پژوهشگران علم روانشناسی اختلالات رفتاری را از دیدگاه های مختلفی مورد بررسی قرار داده اند و یافته های آنان در توجیه و تبیین اختلالات رفتاری به پیدایش نظریه های مختلف منجر شده است.
پیشینه داخلی و خارجی:
دارد
منابع فارسی:
دارد
منابع لاتین:
دارد
نوع فایل:
Word قابل ویرایش
تعداد صفحه:
58
پژوهشگران علم روانشناسی اختلالات رفتاری را از دیدگاه های مختلفی مورد بررسی قرار داده اند و یافته های آنان در توجیه و تبیین اختلالات رفتاری به پیدایش نظریه های مختلف منجر شده است. بنابراین برای آشنایی با اختلالات و عناصر و ویژگی های شخصیتی باید به بررسی نظریه های مختلف در این زمینه پرداخت. در این راستا به مهمترین نظریه های مطرح شده از سوی روانشناسان درباره پرخاشگری و علل بروز آن می پردازیم.
دیدگاه روانکاوی
فروید رفتار انسان را حاصل دو دسته غریزه زندگی و مرگ می داند. غرایز زندگی در جهت ارضای نیاز به غذا، آب، هوا و امور جنسی عمل می کنند و در خدمت بقای فرد و نوع هستند و جهت غرایز زندگی به سمت رشد و نمو است. وی در مقابل غرایز زندگی، غرایز مرگ یا ویرانگر را قرار داد. فروید فرض کرد که آدمی میلی ناهشیار به مردن دارد. یک جزء مهم و حیاتی غریزه های مرگ، سایق پرخاشگری است، یعنی میل به مردن که معطوف به اشیاست و نه خود. سایق پرخاشگری ما را به تخریب، تسخیر و کشتن وا می دارد (شولتز، 1990، ترجمه کریمی و همکاران، 1383).
دیدگاه یادگیری
از دیدگاه یادگیری، پرخاشگری نیز مانند سایر رفتارها و فعالیت ها نوعی رفتار اجتماعی آموخته شده می باشد. به عقیده بندورا انسان ها یکدیگر را مورد حمله قرار می دهند چون از تجربیات گذشته واکنش های پرخاشگری را یاد گرفته اند، برای انجام اعمال پرخاشگرانه انتظار پاداش داشته و یا به دست می آورند و یا شرایط اجتماعی و محیطی خاص آن ها را مستقیماً به سمت پرخاشگری سوق می دهد. طبق دیدگاه یادگیری ریشه های پرخاشگری متغیرند، از تجربیات پرخاشگری گرفته تا یادگیری انواع گوناگونی از عوامل موقعیتی خارجی (کاپلان و همکاران، 1994، ترجمه پورافکاری، 1375).
تحقیقات نشان می دهند که حتی مشاهده آلات و ابزار پرخاشگری نیز می تواند در شخص مشاهده کننده حالت پرخاشگرانه ایجاد کند. برکوتیز (1967، به نقل از خداپناهی، 1385) طی آزمایشی نشان داد که چنانچه حالت تحریک پرخاشگری وجود داشته باشد، وجود اسلحه (ابزار قدرت) باعث رفتار پرخاشگرانه می شود. این پدیده به نام "اثر اسلحه" معروف شد. در پژوهشی تفاوت میزان پرخاشگری در دو گروه از کودکان بررسی شد. در این پژوهش یکی از دو گروه هر روز کارتون های خشن تماشا می کردند و گروه دیگر کارتون های غیر خشن. نتایج پژوهش مذکور نشان داد که کودکان گروه اول در روابط خود با همسالان ، پرخاشگری بیشتری نشان دادند. مطالعات دیگر رابطه بین تماشای برنامه های خشونت بار تلویزیون در دوره کودکی و میزان پرخاشگری در دوران بزرگسالی را نشان می دهند (به نقل از پایندان، 1389).
