عنوان یک تعامل پیچیده از عاملهای بیولوژیکی، روانشناختی، شناختی و اجتماعی در نظر میگیرند. ولز (2005) در مطالعه نظریههای هیجان مطرح میکند که نظریههای هیجان را میتوان در سه مدل اصلی طبقهبندی کردکه عبارتند از: مدلهای فیزیولوژیک محور: این دسته از نظریههای هیجان دارای جهتگیری تکاملی هستند و هیجانات را به عنوان پاسخ فیزیولوژیکی به محرک محیطی تبیین میکنند. هدف از این پاسخ حفظ سلامت فرد و مطمئن شدن از بقای اوست.
مدلهای شناختی: این رویکرد فرایندهای شناختی را در تجربه و بیان هیجان مهم میدانند و معتقدند که هیجانات بر اساس ارزیابی و فرایندهای شناختی ایجاد میشود. مدلهای شناختی اجتماعی: این رویکرد تمرکز رویکرد تکاملی را در پاسخ به محیط با رویکرد ارزیابی شناختی جمع میکند و عاملهای اجتماعی را برای تبیین تجربه و بیان هیجان اضافه میکند. رابطه بین هیجانات، نقشهای اجتماعی و تعامل اجتماعی مورد توجه این رویکرد است. در این رویکرد هیجان فقط یک ابزار برای بقای فیزیکی فرد نیستند، بلکه برای بقا در گروههای اجتماعی هم لازم هستند. تحقیق در مورد هیجانات از چشمانداز سازندگی اجتماعی به رابطه بین رفتار اجتماعی و هیجانات تمرکز دارد. البته اسنادها و رابطه آنها با شناخت و هیجان هم در این رویکرد مورد تاکید است. اما در این رویکرد به نقش عاملهای اجتماعی که اسنادها را تحت تاثیر قرار میدهند و ایجاد میکنند، توجه میشود.
لازاروس (1991) هم راستا با این رویکرد معتقد است که هیجان از طریق تعاملات فرد و محیط شکل میگیرد و نمیتوان آن را فقط بر اساس فرد یا محیط به صورت خاص تبیین نمود. در تعریف هیجان فریجا (1988) هیجانات را به عنوان تجارب ذهنی دارای معانی موقعیتی که برانگیزاننده حالات عمل است، توصیف مینماید. آرنولد گزل (1950) هیجانها را به عنوان پدیدهای دارای طرح تعریف میکند که به طور غیرقابل تفکیکی به الگوهای کنش و حالتهای ارگانیکی بستگی دارند. جیمز (1884) بیان میکند که تغییرات جهان مستقیماً به دنبال ادراک پدیده مهیج به وقوع میپیوندند و احساس ما از این تغییرات هیجان نامیده میشود. واتسون (1924) بیان میکند، هیجان عبارت است از یک طرح ارثی واکنش که متضمن تغییرات عمیقی در مکانیسم جسمی به طور عام و در سیستمهای درونی و غددی به طور خاص است.
درتعریف مفهوم هیجان، شیرر (2004) چهار مؤلفه سیستمی دارای تعامل را در فرایندهای هیجانی شناسایی میکند، شامل مؤلفه شناختی که به ارزیابی از اشیا و رویدادها مربوط میشود. مؤلفه عصبی/زیستی که سائق (انرژی) را تنظیم میکند. مؤلفه ابراز حرکتی که ظهورهای هیجان و واکنش را انجام میدهند. مؤلفه انگیزشی که عمل را هدایت و آماده می کند و مؤلفه احساس ذهنی که حالتهای درونی و تعامل با بافت فعلی را مدیریت میکند.
