دو نظریه متفاوت در این باره بین دانشمندان متداول است: نظریه الگوی هنجاری – بحرانی و دیگری نظریه الگوی زمانی واقعهها. روانشناسان سنتی به الگوی اول و روانشناسان دیگر به ترکیب هر دو الگو با تاکید بر الگوی دوم باور دارند.
پیشینه داخلی و خارجی:
دارد
منابع فارسی:
دارد
منابع لاتین:
دارد
نوع فایل:
Word قابل ویرایش
تعداد صفحه:
47
دو نظریه متفاوت در این باره بین دانشمندان متداول است: نظریه الگوی هنجاری – بحرانی و دیگری نظریه الگوی زمانی واقعهها. روانشناسان سنتی به الگوی اول و روانشناسان دیگر به ترکیب هر دو الگو با تاکید بر الگوی دوم باور دارند. رشد آدمی بخصوص در سنین بالای 20 سال را نمیتوان به صورت مرحلهای یعنی در چهار چوب الگوی هنجاری-بحرانی تقسیمبندی کرد. به همین دلیل ترجیحا از اصطلاح دوره رشد جوانی، بزرگسالی پختگی و پیری استفاده میکنیم. تعیین کننده چگونگی رشد در این دورهها وقایع زندگی است که در هر دوره اتفاق میافتد و رشد افراد را با وجود شباهتهای آنان در یک دوره معین از یکدیگر متفاوت میسازد .نوع وقایع زندگی و زمان وقوع آنها نقش مهمی در چگونگی تثبیت هویت جوانی دارد. مثلا زمان وقوع ازدواج و چگونگی و ادامه آن، تاثیر بزرگی بر زندگی روانی فرد میگذارد.
و یا موقعیت تحصیلی و شغلی و یا ناکامی در آنها به این ترتیب حوادث محیطی، در مقایسه با تحولات مرحلهای درونی، تاثیر بیشتری بر چگونگی هویت فرد در دوره جوانی به جای میگذارد. ساختار هویت در دوره جوانی، همچنین، شدیدا متاثر از زمینههای اجتماعی – فرهنگی است. به هر حال، محتوای هویت فرد هر چه باشد، تثبیت آن عموما در سنین جوانی رخ میدهد. در این دوره معمولا استقلال کامل از والدین و تصمیمگیری شخصی و قبول مسوولیت زندگی حاصل میشود. توانایی جوانان برای در نظر گرفتن تمام جوانب مسائل و یافتن دانش نسبتا وسیع درباره هنجارهای اخلاقی و اجتماعی و آگاهی از ضرورت یکپارچه بودن شخصیت بزرگسالی، زمینههای لازم را برای آنان فراهم میآورد تا به تثبیت هویت و انسجام خود برسند.
در این دوره هویت شخصی آنان به صورت باورهای عمومی، ارزشها و طرح و برنامه مشخص زندگی جلوهگر میشود. آنان هویتی مییابند که حاکی از وقوف به شایستگیهای تحصیلی، تواناییهای بدنی، مهارتهای شغلی و باورهای اجتماعی است و نقشهای گوناگون خود در موقعیتهای مختلف را به خوبی میشناسند و با تغییر موقعیتها آنان نیز نقش خود را تغییر میدهند.
به این ترتیب آنان بطور فزایندهای تواناییهای رفتار بهنجار در شرایط گوناگون وقتی متضاد را از خود بروز میدهند و انطباق استانداردهای مطلوب خود را با واقعیتهای زندگی به عنوان یک وظیفه اساسی در دوره جوانی پیش رویشان قرار گیرد. تثبیت هویت و انسجام خود در بین گروههای مختلف اجتماعی و فرهنگی تا حد زیادی متفاوت از یکدیگر است. تحقیقات مارکوس وکیتایاما نشان میدهد که در فرهنگهایی که بر جنبه استقلال فردی تاکید میکنند، هویت افراد نیز بیشتر حالت فردگرایی، خودمختاری و اتکای به خود دارد. در حالی که در فرهنگهایی که بر وابستگیهای جمعی تاکید میشود، حالات دیگری از هویت مانند جمع گرایی، وابستگی، اتکای به غیر و جامعه محوری مورد نظر جوانان قرار میگیرد. این محققان میگویند جوانانی که فرهنگشان بر استقلال فردی تاکید دارد، افرادی متمایز، پیگیر در هدفهای شخصی، متمرکز بر اندیشهها و عقاید خویش بار میآیند.