دیدگاه عقلانی – هیجانی
الیس معتقد است که ناراحتی ها و اضطراب های هر فرد زاییده افکار، احساسات و رفتار غیر منطقی اوست. از نظر وی افکار سخت و مطلق که سبب بیماری های روانی، همچون افسردگی می گردند در ابتدای زندگی آموخته شده اند. الیس علت ایجاد خشونت در افراد را مواردی همچون ناکامی، بر اثر یک منبع درونی یا بیرونی، احساس پایمال شدن حقوق، احساس زیر سوال رفتن و تهدید عزت نفس می داند. به اعتقاد الیس پرخاشگری و خصومت پیامد غیر منطقی این موارد هستند؛ الف) گرایش فطری و زیستی به پرخاشگر شدن، ب) رویدادهای ناخوشایند و ناکام کننده، ج) گرایش به افکار نادرست. از نظر وی برای اینکه خصومت رخ دهد این سه متغیر باید وجود داشته باشند (الیس، نامشخص، ترجمه فیروزبخت و عرفانی، 1386).
دیدگاه جامعه شناسی توماس هابز اولین کسانی است که اندیشه های منسجمی را پیرامون خشونت گرایان و موقعیت و تاثیرات آن در جامعه ارائه کرده است. برخی جامعه شناسان به نظریه «جامعه پذیری در پرخاشگری یا تنبیه بدنی» معتقد هستند. این نظریه بیان می کند که تنبیه بدنی کودکان (مثل با مشت و لگد زدن) در طی فرایند تربیت و بزرگ شدن کودک به پرخاشگری برون گرا (مانند آسیب زدن به دیگران) و تنبیه روانی کودکان (مانند اینکه به کودک بگویند «دوستت ندارم») به پرخاشگری درون گرا منجر می شود (اندرسون و همکاران، 2010).
دیدگاه ذاتی و غریزی
برخی از روان شناسان مانند فروید و لورنز ، معتقدند که پرخاشگری در انسان جنبه ذاتی و فطری دارد. به عقیده لورنز پرخاشگری کو موجب آسیب رساندن به دیگران می شود، از غریزه جنگیدن بر می خیزد که بین انسان و سایر ارگانیسم ها مشترک است. انرژی مربوط به این غریزه به طور خود به خود، با شدت کم و بیش ثابت در ارگانیسم تولید می شود. احتمال پرخاشگری با بالا رفتن میزان انرژی انبار شده و وجود و شدت محرک های آزاد کننده پرخاشگری، افزایش می یابد (کاپلان و همکاران، 1994، ترجمه پورافکاری، 1375).
دیدگاه موقعیتی
آلودگی هوا: قرار گرفته در معرض بوهای مضر در هوا مانند بوهایی که از کارخانه های سازنده مواد شیمیایی و صنعتی خارج می شود در شهرهای بزرگ و صنعتی. سروصدا: قرار گرفتن در معرض صداهای بلند و تحریک کننده خشونت مستقیم شدیدتری را در افرادی که با این صداها مواجه می شوند در مقایسه با افرادی که در معرض این صداها قرار نمی گیرند ، بر می انگیزد. برانگیختگی جنسی: پژوهش های جدید نشان می دهند که تاثیر برانگیختگی حسنی بر پرخاشگری قویاً بستگی به نوع منبع شهوانی مورد نظر در ایجاد این واکنش ها و نیز ماهیت دقیق خود واکنش ها دارند. وقتی منبع شهوت انگیز ملایم باشد پرخاش نیز کم می شود اما اگر وقیح باشد پرخاشگری تشدید می شود (سادوک و سادوک، 2003، ترجمه رفیعی و رضاعی، 1382).
مواد غذایی: یکی دیگر از عوامل موثر در پرخاشگری نوع مواد غذایی مورد استفاده افراد است. پژوهش ها نشان داده اند وقتی مواد غذایی شامل ویتامین ها، مواد معدنی و اسیدهای چرب لازم باشند، میزان پرخاشگری کاهش می یابد. تراکم: برخی از مطالعات حاکی از آن است که تراکم بیش از حد ممکن است سطح پرخاشگری را بالا ببرد. همچنین در موقعیت هایی مانند مزاحمت ، تحریک و ناکامی، تراکم جمعیت ممکن است احتمال انفجارهای پرخاشگرانه را تشدید نماید (زالبرگ ، نیجمن ، استروسما و استاک ، 2010).
درد: درد جسمی ممکن است سائق پرخاشگری یا انگیزه صدمه رساندن به دیگران را بیدار کند. اگر این سائق تحریک شود، هر هدفی را که دم دستش باشدپرخاشگر هیچ سهمی هم نداشته باشد (سادوک و سادوک، 2003، ترجمه رفیعی و رضاعی، 1382).
