قابل استفاده در: مقاله نویسی و انجام پژوهش های علمی
منابع فارسی: دارد
منابع لاتین: دارد
پیشینه داخلی جدید: دارد
پیشینه خارجی جدید: دارد
نوع فایل: Word قابل ویرایش
تعداد صفحه: 25 صفحه
بعد از پرداخت حق اشتراک فایل شماره 857 را دانلود کنید.
روابط سببی مستقیم بین عوامل زمینه ساز و مسائل آتی در کودکان وجود ندارد و ندرتا علت واحدی مسئول پیدایش اختلالات رفتاری کودکان است. آنچه میتوان گفت این است که انواعی از عوامل زیستی، روانی و اجتماعی در پیدایش اختلالات رفتاری به گونهای متداخل درگیر و سهیم هستند.
باتلر و گولدینگ دریافتند که تعداد سیگارهایی که مادر میکشد با میزان شیوع حملات قشقرق در کودکان رابطه دارد. این رابطه را نمیتوان سببی تلقی کرد، اما ممکن است مکانیزمی که هنوز شناخته نشده است، این رویدادها را به هم ربط دهد. شاید مادران تنیده بیشتر سیگار میکشند یا انجام وظیفه مادری برای این مادران دشوارتر است.عواملی را که با مسائل رفتاری کودکان مرتبط هستند میتوان در سه طبقه عمده جای داد:
1- عوامل سرشتی، ژنتیکی، مزاجی، بیماریها یا آسیبهای داخل رحمی و نارساییهای بدو تولد. 2- بیماری یا آسیب جسمی 3- عوامل محیطی شامل عوامل خانوادگی. البته این تقسیم بندی معادل تجزیه عوامل نیست، بلکه امروزه اکثر مردم بر این عقیدهاند که تعامل پیچیدهای بین این عوامل وجود دارد(نوابینژاد، 1387).
1- عوامل سرشتی، ژنتیکی، مزاجی و قبل از تولد الف- عوامل سرشتی و مزاجی طبیعت و مزاج همه کودکان به یک شکل نمیباشد و تفاوتهای گسترده ای بین آنها وجود دارد. در این میان هر ترکیب واحد از خصوصیات سرشتی به سهم خود در تعیین این که کودک طی شرایط ویژهای، چه اختلال رفتاری را رشد خواهد داد، نقش مهمی ایفا میکند(لوی و جاکبسون، 1996).
ب- عوامل ژنتیکی این عوامل هنگام تولد وجود دارد. تاکنون عوامل ژنتیکی خاصی برای بسیاری از اختلالات رفتاری کودکان شناخته نشده است. معهذا قرائن واضحی از مطالعه بر روی دوقلوها و مطالعات فرزندخواندگی بدست آمده است که عوامل ژنتیک، احتمالا پلی ژنتیک، از جمله عوامل مهم هوش و مزاج هستند، لذا جای تعجب نخواهد بود که بر جنبههای دیگر رفتار نابهنجار، یعنی اختلالهای رفتاری نیز تاثیر بگذارند. وراثتهای ژنتیکی نه تنها خصیصههای فیزیکی مثل جنسیت بلکه ویژگیهای رفتاری را نیز تعیین میکند. ولی چیزی که در این بین ناشناخته مانده است، حد و حدود این تعیین بخشی است. یک مدل پیشنهادی بنام مدل دیاتز- استرس، معرف این موضوع است که ژنهای خاص، یک دیاتز یا آسیبپذیری را نسبت به یک اختلال ایجاد میکنند و اگر این آسیبپذیری در معرض شرایط مساعد قرار گیرد، یک اختلال را به وجود میآورد (لوی و جاکبسون، 1996).
ج- بیماریها یا آسیبهای داخل رحمی و نارساییهای بدو تولد پیامدهای ضایعات و صدمات داخل رحمی و زمان تولد جنین در دوران بارداری ممکن است از راههای متعددی نظیر سیفلیس، سندرم نقص ایمنی اکتسابی (ایدز)، سرخجه و همانند آنها، عدم کفایت جفت و نارسایی اکسیژن، اعتیاد، الکلی بودن مادر و یا صدمهها و مشکلات حین تولد، کودک را دچار آسیب سازند و در اکثر موارد به خاطر تحت تاثیر قرار دادن سیستم عصبی و خاصیت آسیبزایشان، رشد کودک را تحت تاثیر قرار میدهند و در رفتار او به عنوان عامل آسیبزا مداخله میکنند(لوی و جاکبسون، 1996).
