امری است که سرنوشت زندگی امروز و فردای بشریت بدان وابسته است. در تعریف تربیت اتفاق نظر وجود ندارد، بدین خاطر نمی توان تعریف جامع و مانعی از آن پیدا و عرضه کرد اما دیدگاههای مختلفی درآن باره وجود دارد که به اختصار به برخی از آنها می پردازیم:
- از نظر فلاسفه و علمای اخلاق تربیت رساندن قوای انسانی به حد کمال است.
- از نظر رفتارشناسان و روانشناسان تربیت ایجاد تغییرات منظم و مطلوب بر اعمال و رفتار فرد است.
- از نظر جامعه شناسان تربیت آماده کردن فرد برای وصول به هدفهای اجتماعی است.
- از نظر علمای دینی و اسلام تربیت احیای فطرت خداشناس و پرورش ابعاد وجودی فرد در حرکت به سوی کمال بینهایت است.
نقطه مشترک تمام دیدگاه ها در این است که تربیت را امری عمدی و آگاهانه دانسته که طبق نقشه ای از پیش تعیین شده پیش می رود(قائمی،1378).
بنابراین می توان شیوه های فرزند پروری را چنین تعریف کرد که مجموعه روشهایی است که والدین برای رشد و شکوفایی فرزندانشان به کار می برند و از تقابل و ترکیب آنها در جنبه تربیتی کنترل و محبت والدین چهار شیوه و الگو فرزند پروری به دست می آید:
الف) کنترل بالا – محبت بالا
ب) کنترل پایین – محبت بالا
ج) کنترل بالا – محبت پایین
د) کنترل پایین – محبت پایین شیوه های فرزند پروری مجموعه ای از گرایش ها، اعمال و وجوه غیر کلامی است که ماهیت تعامل کودک بر والدین را در تمامی موقعیت های گوناگون مشخص می کند(پورعبدلی،سردرود ،1381).
تاریخچه شیوه فرزند پروری در مورد شیوه فرزندپروری و تاریخچه آن باید گفت که در هر دوره با توجه به نگرشهای اجتماعی رایج نسبت به کودکان، شیوه تربیت و پرورش کودک، روشهای خاصی در مورد کودکان اعمال شده است. مثلا در سه دهه اول قرن میلادی شیوه های تربیتی بسیار خشک و خشن بودند، به والدین توصیه می شد فرزندان خود را در آغوش نگیرند تا فرزندان آنها لوس نشوند. تنبیه بدنی شدید بسیار رواج داشت. این روشها هرچند در فرهنگهای مختلف با شدت و ضعف همراه بود ولی به طور کلی روش غالب عصر قدیم بود.
در قرون وسطی برای قرنها این تفکر غالب بود که کودکان در حقیقت بزرگسالانی مینیاتوری هستند (کرین 1988ترجمه فدایی1367) کودکان تنها به وسیله اندازه خود متمایز می شدند، از نظر اجتماعی با آنها مثل بزرگسالان رفتار می شد. به محض آنکه می توانستند راه بروند و حرف بزنند به اجتماع بالغین می پیوستند، در همان بازی ها شرکت می کردند، به همان کارهای آنها مشغول می شدند تصور می شود این دیدگاه(پیش ساختگی) از قرن پنجم قبل از میلاد رواج داشته و تا سده ها اندیشه علمی را زیر سلطه خود داشت.
تا اینکه در نیمه دوم قرن هجدهم با بررسی های میکروسکوپی که مراحل رشد جنین را مشخص می کرد این نظریه شروع به عقب نشینی کرد در عین حال مذهبیون آن دوران نسبت به کودکان دو دیدگاه داشتند یک دسته کودکان را آلوده به گناه اساسی بشر می دانستند و دسته دیگر آنها را موجوداتی پاک و معصوم فرض می کردند و در هر دو حال برای آموزش آنها انظباط سخت و توأم با تنبه بدنی را لازم می دانستند و البته هیچگاه برای شروع خیلی زود نبود (آریس 1960 ترجمه اكرمي، 1389) در سده شانزدهم میلادی نظریه پیش ساختگی دست کم در قلمرو اندیشه اجتماعی به تسلیم در برابر یک وضعیت محیط گرایانه روی نهاده بود.
هرچند که نویسندگان این دوره محیط گرایان کمال العیار نبودند و هنوز به برخی نشانه های کودکی مثل تباهی یا معصومیت اعتقاد داشتند، ولی حداقل معتقد بودند کودکان کاملا شبیه بزرگسالان زاده نمی شوند بلکه در اثر آموزش و پرورش تبدیل به بزرگسالانی می شوند که بودند در آن دوران دانشمندانی چون جان لاک و ژان ژاک روسو پا به عرصه وجود گذاشتند که با تئوریهای خود انقلابی در پرورش و تربیت کودک به وجود آوردند. مردم کم کم دست از روشها خشن گذشته برداشتند و به نیاز های طبیعی کودکان پرداختند. هرچند که بازهم کاستی هایی ر این زمینه مشاهده می شد ولی به کودکان فرصت بازی و رشد مطابق آنچه طبیعت آنها پیش بینی می کرد داده شد.
