قابل استفاده در: مقاله نویسی و انجام پژوهش های علمی
منابع فارسی: دارد
منابع لاتین: دارد
پیشینه داخلی جدید: دارد
پیشینه خارجی جدید: دارد
نوع فایل: Word قابل ویرایش
تعداد صفحه: 23 صفحه
بعد از پرداخت حق اشتراک فایل شماره 855 را دانلود کنید.
دیدگاه فروید
براساس نظر فروید"خود" بخش سازنده شخصیت است که با توجه به واقعیت دنیای خارج عمل می کند و آن دسته از تمایلات نهاد را که با واقعیت خارج تضاد دارند تعدیل، ضبط و کنترل می کند. خود از نهاد سرچشمه می گیرد و رشد می کند بدین معنی که برای عملکردش مقداری از انرژی روانی نهاد را به خود اختصاص می دهد خود برخلاف نهاد که تابع اصل لذت است از اصل واقعیت تبعیت می کند و نیروی خویش را تا زمانی که موقعیت مناسبی برای تخلیه آن پیش نیامده به تعویق می اندازد خود درصدد خنثی کردن لذت جویی نهاد بر نمی آید بلکه می کوشد تا برای نیل به واقعیت، نیروهای نهاد را متوقف کند.
همانگونه که ذکر شد هدف فرایند نخستین این است که موقعیت یا شیء را تصور کند که برای ارضای یک نیاز لازم است در حالی که هدف فرایند ثانوی این است که موقعیتی را بوجود آورد که در آن لذت واقعی بدست آید بنابراین خود با تفکر واقعی و شیوه حل مسئله مشخص و قرارگاه فرایند های عقلانی است خیالبافی نمونه ای از فرایند ثانوی است که ماهیت بعد واقعی را نشان می دهد(شفیع آبادی، 1390). طبق نظر فروید در شخص متعادل "خود" به منزله قوه مجریه شخصیت است و بر نهاد و فراخود نظارت می کند. فرایند ثانوی که بر فرایند نخستین تسلط دارد اصل واقعیت را به اجرا در می آورد. بنابراین "خود" سازمان پیچیده ای از فرایندهای روانی (تفکر، حافظه، قضاوت) است که نقش واسطه ای را میان نهاد و دنیای خارج ایفا می کند(شفیع آبادی، 1390 ).
دیدگاه آلپورت
بنا به نظر آلپورت، عزت نفس زمانی ایجاد می شود که کودکان پی می برند می توانند خودشان کارهایی را انجام دهند. آنها برای ساختن، کاوش کردن و دستکاری کردن اشیای موجود در محیط شان برانگیخته می شوند، رفتارهایی که گاهی اوقات می تواند ویرانگرانه باشد. آلپور این مرحله را بسیار مهم دانست. اگر والدین نیاز کاوش کردن را ناکام کنند، مانع از شکل گیری عزت نفس می شوند و از این رو احساس حقارت و خشم جای آن را می گیرد (فراکن، 2006؛ ترجمه اسفند آباد و همکاران، 1390). به نظر آلپورت «خویشتن» «منی کـه احـساس میکنم و میشناسم» از خردسالی تا بلوغ در هفت مرحله«خود بودن» پرورش مییابد این مراحل پس از کامل شدن در مفهوم واحد«خویشتن»متحد میشوند و عبارتند از(محمدی، 1383): خودجسمانی. کودک با حـس خـود به دنیا نمیآید، چون در دوران شیرخوارگی نمیتواند بین خود و دنیای پیرامونش تمایز قائل شود.
با گـذشت زمـان از طـریق تجربه و آموزش به دوگانگی «در من» و «در بیرون» پی میبرد و از طریق لمس اشیا میان انگشتانش با چـیزی کـه به وسیله انگشتانش گرفته تفاوت احساس میکند. آلپورت این مرحله را«لنگر مادام العمری برای آگاهی از خـود»خوانده است. تشخیص هویت. در ایـن مـرحله کودک از هویت خود به عنوان فردی جداگانه آگاه میشود. نام خود را میآموزد و خود را از سایر خودهای جـهان مـتمایز میکند. احترام به خود. در این مرحله از تکامل خویشتن، کنجکاوی نسبت به محیط اطراف، علاقه به اکتشاف و انجام کـارها بـهطور انـفرادی و مستقل در کودک به وجود میآید. پیدایش«احترام به خود» با نیاز کودک به استقلال همراه است و این نیاز در دو سـالگی بـه صـورت رفتار منفی و مخالفت با هرچه پدر و مادر از او بخواهند و در شش یا هفت سالگی به شـکل رقـابت با همسالان بروز میکند.
