در پرداختن به مفهوم دلبستگی، دو بخش اصلی و اساسی وجود دارد: بخش «هنجاری » که به ویژگیهای طبیعی سیستم رفتاری دلبستگی و رشد آن در افراد میپردازد
پیشینه داخلی و خارجی:
دارد
منابع فارسی:
دارد
منابع لاتین:
دارد
نوع فایل:
Word قابل ویرایش
تعداد صفحه:
78
در پرداختن به مفهوم دلبستگی، دو بخش اصلی و اساسی وجود دارد: بخش «هنجاری » که به ویژگیهای طبیعی سیستم رفتاری دلبستگی و رشد آن در افراد میپردازد؛ و دیگری «تفاوتهای فردی » در کارکرد سیستم دلبستگی است. بالبی (1973) مفهوم سیستم رفتاری در دلبستگی را از کردارشناسی گرفت؛ یک برنامه عصبی جهانشمول و زیستی مخصوص که رفتار را به گونهای تنظیم میکند که شانس فرد برای حیات و تولیدمثل افزایش یابد. در بررسی بخش هنجاری این سیستم رفتاری شش جزء وجود دارد. الف)کارکرد زیستی خاص ب) فعالسازی سیستم دلبستگی ج) راهبرد دلبستگی اولیه د) اهداف سیستم دلبستگی ه) زیرلایههای شناختی سیستم دلبستگی و در نهایت و) اثر متقابل سیستم رفتاری دلبستگی و سیستمهای رفتاری دیگر.
الف) کارکرد زیستی سیستم دلبستگی: به نظر می رسد کارکرد زیستی سیستم دلبستگی از فرد (مخصوصاً در نوزادی و اوایل کودکی) در مقابل خطرات به وسیلهی جستجوی دیگران حمایت کننده (نگارههای دلبستگی) مراقبت میکند. بر اساس استدلال تکاملی بالبی، نوزادانی که می توانند در کنار مراقبین حمایت کننده بمانند شانس حیات و تولید مثل بالاتری دارند، بنابراین ژنها رفتار جستجوی مجاورت را رشد و پرورش میدهند.
اکنون معلوم است که فعالیت ژنها از طریق واسطههای هورمونهای درونریز عصبی و سیستمهای فیزیولوژیکی مانند واسطههای شیمیایی انتقال دهندهی پیام عصبی همچون اکسیتوسین و وازوپرسین ، هورمونهای عصبی چون آدرنالین و کورتیزول ، و ساختارهایی چون آمیگدالا و ... که مسئول پاسخگویی به تهدیدها و استرسها هستند (کارتر و همکاران، 2005) انجام میشود. خیلی جالب است که نتایج تحقیقات نشان دادهاند اکسیتوسین که نقش مهمی در دلبستگی والد-فرزند و روابط دلبستگی و جنسی در بزرگسالی دارد (کارتر و همکاران، 2005)، در کودکانی که والدینشان را از دست دادهاند یا مورد تهدید واقع شدهاند و یا حمایت کمی دریافت میکنند، کاهش مییابد.
سطح کورتیزول در کودکان و بزرگسالانی که از نگارههای دلبستگیشان جدا شدهاند؛ در هنگامی که از آنها خواسته میشود در مورد این مسئله فکر کنند افزایش مییابد (گیلات، شیور، مندوزا ، مانینگر و فرر ، 2006؛ گانار ، 2005). بنابراین بالبی به مجاورت و تماس با نگارههای دلبستگی حامی، مورد اعتماد و عاطفی به عنوان یک پدیده انسانی طبیعی و دست اول نگاه میکند و اعتقاد دارد که از دست دادن این مجاورت باعث یک سری عدم کاراییهای روانشناختی و فیزیولوژیکی در انسان میگردد (بالبی، 1969).
