کلمه شناخت در لغت به معنی عمل یا فرایند دانستن است. رویکرد شناختی به شخصیت، بر نحوه ای که افراد از محیط و خودشان آگاه می شوند، نحوه-ای که درک نموده و ارزیابی می کنند، یاد می گیرند و مسایل را حل می کنند، تمرکز دارد.
تعریف شناخت
کلمه شناخت در لغت به معنی عمل یا فرایند دانستن است. رویکرد شناختی به شخصیت، بر نحوه ای که افراد از محیط و خودشان آگاه می شوند، نحوه ای که درک نموده و ارزیابی می کنند، یاد می گیرند و مسایل را حل می کنند، تمرکز دارد. این واقعا یک رویکرد روان شناختی به شخصیت است؛ زیرا منحصرا روی فعالیتهای ذهنی هشیار تمرکز دارد. این تمرکز روی ذهن، مفاهیمی را که سایر نظریه پردازان به آنها پرداخته اند، نادیده نمی گیرد. برای مثال، در رویکرد شناختی، نیازها، سایقها یا هیجانات را جنبه هایی از شخصیت می دانند که تحت کنترل فرایندهای شناختی قرار دارند(شولتز وشولتز ،1388).
روانشناسی شناختی
انسان را موجودی پردازش کننده اطلاعات و مسأله گشا تلقی می کند.این دیدگاه در پی تبیین رفتار از راه مطالعه شیوه هایی است که شخص به اطلاعات موجود توجه می کند،آنها را تفسیر می کند،و به کار می برد. روانشناسی شناختی همانند دیدگاه روانکاوی متوجه فرایندهای درونی است.اما در این دیدگاه بیش از آنکه بر امیال،نیازها،و انگیزش تاکید شود بر اینکه افراد چگونه اطلاعات را کسب و تفسیر می کندو آنها را در حل مشکلات به کار می گیرند تاکید می شود.بر خلاف روانکاوی تکیه گاه شناختی نه بر انگیزش ها و احساسات و تعارضات نهفته بلکه بر فرایندهای ذهنی است که از آنها آگاهیم یا به راحتی می توانیم از آنها مطلع شویم.این رویکرد در تقابل با نظریه های یادگیری قرار می گیرد که محیط بیرونی را علت اساسی رفتار به شمار می آورند.اصولا دیدگاه شناختی به افکار و شیوه های حل مسأله کنونی توجه دارد تا تاریخچه شخصی.در این دیدگاه روابط بین هیجان ها انگیزش ها و فرایند های شناختی و در نتیجه همپوشی میان دیدگاه شناختی و دیگر رویکرد ها نیز آشکار می شود(ساراسون وساراسون ،1390).
روانشناسی شناختی زاده روانشناسی گشتالت است که در دهه 1920 مطرح شد.وجه مشخصه دیدگاهِ شناختی، توجه نسبتا ً اندک به رابطه محرک – پاسخ و فعالیت های عصبی می باشد. توجه اصلی این رویکرد، به موضوعاتی نظیر ادراک، حل مساله از طریقِ شهود، تصمیم گیری و فهم است. در تمامِ این فرایند ها شناخت از اهمیت مرکزی برخوردار است . شناخت یک مفهومِ کلی است که تمامی اشکالِ آگاهی را در بر می گیرد و شاملِ ادراک، تفکر، تصور،استدلال، و قضاوت و غیره می باشد. انقلابِ شناختی شاملِ تمامِ دیدگاه هایی می شود که به این مباحث اهمیتِ زیادی می دهند)جرج سیچ ،1380).
افکار خودآیند
از دید شناختی ها افکار خودآیند،تحریف های شناختی،باورهای غیر منطقی مختص رابطه و طرحواره های شناختی علل اکثر مشکلات رفتاری وتعارضات بین فردی است(فلانگان وفلانگان،2004؛الیس،2003؛به نقل از فرحبخش،1382؛ بهاری وسیف،1384).
مدل شناختی بک (1970)نیزدرباره آسیب شناسی برنقش محوری تفکر در فراخوانی وتداوم افسردگی،اضطراب وخشم تاکید می کند.سوگیری شناختی باعث آسیب پذیری افراد نسبت به وقابع منفی مانند فقدانها ومشکلات زندگی می شوند. .
طرز تفکر بدبینانه بدون منطق زمینه ساز شروع افسردگی واختلالات خلقی و دوام آنها است.تفکر شدید منفی،همیشه با افسردگی یا اختلالات احساسی همراه است.وقتی نگران می شوید،وقتی افکار ناخوشایند به ذهنتان خطور می نماید،کج خلق وافسرده می شوید(برنز،1386؛45)
موضع فلسفی کلی در زمینه شناخت
فرد به عنوان دانشمند: کلی معتقد است که افراد مانند دانشمندان، با ساختن فرضیه هایی درباره محیط و آزمودن آنها در برابر واقعیت زندگی روزمره، دنیای تجربیات خود را درک کرده و سازمان می دهند و این درک و تفسیر تجربه، برداشت منحصر به فرد ما را از رویدادها نشان می دهد. کلی گفت: "ما از طریق الگوهای شفافی که متناسب با واقعیتها هستند که دنیا از آنها تشکیل شده است به دنیا می نگریم". ما می توانیم این الگوها را با عینک های آفتابی مقایسه کنیم که رنگ خاصی را به هر چیزی که می بینیم، می دهد. عینک یک نفر ممکن است آبی رنگ و عینک دیگری سبز رنگ باشد.