پکران ، گاتز و پری (2005) نیز در راستای مدلهای فرایند/مؤلفه از هیجان (شیرر، 2000) هیجانات را به عنوان مجموعهای از فرایندهای روانی به هم مرتبط میدانند که شامل مولفههای عاطفی، شناختی، فیزیولوژیکی و انگیزشی میباشد. مثلاً احساس ناراحتی و تنش، نگران بودن، فعال شدن فیزیولوژیکی و خواهان رها شدن (دور شدن) به عنوان مؤلفههای هیجان اضطراب مطرح میشوند. پکران (2006) هیجانات را بصورت چندمؤلفهای و مشتمل بر فرایندهای هماهنگ خرده سیتمهای روانشناختی عاطفی، شناختی، انگیزشی، بیانی و فرایندهای فیزیولوژیکی جلدی (وابسته به سطح بدن) توصیف میکنند. فرایندهای عاطفی به عنوان محور هیجانات در نظر گرفته میشوند. مثلاً در مورد اضطراب امتحان، ناراحتی و احساس نگرانی (مؤلفه عاطفی)، نگرانیها (شناختی)، انگیزش اجتناب (انگیزشی)، بیان چهرهای دارای اضطراب (بیانی) و فعالیتهای فیزیولوژیکی (فیزیولوژیکی) در نظر گرفته میشوند. همچنین از نظر پکران (2006) هیجانات با شدت پایین (خلقیات هیجانی) هم میتوانند مشتمل بر این مؤلفهها باشند، اگرچه همه ابعاد آنها در آگاهی هوشیارانه قرار نگیرد.
نگاه هالوداینسکی و فرایدلمیر (2006) به هیجان بصورت رابطهای و کارکردی میباشد. به این معنا که از نظر آنها در هیجان فرایندهایی که الزاماً دربرگیرنده فرد و محیط میباشند، به عنوان دو قطب یک زمینه در نظر گرفته میشوند. بر همین اساس آنها هیجانات را بصورت کارکردی مورد بررسی قرار میدهند، یعنی آنها هیجان را به عنوان سیگنالهای تنظیمیای که کیفیت رفتار را تعدیل، تشدید یا تغییر میدهند، مفهومسازی میکنند.
پاور و دالگلیش (2008) در پاسخ به این سؤال که بخشهای ساختاری یک هیجان چیست؟ بیان میکنند که هیجانات مشتمل بر رویداد برانگیزاننده ، تفسیر و ارزیابی بعدی از این تفسیر است که باعث یک تغییر فیزیکی و حالتی از آمادگی برای عمل میشود، همچنین به این موضوع اشاره میکنند که در برخی از نظریهها رفتار هیجانی آشکار هم جزء بخشهای یک هیجان در نظر گرفته میشود. لانگ (1984) هم بر این نکته تأکید مینماید که هیجانات شامل مؤلفههای تجربی، رفتاری و فیزیولوژیکی هستند. مثلاً هیجان ترس ممکن است شامل احساس ناراحتی (تنش)، تلاش برای فرار و تند شدن ضربان قلب باشد. همچنین مؤلفههای هیجانی مختلف ممکن است در افراد مختلف یکسان نباشد. خودارزیابی از هیجانات ممکن است متناسب یا بیش از حد، قابل پذیرش یا غیرقابل تحمل، قابل فهم یا بیمعنی در نظر گرفته شود. لذا هیجانات کنترلپذیر و انعطافپذیر هستند و روشهای کنترل زیادی بر روی هیجانات اثبات شده است (گروس، 1998).
هیجان و تجربه هیجانی با زندگی پر از چالش، استرس و مشکلات آدمی آمیخته شده و تنظیم آن نقش بسزایی در انطباق و بقای گونه انسان دارند (اکمن و دیویدسون ، 1992؛ لازاروس، 1991؛ شرر، 1994؛ کتلار، 2004؛ نس و الزورث، 2009). در مقابل برخی محققان اعتقاد دارند که هیجانها هیچ هدف مفیدی ندارند و فعالیت جاری را مختل میکنند، رفتار را آشفته میسازند و عقل و منطق را از ما میگیرند. اینکه آیا هیجان به ما خدمت میکند یا نه، بستگی دارد به اینکه چگونه فرد سیستم هیجانی خود را تنظیم کند که تنظیم هیجان ممکن شود و نه آنکه فرد توسط هیجان تنظیم شود (گروس، 1999).