بالبی (1988) اعتقاد دارد که سیستم رفتاری دلبستگی نه تنها در کودکی بلکه در بزرگسالی نیز فعال است. او مخالف این عقیده است که وابستگی به دیگران و سوگواری برای دیگران در هر سنی آسیبزا و ناپخته است. به عقیدهی وی حتی بزرگسالان بالغ نیز در هنگام خطر، درد، تنهایی و ... از جستجوی مراقبت و همچنین مراقبت از دیگران احساس آرامش میکنند. او حتی ابراز میدارد که استقلال کامل و بالغ فرد از تعامل مثبت با نگارههای دلبستگی بهدست میآید. به بیان دیگر توانایی آرام کردن خود در بزرگسالی به میزان زیادی به آرامشی که فرد از نگارههای دلبستگی در کودکی دریافت کرده است، وابسته میباشد (میکالینسر و شیور، 2004).
ب) فعالسازی سیستم دلبستگی: بنا به نظر بالبی (1969/1982) سیستم رفتاری دلبستگی بهوسیله تهدیدهای محیطی که حیات انسان را به خطر میاندازد فعال میشود. هنگامی که تهدید ایجاد میشود، نیاز به مورد حمایت قرار گرفتن بوجود میآید و در نتیجه بصورت خودکار سیستم دلبستگی فعال میشود. هنگامی که تهدیدی وجود نداشته باشد، نیازی برای مراقبت از طرف دیگران هم وجود ندارد، بنابراین تمایل به جستجوی مجاورت نیز حداقل به هدف گرفتن حمایت فعال نمیشود (ممکن است که یک فرد به جستجوی مجاورت بپردازد، اما به اهدافی غیر از حمایت همچون جفتگیری یا غرایز عاطفی). هنگامی که تهدیدی وجود ندارد، فرد به انجام فعالیتهای دیگر مانند اکتشاف، جستجوی غذا یا جفتگیری میپردازد (بالبی، 1973). علاوه بر این، بالبی (1973) اعتقاد دارد نشانههایی که به خودی خود خطرناک نیستند ولی احتمال وجود خطر را نشان میدهند (مثل تاریکی، صدای بلند، تنهایی) نیز میتوانند سیستم دلبستگی را فعال کنند.
ج) راهبردهای دلبستگی اولیه: در دیدگاه بالبی (1982/1969) جستجوی مجاورت در هنگام نیاز به حمایت، راهبرد اولیه و طبیعی سیستم رفتاری دلبستگی است. این راهبرد شامل طیف وسیعی از رفتارهاست که کارکرد مشابهی (به دست آوردن و حفظ مجاورت به نگارههای دلبستگی عاطفی) دارند و کارکردهای سازگارانهی مشابهی نیز ایجاد میکنند (حمایت در مقابل خطر، زخم ).
در نوزاد این راهبردهای سیستم رفتاری دلبستگی (گریه کردن، کش آمدن برای در آغوش کشیده شدن) ذاتی است؛ اما در طی رشد و رویارویی با روابط اجتماعی پیچیده، در سیستم دلبستگی رفتار هدفمدار که منعطف، وابسته به موقعیت و حرفهایتر است، به وجود میآید. کودکی که بوسیله نگارههای دلبستگی مناسب مورد مراقبت گرفته، در بیشتر موقعیتها، مهارتهایی همچون ابراز مناسب هیجانات، بیان نیازها و احساسات را بصورت هماهنگ و روشن نشان میدهد و از همین رو در برآورده کردن نیازها موفق خواهد بود (گاتمن و دکلیر ، 1998). در بزرگسالی، راهبرد دلبستگی اولیه لزوماً به رفتارهای جستجوی مجاورت واقعی نیاز ندارد. این راهبردها میتواند شامل فعالسازی بازنمایی ذهنی نگارههای دلبستگی که معمولاً از او مراقبت و حمایت میکنند نیز باشد. این بازنمایی احساس امنیت و اطمینان را برای وی به ارمغان آورده و باعث برخورد مناسب فرد با تهدید پیشرو میباشد. بازنمایی ذهنی نگارههای دلبستگی که منابع نمادی حمایت هستند، مفهوم مجاورت نمادی را ایجاد میکنند. بازنمایی ذهنی صفات ایمنی را که نگارههای دلبستگی ایجاد کردهاند در بر میگیرد؛ و در نتیجه آرام شدن بوسیله خود نیز در فرد ایجاد میشود (میکالینسر و شیور، 2003).
