تغییر مسیر در رفتاردرمانی از سمت روانشاسی محرک-پاسخ که عمدتاً زیر نفوذ مـدل های شـرطی سازی جانوران قرار داشت، به سوی عوامل شناختی، از زمانی مطرح شد که بندورا کتاب مشهور خود را به نام«اصول تغییر و اصـالح رفـتار» در سال 1969 منتشر کرد
نحوه تلفیق رفتاردرمانی و شناخت درمانی: تغییر مسیر در رفتاردرمانی از سمت روانشاسی محرک-پاسخ که عمدتاً زیر نفوذ مـدل های شـرطی سازی جانوران قرار داشت، به سوی عوامل شناختی، از زمانی مطرح شد که بندورا کتاب مشهور خود را به نام«اصول تغییر و اصـالح رفـتار» در سال 1969 منتشر کرد(قاسم زاده 0731). بندورا فرآیندهای شناختی را در تعیین رفتار آدمی بسیار مهم می داند. بنا بـر تـئوری او، اگر این فرآیندها واقعیت رابه درستی مـنعکس نکنند، موجب رفـتار نـاسازگار می شوند. بندورا چند دلیل برای ایجاد فرآیندهای شناختی مـعیوب عـنوان می کند، از جمله ارزیابی بر حسب ظاهر، اطلاعات حاصل از شواهد ناکافی و پردازش غلط اطلاعات(هرگنهان و السون 1993؛ تـرجمه سـیف 1388).
این تأکید بر عناصر شناختی در رفـتاردرمانی مـورد قبول بـرخی از رفـتاردرمانگران، از جـمله ولپی قرار نگرفت، اما نمی توان انکار کرد کـه دخـالت دادن مفهوم شناخت در رفتاردمانی از لحاظ بالینی، امکان بیشتری برای جولان تکنیک فراهم آورد. رفتاردرمانی عمدتاً در زمـینه کـاهش اضطراب و غلبه بر رفتارهای اجتنابی مـوثر بود، اما موفقیتی در زمینه درمان افـسردگی بـه دست نیاورده بود.با در نظر گرفتن عناصر شـناختی و عـدم موفقیت روش های رفتاری، افسردگی اولین هدف شناخت درمانی قرار گرفت.
بک و الیس برجسته ترین پیشگامان شناخت درمانی محسوب مـی شوند. هر دو اعـتقاد دارند که اکثر اختلالات [روانی ] ناشی از شـناختارها و/یا پردازش شـناختی مـعیوب هستند. روش درمانی هـر دوی آنـها شامل اصلاح این شـناختارها/فرآیندهای مـعیوب، تمرکز بر مشکلات جاری و تمرین رفتاری می باشد (هاوتون؛ ترجمه قاسم زاده، 1382) روش خودآموزی مایکن بوم که بر مبنای درمان منطقی-عاطفی الیس و نـظریه لوریـا در باره نقش گفتار در کنترل رفتار قرار دارد. بـه عـنوان یکی دیـگر از روشـ های بـازسازی شناختی مورد توجه قرار گرفت. در هـمین چارچوب باید به نظریه«شیوه تبیین» سلیگمن اشاره کرد. او شناخت درمانی را بهترین روش درمان افسردگی می داند که در آن سعی می شود شـیوه تـبیین در بیمار، مورد تجزیه و تحلیل قرارا گیرد و تفسیر بـیمار از رویـدادها «منعطف»، «اختصاصی» و «بیرونی» شود (هاوتون؛ ترجمه قاسم زاده، 1382).
ویـلسون (1989) معتقداست کـه رفـتاردرمانی طیف وسیعی از روانشناسی مـحرک-پاسخ صـرف تا تغییر شناختی-رفتاری را در برمی گیرد. به نظر وی، وجه مشترک دیدگاه های مختلف این طیف اعتقاد به وجود مدل یادگیری بـرای رفـتار انـسان و تعهد به روش های علمی است. در فرآیند تلفیق رفـتاردرمانی و شـناخت درمانی، با یـکدیگر تـأکید رفتاردرمانی بـر تـجربه گرایی در شناخت درمانی جذب شده است. سبک تحقیقات رفتارگرایی با تأکید بر وجود گروه کنترل، طرح های آماری و یکپارچگی درمان نیز در شناخت درمانی پذیرفته شده اند. از سوی دیگر، مفاهیم شناختی نیز در رفتاردرمانی جذب شدند(راچمن 1996؛ به نقل از مشتاق بیدختی، 1379).
شناخت درمانی از تـکنیک های رفتاری برای اصلاح افکار خودآیند استفاده می کند. همچنین، از این تکنیک ها برای گسترش ذخایر پاسخ بیماران(آموزش مهارت ها)، آرمیدگی، برنامه ریزی فعالیت های روزانه یا قرار دادن بیماران در معرض محرک هایی که آنها را وحشت زده می کند نیز استفاده می شود(بک و وایشار، 1989؛ به نقل از مشتاق بیدختی، 1379).
به این تـرتیب، شاید بـتوان گفت تنها وجه اشتراک بین روش های رفتاری و روش های شناختی در شیوه کاربرد آنها و تکیه بر تمرین و ممارست و تأکید بر ارزیابی باشد. اما این که آیا این وجه اشتراک کافی است تا به کـی پیـوند اصولی بین رفتار و شناخت دست یافت یا نه،خود مساله ای است که باید به آن پاسخ داد(هاوتون؛ ترجمه قاسم زاده، 1382).