اما برعکس جوانانی که فرهنگ آنان بر ارتباط و وابستگی افراد به یکدیگر تاکید میکند، فردی با سعی در سازگاری خود با اهداف دیگران میشوند که یاد میگیرند که در هر مورد ذهن دیگران را بخوانند و خود را بر آن منطبق سازند. این دو نوع هویت باعث میشود که مسائل جوانان متعلق به فرهنگهای مختلف با یکدیگر همانند نباشد.
در مورد دوم که با تثبیت هویت در میان بیشتر جوانان کشور ما همانندی دارد. فرد آن همه آزاد نیست که هر طور بخواهد فکر کند و یا هرچه را شخصا میپسندد، انتخاب کند و به همین دلیل تثبیت هویت تا حد زیادی متاثر از الگوهای فرهنگی و اجتماعی و خانوادگی است. به جز در میان جوانان طبقات مرفهتر و تحصیل کردهتر که عمدتا بر استقلال فردی خود تاکید دارند. در میان اکثریت مردم یعنی در طبقات متوسط و پایین و در بین گروههای سنتی و در میان زنان ایرانی، تثبیت هویت با استقلال فردی بسیار کمتری همراه است. حد و مرز ایفای نقشهای بزرگسالی در میان گروههای سنتی جامعه از قبل معین شده و جوانانی که از آن محدوده پا فراتر گذارند و در صدد سنتشکنی برآیند، با مشکلات جدی در خانواده و جامعه مواجه خواهند شد. این وضعیت موجب میشود که بیشتر مردم در چهارچوبهای تمرکزگرایی فکری و رفتاری بیندیشند و عمل کنند و الگوهای موجود برای زندگی را لایزال و غیرقابل تغییر بشمارند.
مدل بروزنسکی
بروزنسکی (1990، به نقل از برزونسکی و همکاران، 2003) با تلفیق جنبه های گوناگون هویت از قبیل فرآیند، محتوی و ابعاد ساختاری به ارائه الگویی نسبتاً جامع و همه نگر می پردازد. به نظر او فرآیند هویت موضوعی شناختی است و تابعی است از این موضوع که افراد فکر می کنند چه کسی هستند و چگونه تجارب خود را تفسیر می کنند؟ (فارسی نژاد، معصومه، 1383) وی سه سبک نظریه پردازی را در رابطه با نحوه پاسخ به سوالات در افراد مطرح می کند که عبارتند از: سبک علی (اطلاعاتی)، خبری (هنجاری) و موقعیتی یا موردی. به نظر او افرادی که از شیوه ی علمی استفاده میکنند اطلاعات مدار هستند و همواره درگیر یک فرآیند خودکاوشگر فعال هستند. افرادی که سبک خبری یا هنجاری دارند، همواره با افراد مهم زندگیشان (مانند والدین) همنوایی ایجاد می کنند. این افراد در مقابل تهدیدات بالقوه از پاسخ های قبلی استفاده می کنند و دست به تحریف شناختی می زنند و سعی در حفظ موجودیت قبلی خود دارند در سبک موقعیتی افراد براساس تقاضاهای محیطی واکنش نشان می دهند و در رابطه با خود جهت گیری مغشوش و یا اجتنابی دارند.