د) اهداف سیستم دلبستگی: بالبی (1982/1969) هدف سیستم دلبستگی و چرخه فعالسازی و غیرفعالسازی آن را توضیح داده است. هدف این سیستم، حس حمایت و یا امنیت است (اسروف و واترز (1977) به آن احساس امنیت میگویند) و بصورت طبیعی به فعالسازی این سیستم منجر میشود. این حس امنیت یک حالت روانشناختی است که تلویحات زیادی دارد: احساس ایمنی و اینکه فرد میتواند توجه خود را به کاری غیر از دریافت حمایت معطوف سازد؛ خوب مورد مراقبت قرار گرفتن، در نتیجه آن اینکه فرد میتواند مفاهیم عشق ورزیدن و ارزش قائل شدن را مورد ستایش قرار دهد؛ و در نهایت اعتماد به وجود حمایت، قدرت ریسک کردن را در فرد بوجود می آورد.
این هدف هنگامی که فرد در معرض خطر واقعی یا نمادی قرار گیرد و نگارههای دلبستگی به اندازه کافی نزدیک و پاسخگو نباشند، برجستهتر میشود. در چنین موقعیتی سیستم دلبستگی فعال میشود و فرد برای جستجو و به دست آوردن مجاورت واقعی و نمادی تلاش میکند. این چرخهی- تجربه خطر و پریشانی، جستجوی حمایت و راحتی از نگارههای دلبستگی، تجربه کاهش استرس و احساس امنیت، برگشت به علاقهمندیها و فعالیتهای دیگر- یک شکل اصلی و موفق از تنظیم هیجان و تنظیم روابط نزدیک بینفردی را به نمایش میگذارد. باید به این نکته مهم توجه کرد که کنار آمدن با تهدیدها و پریشانیها از طریق حمایتی که از نگارهها دریافت میشود، کامل میشود؛ این حمایتها به فرد یک نسخه یا مدل برای تنظیم هیجانات منفی، حفظ تعادل فکری و حفظ روابط ارزشمند ارائه میدهد (واترز، رودریگز و رایدوی ، 1998).
چیزی که در این نسخه مشخص میباشد این مطلب است که نزدیکی بینفردی و کارکردهای خودکار و مستقل فردی بصورت دوجانبه قابل دستیابی هستند. هنگامی که فردی آزرده و پریشان میشود، جستجوی حمایت و مراقبت از دیگران ایدهآل است؛ هنگامی که پریشانی برطرف و آرام گشت، انجام امور دیگر میسر میشود. هنگامی که روابط دلبستگی خوب عمل کند، فرد میآموزد که فاصله از دیگران و داشتن استقلال کاملاً با نزدیکی و اعتماد به دیگران جور در میآید. هیج تضادی بین استقلال و خودتعیینی و روابط نزدیک وجود ندارد (مکالینسر و شیور، 2007).