دیدگاه انگیزشی
در سال 1939 پنج نویسنده تحت عنوان گروه یل، کتابی به نام «ناکامی و پرخاشگری» منتشر نمودند که سال ها راه گشای تحقیقات تجربی در زمینه پرخاشگری بود. براساس این نظریه هر ناکامی موجب پرخاشگری می شود و هر پرخاشگری از یک ناکامی ریشه می گیرد. شدت پرخاشگری بستگی به اهمیتی دارد که فرد برای هدف قایل است و از رسیدن به آن محروم شده است. این نظریه مورد انتقاد قرار گرفت و چنین مظرح شد که ناکامی همیشه موجب پرخاشگری نمی شود. تحقیقات دیگری نیز نشان دادند که ناکامی تنها زمانی می تواند پرخاشگری بعدی را تسهیل کند که شدید و غیر قابل انتظار باشد (بلیر ، 2010).
پرخاشگری ، خشم یا خصومت؟
باس و پری (1992) چنین عقیده دارند که اصطلاح های خشم، خصومت و پرخاشگری اغلب به جای یکدیگر به کار می روند با این حال از دید برخی از محققین خصومت، خشم و پرخاشگری می توانند بیان کننده مولفه های شناختی، عاطفی و رفتاری یک ساختار چند بعدی باشند. بنابراین، این ساختار شامل سه بعد اساسی می باشد که عبارتند از: الف) عاطفی؛ که از هیجان هایی مانند خشم یا نفرت تشکیل می شود، ب) شناخت؛ که به طور عمده افکار منفی درباره طبیعت انسان، رنجش و بی اعتمادی و بدگمانی نسبت به درستی و نیکوکاری بشر را در بر می گیرد و ج) رفتاری؛ که به وسیله اشکال متفاوتی از پرخاشگری، مانند پرخاشگری فیزیکی یا کلانی تعریف می شود. به نظر می رسد تمام این عوامل با یکدیگر در ارتباط هستند، در عین حال ممکن است از لحاظ شدت، فراوانی و مدت زمان متفاوت باشند (ولی زاده دواجی و نیک عمل، 2010).
خشم
خشم هیجانی است که آثار مختلفی در زندگی انسان دارد. این هیجان برای بقای انسان و تسهیل پاسخ های سازش یافته ، به ویژه پاسخ های ستیز یا گریز به هنگام مواجهه با خطر سودمند است. با این وجود، خشم غیر قابل مهار نه تنها به بقای بشر کمک می کند، بلکه می تواند زندگی او را نیز تهدید کند. مشکلات متعدد بین فردی و درون فردی می توانند با خشم مرتبط باشند (شکوهی یکتا و همکاران، 1388). در عین حال خشم هیجانی است که به شمشیر دو لبه معروف است، به این معنا که برون ریزی آن باعث تخریب افراد و اشیاء اطراف می شود و درون ریزی و سرکوب آن صدمات جسمانی و روانی را برای فرد به بار می آورد (ریو، 2001، ترجمه سید محمدی، 1383).
در فرهنگ ها و مکان های متفاوت، کلمات زیادی وجود دارند که نشانگر واکنش های انسان به خشم می باشد. کامینز (2006) بیش از 24 عبارت در زبان انگلیسی را مطرح می کنند که در حوزه خشم کاربرد دارند. برخی از آنها عبارتند از: خشم، پرخاشگری، خصومت ، مجادله ، کینه ، غیظ ، جنگیدن و کج خلقی . کلماتی چون خصومت یا پرخاشگری نشانگر درگیری یک نفر با فرد یا افراد دیگری است ، در حالی که خشم یا غیظ اشاره به احساساتی دارد که لزوماً معطوف به شی یا شخص خاصی نمی باشد. به عبارتی خشم با پرخاشگری مترادف نیست. برخی از افراد در زمان عصبانیت با حملات کلامی یا فیزیکی پاسخ می دهند، در حالی که برخی دیگر به صورت منفعل و غیر مستقیم پرخاشگری می کنند.
