کیفیت زندگی یک جزء ذهنی از رفاه است. شاید بتوان مجموعه ای از رفاه جسمی، روانی و اجتماعی را که شخص یا گروهی از افراد درک می کنند، (مثل شادی، رضایت و افتخار، سلامتی، موقعیت اقتصادی، فرصت های آموزشی، خلاقیت و ...) تعریف مناسبی از کیفیت زندگی دانست (پارک، 1380).
می توان به صراحت اظهار داشت که اصلی ترین هدف انسان در امر توسعه، کیفیت زندگی است، بطوریکه امروزه بهبود کیفیت زندگی، حق مسلم همه انسانها می باشد. (قنبری خانقاه، 1383). آثار مفهوم کیفیت زندگی به عصر فیلسوف باستان، ارسطو بازمی گردد.
ارسطو مسرت را نوعی فعالیت شریف روح و جان توصیف کرده است (ژان ، 1992). وی همچنین اظهار کرد که شادی از فعالیتهای شرافتمندانه و با ارزش فرد ناشی می شود و انسان را به سمت زندگی خوب هدایت می کند (شاهنده، 1382).
سرآغاز توجه نوین به کیفیت زندگی به تعریف سازمان بهداشت جهانی در سال 1948 از سلامتی برمی گردد. این سازمان سلامتی را به عنوان رفاه کامل جسمی، روحی، روانی، اجتماعی و نه فقط فقدان بیماری تعریف کرده است. از دهه 1970 توجه به مفهوم کیفیت زندگی بیش از پیش گردید (انجمنیان، 1384). تاریخچه تحقیق در کیفیت زندگی به تحقیقات جامعه شناختی بازمی گردد. به طور کلی تحقیق در باره کیفیت زندگی از دهة 1960 به دنبال نهضت بیمارستان زدایی آغاز شد و در توانبخشی کاربرد عمده ای پیدا کرد (کربلایی نوری، 1376). بررسی کیفیت زندگی در تحقیقات بالینی، جایگاه خاصی دارد. موضوع کیفیت زندگی برای اولین بار در مدلاین (1975)، در «نمایه پزشکی» نمایه پرستاری و مطالعات بهداشتی (1983) معرفی شد (کانم و همکاران، 1999).
تعریف کیفیت زندگی مطابق تعریف سازمان بهداشت جهانی (1995)، کیفیت زندگی عبارت است از، درک فرد از وضعیت زندگی خود با توجه به اهداف، انتظارات، استانداردها و علایقش در زمینه فرهنگ و سیستم ارزشی که در آن زندگی می نماید که شامل نگرش فرد نسبت به سلامت فیزیکی، وضعیت روحی روانی و سطح استقلال، ارتباطات اجتماعی، وابستگی های شخصی و تعامل با شرایط محیط می باشد (اولیور و همکاران، 1997).
در حال حاضر بیش از یکصد تعریف از کیفیت زندگی در متون علمی وجود دارد، ولیکن بطور کلی کیفیت زندگی بوسیلة حیطه هایی که شامل می گردد، تعریف شده است. مانند: سلامت روانی، اعتماد به نفس، شادمانی، سلامتی و رضایت از زندگی (مشیل و همکاران، 2001).
همانطور که گفته می شود، توافق کلی بر تعریف کیفیت زندگی وجود ندارد. کالمن (1984) کیفیت زندگی را گستره ای می داند که در آن امیدها و آرزوها به تجربه درمی آیند (کالمن، 1984).
فرانس و پاورز (1985) کیفیت زندگی را رضایت یا عدم رضایت از ابعادی از زندگی فرد می داند که برای او مهم هستند (فرانس و پاورز، 1985).
گرانت و همکاران (1990) کیفیت زندگی را با ارزیابی مثبت یا منفی فرد از مشخصه ها و خصوصیات زندگی خود در ارتباط می دانند (گرانت و همکاران، 1990 به نقل از شاهنده، 1382).
مرکز ارتقاء سلامت دانشگاه تورنتو، کیفیت زندگی را امکانات، فرصت ها و محدودیتهایی که هر فرد در زندگی خود دارد و نشان دهندة تعامل عوامل انسانی و محیطی می باشد تعریف می کند (شاهنده، 1382).