هدف از تربیت در آن دوران ایجاد عادات خوب و حذف رفتارهای بد از خزانه رفتاری کودک بود (ماسن 2000 ترجمه یاسایی1380) این دیدگاه عینی کنترل شده و غیر عاطفی در زمینه فرزندپروری به خوبی در نقل قول واتسون نمایان است:" برای تربیت کودک شیوه معقولی وجود دارد، با بچه طوری رفتار کنید که گویی بزرگسالی است کم سن و سال. هرگز او را در آغوش نکشید و روی زانوی خود ننشانید..."(واتسون 1928 به نقل از رئیس دانا 1375) از دهه 1930 تا اواسط 1960 شیوه های تربیت تحت نفوذ دیدگاه شناختی و روانکاوی مجددا انعطاف پیدا کرد.
در این دوره به والدین توصیه می شد به احساسات و استعدادهای کودک توجه بیشتری نشان دهند (هنتیرنگتون و پارک 1994 به نقل از تهمتن،1373) از آن دوران به بعد شیوه های تربیتی در جهت سهل گیری و انعطاف بیشتر دگرگون شد. به والدین توصیه می شد از شم طبیعی خود پیروی کنند و از برنامه های انعطاف پذیر که با نیازهای والدین و کودکشان سازگار است استفاده کنند(اتکینسون ترجمه براهنی و دیگران).
امروزه برای یافتن شیوه های تربیتی موفق و مناسب پژوهش های بسیار صورت می گیرد و توصیه های فروانی در این زمینه به والدین می شود .
تاریخچه فرزند پروری در ایران در ایران باستان به طور کلی در تعلیم و تربیت دو طریقه معمول بود:
اول اینکه حدود برنامه و مدت تحصیل، انتخاب آموزگار ودستور تحصیل توسط والدین انتخاب شود و آنها در پرورش کودک آزاد باشند، دوم اینکه دولت در تمام عوامل تربیت دخالت داشته باشد. در حالت دوم کودکان برای احراز پست های مهم مملکتی آموزش می دیدند و عقاید خاصی مانند یگانگی شاه و نشستن او بر تخت سلطنت به خواست خدا به کودکان تلقین می شد که البته هدف از آن ایجاد یگانگی در بین قابیل مختلف و ازدیاد قدرت و شوکت برای مملکت بود (الماسی ،1377) تا زمان قاجار خانواده ها خود مسئول تعلیم وتربیت فرزندان خود بودند و بر حسب قدرت مالی و سطح فرهنگی به فرزندان خود خواندن و نوشتن می آموختند. از اواخر حکومت قاجار مدارس به شکل جدید در ایران تأسیس شد و دولت ها خود را مسئول امر آموزش و پرورش احساس کردند و قوانینی را در این باره تصویب کردند و وزارت آموزش تأسیس شد(جهانگرد،1375) وکم کم نگرش ها و نظریه های غرب درباره شیوه های تربیت فرزند درون ایران نفوذ کرد. خانواده های ایرانی قرن ها به روش خودشان رشد کردند.
آنها تحت تأثیر فرهنگ ایران باستان، اسلام و نظام های ارتباطی مغولی و ترکیه ای قرار گرفتند(ناصحی،1992) از آنجا که 99% مردم ایران را مسلمانان تشکیل می دهند تربیت ایرانی به طور مستقیم یا غیر مستقیم تحت تأثیر فرهنگ اسلامی است (ناصحی،1992). لطف آبادی(1381) تقسیم بندی جدیدی از سبکهای فرزندپروری که با ویژگی های ملی ایرانی همخوانی بیشتری دارد ارائه کرده است. او با برسی هفتاد و پنج هزار نفر و با توجه به موضوعات مختلف پنج نوع خانواده را به این شرح از یکدیگر تفکیک کرد:
الف) خانواده منسجم و صمیمی: وجود ارتباط نزدیک و صمیمانه بین اعضا، وجود انتظار از یکدیگر از نظر دریافت صمیمیت و محبت و رفتارهای مورد قبول، وجود اعتماد بین اعضای خانواده و حل مشکلات خانواده از طریق گفتگو های آرام و صمیمانه.
ب) خانواده پاسخگو: وجود قدرت و ابهت احترام برانگیز پدر و مادر، احساس مسئولیت در پدر و مادر نسبت به فرزندان و ارائه کمک به آنها، شرکت دادن فرزندان در تصمیم گیریها و واگذاری فرصت های تصمیم گیری شخصی به فرزندان، درک وضعیت فرزندان و پاسخگویی به نیازهای آنان.
ج) خانواده بی تفاوت: بی توجهی اعضای خانواده نسبت به یکدیگر و عدم حمایت از فرزندان، عملکرد هریک از اعضا خانواده به دلخواه و میل شخصی خود، رها شدگی هریک اعضا به حال خود، عدم دخالت پدر و مادر در کارها و رفتارهای فرزندان، فقدان انتظار از فرزندان، دلمشغولی هریک از اعضا به مسائل خود.
د) خانواده مستبد: زورگویی بزرگترها به کوچکترها در خانواده، انتقال محبت اندک و فشار فراوان به فرزندان، انتظارات بیش از حد از فرزندان، تعیین مقررات رفتاری بیشمار و دشوار برای فرزندان بدون توجه به نیاز های آنان، انتظار اطاعت بی چون و چرا، محدود کردن آزادی های طبیعی فرزندان و فقدان گفتگوی متقابل بین والدین و فرزندان.
ه) خانواده آشفته: ناآرامی در فضای خانواده و بین پدر و مادر، وجود اختلاف و درگیری بین والدین و فرزندان، وجود تنبه بدنی و کتک کاری در خانواده، وجود تنبیه کلامی و اهانت به یکدیگر و فقدان احترام متقابل و روابط دوستانه در خانواده
.........