به اعتقاد کامینز (2006) خشم نوع خاصی از خصومت است که همراه احساس قدرت می باشد؛ در حالی که خصومت یک پاسخ شایع است از طرف فرد، در قبال عدم تایید. وجه متمایز خشونت با دیگر انواع پرخاشگری، در شدت آسیبی است که فرد به دیگران می رساند. خشونت در واقع تلاش عمدی برای وارد آوردن آسیب بدنی است. همچنین پرخاشگری با حالت هیجانی خشم نیز تفاوت دارد. خشم یک هیجان منفی است که با مکانیزم های شناختی و تعیین کننده فیزیولوژیکی سرو کار دارد. خشم نتیجه انتظارات فرد از حوادث و رویدادهای پیرامونی است و حاصل پاسخ های آماده فرد به این رویدادها است و قبل از پاسخ یا تظاهر رفتاری و ارزیابی شناختی از رویدادها صورت می گیرد (فرانکن، 1998، ترجمه شمس اسفندآباد و همکاران، 1384).
خصومت
واژه خصومت نخستین بار در سال 1961 توسط باس مطرح شد. وی معتقد است که خصومت نگرشی است در بر دارنده ارزیابی منفی و نفرت آمیز از اطرافیان. برخی دیگر احساسات همراه با خصومت را به مجموعه پیچیده ای از احساسات و نگرش ها اطلاق می کنند که سبب ایجاد رفتارهای پرخاشگرانه و توام با کینه ورزی می شود. بنابراین خصومت ورزی به عنوان یک استعداد نگرش به سمت ارزیابی منفی قلمداد می شود که می تواند به نوبه خود باعث تغذیه احساسات خشم آلود و رفتار پرخاشگرانه در موقعیت های مختلف شود (صادقی، 1380، به نقل از پایندان، 1389). فلستن (1999، به نقل از پورشهریاری، 1388) نیز معتقد است، خشم؛ نوعی عاطفه و واکنش منفی به اشتیاقی است که فرد از آن مطلع است. خصومت؛ نوعی نگرش است و به عبارتی دیگر آگاهی منفی درباره روابط میان افراد را نشان می دهد. پرخاشگری؛ رفتاری مخرب و نوعی آزاد رساندن یا قصد آزار رسانی به دیگران است.
راه های کنترل پرخاشگری
نظریه های مختلفی در مورد روش های مهار و درمان خشم بیان شده اند. کاملترین دیدگاه در زمینه پرخاشگری، به تاثیر عوامل زیست شناختی، یادگیری و شناختی اشاره می کند. یکی از راه های کاهش پرخاشگری، افزایش مهارت حل مسئله است. این مهارت موجب می شود که فرد به احتمال بالاتری به هدف های خود برسد و ناکامی کمتری را تجربه کند. همچنین می تواند اختلافات خود با دیگران را به صورت یک مسئله در نظر بگیرد و به جای بروز رفتارهای خشونت آمیز سعی در بر طرف کردن مشکل، با راه حل های دیگر کند. یکی دیگر از راه های کنترل پرخاشگری نظارت بر هیجان است به این معنا که فرد به صورت پیوسته و در موقعیت های مختلف بر نوع هیجان خود نظارت می کند و وقتی هیجان خشم در مواقع غیر ضروری بروز می کند، می توان آن را کنترل کند (ولپی و گادو ، 2010).
مزاج (خلق و خو)
از مزاج تعاریف مختلفی شده است: روتبارت و بیتس(2006) آن را به صورت تفاوتهای فردی و سرشتی نسبتاً پایدار در شدت و کیفیت واکنش هیجانی، حرکتی، توجهی و خود نظم بخشی تعریف کرده اند که حاصل تعامل عناصر زیستی و محیطی است (به نقل ازشایگتو و همکاران، 2014). روتبارت و همکاران (2000، به نقل از ایوانوا و همکاران، 2011) آن را به عنوان ویژگیهای پایدار در کودکان که به راحتی تحت تاثیر عوامل محیطی قرار میگیرد بیان کرده اند. نلسون ، مارتین ، هاوجی ، هاویل و کامفوئوس گروهی دیگر از محققان هستند که مزاج را گرایش بنیادی و نسبتاً ذاتی افراد می دانند که زیر بنا و تنظیم کننده رفتار آنها به شمار می رود و اساس سرشتی دارد (به نقل از یزد خواستی، 1389).