و) زیر لایههای شناختی سیستم دلبستگی: به عقیده بالبی (1969/1982) سیستم دلبستگی بصورت یک سیستم پیچیده تصحیح اهداف عمل میکند؛ بدین معنا که یک فرد (نوزاد، کودک و یا بزرگسال) پیشرفت خودش را به سمت بدست آوردن اهداف مجاورت/حمایت ارزیابی میکند و اگر لازم بود رفتار خودش را تصحیح میکند تا به نتیجه برسد. این تنظیم منعطف هدف مدار و بر اساس تصحیح اهداف رفتار دلبستگی حداقل به سه کارکرد شناختی نیاز دارد: الف) پردازش اطلاعات درباره روابط فرد-محیط که شامل کنترل و ارزیابی رخدادهای تهدیدآمیز و حالت درونی خود (پریشانی یا امنیت) فرد است، ب) کنترل و ارزیابی پاسخ نگارههای دلبستگی به جستجوی مجاورت، ج) کنترل و ارزیابی مناسب بودن رفتارهای انتخاب شده در آن شرایط محیطی، که در نتیجهی تنظیم این رفتارها کنارآمدن با موانع محیطی میسر میشود. این اجزا در مدلهای خودتنظیمی نیز دیده میشود (کارور و شیر، 1981).
بالبی (1969/1982، 1973) تأکید دارد که طبیعت هدفمدار رفتار دلبستگی نیازمند ذخیره اطلاعات مرتبط، به شکل بازنمایی ذهنی و تبادلات بین فرد و محیط میباشد. بالبی به این بازنماییها «مدلهای کارکردی » میگوید. بالبی (1969/1982) دو نوع مدل کارکردی یعنی مدل کارکردی خود و مدل کارکردی دیگران، را معرفی کرده است. این مدلها حافظه فرد را در ارتباط با خود و نگاره دلبستگی در زمان بدست آوردن حمایت در زمان نیاز سازماندهی میکنند (مین و همکاران، 1985).
) اثر متقابل بین سیستم رفتاری دلبستگی و دیگر سیستمهای رفتاری: چون بالبی به طبیعت همراه با احساس ترس و تهدید در نوزاد انسان علاقهمند بوده و به آن پرداخته است و همچنین چون به کارهایی که کودک پس از رفع ترس و تهدید و بازگشت امنیت انجام میدهد توجه داشته است؛ بنابراین وی به تمام سیستمهای رفتاری دیگر که در هنگام امنیت فعال میشوند توجه زیادی کرده است. بالبی اعتقاد دارد که یک سیستم رفتاری سازمان یافته میبایست وجود داشته باشد که برانگیختگی حاصل از ترس و تهدید را به رفتار فرار متصل کند. اما وی بر این موضوع تأکید دارد که کودکان اغلب بهوسیله امنیتی که نگارههای دلبستگی برای آنها فراهم میآورند به امنیت میرسند.
چون ترس و جستجوی مجاورت از نظر بقای زیستی حق تقدم دارند، فعالسازی سیستم دلبستگی از فعالسازی سیستمهای رفتاری دیگر جلوگیری میکند. در هنگام بروز تهدید افراد بیشتر به قصد بدست آوردن امنیت و حمایت به سمت دیگران میروند. در این هنگام افراد بیشتر بر خود متمرکزند (تمرکز بر نیاز حمایت) چون در هنگام تهدید منابع ذهنی لازم برای پرداختن به امور دیگر مثل نوعدوستی یا نیازهای دیگران را در دسترس ندارند. فقط هنگامی که آرامش کسب شد و احساس امنیت به فرد بازگشت، وی میتواند به سیستمهای رفتاری دیگر توجه کند و برای آنها انرژی بگذارد و در فعالیتهای غیر دلبستگی شرکت کند. به علت این رابطه متقابل که بین سیستم دلبستگی و دیگر سیستمهای رفتاری وجود دارد، بدست آوردن امنیت دلبستگی، شرکت در فعالیتهای دیگر مانند اکتشاف، روابط جنسی و مراقبت را ممکن میسازد و به فرد اجازه میدهد تا با آرامشی که بدست آورده از نگارههای دلبستگی فاصله بگیرد.