امکان دارد چند نفر به یک صحنه نگاه کنند و بسته به عینکی که زده اند آن را به صورت متفاوتی ببینند. بنابراین، با توجه به فرضیه هایی که می سازیم، به دنیای خود معنی می دهیم. این دیدگاه خاص، که هر کسی آن را به وجود می آورد، همان چیزی است که "سیستم سازه" نامیده می شود. سازه، روش منحصر به فرد شخص برای در نظر گرفتن زندگی است(برنز،1386؛398).
یک سازه، شیوه نگاه کردن فرد به رویدادهای موجود زندگی و شیوه تعبیر و تفسیر آن فرد از جهان است(کریمی،1385).
مدلABC الیس
الیس(1962)برای تبیین اختلالات عاطفی وهیجانی به الگوی abcمتوسل می شود و مطرح می سازد که وقتی حادثه فعال کننده ای(a)برای فرد اتفاق می افتد ،او براساس تمایلات ذاتی خود ممکن است دو برداشت متفاوت و متضاد از آن داشته باشد:یکی افکار،عقاید وباورهای منطقی وعقلانی(rb)ودیگری افکار وعقاید وبرداشت های غیر عقلانی وغیر منطقی(ib). اگر فرد تابع افکار وعقاید عقلانی ومنطقی باشد،به عواقب منطقی(rc)دست خواهد یافت وشخصیت سالمی خواهد داشت واگر دستخوش افکار وعقاید غیر منطقی وغیر عقلانی قرار گیرد،با عواقب غیر منطقی(ic)مواجه خواهد شد،که در این حالت او فردی است مضطرب واشفته ودارای اختلالات هیجانی.بنا براین از دیدگاه الیس اضطراب،افسردگی،واختلالات خلقی،عاطفی،احساسی حاصل تفکر غیر منطقی فرد است که به صورت خود گویی های درونی درفرد وجود داشته وسبب ایجاد احساس بی کفایتی و بی ارزشی،ارزیابی های بدبینانه، منفی بافی و ارزیابی ضعیف از توانایی مقابله با مشکلات وحل وفصل آنها در فرد می شوند(الیس،1991،1969،1982؛به نقل از برون وهمکاران،1996).
تناوب گرایی تعبیری
ما در طول زندگی، با هر نوع آدم یا موقعیتی که روبرو میشویم، سازه های متعددی را شکل می دهیم. هنگامی که با افراد جدید آشنا شده و با موقعیتهای تازه روبرو می شویم، فهرست سازه های خود را گسترش می دهیم. علاوه بر این، وقتی موقعیتها تغییر می کنند، ممکن است هر از گاهی سازه های خود را تعدیل کرده یا کنار بگذاریم. تجدیدنظر در سازه ها فرایندی ضروری و مستمر است. اگر سازه های ما نمی توانستند اصلاح شوند، در این صورت قادر نبودیم با موقعیتهای تازه کنار بیاییم. کلی این سازگارپذیری را تناوب گرایی تعبیری نامید تا بیان کند که ما به وسیله سازه های خود کنترل نمیشویم بلکه آزادیم تا در آنها تجدیدنظر کنیم(شولتز وشولتز ،1388).
مدل شتاختی بک
مدل شناختی بک، با کار روی افراد افسرده شروع و سپس به سایر اختلالات نظیر اضطراب، اختلالات شخصیتی و اعتیاد گسترش داده شد. یکی از خصوصیات بارز مدل شناختدرمانی بک، ایجاد پیوند محکم بین دو زمینه بالینی و پژوهشی بود و نیز پیوندخوردن بنیان نظری مدل شناختدرمانی با برخی از نگرشهای پردازش اطلاعات، ظرفیتهای جدیدی در آن به وجود آورد. استفاده از سازههای نظری مهم و کارسازی مانند طرحواره، سوگیری، فرضیهآزمایی، تحریف، افکار خود – آیند و غیره، تبیین برخی از مکانیسمهای شناختی در افسردگی و اضطراب را آسان تر ساخت. مدل بک، مخصوصا از این نظر حایز اهمیت است که پژوهشهای گستردهای را دامن زده و یافتههای حاصل از این پژوهشها نه تنها پالایشهایی در پارهای از مفاهیم اصلی شناختدرمانی پدید آوردند، بلکه مکانیسمهای احتمالی جدیدی را در فرایند درمان ارایه دادند که گاه با مکانیسمهای پیشنهادی در شناختدرمانی، در مقام تعارض قرار میگرفتند.