بیتس ( 1989) بیان کرد مزاج کودک چه به تنهایی و چه با توجه به محیط عامل مهمی است که هم به صورت روانی و هم رفتاری در کودکان نمود پیدا می کند و از طریق ویژگی های مزاجی افراد است که می توان تفاوت های رفتاری، هیجانی و اجتماعی آنها را تبیین نمود (به نقل از یزد خواستی، 1389).
واچ (1992) ابراز کرد ویژگی های مزاجی افراد است که آنها را مستعد تاثیرات محیطی می نماید. به عبارت دیگر مزاج هم از محیط تاثیر می پذیرد و هم بر محیط تاثیر می گذارد، در واقع این تحقیق نشان داد که ویژگی های مزاجی می تواند باعث بوجود آمدن خلق متفاوت در کودکان شود. توماس و چس (1977) اصطلاح «نیکویی برازش » را به منظور نشان دادن میزان هماهنگی بین ویژگی های مزاجی کودک و انتظارات محیطی به کار بردند. آنها خاطرنشان کردند که عدم تناسب بین ویژگی های مزاجی و انتظارات محیط، پیش بینی کننده مشکلات رفتاری است (به نقل از یزد خواستی، 1389).
در حالی که برخی از پژوهشگرانی چون پریور ، لویس ، اولسون ، ایزنبرگ ، ژو، ترومسدورف ، بر محیط و استرس موجود در آن، واکنش های رفتاری مادران، جنسیت، طبقه اجتمایی، عوامل فرهنگی و اخلاقی را در بروز خلق و خو مؤثر میدانند، برخی دیگر مانند شریدر ، پلامین و ورویچ به نقش عواملی، همچون وزن کودک هنگام تولد، بخصوص عوامل ژنتیکی تا شصت درصد اشاره می کنند (به نقل از علی اکبری دهکردی و همکاران، 1390).
در هر حال خلق و خو، چه ارثی باشد چه در اثر عوامل محیطی ایجاد شده باشد می تواند برسازگاری روانی و رفتارهای پرخاشگرانه موثر باشد. نتایج تحقیق لی(2014) حاکی از آن است که خلق و خوی کودکان و عوامل محیطی (رفتار خشن والدین) در بروز رفتارهای پرخاشگرانه موثر است،همچنین محققان یمانند پریور( 1992، به نقل از یزد خواستی، 1389) نشان دادند که مزاج، نقش مهمی در تحول اجتماعی، شخصیت کودکان و سازگاری روانی آنها ایفاء می کند. برای درک بهتر رابطه مزاج و رشد آسیب شناسی روانی، روتبارت وپوسنر (1995، به نقل از قره باغی و وفایی، 1388) ابراز کردند که مزاج از چند راه می تواند به سازگاری فردی منجر شود یا برعکس آن را مختل کند.
این راه ها عبارتند از: 1 ) راههایی که تفاوت های فردی را به وجود می آورند. 2) ایجاد ویژگی هایی که واکنش به دیگران را تعیین می کنند. 3 ) ایجاد واکنش هایی که فرد را در معرض آسیب روانی بیشتر یا کمتر قرار می دهند. 4) خلق می تواند پردازش اطلاعات مربوط به خود و محیط را تحریف کند. 5 ) خلق میتواند شکل یک اختلال، سیر تحول آن و عود و فرود آن را تحت تاثیر قرار دهد. 6) خلق می تواند پاسخ دهی به رویدادهای محیط را تشدید کند. 7 ) خلق قادر است مانعی در برابر عوامل استرس زا ایجاد یا آنها را تنظیم کند. 8) با رشد مزاج، تعامل بین ویژگی های خلقی می تواند برون داده های فردی را تحت تاثیر قرار دهد. 9) ویژگی های خلقی متفاوت می توانند مسیرهای تحولی متفاوت را به وجود آورند. 10 ) ویژگی های خلقی و محیط مراقبت کننده کودک می توانند سهم مستقل در برون داده ها داشته باشد و هم در تعامل با یکدیگر خطر اختلال را افزایش یا کاهش دهند.