2- بیماری یا آسیب جسمی برخی از بیماریها به خصوص آنهایی که احتمال آسیب مغزی دارند، ممکن است نقص هوشی، فقدان عملکردهای حسی یا حرکتی ویژه، صرع یا اشکال خاصی از رفتار نابهنجار نظیر بیشفعالی را ایجاد کنند. راتر و گراهام (1970) اعلام کردند کودکانی که شواهد مشخصی از آسیب مغزی نشان میدادند، 5 برابر بیشتر از جمعیت کلی کودکان و 3 برابر آنچه در کودکان مبتلا به نقایص جسمانی غیر مرتبط با مغز شایع است، اختلالات رفتاری نشان میدهند. مشخص شدهاست که بسیاری از کودکانی که آسیب مغزی دارند، بعدها مشکلات رفتاری و هیجانی نشان میدهند و این امر در کودکانی که عملکردهای خانوادگی ضعیفی دارند و در حفظ آنها از صدمات، کوشش کمتری نشان داده میشد، شایعتر است.
هرچند با وجود این کوشش نیز ضربههای شدید به سر، اغلب با بیماریهای روانشناختی همراه است. بیماریهای جسمانی نیز میتوانند پیامدهای ناخوشایند روانشناختی به صورت اختلالات رفتاری داشته باشند. این بیماریها میتوانند به علت نقائصی که ایجاد میکنند، اضطراب و گناه کودک، والدین و یا کل خانواده را دامن بزنند.به طور کلی معلولیت یا ناتوانی جسمی میتواند علت مستقیم یا غیر مستقیم اختلال رفتاری باشد (میلانیفر،1386). 3- عوامل خانوادگی، محیطی، اجتماعی و اقتصادی الف- عوامل خانوادگی این دسته از عوامل شایعترین علل اختلالات رفتاری کودکان است و با توجه به نظریات روانکاوان و رفتارگرایان و سایر نظریه های روانشناسی، چگونگی رابطه کودک با اعضای خانواده و بخصوص مادر در سالهای اول زندگی از اساسی ترین عوامل رشد . سازگاری کودک شناخته میشوند. هرگاه اختلالی در این روابط عاطفی ایجاد شود، بالطبع امنیت عاطفی کودک مختل میشود که آثار آن در رفتار کودک منعکس میگردد.
تحقیقات نشان میدهد کیفیت رابطه والدین وکودک، باید از عوامل مهمی در الگوهای بعدی رفتار کودک باشد. نحوه ارتباط بین والدین و کودک و شیوههای تربیتی والدین، در اختلالات رفتاری کودکان نقش عمدهای دارد و حد نهایی هر یک از دو روش اداره کودک، یعنی آزادگذاری و محدودسازی، خصومت و محبت میتواند مشکل آفرین باشد. برای مثال والدینی که با فرزندان خود صمیمی نیستند و رابطه نزدیکی ندارند و نیز آنانی که با فرزندان خود بیش از حد صمیمی هستند و آنها را بسیار آزاد میگذارند، هر دو ممکن است فرزندانی نافرمان و پرخاشگر بپرورند که کنترل ضعیفی دارند. از سوی دیگر والدین با محبت و محدود کننده نیز فرزندانی پرورش میدهند که معمولا حالت اتکایی و خصومت بیشتری دارند.از طرف دیگر وقایع ترسناک و دردناک و حوادث ناگوار خانوادگی غالبا موجب اختلالات عاطفی و رفتاری در کودک میشود. بعنوان مثال منازعات و کشمکشهای خانوادگی، طلاق و جدایی والدین نیز نقش عمدهای در بروز و ایجاد اختلالات رفتاری ایفا میکند و تحقیقات انجام شده در این زمینه بیانگر این مساله است که کودکانی که در چنین خانوادههایی به سر میبرند، در معرض مشاجرات فراوان، انتقاد، فقدان محبت و انضباط بی ثبات قرار دارند(نوابی نژاد،1387).
در همین رابطه، ریچمن (1998) واکنشهای گوناگونی را نسبت به طلاق والدین در کودکان پیشدبستانی توصیف کردهاست مانند غم و اندوه، نافرمانی، بد اخلاقی، قشقرق، اضطراب شدید نسبت به جدایی از والد باقیمانده، ترس از جدایی، کابوس، مشکلات تغذیه و خواب. کودکی که مراقبت کمتری دریافت کرده، ممکن است برای به دست آوردن توجه والدین، رفتار اخلالگرانه بیشتری داشته باشد و ممکن است با نافرمانی نسبت به تقاضا و درخواستهای والدین، به جلب نظر آنها پرداخته و محبت بیشتری کسب کند (شاو و بل ، 1997).