از نظر او محتوای هویت به جای آن که شامل عناصر مذهب، شغل و ... باشد در سه گروه قابل دسته بندی است. شخصی جمعی و اجتماعی . هویت شخصی ریشه در اسنادهای خود خصوصی و ارزش ها و اهداف منحصر به فرد شخصی دارد. هویت جمعی بر انتظارات و هنجارهای افراد مهم و گروه های مرجع مثل خانواده، گروه اجتماعی و کشور و مذهب تأکید دارد و هویت اجتماعی به خود عمومی و عناصری مانند شهرت، محبوبیت و تأثیری که فرد روی و دیگران دارد، تأکید می کند. به نظر او بین سبک هویت و محتوای هویت رابطه وجود دارد مثلاً فردی که سبک هنجاری دارد بر عناصر جمعی تمرکز دارد و کسی که سبکش مغشوش/ اجتنابی است بر هویت اجتماعی تمرکز دارد، در حالی که افرادی که سبک اطلاعاتی دارند از سبک شخصی پیروی می کنند. موضوع بعدی در نظریه برزونسکی ساختار هویت است، به نظر او تعهد یک عنصر اساسی در ساختار هویت است و به کمک تعهد است که چارچوبی ارجاعی برای ارزیابی و تنظیم رفتار فراهم می شود و به رفتار هدف و جهت داده می شود.
به نظر او تعهد به صورت مستقیم و یا به عنوان یک متغیر تعدیل گر و یا به صورت واسطه ای همراه با سبک های هویتی بر رفتار افراد اثر می گذارد. در واقع برزونسکی با تفکیک ساختارهای جستجوگری در قالب سبک های شناختی، از دو موضوعی که به صورت ترکیبی توسط اریکسون و مارسیا برای هویتیابی مطرح شده اند، نقش آنها را برجسته تر کرده و آنها را از هم تفکیک کرده است. به نظر او برای بررسی یک رفتار خاص در مدل اثر مستقیم سبک پردازش هویت و تعهد به طور مستقیم بر یک رفتار خاص اثر می گذارد. در حالت اثر تعدیل گر، اثر سبک پردازش هویت با توجه به سطوح مختلف هویت تغییر می کند و در وضعیت اثر واسطه ای چنین فرض می شود که با کنترل اثر تعهد، نقش سبکهای پردازش هویت در یک رفتار خاص به شدت کاهش می یابد.
واترمن (1982) عقیده دارد که در تحول هویت و انتقال آن از نوجوانی به بزرگسالی احساس ما از هویت حالت پیشرونده دارد و با افزایش سن از سطح به عمق می رود، هر چند به دلایل مختلف ممکن است بحرانها یا بازگشتهایی نیز در جریان این تحول دیده شود. همان گونه که در الگوی فوق دیده می شود؛ هویت سردرگم که سطحی ترین حالت هویت است در طول زمان ممکن است به هویت مهلت خواه و یا هویت زودهنگام تبدیل شود و یا آنکه همچنان سردرگم باقی بماند. در دومین مرحله از مراحل تحول هویت، هویت زودهنگام ممکن بازگشتی به حالت سردرگم داشته باشد و یا به حالت زود هنگام خود ادامه دهد و یا تحول یافته به یک هویت مهلت خواه تبدیل شود. در سومین مرحله هویت یابی، هویت مهلت خواه در تحول خود ممکن است به یک هویت کسب شده برسد و یا در حالت هویت مهلت خواه خود باقی بماند و یا بازگشتی به هویت سردرگم داشته باشد. و بالاخره در آخرین مرحله یک هویت کسب شده یا به راه خود ادامه می دهد و یا به سوی هویت مهلت خواه و یا سردرگم تغییر جهت خواهد دادواترمن، تغییر جهت از هویت کسب شده به مهلت خواه را نوعی بحران می داند که ممکن است برای انتخاب جدید ضرورت داشته باشد، ولی تغییر به هویت سردرگم را نوعی بازگشت می داند.