کلارک ، واستون و مینکا (1994) در مورد رابطه بین مزاج و سازگاری، الگوی آسیب پذیری را مطرح کرده اند که براساس آن خلق را زمینه آسیب پذیری می دانند و به نقش علی آن در تحول آسیب شناسی روانی اشاره می کنند. با تاکید بر الگوی آسیب پذیری، شانیر و کاسپی (2003، به نقل از قره باغی و وفایی، 1388) شش راه را پیشنهاد می کنند که از آن طریق مزاج میتواند به شکل گیری و رشد مشکلات سازگاری منجر شود به عبارت دیگر خلق می تواند بر این ابعاد تاثیر بگذارد: 1) فرایندهای یادگیری کودک 2) راه های پاسخ اطرافیان به کودک 3) راه های کودک در تجارب 4) راه هایی که از طریق آن کودک خود را با دیگران مقایسه می کند. 5) انتخاب هایی که کودک در محیط روزانه انجام می دهد. 6) راه هایی که از آن طریق کودک محیط خود را دستکاری می کند و تغییر می دهد.
یافته های اخیر هم از تحقیقاتی حمایت می کند که خلق و خوی دشوار را عامل آسیب پذیری می دانند(شایگتو و همکاران، 2014؛ رویس من وهمکاران، 2012). در پژوهش های علوم رفتاری، برای پیش بینی رفتار از طریق متغیرهای خلقی، از الگوی ترکیبی استفاده می شود. بدین معنا که نقش یک متغیر (مانند مزاج) به عنوان متغیر تعدیل کننده و واسطه ای بر یک رفتار خاص مورد مطالعه قرار می گیرد. به عقیده روتباتوهمکاران (2000) بررسی مزاج می تواند منجر به ساخت الگوهای فرایند مداری شود که براساس مکانیزم های واسطه ای شکل می گیرند و اغلب نظریه های شخصیت فاقد آن هستند. این الگوها می توانند ارتباط بین تفاوتهای فردی، پایه های زیستی و روان شناختی را توضیح دهند (به نقل از قر ه باغی و وفایی، 1388).
مولفه های مزاج
باس و پری (1992) سه صفت را به عنوان مولفه های تشکیل دهنده مزاج مشخص کردند. نخست هیجان پذیری که همان شدت واکنش های هیجانی است. دامنه این بعد از فقدان خویشتنداری واکنش تا واکنش های بسیار شدید و تحریک شده گسترده شده است. صفت دوم فعالیت است که سرعت و قدرت دو جزء اصلی آن است. از این لحاظ افراد از خواب آلودگی تا مانیا متفاوت اند. صفت سوم جمع پذیری است و به ترجیح فرد برای با دیگران بودن یا تنها بودن اطلاق می شود (رایس، 1382، ترجمه فروغان، 1387). در تقسیم بندی دیگر توماس و جس (1977، به نقل از یزد خواستی، 1389) نه مولفه زیر را برای مزاج شناسایی کردند:
- سطح فعالیت فعالیت: میزان انرژی که به صورت حرکت نشان داده شود.
الف) عامل ریسک پذیری فعالیت: 1. اگر فعالیت زیاد باشد؛ مداخله کردن در فعالیت های اجتماعی و انجام وظایف ممکن است با بیش فعالی اشتباه شود. حال آنکه بیش فعالی فقط با فعالیت زیاد مشخص نمی شود بلکه شامل فعالیت آشفته و سازمان نیافته و بی هدف نیز می باشد. 2. اگر فعالیت کم باشد؛ فرد برای انجام وظایف کند و سست و بی حال به نظر می آید.
ب) عامل حمایت کننده فعالی: 1. اگر فعالیت زیاد باشد؛ فرد نیرومند است، در محیط اطراف به سیاحت می پردازد و حتی در محیط خسته کننده هم باعث تحریک خود می شود. 2. اگر فعالیت کم باشد؛ در شرایط محدود باعث مزاحمت کم می شود (مزاحمت و دخالت کمی ایجاد می کند). 2- قابلیت پیش بینی ( ریتم دار بودن) قابلیت پیش بینی: رفتار و اعمال دارای ریتم و نظم خاصی بوده به طوری که قابل پیش بینی باشند.
الف) عامل ریسک پذیری قابلیت پیش بینی: 1. اگر ریتم دار بودن زیاد باشد؛ اگر محیط نتواند نیازهای برنامه ریزی شده را پیش بینی و برآورده کند ممکن است مشکلاتی ایجاد شود. 2. اگر ریتم دار بودن کم باشد؛ در مورد نیازهای غیر قابل پیش بینی نگرانی ایجاد می شود.