چنین الگوهای تعاملی میتوانند آغاز الگوهای تحمیلی را تشویق کنند که این سبک در بعضی از خانوادههای دارای مشکلات رفتاری یافت شده است. حالات روحی- روانی مادر نیز از جمله عوامل مهمی است که رابطه نزدیکی با مشکلات رفتاری کودکان دارد. پژوهشگران معیار شیوع افسردگی اساسی را در فرزندان مادران مبتلا به افسردگی اساسی، رقم ناراحت کننده 30 درصد گزارش کردهاند. آنها با بررسی رفتار متقابل بین مادران افسرده و کودکانشان دریافتند که رابطه بسیار قوی بین افسردگی مادر و مشکلات رفتاری کودک وجود دارد (سادوک و سادوک،2007؛ ترجمه رضاعی، 1387).
رنکن و همکارانش (1998) نشان دادند خصومت مادر و سوء استفاده وی از کودک، زمانی که کودکان 42 ماهه بودند، میتوانست پرخاشگری کودکان را در دوران پیشدبستانی پیشبینی کند (هالاهان و کافمن،2008). در همین رابطه اشتغال مادران نیز از جمله عوامل خانوادگی مرتبط با مشکلات رفتاری کودکان میباشد. در این زمینه تحقیقات متعددی صورت گرفتهاست. برخی از این تحقیقات بیانگر این مسئله است که اشتغال مادران بیرون از خانه باعث میشود که کودک از نظر سازگاری اجتماعی به مشکل برخورد کند اما برخی دیگر به این نتیجه رسیدهاند که اشتغال مادر در بیرون از خانه اثرات منفی روی کودک ندارد.
هافمن (1996) در تحقیقات خود دریافت دختران مادران شاغل بسیار مستقل، فعال و برانگیخته هستند و از سازگاری اجتماعی در حد مطلوبی برخوردارند. از سوی دیگر کوهن و همکاران (1990) اثرات منفی اشتغال را بر رشد و سازگاری کودک گوشزد کردهاند. بنابراین در مورد نتایج سازنده و یا زیان بخش کار مادران در خارج از خانه، نتیجه کلی نمیتوان گرفت و به نظر میرسد این تاثیرات با ویژگیها و نگرشهای اعضای خانواده، با شرایط موجود در خانه و اجتماع، و با جنسیت کودک ارتباط نزدیکی داشته باشد. از واضحترین تاثیرات کار مادر در خارج از خانه بر روی رشد فرزند، رشد استقلال فرزند را میتوان نام برد (نوابی نژاد،1387).
ب- عوامل محیطی، اجتماعی و اقتصادی مسائل مربوط به مسکن و فقر اقتصادی عوامل اختصاصی هستند که با پیدایش مسائل رفتاری ارتباط دارند. ریچمن (1998) بر این باور بود که مسکن نامطلوب خطر مسائل رفتاری را در کودکان پیشدبستانی بالا میبرد. ابعاد بزرگ خانوادههای بی خانمان که فرزندان کوچک دارند و فقدان حمایت برای مادرانی که با کودکان دبستانی در منزلهای تکاتاقی زندگی میکنند، زمینههای بسیار مهم برای محرومیت و رنج هستند. آثار این نوع استرس به نظر میرسد از طریق واکنشهای هیجانی والدین به کودک انتقال مییابد.
ریچمن و همکاران (2003) اشاره میکنند که معلوم نیست برداشت والدین از محرومیت مهمتر است یا سطح واقعی محرومیت. والدین فاقد روحیه که خود را درمانده و متهور دام بیکاری و شرایط مسکن احساس میکنند، دچار خشم و افسردگی خواهند بود که بر نحوه مراقبت از فرزندانشان تاثیر خواهد گذاشت. با این حال بعضی از خانوادههایی که در خانههای کوچک و با درآمد ناکافی زندگی میکنند، فرزندان خود را بسیار خوب تربیت میکنند. تفاوت ممکن ایت در نگرش روانی والدین نسبت به نقش خود و کودکانشان باشد.
در همین رابطه راتر و همکاران (1995) پیبردند کودکانی که در نواحی شهری زندگی میکنند، دو بار بیشتر احتمال دارد دچار آشفتگی شوند تا کودکان مناطق روستایی. به عقیده این پژوهشگران این تفاوت ناشی از تاثیر عوامل سببی مختلف در دو ناحیه نیست، بلکه به وفور عوامل سببی در شهرها در مقایسه با روستاها مربوط است(نوابی نژاد،1387).
ادامه دارد ...