در زندگی روزمره، انسانها دائماً در معرض محرکهای برانگیزنده هیجانی قرار میگیرند که از محرکهای درونی مانند تفکر در مورد چیزی تا رخدادهای بیرونی مانند شنیدن پچپچهای درگوشی در دانشگاه یا شنیدن یک موزیک، گسترده شده است. بنابراین انسان همیشه در نوعی تنظیم هیجانی درگیر است (دیویدسون، 1998). با این حال میتوان اذعان داشت که تنظیم هیجان یک سری فرایندهایی است که افراد برای تغییر جهت جریان خود به خودی هیجان از آنها استفاده میکنند. بعضی از رویکردها بر این عقیدهاند که تنظیم هیجان میتواند بوسیله محیط بیرون فرد انجام پذیرد؛ برای مثال، محققان رشد نشان دادهاند که مراقبین نقش کلیدی در تنظیم حالات هیجانی کودکان دارند (سوتام-گرو و کندل ، 2002)؛ همچنین محققان محیطی نشان دادهاند که محیطهای طبیعی نسبت به محیطهای شهری، زودتر استرس را بهبود میبخشند (وندنبرگ ، هارتیگ و استاتس ، 2007).
بطور کلی در رویکردهای علمی روانشناسی در حوزه هیجان توافق کمی در وجود معیارهای لازم و کافی در تعریف هیجانات و تنظیم آن وجود دارد. برخی محققان بر این عقیدهاند که تنظیم هیجان معمولاً فرایندهای تنظیمی، تعدیلی و یا سازگاری صرفاً یک جنبه از تجربیات یا پاسخهای هیجانی است (کمپوس و استرنبرگ، 1981، به نقل از گروس و تامپسون، 2007). مثلاً شکلهایی از تنظیم هیجان وجود دارند که اتوماتیک و بدون نیاز به تلاش شناختی هستند (بارگ و ویلیامز ، 2007؛ کول و کال ، 2007، موس ، بانگ و گروس، 2007). به اعتقاد برخی از نظریه پردازان تکرار تنظیم هیجان هشیار و ارادی در حضور یک محرک منجر به استفاده از راهبردهای خود به خودی و غیرهشیار در حضور آن محرک میشود (گروس و تامپسون، 2007).
اما بعضی بر این عقیدهاند که تنظیم هیجان به طور همزمان در تمام سیستمهای فیزیولوژیکی، رفتاری و فرایندهای شناختی حاصل میشود (گروس، 1998، اوشنر و گروس، 2005، 2008؛ براون ، ریان و کرسول ، 2007؛ چانگ و پنبیکر، 2007). در این راستا به نظر میرسد که جامعترین تعریف از تنظیم هیجان را تامپسون (1991) ارائه کرده است: تنظیم هیجان عبارت است از همهی فرایندهای درونی و بیرونی که عهدهدار نظارت، ارزشیابی و اصلاح واکنشهای هیجانی، (خصوصاً شدت و ویژگیهای آنها) هستند و دستیابی فرد به اهدافش را میسر میسازند.
در طی تنظیم هیجان، افراد هیجانهای منفی و مثبت خود را افزایش، کاهش یا ثابت نگه میدارند. تنظیم هیجان اغلب شامل تغییر در پاسخهای هیجانی است. این تغییر ممکن است در نوع هیجان فرد، چگونگی تجربه هیجان و ابراز هیجان به وقوع بپیوندد (گروس، 1999). فرایند تنظیم هیجان ممکن است فرد را به حالت مطلوب خود نزدیک سازد (وگنر ، اربر و زاناکوس ، 1993).