ب) عامل حمایت کننده قابلیت پیش بینی: 1. اگر ریتم دار بودن بالا باشد؛ برای مراقبت کمتر شگفت انگیز است (کمتر باعث تعجب مراقب می شود). 2. اگر ریتم دار بودن پایین باشد؛ با بی نظمی در مراقبت، اختلال در آسایش کودک ایجاد نمی شود چون کودک خیلی حساسیت به بی نظمی ندارد و توازن کمی در کودک وجود دارد. 3- نزدیک شدن یا کناره گیری از محرک های جدید نزدیک شدن یا کناره گیری از محرک های جدید؛ واکنش فرد نسبت به محرک های جدید را نشان می دهد.
الف) عامل ریسک پذیری نزدیک شدن یا کناره گیری: 1. اگر نزدیک شدن یا کناره گیری زیاد باشد؛ اگر پذیرش عوامل منفی، خیلی سریع صورت گیرد در محیط خطرناک باعث خطر می شود. 2. اگر نزدیک شدن یا کناره گیری کم باشد؛ پذیرفتن تغییر و دگرگونی کند است و ازتجارب مفید اجتناب می کند.
ب) عامل حمایت کننده نزدیک شدن یا کناره گیری: 1. اگر نزدیک شدن یا کناره گیری بالا باشد؛ یک تناسب سریع در موقعیت مثبت ایجاد می کند. 2. اگر نزدیک شدن یا کناره گیری پایین باشد؛ مثل غریبه ای در یک شهر در موقعیت خطرناک احتیاج به محافظت دارد. 4- سازش پذیری سازش پذیری میزان سازش فرد با تغییر را نشان می دهد.
الف) عامل ریسک پذیری سازگاری: 1.اگر سازگاری زیاد باشد: به علت تاثیرات منفی مرکب در محیط،همچون ارزش های ضد اجتماعی گروه همسالان فرد در معرض خطر می باشد. 2. اگر سازگاری کم باشد؛ برای سازگاری لازم ب نیازهای محیطی بیش از اندازه درگیر می شود و این درگیری باعث فشار روانی می شود.
ب) عامل حمایت کننده سازگاری: 1. اگر سازگاری زیاد باشد؛ پذیرش عوامل مثبت سریعتر اتفاق می افتد و بیشتر با سرپرست هماهنگ می شود. 2. اگر سازگاری کم باشد؛ در مقابل پذیرش تاثیرات منفی از فرد محافظت می کند. 5- شدت بیان خلق شدت بیان خلق: شدت پاسخگویی را نشان می دهد.
الف) عامل ریسک پذیری شدت بیان خلق: 1. اگر شدت بیان خلق بالا باشد؛ سرپرست بین مقداردو دامنه از مشکلات و بیماری ها گمراه می شود. 2. اگر شدت بیان خلق پایین باشد؛ نیازها با شدت و نفوذ کافی بیان نمی شود.
ب) عامل حمایت کننده شدت بیان خلق: 1. اگر شدت بیان خلق بالا باشد؛ نیازهای معین به منظور جلب توجه ایجاد می شود. نفوذ و شدت مثبت و کافی برای سرپرست خوشایند است. 2. اگر شدت بیان خلق پایین باشد؛ برای مراقبت، زندگی کردن با این فرد آسان است چون شدت و نفوذ کمتری دارد. 6- خلق خلق: اینکه فرد بیشتر اوقات شاد یا نا شاد است. الف) عامل ریسک پذیری خلق: 1. اگر خلق منفی باشد؛ برای سرپرست و مراقب ناخوشایند است و در اهمیت مشکلات و شکایات بدنی مبالغه می شود. 2. اگر خلق مثبت باشد؛ فرد در مقابل مشکلات بیش از اندازه خوش بین است. ب) عامل حمایت کننده خلق: 1. اگر خلق منفی باشد؛ باعث مشغول شدن مراقب می شود، بطور کلی مزایای کمی دارد. 2. اگر خلق مثبت باشد؛ خلق مثبت خوشایند می باشد. 7- ثبات فراخنای توجه ثبات فراختای توجه: میزان زمانی که فرد به یک محرک جدید توجه می کند.