با این همه، این مدل هنوز یکی از کارآمدترین مدلها درباره تغییر رفتار و برداشت فرد از رویدادهاست. مخصوصا اهمیتی که در آن به جنبههای رفتاری و عملی(به شکل تکلیف خانگی، یادداشت برداری و...) در ارزیابی و درمان داده میشود و سازمانبندی مناسبی که در طراحی و اجرای برنامه درمانی در آن وجود دارد، در گسترش و قابلیت کاربردی آن در افراد مختلف و متناسب با شرایط مختلف فرهنگی و اجتماعی، تاثیر داشته است(قاسم زاده،1382).
مدل بک از دو بخش تشکیل شده است
. ساختارشناختی یا طرحواره 2. پردازششناختی. ساختارشناختی عبارت از، مجموعه مفاهیم تحت عنوان دانش عمومی درباره حوادث، اعمال یا اشیاء که حاصل تجربیات گذشته است میباشد. ساختارشناختی نقش اصلی را در غربال کردن، رمزگردانی، سازماندهی و ذخیرهسازی و بازخوانی اطلاعات دارد. اطلاعاتی که با طرحوارههای موجود سازگار باشند به دقت رمزگذاری میشوند در حالی که اطلاعات ناسازگار یا مغایر با طرحوارهها فراموش می شوند. هنگامی که یک شخص با یک موفقیت خاص روبرو میشود، طرحواره مربوط به محرک فعال خواهد شد. تفاوتهای فردی در الگوهای پردازش به تفاوت در طرحوارههای فعال در نظام شناختی مربوط میشوند. برای مثال، بک بیان می دارد که، بیماران افسرده دارای طرحواره "افسرده گون" هستند که با پرازش اطلاعات در ابعاد منفی که مربوط به شکست و از دست دادن است مشخص میشوند و این در حالی است که بیماران مضطرب با طرحواره خطر توصیف میگردند که با پردازش اطلاعات در یک فضای حاکی از تهدید و خطر فعال میشوند.
جزء دوم نظریه شناختدرمانی بک، پردازششناختی است. هنگامی که نظام شناختی با یک موفقیت یا محرک روبرو میشود، پردازش اطلاعات خودکار برای انتخاب، تفسیر و ارزیابی محرک به کار می افتد. همان طور که بک و امری تاکید دارند عمدهترین مشخصه اختلالاتی نظیر اضطراب و افسردگی، ماهیت پردازششناختی است. به عبارت دیگر پردازش اطلاعات خاصی، تفکرات خودکار منفی را سبب میشود (مرادی،1380).
دیدگاه زیربنایی الگوی شناختی این است که رویدادهای ذهنی(یعنی انتظارها، اعتقادها، خاطرات و ...) میتوانند علت رفتار باشند. اگر این رویدادهای ذهنی تغییر کنند، تغییر رفتار در پی آن خواهد بود. درمانگر شناختی با این اعتقاد، علت یا سببشناسی اختلالات روانی را در رویدادهای ذهنی آشفته جستجو میکند. برای مثال؛ اگر کسی افسرده باشد، درمانگر شناختی، علت افسردگی او را در اعتقادات یا افکار او میجوید. شاید او معتقد باشد کنترلی بر رویدادهای زندگیاش ندارد. درمان موفقیتآمیز برای این اختلالات، تغییر دادن این افکار است.
برای این که بفهمیم درمانگر شناختی چه کاری انجام میدهد، به مثال زیر توجه کنید: دو فرد مهارتهای سخنرانی یکسانی دارند اما یکی از آنها هنگام سخنرانی در جمع مضطرب است و دیگری از عهده این کار برمیآید. اگر سخنران مضطرب هنگامی که میبیند تعدادی از شنوندگان سالن را ترک میگویند به طور فزایندهای افسرده شود چه پیش میآید؟ ممکن است او به سخنرانی و خودش برچسب شکست زده، یا از آن بدتر اصلا حاضر نشود در مقابل شنوندهای صحبت کند. درمانگر شناختی برای او چه میکند؟ از آنجا که درمانگر شناختی عمدتا با باورها و افکار فرد سروکار دارد، به بررسی آنها خواهد پرداخت. او با پی بردن به این موضوع که سخنران فکر میکند شنوندگان را کسل میکند، دو فرضیه را دنبال میکند.
فرضیه اول این که سخنران واقعا کسل کننده است، که اگر در جریان درمان، درمانگر متوجه شود سخنرانیهای قبلی فرد با استقبال مواجه شده نتیجه میگیرد این فرضیه غلط است. فرضیه دوم این است که، افکار سخنران واقعیت را تحریف میکنند. سخنران با تمرکز بر یک رویداد، شواهد منفی را انتخاب میکند. در اینجا درمانگر توجه مراجع را به شواهد مخالف جلب میکند. این که او سابقه سخنرانی خوبی داشته، تعداد کمی سالن را ترک کردهاند و... وظیفه درمانگر بیرون کشیدن تمام افکار منفی تحریف شده و مواجه کردن مراجع با شواهد مخالف است و سپس به او کمک میکند تا این افکار را تغییر دهد(روزنهان،دیویدال،سلیگمن،مارتین ،1379).