بر هم کنش پویای سیستم دلبستگی و دیگر سیستمهای رفتاری را میتوان بر اساس نظریههای انگیزشی بررسی کرد، این نظریهها بر تفاوت بین انگیزههای برانگیزاننده و جلوگیریکننده تأکید دارند (هیگینز ، 1998؛ کارور و وایت ، 1994). هنگامی که با تهدید مواجه میشویم، سیستم دلبستگی به صورت جلوگیری کننده عمل میکند و هدفش این است که از فرد در آسیبها محافظت کند و از رفتارهای که احتمال خطر را افزایش دهد جلوگیری کند. با بدست آوردن احساس امنیت سیستم انگیزشی برانگیزاننده فرد را به سمت عمل در سیستمهای رفتاری دیگر (اکتشاف یا ابراز علاقه و وابستگی) هدایت میکند، در این صورت کسب مهارتها، رشد فردی و تحقق خود را برای فرد میسر میشود.
در بخش دوم یعنی بحث تفاوتهای فردی، بالبی (1969/1982) عقیده دارد که سیستم رفتاری هر فرد شامل «اجزای آموخته شده مبتنی بر رشد» میباشد که حاصل تاریخچه خاص فعالیت سیستم رفتاری در بافتهای متفاوت میباشد. اگرچه این سیستمهای رفتاری احتمالاً بر اساس سطح زیر کورتکس عمل کرده و تا حدی بازتابی و مکانیکی هستند؛ اما به عقیده بالبی بسته به تجربه کسب شده در دنیای بیرون ظرفیت بدست آوردن اهداف را نیز دارا میباشند. بنابراین سیستمهای رفتاری در جهت کسب مکانیسمهای رفتاری- شناختی (نظارت و ارزیابی) در محیط تکامل مییابند و ظرفیت تنظیم هدفمحور و منعطف سیستم فراهم میشود. در طی زمان بعد از تکرار عمل در روابط خاص محیطی (مخصوصاً خانواده)، سیستم رفتاری هر فرد به صورت منحصر به فردی خاص آن فرد میگردد.
کودک میآموزد که سیستم رفتاری خودش را بر اساس انتظارات باثبات در مورد مسیرها و موانع کسب هدف تنظیم کند. این انتظارات که تا حدی در سطح قصدمدار و هشیار عمل میکند، بهصورت قسمتی از برنامه سیستم رفتاری در میآید و منبع تفاوتهای فردی و تداوم عملکرد سیستم رفتاری در هر فرد میگردد. به همین دلایل نظریه دلبستگی تا حدی نظریه تفاوت فردی در جهتگیری ارتباط و رشد شخصیت میباشد. بر اساس نظریه بالبی برای پرداختن به تفاوتهای فردی بحثهای زیر مطرح میگردد.
الف) در دسترس بودن نگارههای دلبستگی، احساس امنیت و راهبردهای ثانویه: اگرچه تقریباً تمام نوزادانی که متولد میشوند برای جستجوی مجاورت و امنیت در زمان نیاز با انگیزه هستند، اما حفظ مجاورت و بدست آوردن امنیت به پاسخگو بودن نگارههای دلبستگی وابسته است. بر اساس نظریه دلبستگی کیفیت تعامل با نگارههای دلبستگی در زمان نیاز منبع مهمی در تفاوت های فرد در عملکرد سیستم دلبستگی میباشد. هنگامی که نگارههای دلبستگی در دسترس، حساس و پاسخگو باشند، تجربه احساس ایمنی بدست میآید- احساس ایمنی یعنی حس اینکه دنیا معمولاً امن است. نگارههای دلبستگی معمولاً کمک کنندهاند و امکان جستجوی کنجکاوانه محیط و تعامل مثبت، همراه با اعتماد به نفس با دیگران را ممکن میسازد. این حس بیانگر آن است که سیستم دلبستگی خوب عمل کرده و جستجوی مجاورت باثبات است؛ و در ضمن تنظیم هیجان به شکل موثری صورت میگیرد (واترز و همکاران، 1998).