شکل گیری هویت بسته و باز
از طرف دیگر، والد (1996) با اضافه کردن یک ملاک دیگر، یعنی باز بودن در برابر پدیده های جایگزین تازه، در کنار چهار حالت هویت مطرح شده به هویت بسته اشاره می کند. از نظر والد (1996) یک فرد دارای هویت بسته کسی است که فکر می کند چون در گذشته و در ایام نوجوانی و جوانی یک دوره از اکتشاف تجارب را پشت سر گذاشته و به موارد انتخابی متعهد شده است، دیگر نیازی به توجه به پدیده های تازه و جایگزین ندارد. نظر این افراد درخصوص تعریف خویشتن کم و بیش پایدار است، و چنانچه وقایع و رویدادهای شدید محیطی ضرورت تغییر در رفتار افراد را مطرح می سازد، این افراد علاقهای به جستجوی اطلاعات تازه ندارند. یک نمونه روشن از هویت بسته، افرادی هستند که دارای دیدگاه خاص سیاسی هستند که آن را از طریق تجربه کسب کرده اند و به آن متعهد شده اند و در طول زمان با استحکام این تعهد، تغییر ناپذیر شده اند. این شخص علاقه ای به شنیدن حرفهای تازه ندارد و در مقابل تقاضاهای محیطی جملاتی از قبیل «من به آنچه اعتقاد دارم، آگاهم و نیازی به اطلاعات بیشتر ندارم»، «من قادر به تصور هر نوع تغییر هستم» را به زبان می آورد.
از نظر والد هویت کسب شده واقعی با توجه به دیدگاه اریکسون همیشه «تنش فعال» و ارزیابی دائمی و پذیرندگی نسبت به موارد جایگزین را در بطن خود دارد، ولی فرد دارای هویت بسته علی رغم تجربه بحران و تعهد اولیه، فاقد این ویژگی مهم است. نوع دیگری از هویت که توسط مارک بنت (1996) به عنوان یک موضوع مطرح در حوزه رشد طرح گردیده هویت توسعه یافته می باشد. این نوع هویت به صورت گسترش خویشتن یک فرد در افرادی که او خود را مسئول آنان می داند مشخص می شود، نمونه این نوع هویت در احساس شرم یک مادر به دلیل عمل ناشایست فرزندش دیده می شود. بنت (1996) در بررس این موضوع در کودکان پنج و یازده ساله به این نتیجه رسیده است که در کودکان یازده ساله ای که مسئول مراقبت از کودکان کوچکتر هستند این گسترش محدوده احساس مسئولیت حتی در برابر افراد دیگر دیده می شود که او از آن با عنوان هویت گسترش یافته یاد می کند.
جهت و زمان هویت یابی
در نظریه اریکسون جریان هویت یابی در دهه دوم زندگی آغاز می شود. اریکسون (1968) در بیان مراحل رشد شخصیت، پنجمین مرحله از مراحل رشد روانی اجتماعی را مرحله ای می داند که در آن بحران هویت ظاهر می شود. حل موفقیت آمیز این بحران به کسب هویت و عدم حل آن به سردرگمی منجر می گردد. اریکسون (1968) چنین فرض می کند که نیاز به تشکیل یک هویت و یا یک تعریف از خود جزء ضروری برای عملکرد موفقیت آمیز در حوزه های عشق و کار در بزرگسالی است. به نظر او فردی که می داند کیست، چه ارزشهایی دارد و جهت انتخابهای او در زندگی چه می باشد، به منبع موثری برای سرمایه گذاری مناسب در حوزه هایی از قبیل حرفه، نقشهای خانوادگی، نقش جنسی، و عقاید سیاسی و مذهبی مجهز می باشد. با توجه به این موضوع این دوره از بلوغ تا سال های دانشکده میتواند ادامه پیدا کند. با پیشرفتهای فنی و صنعتی و ایجاد فاصله میان رسش جنسی تا دوره کسب شغل و انجام فعالیتهای بزرگسالی، نوجوانان با نوعی عدم قطعیت درباره نقش های مربوط به بزرگسالی مواجه هستند.
از نظر اریکسون (1968)در دوره های مختلف زمانی، جوانان سعی دارند تا خود را امواج پیشرفتهای فنی و تغییرات محیطی، اقتصادی و اعتقادی انطباق دهند. اگر جوان احساس کند که محیط سعی دارد به صورت افراطی او را از بیان خود باز دارد و مانع این شود که چگونه با اراده خود قدم بعدی را بردارد، ممکن است مقاومت کند و همانند تمامیل طبیعی سایر موجودات که وقتی با فشار مواجه می شوند گاه تا حد مرگ از خود مقاومت نشان می دهند او نیز دست به مقاومت می زند. از نظر او در محیط هایی که سردرگمی و ناامیدی معمول است و درباره هویت اخلاقی و جنسی افراد به دیده شک و تردید نگاه می شود، بزهکاری و شخصیتی مرزی امری غیر معمول نیست. در این دوره عاشق شدن به صورت کلی و یا موقتی جنبه جنسی ندارد. عشق در این دوره تلاشی برای رسیدن به یک تعریف از هویت خویش است. برای این کار نوجوان تصویری که از خود دارد را به دیگری که موضوع عشق اوست فرافکنی می کند.