یکی از رویکردهای تاثیرگذار در زمینه تنظیم هیجان « مدل فرایندی » تنظیم هیجان گروس (1998، 2001) میباشد. زیربنای این مدل، مفهوم فرایندهای تولیدی هیجان است. بر اساس این مدل، هیجان با ارزیابی نشانههای هیجانی بیرونی و درونی آغاز میشود. ارزیابی این نشانهها، مجموعهای هماهنگ از پاسخهای هیجانی رفتاری، تجربی و فیزیولوژیکی را ایجاد میکند. این پاسخها ممکن است تعدیل شوند و این متعادلسازی نهایتاً پاسخهای هیجانی آشکار را شکل میدهند. چون هیجان در طول زمان و طی فرایند آشکار میشود، راهبردهای تنظیم هیجان برحسب اینکه چه زمانی بر فرایندهای تولید هیجان تأثیر میگذارند، متفاوتند (گروس و جان، 2003). بر مبنای این مدل، راهبردهای تنظیم هیجان بر یک یا چند نقطه از پنج مرحله فرایند تولید هیجان تأثیر میگذارند. این فرایندها عبارتند از: 1. انتخاب موقعیت ؛ 2. اصلاح موقعیت ؛ 3. گسترش توجه ؛ 4. تغییر شناختی و 5. تعدیل پاسخ (گروس، 1998).
مبتنی بر مدل گروس، راهبردهای تنظیم هیجان، ابتدا ممکن است درخود موقعیت عمل کنند که این فرایند انتخاب موقعیت نام دارد. انتخاب موقعیت به معنای نزدیکشدن یا دورشدن از افراد یا موقعیتهای معین، بر اساس تأثیرات هیجانی احتمالی آنها است. وقتی فرد در موقعیت فراخوانندهی هیجان قرار میگیرد، اصلاح موقعیت ممکن میشود. این فرایند، نشاندهندهی تغییر محیط به منظور تغییر تأثیرات هیجانی آن است. انتخاب و اصلاح موقعیت، به شکل دادن موقعیت در افراد کمک میکند؛ اما بدون اصلاح موقعیت نیز، هیجانها تنظیم میشوند. هر موقعیت دارای جوانب گوناگونی است؛ منظور از گسترش توجه این است که فرد توجه خود را به کدام جنبه از موقعیت معطوف کند. به عبارت دیگر، گسترش توجه، به چگونگی معطوفشدن توجه افراد به موقعیت، برای تأثیرگذاری بر هیجاناتشان اشاره میکند.
این فرایند راهبردهای توجه را شامل میشود که در دامنهای از منحرف کردن توجه (تمرکز بر جنبههایی از موقعیت که با هیچ هیجانی مرتبط نیست)، یا دورکردن توجه از موقعیت بلاواسطه (دریبری و روتبارت ، 1988) تا نشخوارگری (متمرکز کردن توجه بر موقعیت و مفاهیم ضمنی آن) (نولن-هوکسما ، 1991) قرار میگیرد. بعد از اینکه موقعیت انتخاب شده و اصلاح یافت و به طور انتخابی به آن توجه شد، امکان تغییر تأثیرات هیجانی آن وجود دارد. تغییر شناختی به معنای ارزیابی موقعیت، برای تغییر اهمیت هیجانی آن، با تغییر نحوهی تفکر فرد دربارهی موقعیت، یا ظرفیت فرد برای مدیریت خواستههای موقعیتی همراه است. تعدیل پاسخ، به تأثیرگذاری بر پاسخهای هیجانی، در زمان آشکارشدن هیجانات اشاره میکند. تجربیات روزمره نشاندهندهی تلاش فرد برای مدیریت رفتارهای هیجانی، مثل پنهانکردن خشم، یا پاسخهای فیزیولوژیک، مثل کاهش میزان تنفس است (گروس، 2006).