یک نسخه ایمن محور شامل گزارههایی اینچنینی است: اگر من با مانعی روبرو شوم که باعث پریشانیام گردد، برای جستجوی کمک به نگارههای دلبستگیام پناه میبرم؛ این نگارهها در دسترس هستند؛ من میتوانم در نتیجه مجاورت احساس آرامش و راحتی کنم، بنابراین میتوانم به سراغ فعالیتهای دیگر روم. اگر نگارههای دلبستگی از نظر فیزیکی و هیجانی در زمان نیاز دردسترس نباشند، و به نیازهای جستجوی مجاورت پاسخگو نباشند و در ایجاد آرامش و احساس امنیت توانا نباشند، کارکرد سیستم دلبستگی تخریب میشود و هدف این سیستم حاصل نمیشود. پریشانی که در ابتدا باعث فعالسازی این سیستم گشته با تردیدهایی همراه میشود: «آیا جهان محل امنی است؟ آیا میتوانم زمان نیاز به دیگران اعتماد کنم؟ آیا منابع لازم جهت اداره هیجاناتم وجود دارد؟» ؛ این نگرانیها راجع به خود و دیگران باعث حس همیشگی در خطر بودن میگردد؛ بنابراین سیستم دلبستگی همیشه فعال است و ذهن فرد همواره درگیر تهدید و نیاز به کمک می باشد و این دغدغهها در فعالیتهای دیگر سیستم رفتاری مداخله میکند. در اثر تعامل منفی با نگارههای دلبستگی که به اندازه کافی در دسترس و پاسخگو نیستند، راهبرد اولیه دلبستگی یعنی جستجوی مجاورت به هدف مورد نظر خود نمی رسد. در نتیجه، پارامترهای عمل سیستم دلبستگی بر دو راهبرد ثانویه دلبستگی تاکید میورزند. این دو راهبرد بیشفعالسازی و غیرفعالسازی میباشند.
این دو راهبرد را میتوان بر اساس تفاوت دو مفهوم نزاع و گریز در روانشناسی فیزیولوژی (کانون ، 1939) بررسی کرد. راهبردهای بیشفعالسازی پاسخهای نزاعی به ناکامی نیازهای دلبستگی هستند، که بالبی به آن اعتراض گفته است. اعتراض در روابطی بوجود میآید که نگارههای دلبستگی گاهی پاسخگو و گاهی نیستند، در این حالت فرد به راحتی از جستجوی مجاورت دست نمیکشد و در حقیقت بر جستجوی خود اصرار میورزد تا نگارههای دلبستگی را وادار به توجه، عشق و حمایت سازد. هدف اصلی این راهبردها کسب حمایت و توجه نگارههای دلبستگی بیثبات است (کسیدی و کوباک، 1988؛ مین، 1990).
راهبردهای غیرفعالسازی یا گریز، عکسالعمل نسبت به عدم دسترسی نگارههای دلبستگی است. در این تعامل عدم تأیید و همچنین تنبیه به علت نزدیک شدن و نیاز به نگاره دلبستگی وجود دارد (کسیدی و کوباک، 1988؛ مین، 1990). در این حالت، فرد میآموزد که نتیجه بهتر در صورت پنهان کردن نیازها و آسیبپذیریها بدست میآید، و تلاش برای جستجوی مجاورت ضعیف است، احساس ایمنی بدست نیامده و سیستم دلبستگی غیرفعال میشود. فرد تلاش میکند که به تنهایی از پس مشکلات و تهدیدها برآید. بالبی (1969/1982) به آن اتکا به خود اجباری میگوید.