در بسیاری از مطالعات عبارت وضعیت سلامتی و وضعیت عملکرد مترادف با کیفیت زندگی به کار رفته است. برخی کیفیت زندگی را توانایی سازگاری با شیوه زندگی و اعتماد به نفس تعریف کرده اند و برخی دیگر آن را در رابطه با سطوح خوشحالی و رضایت مندی مطرح کرده اند (پرز ، 1999).
کوون کیفیت زندگی را داشتن کنترل بر زندگی آینده، احساس هدفمندی، رضایت از خود و هستی خود تعریف کرده است (کوون، به نقل از شاهنده، 1382). گرانت وپدیلا ، ویژگی های اصلی کیفیت زندگی را رفاه روانی (فعالیتهای روزمره زندگی، اشتها و خواب)، رفاه اجتماعی و ارتباطات بین فردی و رفاه مالی یا اقتصادی می دانند (گرانت و پدیلا، به نقل از کانم و همکاران، 1999).
مفهوم کیفیت زندگی امروزه نزد اکثر افراد با عبارتی نظیر خوشی و ناخوشی، آسایش و ناراحتی همراه گردیده است (مک داف و همکاران، 2000).
کارلسون و همکاران (2000) بیان می کنند: اکثر محققین بر این باورند که تعریف رايجي برای کیفیت زندگی وجود ندارد، اول به این دلیل که کیفیت زندگی دارای ابعاد متعددی است و اجزای زیادی از زندگی شخص را دربر می گیرد و دوم اینکه هر فرد برداشت منحصر به فرد خود را در مورد آن دارد (کارلسون و همکاران، 2000 به نقل از جلالی، 1380).
هورن کویست معتقد است: کیفیت زندگی درجه ای از نیاز به آسایش در ابعاد فیزیکی، اجتماعی و ... است و در این باره باید تجربیات افراد از آسایش درنظر گرفته شود (هورنکویست، به نقل از جلالی، 1380). در این باره کارلسون به نقل از ناس (1987) بیان می کند که کیفیت زندگی و رفاه مترادف بوده و فردی از کیفیت زندگی بالا یا رفاه لذت می برد که :
1- فعال باشد
2- برای دیگران خوب باشد.
3- خودباوری داشته باشد.
4- یک خلق پایه ای شاد داشته باشد (جلالی، 1380).
آندرسون (1995) در رابطه با مفهوم کیفیت زندگی معتقد است که مفهوم کیفیت زندگی از سلامتی مشخص می گردد و در رابطه با آن می باشد. فاکتورهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و معنوی بر کیفیت زندگی تأثیر دارند. اما در سیستم بهداشتی بطور عمومی درنظر گرفته نمی شوند (آندرسون، 1995، به نقل از جلالی، 1380).
سوت کلیف و هولمز (1991) به بیان تعاریف و نظریات محققین در زمانهای مختلف در رابطه با کیفیت زندگی پرداخته اند. آنها به نقل از «دی هیز » و «نیپن برگ » اظهار می دارند، تعاریف موجود از دو جنبه عمومی با یکدیگر متفاوتند، اولاً، برخی کیفیت زندگی را به طور کلی و با ارزیابی عمومی زندگی می سنجند و بعضی دیگر عوامل تشکیل دهنده کیفیت زندگی مانند درجه ارضا، خواسته ها را مورد توجه قرار می دهند. بعضی دیگر از مؤلفین مانند هورن کویست بر ماهیت درونی یا ذهنی ارزیابی تأیید کرده اند، در صورتیکه سایر افراد مانند لیو مسأله را از جنبه عینی (بیرونی) آن مورد توجه قرار می دهند (دی هیزونیپن برگ، به نقل از سوت کلیف و هولمز، 1991).
جنبه دیگری که در مفهوم کیفیت زندگی باید مورد توجه قرار گیرد این است که، آیا باید استنباط فرد را به عنوان عامل تعیین کننده در تعریف کیفیت زندگی درنظر گرفت یا خیر؟ اینکه فرد تنها مرجع معتبر برای ارزیابی کیفیت زندگی خود می باشد، به طور فزاینده ای مورد توجه پژوهشگران قرار گرفته است.