گسترش خود. تقریبا از چهار سالگی کودک از وجود سایر مردم و اشیا در محیط آگاه میشود و به ارزش تملک کـه در الفـاظی از قبیل«خانهء من»، «معلم من»و...بیان میشود پی میبرد. تصور از خود. در این مرحله تصویر کودک از خود در ذهن محقق مـیشود و ایـن تصورسازی از نحوهء رفتار دیگران با وی، برخورد پدر و مـادر بـا وی و تشویق و تنبیه کودک شکل میگیرد. خود چون حریفی معقول. در سنین ورود بـه مـدرسه کودک از معلمان و دوستان قوانین و انتظارات تازهای فرا میگیرد و متوجه میشود از طریق منطق و عقل مـیتواند بـه حل مسائل بپردازد.
تلاش اختصاصی. در سنین بلوغ فـرد بـه جستجوی هـویت مـیپردازد و بـا پاسخ به این سؤال که مـن کیستم؟از کـجا آمدهام؟و به کجا خواهم رفت؟به هویت خویش دست مییابد. به نظر آلپورت برای رسیدن بـه«خویشتن»یا«خود شـدن»هر فردی باید از این هفت مرحله با مـوفقیت عبور کند و ناکامی یـا شـکست در هرکدام از این مراحل باعث مـیشود در عـبور به مراحل بعد با مشکل مواجه شود(محمدی، 1383).
دیدگاه مازلو
هدف اصلی مازلو دانستن این بود که انسان برای رشد کامل انسانی و خودشکوفایی تا چه حد توانایی دارد. به نظر او، در همه انسانها تلاش و گرایش فطری برای "تحقق خود" است. انگیزه آدمی به سبب نیاز های مشترک و فطری است که در سلسله مراتبی از نیرومند ترین تا ضعیف ترین نیازها قرار می گیرد. سلسله مراتب به طریق نردبانی پیش می رود تا به پنجمین یا نیرومند ترین نیاز، یعنی تحقق خود می رسد و آنها عبارتند از:1.نیازهای جسمانی یا فیزیولوژیکی 2.نیازهای ایمنی؛ 3.نیازهای محبت و احساس تعلق؛ 4.نیاز به احترام؛ 5. نیاز به تحقق خود (ولی زاده و یوسفی لویه، 1387).
خواستاران "تحقق خود" به نوبه خود، نیاز های سطح پایین ترشان یعنی نیاز های جسمانی، ایمنی، محبت و احترام را برآورده ساخته اند. آنها الگوی بلوغ، پختگی و سلامت هستند. با حداکثر استفاده از همه قابلیت ها و توانایی های شان، خویشتن را فعلیت و تحقق می بخشند، می دانند چیستند و به کجا میروند(تقی زاده ،1384).
در نظریه مازلو با توجه به طبقه بندی نیازها می توان درک کرد که یکی از نیازهای اساسی انسان، داشتن عزت نفس است. عزت نفس همه ی انسان های به یک میزان نیست، بلکه تربیت خانوادگی در رشد آنها تاثیر دارد. زیرا عده ای خود را کاملا انسان ها خوب و قابل احترام دانسته و تعدادی نیز خود را افرادی بی کفایت می شمارند. ولی اکثر مردم سعی دارند که عزت نفس خود را در سطح عالی حفظ نمایند (جورج کریستانی، بی تا؛ ترجمه فلاحی و حاجی لو، 1383).
دیدگاه راجرز
راجرز معتقد است که عزت نفس، ارزیابی مداوم شخص نسبت به ارزشمندی «خویشتن» خود می باشد. عزت نفس نوعی قضاوت نسبت به ارزشمندی وجودی است. این ویژگی در انسان حالت عمومی دارد و محدود و زودگذر نیست. طبق نظریه ی راجرز، افراد این انگیزه ی قوی دارند که از جانب دیگران پذیرفته شوند واحرتام، محبت و دوستی و مهربانی دیگران را نسبت به خود تجربه کنند، به ویژه کسانی که برای آنها مهم هستند. این حالات مختلف تجدید در مجموع «توجه مثبت» نامیده می شود. به نظر راجرز انسان ها برای به دست آوردن توجه مثبت نیازی درونی دارند. توجه مثبت از دو راه می تواند حاصل شود(ولی زاده و یوسفی لویه، 1387).
1. گاهی اوقات بدون شرط خاصی (بدون قید و شرط) ابراز می شود. این نوع مهرورزی اصطلاحاً توجه مثبت بی قید و شرط نامیده می شود.
2. اما گاهی اوقات مهر دریغ می شود مگر آنکه شرایطی خاص برآورده شود. «توجه مثبت» مشروط به آن معناست که مهر تنها به شرط خاصی ارائه می شود.