گروس (1998) این فرایندها را به دو دسته کلی تقسیم میکند: چهار فرایند اول، شکلدهندة راهبردهای متمرکز بر پیشایند هستند؛ یعنی راهبردهایی که پیش از رخداد حادثه و پیش از ایجاد هیجان یا در آغاز بروز آن فعال میشوند و از بروز هیجانهای شدید پیشگیری میکنند. فرایند دیگر، شکلدهندة راهبرد متمرکز بر پاسخ است و نشاندهنده راهبردهایی است که پس از بروز حادثه و یا پس از پیدایی هیجان فعال میشوند. بر اساس این الگو، هیجانها را میتوان قبل از پاسخ به یک موقعیت محرک از طریق راهبردهای متمرکز بر پیشایند، و یا بعد از پاسخ به موقعیت محرک از طریق راهبردهای متمرکز بر پاسخ، تنظیم کرد.
تاکنون بیشتر تحقیقات در زمینه این مدل بر دو راهبرد تنظیمی تأکید کردهاند: ارزیابی مجدد شناختی و سرکوب ابرازی (گروس، 1998؛ گروس و تامپسون، 2007). ارزیابی مجدد بیانکنندهی این مفهوم است که موقعیتها به خودی خود هیجان ایجاد نمیکنند؛ این ارزیابی انسانها از موقعیت است که هیجان را ایجاد میکند. بر همین اساس، یکی از کاربردهای تنظیم هیجان، تغییر و اصلاح شیوۀ ارزیابی موقعیت است. ارزیابی مجدد که ممکن است پاسخهای هیجانی را کاهش یا افزایش دهد، شکلی از تغییرات شناختی است که تفسیر یک موقعیت بالقوۀ هیجانی را به شیوهای که اثر هیجانی را تغییر دهد، دربرمیگیرد. ارزیابی مجدد جزء راهبردهای متمرکز بر پیشایند میباشد. (لازاروس و فولکمن ، 1984). سرکوبی ابرازی شکلی از تعدیل پاسخ است که از بروز رفتارهای بیانگر هیجان و جلوههای هیجانی، جلوگیری میکند. سرکوبی ابرازی، باید در کاهش جلوههای رفتاری هیجانهای منفی مؤثر باشد؛ سرکوبی ابرازی جزء راهبردهای متمرکز بر پاسخ است (گروس، 1998).
سه سیستم تولید هیجان اصلی در این مدل، توجه ، دانش و تظاهرات بدنی هیجان میباشند. تنظیم هیجان یک یا چندتا از این فرایندها را هدف قرار میدهد (گروس، 1998، 2001؛ پارکینسون و توتردل ، 1999؛ فیلیپوت ، بینز ، دولیز و فرانکارت ، 2004). اولین سیستم تولیدی، توجه است که در آن یک سری شبکه های عصبی به فرد اجازه میدهند تا اطلاعات حسی خاصی را دریافت کند (فان ، مککاندلیس ، فوسلا ، فلومبام و پوسنر ، 2005). فرایند توجه، مورد توجه روانشناسی شناختی و علم عصبشناختی بوده است (پوسنر و روتبارت ، 2007).
دومین سیستم تولیدی، دانش است. دانش دربرگیرندهی ارزیابی شناختی است که شامل ارزیابی شخصی فرد از رخداد هیجانی بروز یافته میباشد (لازاروس، 1991؛ شرر ، شور و جاناستون ، 2001). اینکه رخداد هیجانی به اهداف و انگیزههای فردی مربوط است یا نه و اینکه در رسیدن فرد به اهدافش کمک کننده است یا نه در ارزیابی فرد خیلی دخالت دارد (لازاروس، 1991). مطابق با چنین دیدگاهی هیجانها به عنوان نشانهای میان انگیزههای شخصی و عوامل مرتبط محیطی ارتباط برقرارکرده است و منجر به فعال شدن زنجیرهای از اعمال در راستای چنین انگیزههایی میشود (کمپوس، کمپوس و بارت ، 1989).
