ازدواج پیمان مقدسی است كه در میان تمام اقوام و ملل و در تمامی زمان ها و مكان ها وجود داشته است (نوابی نژاد، 1376).
درصد بسیاری از افراد در مراحلی از زندگیشان وارد روابط زناشویی صمیمانه ای می¬شوند. در كشورهای غربی بیش از 90درصد جمعیت تا 50 سالگی ازدواج می كنند (هالفورد ، 1384، ترجمه مصطفی تبریزی ،كاردانی و جعفری).
آنچه در ازدواج بیش از هر موضوعی مورد توجه است سازگاری و رضایت زناشویی است. ارتباط نقش مرکزی در ازدواج ایفا می کند (بورلسون و دنتون ، 1997) به گونه ای که از لحاظ ویژگی های زناشویی مشخّص شده است که ارتباط موثر و کارآمد(كیفیت روابط زناشویی) میان شوهر و همسر مهم ترین جنبه ی خانواده های دارای عملکرد مطلوب می باشد (گریف و مایهرب ، 2000).
بک وجونز3 (1972 به نقل از ساپینگتون، 2001، ترجمه حسین شاهی، 1382) متوجه شدند که رایج ترین مشکل در ازدواج های نا آرام و پر دردسر همانا كیفیت روابط زناشوییضعیف است. به عبارت دیگر موضوعات ارتباطی ممکن است نگرانی ها و دل مشغولی های اوّلیه ی برخی زوج های مراجعه کننده برای درمان باشد (کار ، 2000).
رویکردهای ارتباطی اغلب با سه فرض اساسی به بررسی ازدواج و روابط زناشویی می پردازند:
1- تعارض های زناشویی غیر قابل اجتنابند، هدف درمان های ارتباطی حذف کامل این تعارض ها نیست بلکه تلاش می کنند تا به آنها جهت دهند و آنها را در مسیرهایی سازنده به کار اندازند و کیفیت روابط را بالا ببرد؛
2- ارتباط در دو سطح کلامی و غیر کلامی روی می دهد و یکی از دلایل اصلی بروز اختلاف های زناشویی، ناهماهنگی پیام هایی است که به طور همزمان توسط این دو سطح منتقل می شوندکه منجر بهكیفیت روابط زناشوییضعیف می شود ؛
3- همسران در شیوه های برقراری ارتباطی و کیفیت زناشویی با یکدیگر تفاوت دارند (سهرابی، 1382).
در کل، یک فرض عمومی این بوده است که علّت بسیاری از مشکلات ارتباطی زناشویی، مهارت های ارتباطی ناکارآمد از طرف همسران می باشد و مطابق با این دیدگاه آموزش ارتباط و افزایش کیفیت روابط زناشویی به عنوان کوششی جهت ترمیم رابطه مسئله دار، مولّفه ای مهم در بسیاری از رویکردهای درمان زناشویی است. (بورلسون و دنتون، 1997).
مطالعهی روابط زوجین به روشن شدن چهارچوبهای ساختاری كه روابط زوجین در آن شكل میگیرد كمك میكند. كیفیت روابط زناشویی نقش اساسی در ارزیابی كیفیت كلی ارتباطات خانوادگی دارد (برادبوری، فینچام و بیچ ، 2000).
كیفیت روابط زناشویی مفهومی چندبعدی است و شامل ابعاد گوناگون ارتباط زوجین مانند سازگاری، رضایت، شادمانی، انسجام و تعهد میشود (تروکسل ، 2006).
سه رویکرد عمده برای مفهومسازی کیفیت روابط زناشویی وجود دارد. پرویکرد اول مربوط به لیوایز و اسپانیر (1979؛ به نقل از ادیتال و لاو ، 2005) است که کیفیت روابط زناشویی را ترکیبی از سازگاری و شادمانی میداند.