بیشتر توجه مثبتی که افراد در زندگی روزمره شان دریافت می کنند مشروط است. راجرز به دو نوع «خود» معتقد است، یکی آن خودی که شامل تمامی افکار، ادراکات و ارزش هایی است که «من» را تشکیل می دهد و همان خودپنداره است. نوع دوم خود در نظریه راجرز خود آرمانی است، به این معنی که در ما تصوری دربازه ی این که چگونه ادمی می خواهیم بشویم وجود دارد. هر چه خود ارمانی و خود واقعی به هم نزدیک تر باشد، فرد راضی تر و خشنود تر خواهد بود.فاصله ی زیاد بین خود آرمانی و خود واقعی به نارضایتی و ناخشنودی منجر می گردد(ولی زاده و یوسفی لویه، 1387).
دیدگاه گلاسر
در دیدگاه واقعیت درمانی، گلاسر معتقد است که هر فردی یک هویت مقصور دارد که بدان وسیله احساس موفقیت یا عدم موفقیت نسبی می کند. او هویت را آن تصوری می داند که فرد از خودش دارد و این تصور ممکن است با تصوراتی که دیگران از او دارند هماهنگ و یکسان و یا اینکه با آنها کاملا متفاوت باشد. در آغاز هویت تمام کودکان "هویت توفیق " به حساب می آید ولی بعدا مقارن با سنین 4 یا 5 سالگی "هویت شکست" هم ظاهر می شود. گلاسر معتقد است، که افرادی که هویت یکسانی دارند یکدیگر را دفع می کنند، به عبارت دیگر افرادی که هویت توفیق دارند با هم و آنهایی که هویت شکست دارند با هم معاشرت و ارتباط نزدیکتری دارند و هویت یکدیگر را تقویت می کنند(شفیع آبادی،1390).
دیدگاه کوپر اسمیت
کوپر اسمیت خود را شامل خودآرمانی، خود واقعی، عزت نفس و خودپنداره می داند، در ضمن ایشان خودپنداره و عزت نفس را متفاوت می داند. از نظر کوپر اسمیت خودپنداره یک مفهوم کلی بوده و شامل توصیف ویژگی شخص و ارزیابی آن ویژگی هاست. خودپنداره مجموعه ای از عقاید فرد درباره خود است و توصیفی است که فرد از نظرگاه خود درباره خویشتن می نماید در حالیکه عزت نفس صرفا برای ارزیابی ویژگیهایی که در یک فرد وجود دارد یا فرد فاقد آنهاست تکیه می کند. بدین ترتیب عزت نفس در بردارنده ارزیابی فرد است افراد خود ارزیابی را با دو معیار انجام می دهند:
1- احساس شایستگی یا دارا بودن صلاحیت 2- احساس لیاقت یا احساس ارزشمندی اخلاقی (بیابانگرد، 1384). در حالیکه خودپنداره، ترکیبی از کلیه افکار احساسی است که شخص نسبت به خود دارد و در بر گیرنده بعد جسمانی و بعد روانی افراد است. بعد جسمانی، تصور جسمانی فرد و بعد روانی تصور روانی و شامل عقاید شخص درباره خصوصیات فردی اش می باشد، که تا حد زیادی براساس نظریات دیگران شکل می گیرد. در ضمن عزت نفس با خودپنداره همبستگی مثبت دارد، یعنی افرادی که میزان خودپنداره بالایی دارند از عزت نفس بیشتری برخوردارند. از نظر اسمیت خودپنداره و خودایده آل اگر با هم همتراز باشند عزت نفس بالاست و برعکس وجود شکاف بین خودپنداره و خودایده ال عاملی است که مشکلات مربوط به عزت نفس را بوجود می آورد (بیابانگرد، 1384).
کوپر اسمیت معتقد است خویشتن پنداری بر اثر تعامل بین چهار عامل حاصل می شود: پندار والدین درباره فرد، تصور و پندار دوستان و همبازیان در مورد فرد؛ تصور و پندار معلمان در مورد فرد و تصور و پندار فرد درباره خودش (کاوندی و صفورایی پاریزی، 1391).
وی همچنین نفس را ارزش یابی فرد درباره خود و قضاوت شخص در مورد ارزش خود می داند. وی با بررسی مطالعه تئوری های قبلی و تحقیقات انجام شده در این زمینه چهار عامل اصلی را برای رشد عزت نفس بیان می کند: 1. میزان احترام، پذیرش و علاقمندی که فرد دریافت می کند. 2. تاریخ، تجارب و موفقیت های زندگی و به طور کلی موقعیتی که فرد در محیط دارد. 3. ارزش و انتظاراتی که فرد بر این مبنا تجارب را مورد تفسیر قرار می دهد. 4. روش پاسخدهی فرد نسبت به تنزل شخصیت؛ منظور این است که واقعیت ها به منزله موارد خاصی هستند؛ آنچه تعیین کننده است نگرش فرد نسبت به آن موقعیت است که به عنوان مثال دو فرد در دو موقعیت اضطراب زا دو برداشت متفاوت دارند و نحوه قضاوتشان به وضوح متفاوت از افرادی است که عزت نفس پایینی دارند (کاوندی و صفورایی پاریزی، 1391).
ادامه دارد ...