مقصود از زنجیرهای از اعمال هنگامی است که موانع بیرونی و درونی مانع دستیابی فرد به اهداف و انگیزههای وی میشوند. ارزیابیهای شناختی فرد منجر به ظهور و بروز هیجانهای خاص میشوند و فرایندهای روانشناختی متعددی همچون ادراک، شناخت، حافظه و انگیزش در یک سیستم درونی مرتبط با یکدیگر به هدف تنظیم فعالیتها شکل میگیرند (فریجا، 1986). ارزیابیهای مهم دیگر شامل این موارد است که آیا این رخداد به خود فرد مربوط میشود یا به دیگری؟ آیا رویداد تحت کنترل است یا نه؟ و فرد در قبال آن چه مسئولیت و انتظاراتی دارد (اورتونی ، کلور و کولینز، 1988؛ اسمیت و لازاروس، 1993).
سومین سیستم تولید هیجان، شامل راههای گوناگونی است که در آن هیجان آشکار میشود که شامل تظاهرات چهره، ژست بدنی، حرکات ارادی و غیرارادی و پاسخهای فیزیولوژیکی میباشد (ماس و روبینسون ، 2009). هرچند توجه و ارزیابی بر بدن تأثیر میگذارند، اما پاسخهای بدنی به عنوان یک سیستم تولیدی مجزا عمل میکنند و تنظیم هیجان میتواند فارغ از دو سیستم قبلی بر این قسمت عمل کند (ماس و روبینسون، 2009). راهبردهای تنظیم هیجان همچون سرکوب تظاهرات (گروس، 1998) و آرمیدگی هیجانی پیشرفته (ایش ، فریکچیون و استفانو ، 2003) از این گونهاند.
یکی دیگر از رویکردهای مهم در زمینه تنظیم هیجان، دیدگاه شش مؤلفهای اسمیت و لازاروس (1993) است. اسمیت و لازاروس (1993) معتقدند که شش مؤلفه ارزیابی وجود دارد که دو مورد از آنها به ارزیابی اولیه و چهار مورد از آنها به ارزیابی ثانویه مربوط میشود. ارزیابیهای اولیه شامل: 1) بررسی وابستگی انگیزشی (ارتباط با تعهدات شخصی) و 2) همخوانی انگیزشی (سازگاری با اهداف فردی) میباشد. ارزیابیهای دوم شامل: 3) مسئولیتپذیری ، 4) توانایی کنار آمدن با مسأله (اینکه آیا میتوان موقعیت را بهبود بخشید)، 5) توانایی مقابله متمرکز بر هیجان (آیا میتوان هیجانات حاصل از چنین موقعیتی را دستکاری کرد؟) و 6) انتظارات برای آینده (آیا امیدی به بروز تغییر در آینده وجود دارد) میباشد.
به اعتقاد اسمیت و لازاروس (1993) حالات هیجانی را میتوان بر اساس اینکه کدام مؤلفه ارزیابی درگیر شده باشد از یکدیگر تمیز داد. به عنوان مثال خشم، احساس گناه، اضطراب و افسردگی همگی دارای مؤلفههای وابستگی انگیزشی و ناهمخوانی انگیزشی میباشند. ولی بر اساس ارزیابیهای ثانویه از یکدیگر متمایز میشوند. به عنوان مثال، احساس گناه شامل مسئولیتپذیری شخصی، اضطراب شامل توان مقابله پایین در مقابل شرایط و افسردگی حاصل کاهش انتظار برای تغییر در آینده میباشد. البته برخی صاحبنظران معتقدند که پاسخهای هیجانی الزاماً ناشی از ارزیابیهای شناختی نیستند بلکه سیستمهای مختلفی درگیر پاسخهای هیجانی و تنظیم آن میباشند. به عنوان مثال لونتزال و شیرر (1987، به نقل از گاربر و داج ، 1991) سلسله مراتب سطوح پردازش اطلاعات را در ارزیابیهای شناختی مطرح مینمایند که شامل سه سطح میباشد
1) سطح حسی-حرکتی : این سطح پایینترین و پایهایترین سطح پردازش را شامل میشود که در آن فرایندهای اولیه ارزیابی اغلب بر پایه الگوهای فطری (ذاتی) و بازتابها بوده و از این رو برای محرکهای خاص اختصاصی میباشند. سطح طرحوارهای : دومین سطح پردازش در طول زندگی فرد و بتدریج شکل میگیرد. در این سطح، ارتباطات خاص میان محرک و موضوع، بدلیل داشتن ارتباط با انگیزهها و رفتارهای ویژهای که منجر به سازگاری میشود، مورد ارزیابی واقع میشود. چنین الگوهایی از ارزیابی حاصل یادگیریهای شخصی بوده که در برخورد مجدد با محرکهای خاص میتوانند مجدداً مورد بازنمایی واقع شوند.