الف) عامل ریسک پذیری توجه: 1. اگر ثبات فراختای توجه زیاد باشد؛ مشغول شدن بیش از حد در کار یا بازی ممکن است اینگونه نتیجه گیری شود که کودک در حال غفلت از مراقب خود می باشد. 2. اگر شدت فراختای توجه کم باشد؛ در انجام تکالیف کارامدی کمتری دارد، شکست در انجام وظایف همانگونه که انتظار می رود، اما حتی دامنه توجه خیلی کم هم به عنوان نقص و نارسایی توجه در نظر گرفته نمی شود به شرط اینکه عملکرد کودک خوب باشد یعنی سازگاری و هوش زیادی داشته باشد.
ب) عامل حمایت کننده توجه: 1. اگر حمایت کننده توجه زیاد باشد؛ باعث موفقیت زیاد در تکالیف متنوع و انجام تکالیف مدرسه می شود. 2. اگر حمایت کننده توجه کم باشد؛ فعالیت ها یا عاداتی که برای مراقب غیر قابل پذیرش است به آسانی از طریق توجه کم، مشخص می شود. 8- حواسپرتی حواسپرتی: جلب توجه فرد به محرک های جدید تا چه حد آسان است.
الف) عامل ریسک پذیری حواسپرتی: 1. اگر ریسک پذیری حواسپرتی بالا باشد؛ فرد به راحتی از وظایف خود دور می شود و از آنها غفلت می کند. 2. اگر ریسک پذیری حواسپرتی کم باشد؛ پیام ها و اخطارهای مهم فراموش می شود.
ب) عامل حمایت کننده حواسپرتی: 1. اگر حواسپرتی زیاد باشد؛ دلجویی و قدرت تسکین دهندگی و آرام بخشی به عنوان یک سرمایه مفید در نوزادان در نظر گرفته می شود. 2. اگر حواسپرتی کم باشد؛ حتی در محیط های پر سروصدا و هم در نهایت کفایت و مهارت کار می کند. 9- آستانه حسی آستانه حسی: حساسیت فرد به محرک های حسی را نشان می دهد.
الف) عامل ریسک پذیری آستانه حسی: 1. اگر آستانه حسی بالا باشد؛ ممکن است سرنخ های محیط اطراف را از دست داده و گم شود. 2. اگر آستانه حسی پایین باشد؛ به صداها، الگوها و احساسات درونی حساسیت زیاد دارد. کودکان و نوزادان برای قولنج و اختلالات خواب بیشتر در معرض خطر هستند. ب) عامل حمایت کننده آستانه حسی: 1. اگر آستانه حسی بالا باشد؛ در برابر محرک های محیطی، بیشتر حمایت کننده است. 2. اگر آستانه حسی پایین باشد؛ از وجود تفاوت های جزیی افکار و احساسات دیگران بیشتر آگاه شود. .
پدر و مادر شدن پدر و مادر شدن از مهم ترین وظایف انسان است، وظیفه ای که قابل مقایسه با هیچ یک از مسئولیت های دیگر نیست. برای مثال انسان می تواند از دوستان خود روی برگرداند، از شغل خود استعفاء بدهد، هدف یا حتی ازدواج خود را بهم بزند، ولی فرزند خود را نمی تواند بر گرداند. پدر و مادر شدن فرایندی است که به همه وسعتش گاه به یک باره از راه میرسد در حالی که افراد برای آن کوچک ترین آموزشی ندیده اند.
سیفرت ، هافن و هافن ( 1997) بیان می کنند که معمولاً افراد برای پدر یا مادر شدن خود دلایل متعددی دارند، برخی کودکان را دوست دارند و مایلند فرزندی داشته باشند تا به او محبت ورزند و او را مورد مراقبت خود قرار دهند، برخی از زنان می خواهند باداری را تجربه کنند، در نزد برخی پدر و مادر شدن امری دو بعدی است. اگر خودشان دارای خانواده ای خوشبخت بوده اند می خواهند تا چنین خانواده -ای را برای فرزند خود نیز فراهم آورند و اگر خوشبخت نبوده اند سعی می کنند فرزندانی داشته باشند تا آنها را خوشبخت کنند. در برخی از جوامع فرهنگ، مذهب یا سنت ها مردم را به داشتن فرزند تشویق می کنند(به نقل از شریفی اردانی، 1391).