ب) مفهوم سبک دلبستگی: بیشترین تحقیقات انجام شده در زمینه تفاوتهای فردی در کارکرد سیستم دلبستگی در بزرگسالی بر سبکهای دلبستگی تأکید دارد، سبکهای دلبستگی بهصورت الگوهای انتظارات، نیازها، هیجانها و رفتار اجتماعی که از تاریخچه خاص تجارب دلبستگی معمولاً با والدین شکل میگیرد (فرلی و شیور، 2000) میباشد. سبک دلبستگی هر فرد، مدلهای کارکردی با بیشترین میزان دسترسیپذیری، کارکرد نوعی سیستم دلبستگی هر فرد را در روابط خاص (سبکهای دلبستگی در روابط خاص) و در روابط کلی (سبک دلبستگی کلی و عمومی) را منعکس میسازد. بنابراین هر سبک دلبستگی بهصورت محکمی با مدلهای کارکردی پیوند خورده است و راهبردهای دلبستگی (اولیه، ثانویه، بیشفعالسازی یا غیر فعالسازی) را سازماندهی میکند
مفهوم سبک دلبستگی، اولین بار توسط اینزورث (1967) برای توصیف الگوهای پاسخهای نوزادان در هنگام جدایی از مادر و بازگشت مادر در یک موقعیت آزمایشگاهی به نام «موقعیت ناآشنا» مطرح شد. نوزادان در این تحقیق به سه طبقه ایمن، اجتنابی و اضطرابی تقسیم شدند. مین و سولومون (1990) چهارمین نوع دلبستگی یعنی «آشفته/بینظم » که حاصلضرب دو سبک اضطرابی و اجتنابی است را معرفی کردهاند.
نوزادانی که سبک ایمن دارند از مدلهای کارکردی موفقی در جستجوی مجاورت برخوردار هستند. در آزمایش «موقعیت ناآشنا» این نوزادان در هنگام جدایی از مادر پریشانی نشان میدهند اما سریعاً بهبود مییابند و با علاقه در محیط شروع به جستجو میکنند. هنگامی که مادر باز میگردد، با شادی و محبت با مادر برخورد می کنند، خود نوزاد شروع کننده این تعامل است، به در آغوش کشیده شدن توسط مادر پاسخ مثبت میدهند و سریع به سمت اسباببازیهای موجود در موقعیت باز میگردد و شروع به بازی میکند. در مشاهدات خانگی، مادران این نوزادان در زمان نیاز این نوزادان در دسترس هستند و به رفتار جستجوی مجاورت این نوزادان پاسخگو هستند (اینزورث، بلهار ، واترز و وال ، 1978).
نظر میرسد نوزادان اجتنابی دارای مدلهای کارکردی غیر فعال سازی هستند. در آزمایش «موقعیت ناآشنا» نوزادان در هنگام جدایی از مادر پریشانی کمی نشان میدهند و در هنگام بازگشت مادر از وی اجتناب میورزند. در مشاهدات خانگی، مادران این نوزادان از نظر هیجانی طرد کننده، عصبانی و رد کننده تلاشهای جستجوی مجاورت فرزندان است (اینزورث و همکاران، 1978). نوزادان اضطرابی مدلهای کارکردی بیشفعالسازی دارند؛ در آزمایش«موقعیت ناآشنا» در جدایی از مادر بسیار پریشان میشوند و در هنگام بازگشت مادر رفتارهای دوگانه متضادی نشان میدهند. در یک لحظه به مادر میچسبند، در لحظه دیگر از در آغوش کشیده شدن ممانعت میکنند (به همین دلیل اینزورث آنها را مضطرب دوسوگرا مینامد).
در مشاهدات خانگی، تعامل بین نوزادان مضطرب و مادرشان از فقدان هماهنگی، فقدان پاسخهای با ثبات مراقبین برخوردار هستند (اینزورث و همکاران، 1978). نوزادان اجتنابی سیستم دلبستگی خود را در پاسخ به عدم دسترسی به نگارههای دلبستگی غیرفعال میسازند، در حالی که نوزادان اضطرابی سیستم دلبستگی خود را برای بدست آوردن عکسالعملهای حمایت کننده والدین خود بیش از حد فعال میسازند (مین، 1990؛ مین و همکاران، 1985).