2) سطح مفهومی : این سطح شامل ساختار دانش گزارهای سازمانیافته مربوط به هیجانات همچنین فرایندها، مکانیزمها و مراحل اجرا (رویهای) است که فرد بطور عمومی میتواند چنین دانشی را برای تأثیرگذاری بر هیجانات و تنظیم آن بکار گیرد. بنابراین یک توصیف کامل از فرایندهای هیجانی باید بتواند تمامی مراحل حسی-حرکتی، طرحوارهای و مفهومی و همچنین تعامل میان آنها را دربرگیرد.
در همین راستا پاور و دالگلیش (1997) معتقدند که پاسخهای هیجانی میتوانند حاصل سیستمهای مختلف باشند. به این ترتیب که اطلاعات محیطی از طریق سیستمهای پردازش حسی محرکها یا سیستم شبیهسازی توسط فرد دریافت میشوند و با اطلاعات موجود درباره جهان و خود که بصورت سیستمهای گزارهای در طول تاریخ زندگی فرد شکل گرفتهاند ترکیب شده و مورد ارزیابی واقع میشوند. چنانچه اهداف فعلی فرد با ممانعت مواجه شوند، پاسخ هیجانی تولید میشود. از طرفی پاور و داگلیش (1997) معتقدند که پاسخهای هیجانی همچنین میتوانند از طریق سیستمهای تداعی حاصل شوند به این ترتیب که اگر رویدادهای مشابهی به صورت مکرر و با روش مشابهی پردازش شود، یک بازنمایی تداعیگرایانه شکل خواهد گرفت که در برخورد با رویدادهای مشابه هیجانات بصورت خودبخودی خوانده میشوند. شواهد فیزیولوژیکی عصبشناختی ناشی از چنین فرایندهایی نیز به دست آمده است.
لدوکس (1992) از دو مسیر حرکت اطلاعات حسی صحبت میکند. یک مسیر کند که شامل حرکت اطلاعات حسی از طریق تالاموس به کرتکس و سپس آمیگدال (محل پردازش اطلاعات هیجانی) میباشد. این مسیر مربوط به پردازش شناختی اطلاعات است. مسیر دوم مسیر تند نام گرفته است که در آن اطلاعات حسی بجای حرکت به سمت کرتکس، مستقیماً به سمت آمیگدال حرکت میکنند. مسیر دوم اجازه میدهد که به موقعیتهای تهدیدآمیز سریعاً پاسخ داده شود. از طرفی در حوزه گسترده ادبیات فیزیولوژی عصبشناختی هیجانات و شناخت، مراکزی بعنوان مراکز هیجانات در مغز شناسایی شدهاند که بر جنبههایی از فرایندهای شناختی دلالت دارند. در واقع مطابق با دیدگاههای فوق، پردازش اطلاعات به شکل سلسلهمراتبی از میان سیستمهای شناختی، هیجانی و فیزیولوژیکی میگذرد که به لحاظ کارکردی وابسته به یکدیگر بوده و جدانشدنی فرض میشوند. دلالت ضمنی چنین یافتههایی گویای این حقیقت است که هم واکنشهای هیجانی و هم تنظیم چنین واکنشهایی، چه خودبخودی و چه نیازمند ارزیابیهای شناختی، در یک فرایند یکپارچه اتفاق میافتند.