جوانان در برابر کسانی که در رنگ، هوش، سلیقه، زمینه فرهنگی و طرز لباس پوشیدن با آنها فرق دارند، تا شکیبا هستند و این ممکن است یک دفاع ضروری به دلیل فقدان حس هویت باشد. نوجوانی آخرین مرحله کودکی است، اما مرحله نوجوانی تنها زمانی کامل می شود که افراد بتوانند از هویت تبعی خود در کودکی به نوع تازه ای از هویت برسند که خودشان انتخاب کرده اند و به آن تعهد دارند. باید توجه داشت که افراد مختلف و جوامع متفاوت از نظر مدت و شدت مراسم نوجوانی با هم تفاوت دارند. جوامع دوره ای را بین کودکی و بزرگسالی به افراد داده اند که دوره ناپختگی و عدم مسئولیت است. اریکسون (1968) این دوره را با عنوان مهلت خواهی روانی اجتماعی می شناسد که در آن به نوجوانی باید مهلت داده شود تا خود را دریابند.
از نظر اریکسون هر جامعه ای باید برای نوجوان فرصتهایی فراهم آورد که در آن به جوانان با دیده اغماض نگاه شده و انتظار تعهد از آنها کمتر باشد. البته جوامع از این نظر با هم تفاوت دارند و گاهی جوانان با آتش هیجانات درونی در شرایط بی بازگشتی قرار می گیرند و به این دلیل مهلت خواهی با شکست روبرو می شود. با شکست دوره ی مهلت خواهی افراد به تعریفی زود هنگام از خود می رسند، زیرا محیط و شرایط حاکم از آنها خواستار تعهد بوده اند. هویت زمانی شروع می شود که نقش همانندسازی با والدین و دوستان همکلاسی در مراحل قبل به پایان رسیده باشد و افراد ارائه یک تعریف از خود را آغاز کرده باشند. از نظر اریکسون جامعه نقش مهمی در کسب فردیت دارد، اگر یک جوان در مرحله ای حساس احساس ناخشنود می کند، جامعه باید به او راه هایی را ارائه دهد تا بتوانند تغییر کند و چیزی متفاوت از قبل باشد، چیزی که از آن ناخشنود بود. جامعه باید به او کمک کند تا چیزی به او اضافه شود تا با آن «هویت یابی» شده و هویت خویش را دریابد.
واترمن (1974)، در مطالعه طولی خود در دانشجویان نشان داد که دانشجویان در نیمه دوم سال آخر دانشگاه در دو حوزه حرفه ای و اعتقادی افزایش قابل توجهی در حالت هویت کسب شده از خود نشان می دهند که از نظر او تأییدی بر دیدگاه اریکسون (1968-1959) بود. در مطالعه دیگری توسط آدامز و فیچ (1982) که با ارائه گزاش مطالعه طولی یک گروه 148 نفری از دانشجویان سالهای اول، دوم و آخر در سالهای 1976 و 1977 پرداخته، این موضوع مورد تأکید قرار گرفت که نیمی از دانشجویان در طول زمان در حالت هویت خود ثبات داشتند و نیمی دیگر یا پیشرفت داشته و یا حالت عقبگرد داشتند. آدامز و فیچ وجود ثبات در حالت هویت اکثریت دانشجویان را، تأیید تحقیقات پیشین می دانستند.