کمبل (1976) استدلال می نماید که، کیفیت زندگی بر پایه تجربه زندگی فرد قرار داشته و اساساً بر مبنای ارزیابی شخصی از تجارب زندگی خود فرد قابل بررسی می باشد. قضاوت شخصی بدین جهت عامل تعیین کننده می باشد، زیرا افراد مختلف برای چیزهای مختلفی ارزش قائل می باشند (کمبل، 1976، به نقل از قاسمی ملایر، 1372) .
همانطوریکه وولف و دیگران (1987) خاطرنشان می سازند، هیچ تعریف واحدی از کیفیت زندگی که تحت شرایط مشخصی توسط تمامی افراد به طور یکسان تجربه شود، وجود ندارد. میزان ارضاء تمایلات، لذا، مسئولیت ها و رنجی که توسط افراد مختلف تجربه می شود، به نحو بارزی با یکدیگر متفاوت هستند (وولف و همکاران، 1987 به نقل از قاسمی ملایر، 1372).
ویلیامز و دافین (1989) به نقل از «جورج» و «بیرون » خاطرنشان می سازند. چنانچه ارزیابی شخصی (درونی) به عنوان عامل تعیین کننده تعریف کیفیت زندگی درنظر گرفته شود، پس عوامل بیرونی (ارزیابی توسط دیگران) چه نقشی را در ارزیابی کفیت زندگی ایفا می نمایند؟ زیرا از این دو روش ارزیابی، نتایج متفاوتی بدست می آید. بیرون و جورج (1980) عقیده دارند که هم ارزیابی درونی و هم ارزیابی بیرونی برای تعیین کیفیت زندگی مفید می باشند. اولی تجربه درونی فرد را تعیین می نماید و دیگری منافع و موقعیت فرد را مورد ارزیابی قرار می دهد (بیرون و جورج، 1980 به نقل از ویلیامز و دافین، 1989).
وایلدریک (1996)، کیفیت زندگی را این چنین شرح می دهد: کیفیت زندگی یعنی خشنودی و رضایت از انجام فعالیتهای روزانه، احساس خوب زیستن و داشتن درک مثبت از مفهوم زندگی. وقتی در مورد کیفیت زندگی صحبت می شود، در حقیقت در بارة درجه رضایت افراد از روش زندگی خود در زمینه های عملکرد جسمی، روانی، اجتماعی و شغلی بحث به میان می آید (وایلدریک، 1996 به نقل از بخشی، 1378).
شالوک (1994) کیفیت زندگی را چنین تعریف کرده: درکی که فرد از وضعیت زندگی خانوادگی و اجتماعی، شغلی و میزان سلامتی خود بدست می آورد. شالوک کیفیت زندگی را ذهنی و ناشی از درک فردی از وضعیت عینی زندگی شخصی و درک از رضایت دیگران می داند (شالوک، 1994 به نقل از میشل و همکاران، 2001).
براون (1990) کیفیت زندگی را تفاوت بین نیازها و آرزوها و میزان تطابق آنها تعریف نموده است (براون، 1990 به نقل از میشل و همکاران، 2001).
علیرغم چالشها و مخالفتهای زیاد در رابطه با تعریف کیفیت زندگی توافق مفهومی نیز در میان کارشناسان وجود دارد. اکثریت در این زمینه توافق دارند که کیفیت زندگی ترکیبی از ابعاد هم منفی و هم مثبت زندگی است و اینکه یک مفهوم چند بعدی می باشد، علاوه بر این بسیاری از کارشناسان در مورد ذهنی بودن و پویایی مفهوم کیفیت زندگی با هم توافق دارند (کینگ و هیندس ، 1998).
با تعمق در تعاریف فوق درمی یابیم، بسیاری از مطالعات وضعیت سلامتی و عملکرد را مترادف با کیفیت زندگی دانسته اند، برخی دیگر کیفیت زندگی را توانایی سازگاری با شیوه زندگی و اعتماد به نفس معرفی کرده و عده ای نیز کیفیت زندگی را در رابطه با سطوح خوشحالی و رضایتمندی مطرح نموده اند (جلالی، 1380).