رویکرد دوم مربوط به فینچام و برادبوری (1987؛ به نقل از کرولی ، 2006) است. بر اساس این رویکرد کیفیت روابط زناشویی منعکسکنندهی ارزیابی کلی فرد از رابطهی زناشویی است. رویکرد سوم مربوط به مارکس (1989؛ به نقل از تروکسل، 2006) است که تلفیقی از رویکرد لیوایز واسپنیر و رویکرد سیستمی بوئن (1978) است.
مارکس نسبت به فرد، رابطهی فرد با همسرش و رابطهی فرد با دیگران نگرش سیستمی دارد. از این دیدگاه یک فرد متأهل دارای سه زاویه شامل «زاویهی درونی، زاویهی همسری و زاویهی بیرونی» است. اولین زاویه خود درونی فرد است که در برگیرندة بعد درونی فرد و تلاشها، انگیزهها و انرژیهای گوناگون است که به وسیلهی پیشینهی طولانی از تمامی تجربیات زندگی فرد شکل میگیرد. زاویه دوم رابطه با همسر است.
آن بخش از خود که به طور مداوم به همسر توجه می کند، با او هماهنگ می شود و از او مراقبت میکند. زاویهی دوم پل استقلال- همبستگی است، به همین دلیل است که همسر به عنوان نیمهی دوم شخص تصور میشود. زاویهی سوم هر نقطهای تمرکز خارج از خود بجز همسر را نشان میدهد. به عبارتی اینجا نیز از مثلثها بحث میشود. منتها بر خلاف نظر بوئن که دیگری مهم را صرفاً یک شخص می داند، مارکس معتقد است که دیگری مهم میتواند، شغل، سرگرمی و غیره، نیز میباشد.
بر این اساس، مارکس کیفیت روابط زناشویی را چنین تعریف می کند: «کیفیت روابط زناشویی نتیجهی شیوه هایی است که افراد متأهل به طور نظاممند خود را در این مثلث (سه زاویه) سازماندهی میکنند (تروکسل، 2006). بر اساس نظریهی فینچام و برادبوری (1987؛ به نقل از ادیتال ،2005)، كیفیت روابط زناشویی و میزان شادمانی تابع نحوهی تعامل زن و شوهر و شیوههای مقابلهی آنها با موقعیتهای تنشزای زندگی است (برادبوری، فینچام و بیچ، 2000؛ كرولی، 2006).
ابزارهای متعددی برای ارتقای سطح کیفیت زندگی زناشویی وجود دارد . در این میان روایت درمانی به عنوان روشی جدید و تاثیر گذار بر سطح کیفیت زندگی زناشویی به شمار می رود. در روایت درمانی اعتقاد بر این است که افراد زندگیشان را به صورت داستان و روایت درک می کنند. یعنی در یک فرایند معناسازی مداوم بوسیله ابزار روایت که در خدمت معناسازی است خودشان را بازمی آفرینند.
آنچه فلاسفه ای مانند پل ریکو و میشل فوکو بر آن تاکید کرده اند این است که ساختار زندگی انسان و ساختار روایت ها بر هم منطبق هستند و زندگی انسان را می توان به صورت روایت شناخت و بررسی کرد. از این نظر گذشته یک چیز صلب و غیر قابل تغییر نیست بلکه چیزی لست که ما از کل وقایع و لحظات به صورت داستانی ویژه گلچین کرده ایم . پس می توان گذشته را با تغییر زاویه دید و نگاه و تمرکز بر دیگر وقایع آن تغییر داد و این تغییر به تغییر زمان حال و آینده فرد منجر می شود.
درمان روایتی به عنوان عضوی از باشگاه درمان های پست مدرن بر تغییر دیدگاه های جزمی و غیر قابل انعطاف مراجعان که باعث اختلال شده است تاکید دارد و مشکل را چیزی جدا از فرد می داند که بوسیله جامعه بر وی تحمیل شده است. این رویکرد تاکید دارد که هر مشکل در حقیقت توجیه و تفسیری نادرست است مه مراجع در قالب یک داستان به خود می گوید و آنرا باور دارد.