واترمن (1982)، در یک جمع بندی درباره زمان هویت یابی بر این موضوع تأکید می کند که در سالهای دانشکده است که آثار و فواید هویت یابی برجسته می شود. او این موضوع را مطرح می سازد که اگر چه مطالعات کمی به بررسی هویت در سالهای قبل از دانشکده پرداخته اند ولی نتایج آنها نشان می دهد فراوانی حالتهای هویت بالاتر مثل هویت کسب شده در گروههای سنی بالاتر بیشتر است. ولی این موارد به عنوان نشانی از مرحله هویت یابی، بسیار کمتر از مراحل قبلی رشد روانی اجتماعی اریکسون می باشند. نظریه پردازان سن 20 سالگی را به عنوان سنی توصیف می کنند که در آن چند وظیفه بر عهده جوان است: 1-تشکیل روابط نزدیک با دیگران که ظرفیت او را برای برقراری روابط نزدیک همسری و والدینی افزایش می دهد (واینفیلد و هاروای ، 1996)
- کسب هویت فردی به ویژه هویت حرفه ای که از دیدگاه اریکسون (1975) وقتی فرد دوره تشکیل هویت را پشت سر گذاشت و به یک تعهد دباره هویت خود رسید، به کسب هویت دست می یابد. در یک جمع بندی از موضوعهای مطرح شده در این بخش می توان سالهای آخر دبیرستان و آغاز دانشگاه را دوره کسب هویت نامید. به این دلیل در پژوهشهای مختلف دامنه سنی 22-18 به عنوان دوره کسب هویت در نظر گرفته می شود و اکثر گروههای مورد مطالعه در این زمینه، از جامعه دانشجویان انتخاب می شوند.
استمرار تحول هویت بزرگسالی
روگر (2000) در کتاب خود با عنوان تحول هویت از نوجوانی تا بزرگسالی، مراحل مطرح شده توسط اریکسون در سال های اولیه، میانی و پایانی بزرگسالی را به منزله استمرار هویت می داند و با انتقاد از پژوهشگرانی که تحول هویت را به سال های نوجوانی محدود کرده اند، مراحل تحول هویت را تا پایان عمر در نظر می گیرد.
مار تارودیتی و همکارانش (2002) از دانشگاه برکلی کالیفرنیا ضمن ارائه یک برنامه آموزشی، به موضوع هویت به عنوان پدیده ای در تمام عمر نگاه کرده اند. از نظر آنان شرایط زیستی و اجتماعی در کنار نقش های اجتماعی ما را برای این تعریف که چه کسی هستیم آماده می کند. بزرگسالی خود به سه مرحله بزرگسالی اولیه، میانی و پایانی تقسیم می شود به نظر آنان در بزرگسالی اولیه که از 22 سالگی تا سالهای میانی دهه سوم زندگی ادامه دارد، با توجه به نظر اریکسون، افراد سعی می کنند جایگاهی مستقل را در هستی رقم بزنند. ادامه استقلال از والدین و گسترش نقش آنان به عنوان یک مرد یا زن، انتخاب شغل و همسر و تخصص در یک حرفه از پیامدهای این مرحله هستند. در سنین 34 تا 60 سالگی که اریکسون از آن به عنوان باروری در برابر بی حاصلی یاد می کند، موضوع مهم مراقبت و از نسل بعدی دادن چیزی به آنهاست تا ماندگار باشد.
در این دوره عملکرد فکری شخص در بهترین حالت است، اگر چه گاهی از نظر جسمی به ویژه در سالهای پایانی این مرحله مشکلاتی دارد. در سال های بعد از 60 که آغاز آخرین مرحله بزرگسالی است با وجود افت شدید جسمیف تحول روانی و اجتماعی استمرار دارد و به ویژه افراد به دنبال معنای تازه ای از خود هستند. به نظر رودیتی و همکاران (2003)، در سه مرحله گفته شده افراد نقش های متعدد اجتماعی و فردی را در ادامه تحولات کودکی تجربه می کنند. نقش های مانند، کارگر یا کارمند، همسر، والدین، رهبر اجتماعی و ... که این نقش ها همگی به رشد فردی، روانی و اجتماعی آنها جهت می دهد. به علاوه با ادامه تغییرات جسمی، شناخت، اجتماعی و هیجانی در این مراحل بازنگری هویت ادامه می یابد.