نوزادان آشفته/بینظم از راهبردهای دلبستگی غیر منسجمی (اولیه، بیشفعالسازی و غیرفعالسازی) استفاده میکنند. آنها بین استفاده از راهبردها در نوسان هستند و کارهای عجیبی مانند دراز کشیدن و بیحرکت بودن هنگامی که مادر ترکشان میکند یا بی تفاوت نشستن کنار میز، انجام میدهند؛ که این اعمال هیچ نشانی از جستجوی مجاورت ندارد (مین و سولومون، 1990). این رفتارهای غیر منسجم، غیر قابل پیش بینی و بیتناسب در پاسخ به فقدانهای غیرقابل حل و پریشانیهای مربوط به دلبستگی انجام میپذیرد (هس ، 1999؛ لیونز-روت و جاکوبویتز ، 1999). مراقبین این کودکان در هنگامی که فرزندانشان به حمایت و مراقبت آنها نیازمندند، با عصبانیت به آنها نگاه میکنند، به سمت دیگری نگاه میکنند یا با حالت بدی از آنها فاصله میگیرند و باعث میشوند که کودک ناگهان دست از نیاز بردارد، گیج شود و یا هر راهبردی که در لحظه جواب می دهد را انتخاب کند.
در دهه 1980، محققان حوزههای مختلف روانشناسی (رشد، بالینی، شخصیت یا روانشناسی اجتماعی) راههای جدیدی برای اندازهگیری سبکهای دلبستگی ایجاد کردند. از جمله مین و همکاران (جورج ، کاپلان و مین، 1985؛ مین و گلدوین ، 1988) مصاحبهای تشخیصی برای دلبستگی بزرگسالی(AAI) ساختند که از سوالهای باز پاسخ ایجاد شده بود که از نوع رابطه با والدین در کودکی سوال میکرد که بر اساس آن نوع دلبستگی تشخیص داده میشود. بر اساس این مصاحبه افراد در یکی از سه گروه ایمن، اجتنابی و اضطرابی قرار میگرفتند.
در حوزه شخصیت و روانشناسی اجتماعی، هازان و شیور (1987) یک اندازهگیری خودگزارشی از سبکهای دلبستگی ایجاد کردند. در این اندازهگیری از افراد خواسته میشد که راجع به احساسات و تمایلات رفتاری خود در روابط عاشقانه توضیح دهند. در نسخه اصلی سه نوع از احساسات و روابط عاشقانه وجود داشت که از افراد خواسته میشد که این توصیفها را مطالعه کنند و تشخیص دهند که خودشان را میتوانند جای کدام توصیف قرار دهند.
در این نوع طبقهبندی سه سبک ایمن، اجتنابی و اضطرابی وجود داشت. کمکم مشخص شد که دو بعد در دلبستگی غیر ایمن وجود دارد که شامل بعد اجتناب و اضطراب است. در بعد اجتنابی، افراد با احساس نزدیکی و وابستگی به نگارههای خود مشکل دارند، فاصله هیجانی از دیگران و اتکا به خود را ترجیح میدهند و در برخورد با پریشانیها از راهبردهای غیرفعالسازی استفاده میکنند. بعد دوم یعنی اضطرابی، میل شدید برای نزدیکی و کسب مراقبت وجود دارد، نگرانی دائم از در دسترس بودن نگارهها وجود دارد و در مواجهه با پریشانیها از راهبردهای بیش فعالسازی استفاده میشود. افرادی که در هر دو بعد نمره پایینی میگیرند ایمن هستند. در این منطقه اضطراب و اجتناب هر دو در سطح پایینی قرار دارند، اعتماد به نگاره دلبستگی؛ در دسترس بودن وی و توانایی انطباق با تهدیدها و استفاده از راههای سازنده در مدیریت استرس از ویژگیهای دیگر این بعد است