افراد با تنظیم هیجان در پی یافتن نتایج روانشناختی یا کارکردهای مشخص هستند. بطور سنتی روانشناسان فرض کردهاند که تلاشهای تنظ یم هیجان به علت نیاز به لذت طلبی یعنی بدست آوردن لذت و دوری از درد است (لارسن ، 2000). هیجانهای منفی برای انسان هزینهبر هستند چون باید تمام منابع فیزیکی و روانی فرد در برخورد با آن بسیج شوند. در این نوع تنظیم هیجان، یعنی تنظیم هیجان نیاز مدار ، فرد از منابع خود استفاده میکند تا به سرعت به حالتهای مورد پذیرش همراه با لذت خود بازگردد. چون نیازهای لذت طلبی در سطوح زیرشناختی پردازش اطلاعات عمل میکنند (پانکسپ ، 1994)، تنظیم هیجان نیازمدار در غیاب اهداف تنظیم هیجان آگاهانه عمل میکند. در حقیقت نیازهای لذت طلبانه به محض برخورد فرد با یک محرک هیجانی فعال میشوند و کارکرد نیازمدار تنظیم هیجان به صورت تکانشی عمل میکند (بریج و وینکلمن ، 2003). اگرچه نیازهای لذتطلبانه تنظیم هیجان مهماند، اما نمیتوانند تمام فرایندهای تنظیم هیجان را پوشش دهند (اربر و اربر، 2000).
در فرایند تنظیم هیجان، اهداف نیز اهمیت زیادی دارند. تنظیم هیجان به افراد اجازه میدهد تا بین دستیابی به اهداف خود تعادل ایجاد کنند (کول و کال، 2007؛ روترموند ، واس و ونتورا ، 2008) و یکپارچگی فرایندهای مربوط به شخصیت خود را گسترش دهند. کارکردهای فردمدار تنظیم هیجان در نظریه تعاملات سیستمهای شخصیت (کال، 2000) مشخص شده است. بر اساس این نظریه، تنظیم هیجان کارکردهای شخصیت را از دو راه تسهیل میسازد: اول بوسیله جلوگیری از اینکه فرد در موقعیتهای هیجانی-انگیزشی خاص گیر بیفتد و در نتیجه افزایش انعطافپذیری کارکردهای شخصیت روی میدهد (روترموند و همکاران، 2008). دوم بوسیله تحریک تبادل پویا بین فرایندهای شخصیت و رسیدن به هماهنگی و ثبات طولانی مدت در کل سیستم شخصیت (بومن ، باستیلوس ، بنسیمون ، برون و بارتی ، 2005).
بنابراین تنظیم هیجان کارکردهای چندگانهای دارد که شامل رضایت نیازهای لذتطلبی، تسهیل رسیدن به اهداف و بهینهسازی کارکردهای شخصیت میباشد. در بسیاری از موارد، تمام این کارکردها در فرد دیده میشود اما گاهی این کارکردها در تضاد با هم قرار میگیرند. مثلاً تنظیم هیجان فردمدار در فرد مستلزم تحمل هیجانات منفی میباشد که این امر با نیاز به لذتطلبی در تضاد است. اینکه فرد در موقعیتهای مختلف از کدام کارکرد تنظیم هیجان (فردمدار یا نیازمدار) استفاده کند، زیاد مشخص نیست. افراد اغلب در موقعیتهای گوناگون از کارکردهای متفاوتی استفاده میکنند. هنگامی که فرد با پریشانی حادی مواجه میشود، کارکرد نیازمدار اهمیت بیشتری مییابد؛ در مقابل کارکرد هدفمدار هنگامی که هنجارهای موقعیتی قوی برای پاسخ هیجانی مناسب وجود داشته باشد بیشتر مورد استفاده قرار میگیرد و بیشتر با بهزیستی طولانیمدت سر و کار دارد. اما تفاوتهای فردی هم در انتخاب این کارکردها مهم هستند (دراکشان ، ایزنک و میرز ، 2007).